برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزيز دلم جدائي مکن / جهان کوچکيست ، بي وفائي مکن

ببخش عاشقت را و منت گذار / من که گريه کردم ، عاشق آزاري مکن . . .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهــي کسـي رو دوســت داري ، نمي فهمـــــــــــد ! گاهــي کسـي تو را دوست دارد ، نمي فهمـــــــــي !
گاهي هر دو هم را دوست داريد ، نمي فهمنــــــــد !
به سلامتي اينكه هم بفهمه،هم بفهمي،هم بفهمند
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت می نوازد
و درخت شاهد باران عشقم
با ترانه باد می خواند
دستم گم کرده راهش را
بی جهت در جیبم می خزد

پاهایم سنگین اند
بار غمی به دوش دارم
با هر گامم
زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر می گذارم

در بدنم جریان دارد حضورش
اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست
با خودم می گویم
به کجا می روم
آن چه اینجا می جویم چیست؟
در فکر هستم
من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست

هوا سرد است تنها میگریم
به یاد شبی که با او خندیدم
آه من در کنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم
و عطر نابش را بوییدم
خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...
همه را پوستم گواه می دهد...

عاشقانه،بی ترس،بی لرز
زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت
محو گرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت

جلوی این نیمکت
به درخت شاهد چشم می دوزم
تنهایم اما امروز...
تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها می سوزم

باد سردی می وزد
دست هایم گم می شوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را می بندم
 

sepantaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم میرسانیم
نمیدانم آنجا تکه چوبی برای تو هست ؟؟؟؟؟
من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم....

قدیما جرات نمیکردم بهت بگم دوست دارم اما الان جراتم داره یواش یواش زیاد میشه
شاید جمعه بهت گفتم...
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر تو بازنگردي
قناريان قفس قاريان غمگين را
كه آب خواهد داد
كه دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردي
بهار رفته در اين دشت برنمي گردد
به روي شاخه گل غنچه اي نمي خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را به سر نمي بندد
اگر تو بازنگردي
كبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شكوفه هاي درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با تو خودم را یافتم
بودن را... شکفتن را...
لذت بردن را... نگاه کردن را...

برای خاطر تو می مانم تا با هم بگذریم
من... فقط و فقط... می خواهم برای تو باشم...
چون بی تو خودم را گم می کنم...

گم کردن وجود خودت آسان است
اما پیدا کردنش... راهی دشوار است

ابد می دانی کجاست؟؟؟
پیش سوی ابد...

تا ابد ... تا بی نهایت
 

genral36

عضو جدید
من با تو خودم را یافتم
بودن را... شکفتن را...
لذت بردن را... نگاه کردن را...

برای خاطر تو می مانم تا با هم بگذریم
من... فقط و فقط... می خواهم برای تو باشم...
چون بی تو خودم را گم می کنم...

گم کردن وجود خودت آسان است
اما پیدا کردنش... راهی دشوار است

ابد می دانی کجاست؟؟؟
پیش سوی ابد...

تا ابد ... تا بی نهایت

خوش بحالش واقعن.....
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تنها رو یک لحظه بیا تنها تماشا کن
وجودم خسته و خاکی ، بیا دستم بگیر
از خود رهایم کن
تو ای تنها همسفر در راه بی ابهام "ما" بودن
در این قصه اگر دستت به دست سرنوشت افتاد!
اگر عاشق شدی این را بدان راهی بجز دوری برایت نیست
مرا روزی در این دیوانه بازار
سری بود رفیقانی چه بسیار
گذشتم با شتاب از کوچه های آشنایی
و حالا بی نشان
باز پر ابهام
از میان همان کوچه ها رد می شوم
من تنها
در این دنیا و هر دنیا
که هر روزش حکایت می کند از دوری و تبعیض
گرفتار نگاهی گشته ام لبریز از شور جوانی
پر ز خاطرات آشنای مهربانی

اسم او شیدااست
دوراست وغریب
ولی هرکجا باشد همین جاست
آنقدر نزدیک که می توان حس کرد گرمای نفس هایش که می گوید: چرا آخر میان هفت رنگ آسمان
در میان این همه وهم و خیال و انتخاب
من شدم شیدا ی تو
آخر چرا؟
گاه غرق در ابهام
گاه در نقش لیلی ِ مجنون
و گاه در پی راهی برای دوری از من
دوری از
اصرار ها، تکرار ها . . . .

