تراکر همه جا... ای شیخ از دیدن روی شما خسته شدندی...
ای بابا...
روزی کودک همی بودم و از برای شیخ شعری از مهد کودکمان در همی کردندی که شیخ یک پس گردنی به ما بزدیدندی...
و ما گریه ها و نعره ها سر بدادندی که یا شیخ برای چه ضربه فرموده ای؟
شیخ بگفتا:یه توپ داری قل قلیه؟ سرخ و سفید؟ این شعر را در وصف من سرودندی؟؟؟ من گردو قلنبه بودندی؟؟؟؟
و من گفتم یا شیخ بزنم زمین هوا هم میروندی؟؟؟
شیخ نعره ها کشیدندی و لباسها همی بدرید و به صحرا های دور فرار بکردیدندی و من امروز او را جسته ام...
آآآآه ه ه ه ه