رد پای احساس ...

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
اي عشق !

من اگر تلخم گه اگر شيرين

من اگر زشتم گه اگر زيبا

اگرم در هستي يا كه در نيستي ام ، غرقم

من اگر مستم وديوانه يا كه هشيارم و فرزانه

من اگر گه خودم هستم و گه توام
تو مرا بخش و به خود وامگذار!

تو مرا بخش و به خود وامگذار !

اي عشق جانسوزم !

اگر رد ميكني رد كن ولي من به جز درگاه تو جايي ندارم .

به جز تو باكسي كاري ندارم .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گـــِـریه نـِمی کـُنم نــَه اینکــه سـَنگم...

گـــِـریه غـُـ ـرورمــ ـو بـِهَم مـیزنــه...

آدَمـــ بـرای هـَضمـــ دلتـَنگـیاش

گـــِـریه نـِـمی کــُنه...

قــَدم مــیزَنه...

اگــه یکــی باشــه منــو بـِفـهمــه

بــَراش غـرورمـــو بـِهَم مــی زَنـَـم...

گــِـریه کـــِ سـَـهلــه زیـــر چتــرِش...

شــونـــه بـ ــه شــونــه تــا آخــَر دنیــا

بــاهــاش قــَـدم مــی زنَم...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
تا یادت می کنم باران می آید . . .

نمیدانستم لمس خیالت هم،

وضو می خواهد . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به زمین


افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.

من در خویش ، و کلاغی لب حوض.

خاموشی، و یکی زمزمه ساز.

تنه تاریکی ، تبر نقره نور.

و گوارایی بی گاه خطا. بوی تباهی ها، گردش زیست.

شب دانایی. و جدا ماندم : کو سختی پیکرها، کو بوی زمین، چینه بی بعد پری ها؟

اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان . خونی ریخت، بر سینه من ریگ بیابان باد!

چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط ، همواره وزید و وزید. اینهم گل اندیشه ، آنهم بت دوست.

نی ، که اگر بوی لجن می آید، آنهم غوک ، که دهانش ابدیت خورده است.

دیدار دگر، آری : روزن زیبای زمان.

ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من : غم نامیرا.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


مــــن عــــــــــــاشق این مــــتنم


و مــــن زن شدم!

تحملی پایدار ...

یک دنــــیا ،از سیبی گفت که مــــن چیدم .

ولی هیچکس نگفت :

نشان عــــشق ، سیب سرخی شد

که مــــن به آدم دادم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
وقتی دور میشوم

محو نمی شوی


آینه میشوی در چشمهایم ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیطان هم


از خانه بدر ، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت.
در جاده ، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه رها
می رفت.
خار آمد، و بیابان ، و سراب.
کوه آمد و ، خواب.
آواز پری : مرغی به هوا می رفت؟
- نی ، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت.
شب می شد و روز.
جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h] شاید روزی بیاید که حال من هم خوب شود...

هوا خوب شود...

باران خوب شود ، عشق خوب شود...

و
تــــــو ...

خوب
مـــن شوی...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


حال من بی تـــــو
مثل بادی ست
که نمی داند کـــــجا می رود !
اسم تــــــــو
خانۀ من بود
بی تــــــو کجا باید رفت ؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند. زنجره خواند.
همهمه ای : خندید. بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت.
رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم.
این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا آیینه کجا؟ این لبخند، لب ها کو؟ موج آمد، دریا کو؟
می بویم، بو آمد. از هر سو، های آمد، هو آمد. من رفتم، او آمد، او آمد.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

دلم می خواست

یکی بی هوا

مچم را بگیرد

توی جیبش نوازش کند

و با یک لبخند

مرا به آخر دنیا برساند
!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کــــــاش انسان هم مانند شمع

فقط یــــــــــــک روز زندگی میکرد

اما در کنار پــــــــــــروانه ی خودش...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواستم نگذارم گیسوانت بلندتر شود
و از شانه هایت فرو ریزد
و حصار اندوهی شود بر زندگیم
اما موهایت آرزویم را در هم فرو ریخت
و همچنان بلند ماند
از تن تو خواستم تا رویای آیینه را بیدار نکند
اما گوش به حرف من نداد
وهمچنان زیبا ماند
خواستم قانع کنم عشقت را
که یک سال مرخصی
در کنار دریایی، یا بر قله کوهی
به سود هر دو ماست
اما ، عشق تو چمدان ها را بر پیاده رو کوبید
و گفت با من نمی آید !

