رد پای احساس ...

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز

دوست داشتم

دراولین قطرات اشکم درک میکردی انچه در وجودم بود

دوست داشتم

در تمام ناباوریها و تمام باید ها و نباید ها باور میکردی دردی را که سالهاست در گوشه این دل پنهان است

و با تمام
خاموشیم بفهمی که در دلم غوغایی بر پاست

و با همه ی
کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی .

دوست داشتم

با لحظه ای مکث خود تمام هستی را به هم پیوند می دادی و

هستی را ان چنان به من می بخشیدی که

دیگر اثری از آن نباشد .

دوست داشتم


فریاد خفه این گل به خاک افتاده را به دست تن نا امید به باد نمی سپردی


که ناگهان نه بادی می ماند و نه من .


دوست داشتم

من هم یکی از صد ها ستاره ای بودم که در دلت آشیان دارد

گرچه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست .


دوست داشتم

گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد و ناگهان دستی می آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن

در این زمین خوش خیال

- زمینی که عادت کرده به رهگذرانش - دعوت میکرد .

ولی من هر چه با تو خندیدم ,

هر چه با تو گریه کردم ,

هر چه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد !





نمیدانم کدام آرزو تو را صداکرد !؟

نمیدانم کدام خواهش معنای خواهش من شد ؟!

نمی دانم کدام شک وتردیدواژه های دردالودمرااز یادت برد!

نمیدانم چرا

این قصری راکه تمام نفسهامان درآن محبوس بود

یک شبه خراب شد؟

 

Mahsa/S

عضو جدید
[FONT=&quot]اینجا در قلب من حد و مرزی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]برای حضور تو نیست[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]به من نگو که چگونه بی تو[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]زیستن را تمرین کنم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]مگر ماهی بیرون از آب[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]می تواند نفس بکشد؟؟؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]مگر می شود هوا را از[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]زندگیم برداری و من [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]زنده بمانم؟؟؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]بگو معنی تمرین چیست؟؟؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]بریدن از خودم را؟؟؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آخرین شعر مرا قاب کن[/FONT]
[FONT=&quot]و پشت نگاهت بگذار،[/FONT]
[FONT=&quot]تا که تنهایی ات از دیدن آن [/FONT]
[FONT=&quot]جا بخورد و[/FONT]
[FONT=&quot]بداند که دل من با توست،[/FONT]
[FONT=&quot]در همین یک قدمی . . .[/FONT]
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روزها به این فکر میکردم که زودتر بزرگ شوم... اما هر روز کوچکتر شدم...
هر روز کوچکتر و کوچکتر...
تا جایی که در من دیده نشدم...
آن روزها مادرم برایم داستان میخواند

داستانهایی که گاهی تلخ بود و شیرین ...

و من در رویاها به خواب میرفتم...

اما این روزها به خواب نمیروم

با داستانی که از آن من است!

داستانی سراسر تلخ...
مادر آه مادر
برایم داستانهای زیبا بخوان
بگو بابا رفته است مسافرت
بگو بابا نمرده است...
مادر آه مادر
به من دروغهای شیرین بگو...
قول میدهم باور کنم...
............ چقدر آن روزها خوب بود...
روزهایی که به شوق بزرگ شدنم تلخ گذشت...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!


 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز


دستهایت را گرفتم...
نشستم در کنارت
و در گوشت آیه های عشق خواندم
گفتم دوستت دارم...
گفتم این کفتر چایی! را لیوان شو...
این لیوان شکسته را سینی شو
و این سینی کج را نگه دار...
گفتم تنها عشق، واقعیتی ست در توَهُم جهان
گفتم این حقیقت را تا ابد در قلبت نگه دار...
چشمهایت خندید...
........................
..............................
........................................
................................................
......................................................
و ما محو شدیم...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز زندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"

 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز

جنگلی بودم که در آتش عشقت می سوختم
و تو بوی چوب سوخته را دوست داشتی! ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یک ساعت که آفتاب بگذرد
خاطرۀ آن همه شبهای بارانی از یاد می رود
این است حکایت آدمها
فراموشی!!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
خوابيده بودم
کابوس مي ديدم
از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم...
افسوس ...
يادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه برده بودم...!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مي دوني وقتي خدا داشت بدرقه ام مي كرد چي بهم گفت ؟
جايي كه ميري مردمي داره كه ميشكننت
نكنه غصه بخوري
من همه جا باهاتم.
تو كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري،
بهت دل مي دم كه جاش بدي...
اشك مي دم كه همراهيت كنه
و مرگ ميدم كه بدوني بر مي گردي پيشم.


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]​
 
آخرین ویرایش:

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد [/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] فریبنده زاد و فریبا بمیرد[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] شب مرگ تنها نشیند به موجی[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] رود گوشه ای دور و تنها بمیرد[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif] که خود در میان غزلها بمیرد[/FONT]
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

...

راست میگفتی غمم سراومد...

ولی حالا غم نداشتن تورو دارم.

کمک کن:-*
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه دلمان بخواهد ، چه دلمان نخواهد ،

خدا یک وقتهایی دلش نمی خواهد

ما چیزی که دلمان می خواهد را داشته باشیم .


 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز


خورشید احساس
بگذار زمین خواب آلود منطق
گلهای آفتاب گردانش را به سوی تو بچرخاند...
.................
بگذار سر به دره، تنها آبشار کوهی باشم...
این گناهِ توست که تبخیر می کنی؟
یا گناهِ من که تبخیر؟ ...
که من را
بین من و من دیوار می شوم؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بـــــــــــــاشه ...
مــــــــــــن بـــــــــــه تـــــــــــو نمــــــــــــــــیام ...
امـــــــــــــا تــــــــــــــــو بـــــــــــــه خـــــــــــــودت بــــــــــــــیا
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
خورشید احساس بگذار زمین خواب آلود منطق
گلهای آفتاب گردانش را به سوی تو بچرخاند...
.................
بگذار سر به دره، تنها آبشار کوهی باشم...
این گناهِ توست که تبخیر می کنی؟
یا گناهِ من که تبخیر؟ ...
که من را
بین من و من دیوار می شوم؟
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
و عشق ..... این معجزه خلقت .....
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] این آفریده شور انگیز .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] با وجود هر آنچه بر سرش آوردند .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] خواستند خاکش کنند .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] بسوزانندش .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] اعدامش کنند .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] به بند کشند .....[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] هم چنان بر فراز رفیع ترین قله ها است[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کاش میشد هیچ کس تنها نبود ...

کاش میشد دیدنت رویا نبود ....


گفته بودی با تو می مانم !! ولی .....

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود ....


شاید این رفتن سزای من نبود ......

من دعا کردم برای بازگشتت ......


دست های تو ولی بالا نبود ......

باز هم گفتی که فردا میرسی ......





کاش روز دیدنت فردا نبود ....



 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
زمان! به من آموخت که دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب دوباره دلم بی صدا شکست
امشب دلم باز بی صدا شکست
امشب دوباره دلم بی صدا شکست
با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی........ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید غزلی بگویم...
شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا
شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا
شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم
شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم
شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم
اما غزلی می گویم ...
غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست
غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست
که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست
در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را
پادشاه قصرم می سازم
خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم
شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات
.....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
وقتی از شور و گرما،

از احساسات سرکش ،

و از آنچه چشمانت رابه درخشش وا می دارند

و ضربان قلبت را تندتر می کند ،

پرهیز می کنی . . .

آرام روی به مردن می نهی
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکايت ماست اين:


گورکنان ايستاده اند
خالی چشمانم را مويه بر جنازه ات انگاشته اند
مهيای ريختن خاک اند بر مزار آن چه به تعبيرشان دير زمانی ست به سوگواری نشسته ام

می گويم: نمرده.. اين جاست.. با من است.. کنار همين روزها و شب هام
می گويند: و قوم مرده پرستی که مائيم!
به سوگ نشستن و جامه دراندن بر چنان عزيزی رواست
اما وهم زنده بودنش؟
هرگز

تلقين مرگ به گوشم می خوانند و نمی دانند چشمانم اگر به غم نشسته
نه سوگوار تو
که خيس هزار حادثه ست

نمی دانند چشمان به راه مانده ام
نه در انتظار تو
- تو خود اين جايی و با مايی -
که چشم به راه معجزتی ست
از آن گونه که سزاوار افسانه هاست.

" نه
تو را برنتراشيده ام از حسرت های خويش
"*



" دوستت می دارم بی آن که بخواهم ات.

سال گَشتگی ست اين
که به خود درپيچی ابروار
بغُری بی آن که بباری؟

سال گشته گی ست اين
که بخواهی ش
بی آن که بفشاری اش؟

سال گشته گی ست اين؟
خواستن اش
تمنای ِ هر رگ
بی آن که در ميان باشد
خواهشی حتا؟

نهايت ِ عاشقی ست اين؟
آن وعده ی ديدار ِ در فراسوی ِ پيکرها؟ " *


*شاملو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باور ِ بودنِ من
با نفس ِ سبز ِ تو معنا دارد!
و تو پُربارتر از ابر ِ بهار
به دلم باریدی...!
قلبِ من، مزرعه یِ خلوت و خشک
و تو سرسبزتر از چهره یِ دشت
که در آن روئیدی!
تو به تنهائی ِمن،
تو به تاریکی ِمن،
گرمی خورشیدی...!
قلب من، شاخه ی عشق
که تو با دستِ نگاه
غنچه اش را چیدی...
همه ی هستی من، قصه ی توست!
و تو آیا هرگز
از تپش های دلم
قصه ای نشنیدی؟!؟
من به غیر تو نخواهم
چه بدانی چه ندانی
از درَت روی نتابم
چه بخوانی چه نخوانی
دل من عشق تو دارد
چه بجویی چه نجویی
دیده ام جای تو دارد
چه بمانی چه نمانی
دل من سوی تو آید
بروی یا بپذیری
عشقِ تو جان بفزاید
بدهی یا بستانی...
من که بیمار تو هستم
چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تو سپارم!
چه بدانی چه ندانی!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا