آشنایی با انواع ایسم ها (ISM) در یک نگاه

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
بسم رب المهدي

با سلام به تمام شما دوستان عزيز
در گشت و گذاري در تالار بيداري انديشه به تاپيك زيبايي برخوردم،‌با رعايت حفظ نشاني و ذكر منبع، حيفم اومد قرار ندم


1. امپرياليسم: (1)
امپرياليسم از كلمه قديم تر (امپراطوري) گرفته شده است. و اين اصطلاح عنوان براي قدرت يا دولتي بوده كه خارج از محدوده و كشور خود به زور به تصرف سرزمين ها و ممالك ديگر اقدام مي كرده، و آنجا را جهت بهره برداري، تحت سلطه خود قرار مي داده است. و معناي امپرياليسم با كلمه استعمار پيوندي نزديك دارند. و امپرياليسم به امپرياليسم نظامي، اقتصادي و فرهنگي تقسيم مي شود.



2. ميليتاريسم: (2)
به معناي ارتش سالاري مي باشد. به چهار حالت در سازمان ارتش مانند جنگجويي، سروري ارتش بر دستگاه دولت، بزرگداشت سپاهگيري و بسيج كشور براي هدف هاي نظامي را ارتش سالاري گويند. وقتي اين چهار حالت كاملاً فراهم شد ارتش سالاري كامل گويند. و ميليتاريسم زمينه را براي دژسالاري، نازيسم، فاشيسم و فالانژيسم فراهم مي كند.



3.دزسالاري:
نام و اصطلاحي براي حكومت هايي است كه با روش استبدادي و ترور بر سر كار مي آيند.



4. نازيسم: (3)
عنواني است براي حكومت آلمان در دورة "آدولف هيتلر" و گاهي هم رديف معناي فاشيسم مي باشد. و نيز نازي علامت اختصاري "حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلمان" به رهبري هيتلر است.



5. فاشيسم: (4)
اين اصطلاح به صورت عام نامي است براي همه رژيمهايي كه بقايشان بر پاية ديكتاتوري و زور و كشتار استوار است. اما به معناي خاص، نام جنبشي است كه در سال 1929 به رهبري "موسوليني" در ايتاليا به راه افتاد.



6.فالانژيسم: (5)
نام حزب فاشيست اسپانيا مي باشد. اين حزب را "خوزه آنتونيو پريمودو ريورا" پسر ديكتاتور پيشين، "پريمودو ريورا"، در سال 1933 بنيان گذاشت.



7. تيراني (تيرانيسيد): (6)
عنواني است براي حكومت ظالمانه اي كه قدرت را از راه غير قانوني در يونان باستان به دست مي گرفت و در يونان "تورانوس (Tyrnnus)" مي ناميدند.



8. ماكياوليسم (استبداد جديد): (7)
مكتب ماكياوليسم كه آن را "فلسفه استبداد جديد" نيز مي خوانند، عبارت از مجموعه اصول و دستوراتي است كه ماكياولي فيلسوف و سياستمدار ايتاليايي (1469-1527) براي حكومت ارائه داده است. كه خلاصه اين مكتب عبارت است از: تأسيس دولتهاي متحد و قوي كه تابع كليسا و دين نباشد. طرفداري از ظلم و استبداد و حكومت نامحدود. انسان موجود سياسي و فطرتاً شرور است لذا براي علاج شرارت انسان حكومتي مقتدر و مستبد لازم است. اخلاق و مذهب تابع سياست زمامدار مي‌باشد، اگر صلاح ديد در حكومت از دين و اخلاق استفاده مي كند و اگر صلاح نديد استفاده نمي كند. زمامدار به منزلة قانون است و مردم بايد از حاكم و زمامدار اطاعت كنند، اما خودش از قانون مستثني است و هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد. روش حكومت در مكتب ماكياوليسم آن است كه زمامدار براي رسيدن به قدرت و حفظ آن مجاز است به هر عملي مانند زور، حيله، تزوير، جنايت، تقلب، نقض قول و پيمان شكني و نقض مقررات اخلاقي متوسل شود. و هيچ نوع عملي براي رسيدن به قدرت و حفظ آن براي زمامدار ممنوع نيست، به شرط اينكه تمام اين اعمال را پنهاني و سرّي انجام دهد. و جناياتي كه هيتلر و موسوليني ديكتاتورهاي آلمان و ايتاليا انجام دادند بر همين افكار دور مي زد.



9. نيهيليسم: (8)
نيهيليسم يا هيچ انگاري، اين اصطلاح از واژه (نيهيل( در زبان لاتين به معناي هيچ آمده است. و نيهيليسم مكتبي فلسفي است كه منكر هر نوع ارزش اخلاقي و مبلّغ شكاكيت مطلق و نفي وجود است. و گروهي از آنارشيست هاي قرن 19 روسيه را نيز نيهيليست خوانده اند. مؤسسه فرقه نيهيليسم "ميخائيل باكونين" (1876-1814م.) بوده است.



10. سوفيسم (سوفسطائي) (9) :
در زبان يونان سوفيسما و سوفيزا به معناي آموزش و سوفوس به معناي عقل و خرد مي باشد. اما از نظر اصطلاح سوفيست عنواني براي فلاسفه قبل از سقراط مي باشد. كه آنان مورد انتقاد سقراط و افلاطون قرار گرفتند. اما بعدها به كساني گفته مي‌شد كه در بحث ها و گفتگوي با مغالطه و زبان بازي بر حريف خود پيروز مي شدند.



11. سپتي سيسم (سپتيك):
اين همان فلسفه شكاكين است. پيروانش معتقداند كه انسان راهي براي شناخت حقايق ندارد. از اين رو بايد در همه امور توقف نمايد. حتي علوم رياضي را هم به طور احتمال قبول كند. اين مَسْلك شبيه سوفيسم و نسبي گري است.



12. آتئيسم:
پيروان اين مكتب مي گويند چيزي به عنوان مافوق طبيعت وجود ندارد. و انسان را فقط موجود طبيعي مي دانند كه بايد با همان عقل طبيعي اداره شود.



13. كمونيسم: (10)
كمونيسم اين اصطلاح از ريشه لاتيني (كمونيس) به معناي اشتراكي گرفته شده است. و اين عقيده از سال 1840 م. رواج يافت. و معناي اشتراك محدود به ثروت و دارائي ها نمي شود، بلكه اشتراك شامل زنان و مسائل جنسي مي گردد. بنابرنظر كمونيسم تمام منابع اقتصادي كشور اعم از صنعتي و امور ديگر مربوط به جامعه است نه افراد و خانواده ها، اما كمونيسم به معناي جديد عبارت است از اينكه دولت بر تمام مراكز اقتصادي جامعه كنترل داشته باشد و همه چيز بايد در دست او قرار گيرد.



14 ماركسيسم: (11)
كمونيسم به معناي خاصي كه امروز در نقاط مختلف دنيا رايج است كمونيسم ماركسيسم است. زيرا مؤسس كمونيسم "كارل ماركس" فيلسوف آلماني (1883-1818م.) بود كه بعد از ماركس، "فريدريش انگلس (1895-1825م.)"، "لنين" و "استالين" از رهبران كمونيسم بودند. بعد از درگذشت استالين (1953) "مالنكوف" ، "بولگانين" و "خروشچف" جانشين وي شدند. البته آراء ماركس و اِنگلس توسط نفوذ فلاسفه آلماني مخصوصاً "هگل" و "فويرباخ" گسترش يافت.



15. لنينيسم: (12)
لنينيسم نوع ديگري از ماركسيسم است كه منسوب به "ولاديمير ايليچ لنين (7924-1870م.)" بنيانگذار رژيم كمونيست و پيشواي انقلاب اكتبر 1917 روسيه مي باشد. لنين در اصول افكار ماركس تغييراتي داد به طوري كه مواردي بر آن افزود و عناصري از آن را حذف كرد، تا مناسب اوضاع جامعه روسيه گردد. و در ضمن عقايد لنين بعد از انقلاب و رسيدن به قدرت نسبت به قبل از انقلاب تغيير يافت.



16. استالينيسم: (13)
بعد از لنين "يوسف استالين (1953-1879م.)" ـ نخست وزير و دبير كل حزب كمونيست و ديكتاتور اتحاد شوروي سابق ـ روي كار آمد و در عقائد لنين اصلاحاتي انجام داد كه افكار او به نام استالينيسم مشهور گرديد.



17. بولشويسم: (14)
بولشويسم عنوان ايدئولوژي حزب بولشويك به رهبري لنين بود. علت به وجود آمدن بولشويسم به خاطر اختلافي بود كه در حزب مخفي سوسيال دموكرات روسيه بر سر مسأله عضويت در حزب پديد آمد. به دنبال آن، حزب به دو گروه بولشويك (در زبان روسي به معناي اكثريت) به رهبري لنين، و منشويك (به معناي اقليت) به رهبري "مارتوف" تقسيم شد. و لنين در سال 1918 نام حزب خود ر "حزب كمونيست سراسر روسيه (بولشويكها)" نهاد، و در سال 1925 به نام "حزب كمونيست سراسر اتحاد شوروي" و در سال 1953 به "حب كمونيست اتحاد شوروي" تغيير يافت.



18. پوپوليسم: (15)
پوپوليسم به معناي مردم باوري است. به اينكه هدف هاي سياسي را بايد بر اساس خواست مردم جدا از احزاب و نهادها پيش برد، و خواست مردم عين حق و اخلاق است. به عبارت ديگر هر چه مردم خواستند همان حق و اخلاق مي باشد. كه در واقع بولشويسم تركيبي از ماركسيسم و پوپوليسم است.



19. بورژوا (16)
در قرون وسطا فردي از اهل شهر آزاد (بورگ) را كه نه ارباب بود و نه دهقان "بورژا" مي ناميدند. در قرن هاي هفدهم و هجدهم ارباب ها و كارفرماها را در برابر كارگران و بازرگانان به اين نام خطاب مي كردند. در فرانسه عنواني براي طبقه ميانه سوداگر و پيشه ور يا شهرنشيناني كه بر ملاك دارائي از حقوق سياسي برخوردار بودند اطلاق مي شد، و اما در اصطلاحي سياسي معناي خاص خودش را دارد.
بورژوازي در اصطلاح ماركسيستي به معناي سرمايه داران، سوداگران، پيشه وران و دارندگان مشاغل آزاد است. در برابر "پرولتاريا" (17) كه به كارگراني گفته مي شد كه هيچ وسيله توليدي جز نيروي كار خود براي تأمين زندگي ندارند.



20. سوسياليسم: (18)
واژه سوسياليسم (جامعه باوري) در زبان فرانسه به معناي اجتماعي مي باشد. و در انگليسي (سوسياليسم سياستي كه هدف آن نظارت جامعه بر وسايل توليد و اداره‌ آنها به سود همگان است). البته اين تعريف، يك تعريف جامع نيست، زيرا نظارت عمومي بر اموال و توليد معناي وسيعي دارد. امابهترين وجه اشتراك سوسياليست برتري جامعه و سود همگاني بر نظريه فردگرايي و سود فردي است، كه سوسياليسم به انواع متعددي مانند سوسياليسم ليبرال، ماركسي، نوين، تكاملي، فابيان، صنفي و پارلمانتر و اقسام ديگر، تقسيم مي شود.



21. كاپيتاليسم: (19)
كاپيتاليسم روشي است كه در آن وسائل عمده توليد به كمك سرمايه هاي شخصي فراهم شده و اموال به مالكيت صاحبان سرمايه باقي مي ماند. در كاپيتاليسم كارگران به عنوان روز مزد اجير صاحبان سرمايه اند، و تمام قدرت مالي در دست اشخاص معدودي در جامعه خواهد بود. در مقابل كاپيتاليسم، كمونيسم و لنينيسم و استالينيسم قرار دارد.



22. پپورتنيسم:
يكي از فِرَق مذهبي آمريكا است كه به ثروت اندوزي و سرمايه داري و تجارت ظالمانه مشروعيت مي دهد. و اين مسلك اصلي ترين عنصر فرهنگي و مذهبي تمدن آمريكايي است و با روح سرمايه داري آنان هماهنگ است.



23. ناسيوناليسم: (20)
عبارت است از اعتقاد به برتري يك ملت و قوم بر تمام ملل و اقوام ديگر و لزوم وفاداري مطلق و بدون هيچ قيد و شرطي نسبت به قوم و ملت خود، و مباهات كردن هر قوم و قبيله نسبت به فرهنگ و زبان و نژاد خودش. بنابراين ناسيوناليسم (ملي گرايي) خود را از همه برتر و ديگران را پايين تر از خود مي داند، كه به ناسيوناليسم اقتصادي و سياسي تقسيم مي شود.



24. انترناسيوناليسم: (21)
در برابر ناسيوناليسم، انترناسيوناليسم قرار دارد كه معتقد است خير و سعادت بشر اقتضا مي كند كه ملت ها بدون در نظر گرفتن تعصب هاي قومي با هم همكاري داشته باشند.



25، آنارشيسم: (22)
در لغت يوناني به معناي حكومت است و آنارشي يعني بدون حكومت. لذا در مسلك آنارشيسم حكومت را موجب مصائب و بدبختي هاي مردم مي داند. و بنياد آنارشيسم بر دشمني با دولت مي باشد. البته مخالف هرج و مرج هم هستند، اما به نظام و حكومتي فكر مي كنند كه بر اساس همكاري آزاده پديد آيد. و پيشواي آنارشيسم جديد پيرژوزف پرودون" (23) فرانسوي (اوايل قرن 19 م.) مي باشد.



26. ايدآليسم: (24)
ايدآليسم (ايده آليسم = Idealime) به معناي خيال پرستي است و ايدآليست كسي را گويند كه معتقد است كه سياست بايد تابع آمال يا ايدآل هاي انساني گردد. اين مسلك در برابر "رئاليسم" يا واقع پرستي و اصالت دادن به واقع قرار دارد.



27. رئاليسم: (25)
همانطوري كه بيان شد رئاليسم (واقع پرستي و دنبال حقيقت بودن) در مقابل ايدآليسم قرار دارد. رئاليست سعي دارد خود را با حقايق جهان و محيط جامعه وفق دهد و عوامل حقيقي را در حوادث دخالت دهد.



28. فئوداليسم: (26)
فئوداليسم يك سازمان بزرگ اجتماعي و اقتصادي و سياسي است كه در بسياري از نقاط اروپا و خاور دور و خاور ميانه در قرون وسطي، قبل از تشكيل دولت هاي ملي جديد وجود داشته است.
خصلت عمده در فئوداليسم آن است كه از طرف شاه هر قسمت از اراضي بزرگ به تصرف اشراف به نام فئودال در مي‌آيد، و آن زمين هاي بزرگ از طرف فئودال يا نمايندگانشان به كشاورزان اجاره داده مي شود. و اشراف هم در مقابل اين اجاره نسبت به كشاوزان آن منطقه اختيارات قضائي و حكومتي و مالي و سياسي داشتند.
ولي در زمان حاضر فئوداليسم به كشوري گفته مي شود كه عده اي از اشراف و مالكين املاكي را مالك مي باشند و كشاورزان از حقوق سياسي محروم اند، و يا به مقداري كم ازحقوق سياسي و كشور بهره مند هستند.



29. فاكسيوناليسم: (27)
فاكسيون به معناي حزب است. اين اصطلاح را "جورج واشنگتن" در آغاز استقلال آمريكا به جاي پارتي (حزب) به كار برد. فاكسيوناليسم يعني حزب پرستي و عقيده به لزوم وجود احزاب سياسي و اتكاء دولت و حكومت با احزاب عامه كه آن را سيستم حزبي (پارتي سيستم) نيز مي نامند. در مقابل كمونيسم كه تك حزبي است قرار دارد.

فرق پلوراليسم با فاكسيوناليسم آن است كه اصطلاح اولي عموميت دارد و شامل عقيده به لزوم تعدد جمعيت و انجمن ها از هر قبيل اعم از مذهبي و فرهنگي و علمي و سياسي و اقتصادي مي باشد، در حالي كه فاكسيوناليسم تنها معتقد به تعداد احزاب سياسي است.



30. مولتي پارتيسم (چند حزبي):
به معناي چند حزبي است كه در دموكراسي غرب تولد يافته است و در نظام سياسي احزاب متعدد وجود دارد كه در قدرت سهيم هستند، و هيچ يك از اين احزاب به اكثريت مطلق دست پيدا نمي كند، و كشور بر اساس چند حزبي اداره مي‌گردد. و گاهي هم احزاب متعدد براي آنكه كرسي هاي بيشتري را در پارلمان به دست آورند، دست به ائتلاف مي زنند. اما ائتلاف دائمي نيست ولي تعداد احزاب هم موجب ضربه به اقتدار ملي نمي شود.



31. ماترياليسم: (28)
مكتب ماترياليسم يا ماديت و اصالت را به ماده دادن، از مكاتب بسيار قديم مي باشد و تاريخ آن به زمان يونان قديم مي‌رسد. و عبارت است از اعتقاد به اين كه تنها ماده وجود دارد و هر چه عنوان ماوراء الطبيعه و حالت متافيزيكي داشته باشد، مانند خدا، روح و فرشتگان وجود ندارد.



32. دوگماتيسم: (29)
دوگماتيسم آئيني است كه مي گويد پذيرش موضوعي احتياج به استدلال ندارد، و آن را بايد بدون دليل قبول كرد و بدون چون و چرا آن را از بديهيات شمرد. و يا اينكه در عقيده از سنت سابق كوركورانه تقليد نمود.



33. ديالكتيك: (30)
اين اصطلاح در فلسفه از طرف فلاسفه در معاني مختلف به كار رفته است. اما از نظر لغت ديالكت (Dialeet) به معناي زبان محلي، مكالمه، شيوه سخن و لهجه و اصطلاحات زبان ملت هاي مختلف به كار رفته است.
اما از نظر اصطلاحي هر كدام از فلاسفه معناي خاصي از آن را اراده كرده اند. سقراط به معناي مكالمه و فلسفي كردن هر موضوع به صورت سؤال و جواب به كار برده، افلاطون به معناي روش منطقي استعمال كرده است. هگل و ماركس اين لفظ را مشابه هم استعمال كرده اند، با اين فرق كه ديالكتيك هگل ايداليسم است و ديالكتيك ماركس ماترياليسم و توجه به مسائل مادي است. و براي ديالكتيك معاني متعددي ذكر نموده اند، به كتاب هايي كهدر اين موضوع تأليف شده مراجعه نماييد.



34. راديكاليسم: (31)
در لغت به معناي ريشه است و اين كلمه از طرف ليبرال هاي انگليسي در قرن 19 استعمال شد، كه مايل بودند به ريشه موضوعي نفوذ كنند، و طالب تجديد اساس كليسا و خواستار انحلال مجلس اشراف و گاهي متمايل به لغو سلطنت بودند. اما اين اصطلاح بيشتر در مورد كساني اطلاق مي شود كه از مؤسسات سياسي و اجتماعي موجود ناراضي و عصباني شده اند و درصدد تغييرات اجتماعي هستند.
ولي در جامعه امروزي به كساني كه درصدد اصلاحات اساسي جهت بهبود وضع اقتصادي و اجتماعي مي باشند، راديكال مي گويند. اما در آمريكا اين اصطلاح بيشتر درباره سوسياليست ها و كمونيست ها اطلاق مي شود. اما در اروپا در گروه هاي اصلاح طلب به كار مي رود.



35. دموكراسي: (32)
اصطلاح دموكراسي از اصطلاحات تمدن يونان قديم است، و حكومت مردم بر مردم را دموكراسي مي ناميدند. اما در اصطلاح جديد عبارت از حكومت مردم كه با توجه به آراء اكثريت مردم از طريق انتخاب نمايندگان تشكيل مي گردد، و اداره امور كشور در اختيار اكثريت آراء مردم قرار مي گيرد. و دموكراسي به دموكراسي مستقيم (خالص) سياسي، اقتصادي و صنعتي تقسيم مي گردد.



36. سنديكاليسم: (33)
تريديونيون يا اتحاديه هاي كارگري را در فرانسه سنديكا مي نامند. سنديكاليسم نام يك مكتب سياسي و هم، نام يك جنبش سياسي انقلابي است كه بين سوسياليسم و آنارشيسم سازشي به وجود مي آورد.



37. ايدئولوزي: (34)
اين كلمه فانسوي است كه مركب از "idee به معناي تصور و انديشه + logie به معناي شناخت" مي باشد. ايدئولوژي روشي از انديشه است كه مي خواهد هم جهان را توضيح دهد و هم دگرگون سازد. و اولين بار اين واژه را دستوت دوتراسي (1836-1754) دانشمند فرانسوي به كار برد. و هدف او از اين كلمه (انديشه شناسي) يا (دانش ايده ها) بود. و گاهي هم به معناي سنجيده و ناسنجيده استعمال مي شود. و در لغت فرانسوي به كسي كه در يك ايدئولوژي صاحب نظر است و جنبه مرجعيت دارد، ايدئولوگ گفته مي شود.



38. اُپُوزيسيون: (35)
در زبان فرانسه به معناي مخالفت يا مخالفان، و در معناي وسنيع خودش عبارت است از كوشش اتحاديه ها، حزب ها، گروه‌ها، دسته ها و افراد براي دستيابي به هدف هايي كه در نظر دارند، و هدفشان مخالفت با اهداف دارندگان قدرت سياسي، اقتصادي مي باشد.



و اپوزيسيون در معناي محدود، نامي براي گروهي كه در نظام هاي حكومت پارلماني به موجب قانون اساسي موجوديت آنها به رسميت شناخته شده است، و در پارلمان گروهي را تشكيل مي دهند كه به حكومت ارتباط ندارد و از دولت حمايت نمي كند اما خود را به قانون اساسي وفادار مي دانند.
اپوزيسيون پارلماني با شركت در گفت و گوهاي مجلس و با شور قانوني، مطابق شرايطي كه قانون معين كرده در كار حكومت نظارت مستقيم دارد. افكار عمومي را در جريان مي گذارد. مهمترين وظيفه اپوزيسيون آن است كه به انتخاب كنندگان امكانات انتخاب ديگري مي دهد. اپوزيسيون مظهر حكومت احتمالي آينده است، و جزء مكمّل نظام هاي پارلماني در كشورهايي مانند انگلستان، فرانسه و سوئد است كه معمولاً دو حزب اصيل در آنها وجود دارد كه به نوبت نقش حاكم و اپوزيسيون را به عهده مي گيرند. اما در نظام هاي يك حزبي مانند آمريكا اپوزيسيون به صورت قانوني وجود ندارد.



39. مائوئيسم: (36)
به افكار مائوتسه تونگ (1976-1893) رهبر انقلاب كمونيستي چين درباره استراتژي جنگ انقلابي و سازگار كردن ماركسيسم - لنينيسم با اوضاع چين گويند. مائو علاوه بر انديشه كمونيستي در چين، كانون مبارزه را از شهرها به روستاها و از كارگران در شهر به دهقانان در روستا انتقال داد. و مائو با ارتش دهقاني خود و با جنگ هاي چريكي در هدف خود در سال 1949 پيروز شد.



40. سكولاريسم: (37)
سكولر در زبان انگليسي و فرانسوي به معناي دنيوي و آنچه كه مربوط به دنيا است مي باشد. و از كلمه سكولوم به معناي امور دنيا مشتق و گرفته شده است. سكولاريسم به دنياپرستي و امور مادي اصالت مي دهد. و آنچه مربوط به غير دنيا باشد، مانند مسائل معنوي و دين و مذهب را رد مي كند. و مرادف با كلمه سپ تيسم است.

اين اصطلاح ابتدا توسط جمعي شكاك و منكرين خداوند در انگليس تحت نظارت "هولي اوك (Holyoake)" به وجود آمد. هولي اوك كه شاگرد "رابرت اوون" بود در واقع مؤسس اين فكر بود.
سكولاريسم توسط تاجران و دلالان اقتصادي اروپا ترويج شد تا بتوانند با محو دين به اهدافشان زودتر برسند، و شعار سكولاريسم حرف دين از صحنه زندگي اعم از سياسي، اقتصادي، اجتماعي و هنري است. و بر اساس سكولاريسم دين از سياست جدا است. لذا ميرزا حسين خان سپهسالار صدر اعظم ناصرالدين شاه، روحانيت را از دخالت در امور سياسي منع مي‌كرد. (38)





41. لائيسم:
مسلكي است با دين و معنويت ضديت دارد معادل معناي سكولاريسم مي باشد.



42. پلوراليسم: (39)
پلوراليسم به معناي مسلك كثرت گرايي مي باشد، كه پلوراليسم ديني نجات و رستگاري انسان را در يك دين و مذهب نمي داند. و معتقد است كه حقيقت مطلق، مشترك ميان همه اديان است. و در نتيجه پيروان تمام اديان اهل نجات و رستگاري‌ند. قائلين به پلوراليسم گويند دين داراي قرائت هاي مختلف است و برداشت هر فردي از دين صحيح مي باشد.
روشن است كه سرانجام اين افكار منجر به تعطيل شريعت و معنويت خواهد شد. و اين انديشه به پلوراليسم اخلاقي، سياسي، اجتماعي و ديني تقسيم مي شود. پديد آورنده پلوراليسم در اين قرن هاي اخير مونتسيكو بوده، و بعد از او استقلال‌طلبان آمريكا آن را پرورش داده اند و پلوراليسم در برابر مسلك مونيسم قرار دارد كه معتقد است كليه جهان خلقت تابع يك اصل اند شبيه (وحدت وجودي) كه فلاسفه اسلامي قائل هستند.



43. ليبراليسم: (40)
اين اصطلاح از واژه لييرال مشتق شده و داراي ريشه فرانسوي ليبر به معناي آزاد است. اين مسلك زندگي انسان را فقط درهمين دنيا مي داند. و مي گويد: آزادي انسان نامحدود است و هيچ نيرو و منبعي نمي تواند او را مقيد كندو بايدها و نبايدهايي را براي او تعيين كند. به عبارت ديگر چيزي به عنوان دين نمي تواند براي بشر تعيين سرنوشت كند و براي او شي اي را حلال يا حرام نمايد.
ليبراليسم به دو قسمت اصلي، ليبراليسم سياسي و اقتصادي تقسيم مي شود و اين مسلك در اواخر قرن 18 در انگليس ظهور پيدا كرد و از مؤسسين آن "جرمي بنتهام، جيمز ميل. جان استورات ميل، توماس هيل گرين" مي باشند. و مي توان ليبراليسم را اُمانيسم عقل گرا يا خود مختاري امانيستي ناميد كه در آن انسان خود مختار است. در واقع ليبراليسم انديشه انسان محوري مي‌باشد.



44. اباحي گري:
اباحه گري به معناي نفي حلال و حرام الهي و پايبند نبودن به دستور دين در زندگي فردي و اجتماعي مي باشد. و اين فكر در راستاي نشر بي ديني و ترويج بي بند و باري در بين مردم قدم بر مي دارد. و اين فكر نتيجه ليبراليسم است.



45. اُمانيسم (انسان گرايي):
در مسلك امانيسم (انسان مداري) انسان جاي خداوند مي نشيند و تكيه گاه تشخيص ارزش ها را خود انسان مي داند، و خداوند را براي برطرف شدن دردهاي روحي بشر و برآورده كردن نيازهاي بشر مي باشد و حضرت حق تعالي از خود اصالتي ندارد.



46. انديويدواليسم (فردگرايي):
به معناي اصالت دادن به فرد است و معتقدند كه سعادت يك فرد و سودجويي او باعث سعادت جامعه مي گردد.



47. اگزيستانسياليسم:
مكتبي كه معيار كمال انسان را فقط در آزادي او مي داند، و معتقد است كه تنها موجودي كه آزاد آفريده شده انسان مي‌باشد و محكوم هيچ جبر و ضرورت و تحميلي نيست و هر چيزي كه بر ضد آزادي و منافات با آن داشته باشد، انسان را از انسانيت خارج مي نمايد. و اگر انسان خود را وابسته و متعلق و بنده چيزي نمايد از انسانيت خارج شده است. و پيروان اين انديشه مي گويند اعتقاد به خداوند نوعي اسارت و مانع رشد بشر است.



48. رفرميسم:
تفكري است كه قلمرو دين را تنها رابطه انسان و خداوند مي داند و دين را از صحنه اجتماعي و سياسي حذف مي كند، اين مسلك و سكولاريسم هر دو در جهت حذف دين گام بر مي دارند.



49. پوزيتيويسم اخلاقي:
پيروان آن عقيده دارند كه ارزش هاي اخلاقي واقعيت عقلاني ندارد و خوب و بد تابع آراء مردم است. اگر مطلبي را امروز گفتند خوب است آن مطلب ارزش مي شود، و اگر فردا همان مطلب را گفتند بد است، آن موضوع خوب، بد و ناپسند مي‌شود.



50. پوزيتيويسم:
پيروان مسلك اعتقاد دارند انسان فقط از طريق حس، علم پيدا مي كند و ماديات و امور طبيعي را درجه بندي كرده اند و مي گويند هر چيزي كه بيشتر قابل لمس وحس باشد، بيشتر مورد توجه انسان است.



51. مدرنيسم:
كلمه مدرن را روميان نخستين بار در قرن ششم ميلادي از ريشه Modo (به تازگي) گرفتند، و در فارسي به معناي نو مي‌باشد. اما در اصطلاح به معناي نو شدن ابزار مي باشد و مبناي نهائي بشر و سعادت او فقط علم است، و پيروان اين انديشه معتقدند كه بايد علم را به جاي دين قرار داد. وسايل جديد، شناخت و ذهنيت ها و روان شناسي تازه انسان جايگزين روش‌هاي قديمي گردد.

امروزه روش هاي جهاني ديگر با مردم ديگر كه داراي روحيات ديگري بوده اند جوابگوي نسل جديد نيست، و بايد به فرهنگ، تاريخ، فلسفه و زبان نگاهي ديگر انداخت.



52. پست مدرنيسم:
اين مسلك مي گويد انسان به دليل وابستگي به فرهنگ، زبان، آداب و رسومش نمي تواند به آنها از ديده برتري نگاه كند و نمي توان داوري كرد كه كدام فرهنگ غرب است.



53. پروتستانتيسم ليبرال:
اين ديدگاه متأثر از مدرنيسم است كه اساس دين را تجربه ديني اشخاص مي داند، و در اينكه عقل مي تواند در مسائل الهيات اظهار نظر كند، شك دارند.



54. مونارشي: (41)
به معناي رژيم سلطنتي اي است كه در آن پادشاه قواي سه گانه را شخصاً در دست دارد. و معمولاً به شكل موروثي يا با زور به قدرت مي رسد، و شاه خود را بالاتر از قانون مي داند.



55. كنستيتوسيونال:
به معناي سلطنت مشروطه است كه قدرت پادشاه محدود است، و مجلس شاه را در انجام وظايفش ياري مي كند. مجلس قوانين را وضع مي كند و پس از تأييد پادشاه براي اجراء در اختيار قوه مجريه قرار مي گيرد.



56. موبوكراسي:
به حكومتي كه در دست مردمان نالايق و خودسر كه از عرصه هاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي دور هستند مي باشد، موبوكراسي گويند.



57. سمپوزيوم:
به جلسه اي كه براي بحث و تبادل نظر درباره موضوعي مشخص كه مورد علاقه شركت كنندگان است گفته مي شود.



58. رومانتيسم:
جنبش هنري، ادبي و فلسفي كه از اواخر قرن 18 در اروپا شكل گرفت، و تا اواسط قرن 19 استمرار يافت و اين حركت در مقابل نهضت كلاسيك جديد است كه بر طبيعت تأكيد دارد و به وجود عاطفه و احساس و خيال تأكيد مي كند.



59. لابيگري: (42)
در زبان انگليسي به معناي سرسرا مي باشد. اما در اصطلاح سياسي آمريكا به معناي نفوذ در قوه قانوگذاري (از راه تماس با دو مجلس و زير نفوذ آوردن آنها) و نظر خود را از اين طريق اعمال كردن است.



60. فيمينيسم (زن سالاري): (43)
مركب از دو كلمه Feminine به معناي مؤنث و زنانه با پسوند ism مي باشد كه اولين بار در سال 1837 وارد لغت فرانسوي شد. و در اصطلاح به آنچه در قرن نوزدهم در آمريكا تحت عنوان جنبش زنان معروف بود گفته مي شود. و قبل از آن در قرن هفده در انگليس نداهاي فمينيسي بوده است.
غرب با ترويج فرهنگ زن گرايي و با كشاندن زنان به كارخانه ها و كارگاه ها به تجارت بازار سرمايه داري رونق خاصي داد، و در نتيجه تباهي و از بين رفتن هويت زن و فروپاشي كانون خانواده را به همراه داشت.
اين مطالب از كتاب هايي مانند: مكتب هاي سياسي، دانشنامه سياسي، نفوذ و استحاله، تحليل و نقد پلوراليسم ديني، تاريخ سياسي معاصر ايران، فرهنگ حييم، فرهنگ عميد، فرهنگ دهخدا و ... گرفته شده است.

منابع و مآخذ:
1) Imperialism
2) Miliariism
3) Nazism
4) Fashism
5) Falangism
6) Tyrany
7) Machiavllism
8) Nihilism
9) Sophism
10) communism
11) Marxsm
12) Lenininsm
13) Stalinism
14) Bolshevism
15) Populism
16) Bourgeois
17) پرولتاريا (Proletarius) در زبان لاتين به معناي فرزند مند مي باشد.
18) Socialism
19) Capitalism
20) Nationalism
21) Interalionalism
22) Anarchism
23) Pierrejoseph-proudhon
24) Idealism
25) Realism
26) Feudalism
27) Factiunalism
28) Materialism
29) Dogmatism
30) Dialectic
31) Radicalism
32) Democracy
33) Symdicalism
34) Ideologie
35) Opposition
36) Maoism
37) Secularism
38) نفوذ و استحاله، ص141. ميرزا حسين خان سپهسالار مي گويد: اعتقاد من در باره ملّاها بر اين است كه ايشان را بايد در كمال احترام و اكرام نگاه داشت و جميع اموراتي كه با آنها تعلق دارد از قبيل نماز جماعت و موعظه به قدري كه ضرر به دولت نزند، و اجراي صيغه عقد و طلاق و حل مسائل شرعيه را به آنها واگذار نموده و به قدر ذره اي در امورات حكومتي آنها را مداخله نداد و ايشان را ابداً واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد.
39) ploralism
40) libralism
41) Monarchy
42) Lobbyiny
43) Feminism



نشاني مطلب: http://forum.bidari-andishe.ir/thread-13244.html
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي ممنون
واقعا مفيد بود
من معني اكثرش رو نمي دونستم
يه زماني كه اطلاعي از فمينيسم نداشتم فك ميكردم برابري حقوق زن و مرد به معناي خوبش هست و طرفداريشون رو مي كردم
چقدر با دين و خدا مشكل دارن :razz:
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
ممنون.
من چنتا ازین ایسمارو تو معماری خونده بودم و خیلی از اینارو ندیده بودم .
تشکریسم.متاسفانه تشکرام بر اثر کل کل بایکی از مدیران غیر فعال شده.
خواهشيسم:D
عيب نداره، ميزنم به حسابتون;)
دوستان اگه ايسم هاي ديگه اي به ذهنتون ميرسه بگيد كه كامل بشه
موفق باشيد
 

barfo.sarma

عضو جدید
خيلي ممنون
واقعا مفيد بود
من معني اكثرش رو نمي دونستم
يه زماني كه اطلاعي از فمينيسم نداشتم فك ميكردم برابري حقوق زن و مرد به معناي خوبش هست و طرفداريشون رو مي كردم
چقدر با دين و خدا مشكل دارن :razz:
منم موافقم هیچ کدومشو نشنیده بودم بدرد بخور بود
 

آرمین جلالی

عضو جدید
با سلام استارتر محترم! ضمن تشکر از زحمتی که کشیده اید ذکر چند نکته ضروری است. تعداد ایسم ها بسیار بیشتر از موارد مطروحه از جانب شماست هر چند انتظار نمی رود تمام آنها در یک تاپیک بگنجند اما شیوه انتخاب و ترتیب معرفی ایسم ها توسط شما نیز نامشخص و نامعلوم بود. ضمنا" ذکر چند خط برای معرفی یک مکتب ، گاه می تواند اسباب شبهه و انحراف در معنا گردد مانند توصیفی که شما از کمونیسم ارائه کرده اید. منبع این ادعا که کمونیسم معتقد به اشتراک زنان بوده چیست؟ عکس این ادعا را در کتاب بنیاد خانواده نوشته انگلس می توانید بخوانید حتی این تعریف در خصوص حاکمیت دولت بر ارکان اقتصاد نیز منطبق بر صحت نیست. اینگونه معرفی کردن سطحی و گذرا بیش از آن که آموزنده باشد ، گمراه کننده است. امید که از این انتقاد نرنجیده باشید.
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
با سلام استارتر محترم! ضمن تشکر از زحمتی که کشیده اید ذکر چند نکته ضروری است. تعداد ایسم ها بسیار بیشتر از موارد مطروحه از جانب شماست هر چند انتظار نمی رود تمام آنها در یک تاپیک بگنجند اما شیوه انتخاب و ترتیب معرفی ایسم ها توسط شما نیز نامشخص و نامعلوم بود. ضمنا" ذکر چند خط برای معرفی یک مکتب ، گاه می تواند اسباب شبهه و انحراف در معنا گردد مانند توصیفی که شما از کمونیسم ارائه کرده اید. منبع این ادعا که کمونیسم معتقد به اشتراک زنان بوده چیست؟ عکس این ادعا را در کتاب بنیاد خانواده نوشته انگلس می توانید بخوانید حتی این تعریف در خصوص حاکمیت دولت بر ارکان اقتصاد نیز منطبق بر صحت نیست. اینگونه معرفی کردن سطحی و گذرا بیش از آن که آموزنده باشد ، گمراه کننده است. امید که از این انتقاد نرنجیده باشید.

با عرض سلام خدمت شما دوست عزيز بسيار ممنونم به خاطر پستتون و انتقادتون لازم ميدونم چند مورد رو ذكر كنم:

1- همانطور كه هم در اول مطلبم و هم در انتهاي آن آورده ام، اين مطلب رو من ننوشته ام و نشاني دقيق منبعم رو هم نوشته ام.

2- هيچ وقت قائل بر اين نبودم كه همه ism ها رو ذكركرده ام؛ وگرنه هيچ وقت در پست چهارم از اين تاپيك از دوستان خواهش نميكردم كه اگر ايسم هاي بيشتري ميشناسيد در اينجا قرار بدين

3- مسلما خيلي از اين ايسم ها ،‌خود به تنهايي يه تالار براي توضيح احتياج داره كه از توان اين تالار و تاپيك به دوره؛ در ضمن قصد اين تاپيك بحث سر ايسم هاي مختلف نيست؛ بلكه آشنايي با آنهاست(ميتونيد به نام تاپيك هم مراجعه كنيد:"آشنايي با انواع ايسم ها"يعني تنها آشنايي)
4- در انتخاب اين ايسم ها، آنچنان كه من ميبينم هيچ ترتيب خاصي درنظر نبوده و همانطور كه اشاره كردم، تنها آشناييه و دوستان ميتونن براي مطالعه بيشتر به كتب مختلف اين زمينه مراجعه كنن

5- دوست عزيز، اگر شما احساس ميكنيد كه خارج از اين تاپيك هست و احتياج به توضيح داره، خب خيلي خوشحال ميشيم كه از اطلاعات شما استفاده كنيم، حتي اگه نياز ميدونيد تاپيكي جداگانه قرار بدين تا ما هم از اطلاعات شما مستفيذ بشيم

6- با تمام احترامي كه براي شما قائلم، ولي به نظرم اينجا(خارج از حوزه آكادميك) نياز آنچناني براي بحث فلسفي و جامع مكاتب غربي نيست! چون نهايتا با توجه به اينكه بيشتر دوستاني كه به اين تالار ميان مسلمان هستن، و با توجه به ناكارآمدي همه اين ايسم ها، من جمله كمونيسم، آشنايي با همين تعريف سطحي و فهم آنها در مواقعي كه بعضي از دوستان از اين قبيل كلمات قلمبه سلمبه(اميدوارم درست نوشته باشم) استفاده ميكنن ميتونه به نظرم مفيد واقع بشه.

7- اما در مورد انتقادي كه درمورد كمونيسم داشتيد نميتونم اظهارنظري كنم؛‌چون زياد با مطالب كه فرموديد آشنايي ندارم؛ ولي برداشت شخصيه بنده اينه كه اين تعريف به كمون اوليه اشاره داره، نه اينكه مربوط باشه به تعريف ارائه شده از كمونيسم در كتب نظريه پردازان اين مكتب.البته باز هم اشاره ميكنم كه اطلاعاتي ندارم و اگر دوستان ، از جمله شما تعريف دقيق تري داريد ارائه بديد تا پست رو ويرايش كنم.

باز هم ممنون به خاطر نقدتتون
همواره موفق و پيروز باشيد
ياحق
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
کمونیسم از ریشهء لاتینی (یونانی) کمونیس به معنای اشتراکی گرفته شده است. (داریوش آشوری , دانشنامهء سیاسی , ص 261) اصطلاح کمون و کومون به معنای اشتراکی در قرن نوزدهم نخستین بار در فرانسه به کاررفت و اصطلاح که در بر گیرندهء یک نوع طرز تفکر و ایدئولوژی خاص است , در سال 1841به کار برده شد. چاپ سال 1953کمونیسم را چنین تعریف می کند: .( همان , ص 262) در بیانیهء بیست و دومین کنکرهء حزب کمونیست شوروی در 1961کمونیست چنین تعریف شده است :. شعار اساسی و مهم کمونیسم عبارت است از: الغای مالکیت خصوصی ; از هر کس به قدر توانایی اش و به هرکس به قدر نیازش . سوسیالیسم , شکل ابتدایی کمونیسم است و حکم جاده صاف کن یا بولدوزر را برای کمونیسم دارد.
كمونيسم اين اصطلاح از ريشه لاتيني (كمونيس) به معناي اشتراكي گرفته شده است. و اين عقيده از سال 1840 م. رواج يافت. و معناي اشتراك محدود به ثروت و دارائي ها نمي شود، بلكه اشتراك شامل زنان و مسائل جنسي مي گردد. بنابرنظر كمونيسم تمام منابع اقتصادي كشور اعم از صنعتي و امور ديگر مربوط به جامعه است نه افراد و خانواده ها، اما كمونيسم به معناي جديد عبارت است از اينكه دولت بر تمام مراكز اقتصادي جامعه كنترل داشته باشد و همه چيز بايد در دست او قرار گيرد.
مارکس(1883- 1818م) در دورانی بسر می برد که انقلاب صنعتی، اروپا و امریکا را فرا گرفته بود. سرمایه داری نوین با تولید انبوه به وسیله تکنولوژی پیشرفته در سراسر جهان برای بازاریابی و تهیه ی مواد خام، سلطه خود را بر اقتصاد، سیاست و منابع کشورهای جهان، حاکم می کرد. در این شرایط مارکس می دید که سرمایه داری در سطح جهان در حال گسترش است و طبقه ی سرمایه دار، علاوه بر حاکمیت در کشور خود، با طبقه ی سرمایه دار در دیگر کشورها پیوند برقرار کرده و همراه هم یک طبقه ی جهانی را تشکیل می دادند؛ سرمایه داری بی وطن شده بود. در این شرایط ، مارکسیسم به­عنوان آمیزه­ای از نظریه های فلسفی ، اقتصادی ، جامعه شناختی و سیاسی ملهم از اندیشه ی آزاد سازی بشر از قید سرکوب صدها ساله به کمک شیوه های انقلابی، در دهه ی1840م پا به عرصه ی وجود گذاشت. مارکس و انگلس دو پایه گذار این مکتب، معتقد بودند که «تاریخ ، ...تاریخ مبارزات طبقاتی است»[1] و بنابراین تفاسیر خود را از مسایل مختلف بر همین اساس مطرح کردند.
بر اساس نظریات مارکس همان طور که کار و سرمایه با هم در تضاد هستند، سرمایه دار و کارگر هم با هم در تضاد و مبارزه اند؛ این امر منشأ ایجاد طبقه و گروه اجتماعی می شود ، در نتیجه اقتصاد زیربناست و بر اساس آن همه چیز از جمله طبقه ، قانون، سیاست، حقوق و سایر مفاهیم شکل می گیرد. در شرایطی که طبقه ی سرمایه داری بین المللی شکل گرفته، این طبقه و اتحادشان ذاتا و به طور دیالکتیک در تضاد و مبارزه با کارگران و زحمتکشان جهان است ، کارگران نیز باید متقابلا در سطح جهانی متشکل شوند و طبقه ی پرولتاریا را تشکیل دهند. جمله ی معروف مارکس و انگلس که در بیانیه ی مشترکی آمده: «پرولتاریای جهان متحد شوید.» نشانگر همین ایده است. این همان بین الملل پرولتاری است.[2]

به نقل از http://rasekhoon.net/article/show-54488.aspx
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
بخشي از كتاب نظام حقوق زن در اسلام (شهيد مطهري)


[h=1]كداميك ؟ رهبانيت موقت يا كمونيسم جنسي يا ازدواج موقت ؟[/h]از شما ميپرسم ، آيا با اين حال ، با طبيعت و غريزه چه رفتاري بكنيم ؟ آيا طبيعت حاضر است بخاطر اينكه وضع زندگي ما در دنياي امروز اجازه نميدهد كه در سنين شانزده سالگي و هجده سالگي ازدواج كنيم ، دوران بلوغ را بتأخير بيندازد و تا ما فارغ التحصيل نشده ايم ، غريزه جنسي از سر ما دست بردارد ؟ آيا جوانان حاضرند يكدوره " رهبانيت موقت " را طي كنند و خود را سخت تحت فشار و رياضت قرار دهند تا زمانيكه امكانات ازدواج دائم پيدا شود ؟ فرضا جواني حاضر گردد رهبانيت موقت را بپذيرد آيا طبيعت حاضر است از ايجاد عوارض رواني سهمگين و خطرناكي كه در اثر ممانعت از اعمال غريزه جنسي پيدا ميشود و روانكاوي امروز از روي آنها پرده برداشته است صرفنظر كند ؟ دو راه بيشتر باقي نميماند ، يا اينكه جوانان را بحال خود رها كنيم و بروي خود نياوريم .بيك پسر بچه اجازه دهيم از صدها دختر كام برگيرد ، و بيكدختر اجازه دهيم با دهها پسر رابطه نامشروع داشته باشد و چندين بار سقط جنين كند . يعني عملا كمونيسم جنسي را بپذيريم . و چون به پسر و دختر " متساويا " اجازه داده ايم ، روح اعلاميه حقوق بشر را از خود شاد كرده ايم ، زيرا روح اعلاميه حقوق بشر از نظر بسياري از كوته فكران اينست كه زن و مرد اگر بناست بجهنم دره هم سقوط كنند دوش بدوش يكديگر و بازو ببازوي هم و بالاخره " متساويا " سقوط كنند .آيا اين چنين پسران و دختراني با چنين روابط فراوان و بيحدي در دوران تحصيل پس از ازدواج دائم ، مرد زندگي و زن خانواده خواهند بود ؟ راه دوم ، ازدواج موقت و آزاد است . ازدواج موقت در درجه اول زن را محدود ميكند كه در آن واحد زوجه دو نفر نباشد ، بديهي است كه محدود شدن زن مستلزم محدود شدن مرد نيز خواه ناخواه هست . وقتي كه هر زني بمرد معيني اختصاص پيدا كند قهرا هر مردي هم بزن معين اختصاص پيدا ميكند . مگر آنكه از يكطرف عدد بيشتري باشند . بدين ترتيب پسر و دختر دوران تحصيل خود را ميگذرانند بدون آنكه رهبانيت موقت و عوارض آنرا تحمل كرده باشند و بدون آنكه در ورطه كمونيسم جنسي افتاده باشند .


.
.
.
.
معايب و مفاسدي كه براي نكاح منقطع ذكر شده از اين قرار است :1 - پايه ازدواج بايد بر دوام باشد ، و زوجين از اول كه پيمان زناشوئي مي بندند بايد خود را براي هميشه متعلق بيكديگر بدانند و تصور جدائي در مخيله آنها خطور نكند ، عليهذا ازدواج موقت نمي تواند پيمان استواري ميان زوجين باشد . اينكه پايه ازدواج بايد بر دوام باشد بسيار مطلب درستي است ، ولي اين ايراد وقتي وارد است كه بخواهيم ازدواج موقت را جانشين ازدواج دائم كنيم و ازدواج دائم را منسوخ نمائيم .بدون شك هنگاميكه طرفين قادر به ازدواج دائم هستند و اطمينان كامل نسبت بيكديگر پيدا كرده اند و تصميم دارند براي هميشه متعلق بيكديگر باشند پيمان ازدواج دائم مي بندند . ازدواج موقت از آنجهت تشريع شده است كه ازدواج دائم به تنهائي قادر نبوده است كه در همه شرائط و احوال رفع احتياجات بشر را بكند و انحصار به ازدواج دائم مستلزم اين بوده است كه افراد يا به رهبانيت موقت مكلف گردند و يا در ورطه كمونيسم جنسي غرق شوند . بديهي است كه هيچ پسر يا دختري آنجا كه برايش زمينه يك زناشوئي دائم و هميشگي فراهم است خود را با يك امر موقتي سرگرم نميكند .
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ممنون.عالیه که از توضیحات شهید مطهری هم گذاشتی.واقعا عالیه.ممنون.
 
بالا