هر چاباشد او
باز شیداست برای من
بار ها این گفته را با شادی و با غم به او گفتم
گفتمش شیدا !!! شدم شیدای تو

دوست دارد مرا
از نگاهش خوب پیداست
دوست دارد مرا چون دوست نه از مرز حقیقت دورتر
این حقیقت دور کرده او و حسش را ز من
باز من اما هنوز در پی شیدا در این بی راهه ها
غرق در رویایی "با تو"
می نویسم برای تو
 

z.ghamari

عضو جدید
برای تو مینویسم ای خدا
خدایا تقدیرم را زیبا بنویس.کمکم کن آنچه را تو زود میخواهی من دیر نخواهم و آنچه را تو دیر میخواهی من زود نخواهم
خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت است و نداده ات حکمت است و گرفته ات امتحان
 

z.ghamari

عضو جدید
چقدر طولانی بود.خسته شدم
ولی خیلی قشنگ بود
من تنها رو یک لحظه بیا تنها تماشا کن
وجودم خسته و خاکی ، بیا دستم بگیر
از خود رهایم کن

تو ای تنها همسفر در راه بی ابهام "ما" بودن
در این قصه اگر دستت به دست سرنوشت افتاد!
اگر عاشق شدی این را بدان راهی بجز دوری برایت نیست
مرا روزی در این دیوانه بازار
سری بود رفیقانی چه بسیار
گذشتم با شتاب از کوچه های آشنایی
و حالا بی نشان
باز پر ابهام
از میان همان کوچه ها رد می شوم
من تنها
در این دنیا و هر دنیا
که هر روزش حکایت می کند از دوری و تبعیض
گرفتار نگاهی گشته ام لبریز از شور جوانی
پر ز خاطرات آشنای مهربانی

اسم او شیدااست
دوراست وغریب
ولی هرکجا باشد همین جاست
آنقدر نزدیک که می توان حس کرد گرمای نفس هایش که می گوید: چرا آخر میان هفت رنگ آسمان
در میان این همه وهم و خیال و انتخاب
من شدم شیدا ی تو
آخر چرا؟
گاه غرق در ابهام
گاه در نقش لیلی ِ مجنون
و گاه در پی راهی برای دوری از من
دوری از
اصرار ها، تکرار ها . . . .

هر چاباشد او
باز شیداست برای من
بار ها این گفته را با شادی و با غم به او گفتم
گفتمش شیدا !!! شدم شیدای تو

دوست دارد مرا
از نگاهش خوب پیداست
دوست دارد مرا چون دوست نه از مرز حقیقت دورتر
این حقیقت دور کرده او و حسش را ز من
باز من اما هنوز در پی شیدا در این بی راهه ها
غرق در رویایی "با تو"
می نویسم برای تو
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثانیه ها رنگ اعتباری ندارند
ضربان دقیقه ها کوزه ی دلتنگی را پر کردند
و انتهای این سکوت سراب است

و عشق فاصله ای شد میان زندگی و مرگ
و دیگر اعتباری به صدا ها نیست

صداها دروغ است
گرمی ها دروغ است
و تمام واژه های زیبایی که گوش تو را نوازش می دهد
و عشق را در رگ هایت جاری می سازد
سیاه است...

و بازیگر زیبای من چه خوب واژه ها را رنگ زدی
و عشق را بی رنگ کردی

و و اشک ها دیگر خاطره ای را زنده نمی سازد
دیگر تو هر شب مهمانی می دهی


با خود و تنها خود
و شاد و سرمستانه می خندی

و کنار میز می نشینی و با عکس خود در آینه به گفتمان می شینی
و قهوه می خوری آرام و بی صدا

فردا نمی دانم کدام نگاه بیمار واژه های رنگی تو خواهد شد
نمی دانم کدام واژه را برای ساده دلی رنگ می زنی
و می دانم دیروزم را برایم رنگ زدی

و دیگر جوانمردی مرد
چه کسی می گوید جوانمردی در دل مردی است که حرف هایش قول است
و قول هایش عهدی است که هرگز نمی شکند

به این چشم های انتظار بگویید
دیگر کنار پنجره نشیند

نقاشی ها حقیقت است
روزی که رنگ های تو از سیاه هم بی رنگ تر است
واژه هایم را رنگ نزن

او سالهاست که از این دیار رفته است....
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم قلبي به پايم اوفتاد

باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گيرودار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد

باز هم از چشمه لب هاي من
تشنه ئي سيراب شد، سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد، در خواب شد

بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو

او شراب بوسه مي خواهد ز من
من چه گويم قلب پر اميد را
او بفكر لذت و غافل كه من
طالبم آن لذت جاويد را

من صفاي عشق مي خواهم از او
تا فدا سازم وجود خويش را
او تني مي خواهد از من آتشين
تا بسوزاند در او تشويش را

او بمن مي گويد اي آغوش گرم
مست نازم كن، كه من ديوانه ام
من باو مي گويم اي ناآشنا
بگذر از من، من ترا بيگانه ام

آه از اين دل، آه از اين جام اميد
عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بيگانه اي
اي دريغا، كس بآوازش نخواند
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]کاش هفت ساله بودم
روی نیمکت چوبی می نشستم
مداد سوسماری در دست
باصدای تو دیکته می نوشتم
تو می گفتی بنویس دلتنگی
... من آن را اشتباه می نگاشتم
اخمی بر چهره می نشاندی و من
به جبران
دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
[/h]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
با تو بودن هميشه پرمعناست
بي تو روحم گرفته و تنهاست
با تو يک کاسه آب يک درياست
بي تو دردم به وسعت صحراست
با تو آسان هزار کار خطير
با تو ممکن جهاد با تقدير
بي تو با غم برهنه همچون کوير
با تو يک غنچه دشتي از گلهاست
با تو بودن هميشه پرمعناست
اي تو ! تعريف ناپذيرترين
بي تو من کوچک و حقير ترين
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
آب در هاون کوبیدن است

اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری .

وقتی ؛ آخر همه ی شعرهای من

تــو می آیی ؛

و تــهِ همه ی فنجان های تو

من میـــروم
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان اینجا آبی ست!! من بین غریبه ها نیستم...همه آشنایند! میدانی؟ پوسیده است... دلم بین همه آشنایان غریبه! ......احساس حباب را حالا میفهمم... وقتی روی آب نگران ترکیدن است!!​
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم عشق کجاست؟ اصلا هست؟
آری انگار آنطرف تر سایه ای مبهم از عشق به چشم میخورد
چه کسی آنرا پشت پنجره پنهان کرده
تو؟
من!؟
نه...!
وای راست میگویی

در آن لحظه که پرده را کشیدم که آفتاب پوستم را نسوزاند
عشق را پشت پرده پنهان کردم
و مدتهاست به دنبال آن میگردم
و پرسش روزم این شده
عشق کجاست؟ اصلا هست؟

 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اين كارات كاري كردي كه از هرچي عشقه متنفر بشم
اين بود تمام علاقه و عشقت به من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با تمام حرفات و اعمالت نمي ذارم زندگيمونو خراب كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من دوست دارم طلاقتم نمي دم..
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کنار برکه ای بودیم در خواب
تو با جام می ربودی ماه از آب
چو نوشیدم از آن آب گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
می نویسم..می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بگذارد




گریه این گریه اگر بگذارد
با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست
با تو از اوج غزل خواهم گفت




می نویسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی




می نویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا,به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگیهام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری




می نویسم..می نویسم از تو...
تا تن کاغذ من جا دارد..
با تو از حادثه ها خواهم گفت..
.گریه این گریه اگر بگذارد

 

راضیه (ت)

عضو جدید
همیشه میترسیدم که بی تو نتوانم زندگی کنم.از بی تو بودن هراس عجیبی داشتم.حال که رفته ای از با تو بودن بیشتر از , بی تو :gol:بودن میترسم.باور کرده ام زندگی بی تو یعنی آغاز من , یعنی شروعی دوباره.پس هیچگاه برنگرد:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بعد از تو
بايد کنار خاطره ها ايستاد
بايد کنار خاطره ثاقب را
در گوش ساعات و سال
در گوش سالها و سفرها خواند
بايد تمام سفرها را با نام خاطره آغازيد
اي خوب روزگار شيدايي
در دل هواي با تو بودن
در سر هواي تو را ديدن
بعد از تو، روزهاي من
ستوه و تنهايي است
بعد از تو پنجره غمگين است

بعد از تو ، خآطره ها و سراب ديدارت
بعد از تو سال من قرني
بعد از تو ساعتم ساليست
بعد از تو خاطره هاي تو خواهد ماند
بعد از تو.... بي تو.... هر آوازي
آواز ياد تو و ....درد پاييز است
بعد از تو فصل پاييز است
بعد از تو ...فصل پاييز است ...
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا