بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد ...
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی می خرید…
هفت سین تلخ

یا به عکس زیرنگاه متفاوت تری بیاندازید تا فردا و فرداها لا اقل پیش خودمان از بیخیالیها و به من چه هایمان شرمسار نباشیم …..