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل می شود.
کمبود وقت
با مدیریت زمــان.
سایر کمبود ها نیـــز علاجی دارند
...
با کمبود دست هایت چه کنــم ؟!!!



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چـــــه به کش به کــــشی شـــــده
بی تـــــو بودن را درد می کشــــــــــــــــم
با درد فریاد می کشــــــــــــم...
فریـــاد از خشـــــم می کشـــــم
با خشــــم هم, مثل همیشـــــه
سیگــــــار های تلخـــــــــــ ـ ـ ـ را
....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به دلتنگی هایمـــ دست نزن

می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!

آنگاه غرقـــــ می شوی

در سیلابـــــ اشكهایی كه

بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! .
. .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتمش : دل می خری ؟



برسید چند؟



گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !



خنده کرد و دل زدستانم ربود



تا به خود باز آمدم او رفته بود



دل ز دستش روی خاک افتاده بود



جای بایش روی دل جا مانده بود ......
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گرچه حوایم ولی....

شک نیست آدم می شوم

ابر باشی

ابر خواهم گشت

ای محبوب من

تو به هر شکلی که خواهی بود....

من هم می شوم

ای طلای قیمتی کمی به من فرصت بده

تو طلا می خواهی ام ؟

یک لحظه
.
.
.

دارم می شوم...


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بیا قرار بگذاریم که . . .

هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !

بگذار همیشه اتفاق بیافتد !
...
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !

منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


واحد اندازه گیریِ فاصله " مــتــر " نیست ؛
" اشـــــــــــتـــیــــاق " است ..
مشتاقش که باشی ، حتی یک قـدم هم فاصله ای دور است .!.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
آبی‌تر از نگاه تو پیدا نمی‌شود
دریا بدون چشم تو معنا نمی‌شود
تو آنقدر بزرگی و عاشق كه وصف تو
در شعر ناسروده من جا نمی‌شود
در انتظار تو. به كه باید پناه برد
وقتی كه پلك پنجره‌ها وا نمی‌شود
این آسمان شب‌زده این لحظه‌های تار
در غیبت حضور تو فردا نمی‌شود
بغضی كه راه حنجره‌ام را گرفته است
جز با حضور چشم تو دریا نمی‌شود
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


برای
تو ..
برای چشمهایت !..
برای من ..
برای دردهایم !..
برای ما ..
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز





قحطی عشق می آید!

7 نه،700 سال در قلبم ذخیره و پنهانت می کنم،

بگو(کنعانیان)منتظر نباشند،

تقسیم شدنی نیستی،

حتی اگر یعقوب بیاید
...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گُــمم نکــن !!

قـــول ؛

کـــه گــوشه ی حـــــافظـــه اتـــ ..

آرام بنشینــــم !

بگذار بمـــــانـــمـ،

آرام گــوشــه حـــافظــه اتـــ فقــط !!!


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اتفاقیـــــ
پــ ــا روی مینـــ قلبــ ــم گذاشتــ ــی
دور نشـــ ــو
خیالــ رفتن کــهــ کنیـــ
هــ ــردو باهمـــــ
متلاشــ ــی می شویــ ــمـــــ
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حــَ ـرفــْهآیــَم را نــآتـَمام گــذآشتی

مـטּ ایـ ـستـ ـادهـ اَم وتــو هم رآهتـــ رآ گــرفتی و رفــتی

به مــטּ گـُفتی این بیهودهـ گویی هــآ رآ تـ ــمآم کـטּ

اِجآزه ندآدی حتی برآیت دست تکآن دَهـَم

دیگربوسه پیشکش.....

دستآنَم سرد اسـتــ

حـالآ مــטּ مـ ـاندهـ اَم بــآ مــوریانـ ه هـآیی که هــر روز مغــزم رآ میـجوند

بـ ه آنـها خـ ـوٱهم گفتــ دلــم بــرایتـــ تنگــ میشود
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
هروقت در آغوش من بودی

چشمانت را میبستی,

نمیدانم به خاطر احساس زیاد بود...

یا خود را در آغوش دیگری

تصور میکردی...!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

عــاشـق هـم شــدی، مـثــ ِ "زلـیـخـا"سـمـج بـاشـــــــ!

اونقد رســوا بــازی دربـیـاور، تـا خـدا خــودش پـا درمـیـانـــی کنـــد
!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا