فراق یار

mxmxz

عضو جدید
شعر زیبای (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟)

شعر زیبای (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟)

اینم داستانش:

گفته میشود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ
پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با اینکه فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی ماندهبود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی میشود. بهصورت جدی به شعر روی میآورد و منظومههای بسیاری را میسراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستریشدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر میسراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان بهصورت آواز درآمد.البته من خودمم از استاد ادبیاتمون شنیده بودم که استاد شهریار حتی قبل از این که عاشق بشه مدت ها از چشم های معشوق خیالیش تصویر هایی زیبا میکشید و وقتی اون دختر رو توی بازار دید عاشقش شد و دید که چقدر به نقاشی هاش از معشوقش شباهت داره


این همون شعر هستش:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟
بی مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟ حالا چرا


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم زخیال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند ؟ مگر نسیم شمال
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که‌ترک دوست بگوییم، تصوریست محال
به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
ز سر به در نرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده‌ی خونین نبشته صورت حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی‌ست
که ذکر دوست نیار به هیچ گونه ملال
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوور شده‌ای، خیلی دوور

ولی باور کن اصلن سخت نیست به تو رسیدن
فقط
کمی باید این ساعت را دست‌کاری کنم!
 

banooyeariayi

عضو جدید
گمشده ی من را ندیده اید

شمایان خوشبخت؟؟!!

دیر زمانی ست او را گم کرده ام
...
و تنها مانده ام بی او!!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=2]نبودنت . . . همه جا بود[/h]




روزی ،


در آن ــ دور سالها ــ

درگوشه ی حیاط

باغچه ای را

نقاشی

کرده ام

روزی ،

در آن ــ پارسالها ــ

که دانه ی گیلاسی . . . از

میان انگشتان مادر

در پائیز باغچه سقوط کرد ،

ــ شد همه امیدم ــ

تا . . . روزی ،

در این ــ امسالها ــ

زیر چتر شکوفه هایش

بنشینم . . . بنویسم :

محبوبم ،

فردا تو می آیی

و من از کتاب چشمانت

خواهم آموخت

زیبا نوشتن را

خواهم آموخت

از شوق گریستن را

فردا تو می آیی

و من در طوافی عطر آگین

بوسه خواهم زد

بر ضریح چشمانت

ــ همه ــ ،

حتی خدا می داند !

برای من . . . بهار

از همانجایی آغاز می شود

که تو می آیی

فردا که آمدی

از خود ِ خدا بپرس ؛

خدا ، همه جا بود

مثل نبودنت . . . وقتی که نبودی ،

نبودنت

همه جا بود .


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیدمت در حریری زمهتاب سرد و خاموش خفته بودی
یادم آمد که در صبح دیدار از غروبی چنین گفته بودی

در دو چشمت طلوعی نهان چون ستاره می دمیدی
در شب بهت ویرانی من قصه های مرا از سر شوق می شنیدی

بی شکیبم بی قرارم سر بپای جنون می گذارم
بی شکیبم بی قرارم دل به در یای تو می سپارم

در بهاری که بی تو خزان شد باورم شد دگر نیستی تو
خود نگفتی که من هم بدانم کیستی تو چیستی تو

دیدمت در حریری زمهتاب سرد و خاموش خفته بودی
یادم آمد که در صبح دیدار از غروبی چنین گفته بودی
 

K.K.J

عضو جدید
دلتنگی
خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می‌کند اندوه ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیر زمانی ست . . . مانده ام ؛

که این راز ِ

سر به مُهر

کی می کند رها

اندیشه ی مرا !

اینکه ؛

ــــ در آن طلوع عطر آگین ــــ

بهار با تو آغاز شد

یا تو با بهار ؟

گفتی ؛

فهمیدن فراتر از

شنیدن است

ــــ درست .

گفتی ؛

دیدن فراتر از

نگاه کردن است

ــــ درست .

اما ، همیشه . . .

میان خوب دیدن و دیدن

راز دیگریست ؛

هزاران صدا می رسد

به گوش

تا شب . . .

اما ، صدای تو انگار

آواز دیگریست

هزار چشم

در چشم من

تاشب . . .

اما برای سبز شدن

نگاه تو انگار

آغاز دیگریست

به راستی ، به وقت نیایش

تو مثل یک شاخه ی یاس معطر سپید

گوشه ی سجاده ی من

چه می کنی ؟؟

که می بینم تورا

هر روز

زیباتر از هر روز

و می بینم که چه زیبا !

آن سخاوتهای

رنگارنگ

فروردین

سو سو می زند

ــــ در باغ چشمانت ــــ

و می بینم که چه زیبا !

مثل پرواز دو پروانه

از این لاله به آن لاله

می برد مارا

خواب وُ

ــــ تاب مژگانت ــــ


برات رفيعي
 

K.K.J

عضو جدید
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست
مثل آرامش بعد از یک غم
مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست
مــن به آن محتاجم....
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نگاش هنوز روبه رومه
بغض صداش تو گلومه
یه بار دیگه دیدنش بزرگترین آرزومه .....
خونه اش رو ابراست میدونم ...
اون بالا تنهاست میدونم ...
هرجای آسمون باشه نگاش به دریاست میدونم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]http://www.iran-eng.../images/icons/icon1.png
[/h]
یکی را دوست دارم

بیشتر از هر کسی

همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد

یکی را دوست دارم

که میدانم او دیگر برایم یکی نیست

او برایم یک دنیاست

یکی را برای همیشه دوست دارم

کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا



 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
حكايت شب هجران فرو گذاشته به...به شكر انكه بر افكند پرده روز وصال
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حكايت شب هجران فرو گذاشته به...به شكر انكه بر افكند پرده روز وصال
کجا بروم ؟ از که بپرسم نشانی نگاهت را؟

کجا بروم که نه قفسی باشد و نه هوسی؟

کجا بروم که نه فرهاد باشد و نه شیرینی، نه مجنون بیابان گرد و نه لیلایی،

نه یعقوب و نه پیراهنی؟

کجا بروم که تنها تو باشی و زمزمه ا ی که از تو آغاز شود و به دریایی دور بریزد؟

فقط تو باشی و نه حتی گل یاسی که عطر نفسهایت را دارد و تا آسمان قد کشیده است.

نه ستاره ای باشد و نه ماه پاره ای.

تنها نگاه تو باشد و چراغی که از خورشید رو شنتر است.

کجا بروم ؟ تو بگو! کجا بروم که جز تپشهای قلب تو ، طنینی از زندگی نباشد؟

کجا بروم ...کجا بروم که همه ی آرزوی من جز بندگی نباشد؟
 

t.askari

عضو جدید
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
با خود اندیشیدم

در این ترانه بی تو ماندن


در این لحظه های بی تو



حس بودنت


شنیدین تپش های قلبت



از مرز فاصله ها


از نگاه چشم های تو


تمام انتظارم شده



 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
تلخ بود برایم ندیدنت و نبودنت
ولی تلخ تر ازآن نگاه و زهرخند آخرینت بود
که به تمسخر گرفت رود اشکهای جاریم را بر خشکه گونه هایم
رفتنت را باور دارم ولی باورم نیست آن سنگ که مرا شکست و رفت
تو بودی
عشقم بود
وصاحب دلم
 

الهام3

عضو جدید
وقتی عاشق شدم...
اول فکر کردم باید عاشقم باشه...
بعد فکر کردم باید دوسم داشته باشه...
بعد فکر کردم حداقل دوسم داشته باشه....
اونقدر محو تماشاش بودم که....
یادم رفت خودمو ببینم!
داشتم پرنده ای رو که عاشقش بودم تو قفس میکردم...من یه زندانبان بودم براش...
یادم رفت پرندم تو رها بودنش تو پروازش قشنگه... خوشحال...
حالا من عاشق پرنده ای هستم که خوشحاله...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قرارمان روی نيمکتی که هیچوقت نبوده
این آخرین قولیست که به من دادی
اکنون من کنار نيمکت منتظر توام
اما تو نیامدی
سرد است؟
یا شاید آنقدر برف باریده که زیرشان مدفونم
یا نيمکت را گم کرده ای
و منی که منتظر بودم تا بیای ...

علي محمد گنجي
 

الهام3

عضو جدید
دلــــــــــــــــتنگم



آنقدر دلتنگ و سردر گمم که هر سوی دیوار اتاق دلم به من طعنه می زند


آه

کاش قلمم خشک نمیشد و رنگی در وجودم باقی می ماند

تا تمام ناگفته هایم را نقاشی می کردم

می خواهم فریاد سرکشم را روی دیوار دلت نقاشی کنم

می خواهم نگاهم را

قلبم را

احساسم را

سکوتم را

حرف های نگفته ام را

باور هایم را

صداقتم را

و از همه مهمتر دوستت دارم را

روی دیوار دلت نقاشی کنم

فقط به من اجازه بده تا خوش نقش ترین دیوار قلبی را برایت نقاشی کنم
 

sahar tala

عضو جدید
بي تو و اسمت عزيزم اينجا خيلي سوت وكوره

​ولي خوب عيبي نداره دل من خيلي صبوره...
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شب هجران مرا پروانه وصلي فرست...ور نه از دردت جهاني را بسوزانم چو شمع
 

الهام3

عضو جدید
بمون
کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره
می ترسه دلم، بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم می یارن تو رو
لااقل از تو خاطره هام نرو
کی مثل من واسه تو
قلب شکسته اش می زنه
آخه کی واسه تو مثل منه؟
بمون دل من فقط به بودنت خوشه
من و فکر رفتنت می کشه
لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو، نمی تونم

(به یاد داداشmanihassanpour24)
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
در من اشک ریختی و بزرگ شدی
ای دختر باران
اما هرگز مپندار که من
روزی خانه ی مادر بزرگ خواهم شد ...
این افکار کلنگی را در سرت ویران کن...
تا ابدیت منتظرت خواهم ماند
تا به قصر خود بازگردی...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به انتهای شب که می رسم
چیزی در درونم
انگار می میرد
آرام آرام ...
و خیالم کشیده می شود
در تاریکی
دیدگان تو
زمان می گذرد
و من
همچنان برای تو می نویسم
عجب برفی می آید
و من آوازم را
در سپیده برف پنهان می کنم
و بی تو
بی قرار می شوم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بمون
کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره
می ترسه دلم، بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم می یارن تو رو
لااقل از تو خاطره هام نرو
کی مثل من واسه تو
قلب شکسته اش می زنه
آخه کی واسه تو مثل منه؟
بمون دل من فقط به بودنت خوشه
من و فکر رفتنت می کشه
لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو، نمی تونم

(به یاد داداشmanihassanpour24)

خلوت زندون دلم

لیلای بی پریای من

گریه مجنون من

ابر کبود من تویی

بود و نبود من تویی

مهر سجود من تویی

وای به روزگار من

هوا تویی نفس تویی

لحظه ی پیش و پس تویی

عاشق در قفس منم ای دل بی قرار من

گریه منم ابر تویی درد من صبر تویی بارش بی وقفه منم ای دل بی قرار من

هد هد من خدای من همدم با وفای من

خبر ببر به عشق من به عشق من خدای من

عاشق دیدار منم محو پدیدار تویی
 

banooyeariayi

عضو جدید
بعضــــے وقتــــا هستــــ کــــه دوس دارے يکــــے کنــــارتــــ بــــاشــــه...
محکــــمـ بغلــــت کنــــه...
بــــذاره اشکــــ بــــريــــزے تــــا سبکــــ بشــــے....


بعــــد آرومـ تــــو گــــوشتــــ بگــــه: (( ديوونه چته؟ من که باهاتم! ))

 

banooyeariayi

عضو جدید
هميشه يكي هست كه درد دلت رو بهش بگي ،
واي از اون روزي كه خودش بشه "درد" دلت . . .
 
بالا