raziarchitect
عضو جدید
چکيده
تشکيل دولت صفوي در قرن دهم هجري ( 17 ميلادي ) سبب مي گردد تا حيات عقلي شيعي به اوج خود برسد، تشيع اثني عشري به هويت سياسي و فرهنگي مستقل دست يابد و اين هويت و شخصيت را به عنوان خميرمايه ي فرهنگي همه ي شئون زندگي پس از خود قرار دهد و زمينه را براي شکفتن آراي حکمي اشراقي،فلسفي و عملي مهيا سازد.
اين حکمت که در سراسر عصر صفوي در عراق، سوريه و هندوستان، که پيوندهاي بسيار نزديک با ايران داشتند،رواج يافت. اجمالاً « مکتب اصفهان» ناميده مي شود. مرکز اين حکمت، نه تنها اصفهان، پايتخت صفويان، بلکه شهرهايي همچون شيراز، کاشان، قزوين و تبريز بوده است. استقرار دولت صفوي در اصفهان فرصتي است که اين دولت آرمان شهر خود را بر مبناي آراي حکمي و فلسفي بنيان گذارد و به شهر چون نماد و تجسم و تجسد کالبدي - فضايي اين مفاهيم بنگرد. برنامه ريزي، طراحي و اجراي شار جديد اصفهان به مدت 25 سال، بياني روشن از اين نمادگرايي و سازمان دهي فضايي است. اين بيان فضايي و نماد گرايي چنان محکم، روشن و ظريف است که بي هيچ ترديدي، در زمينه ي هنر شهرسازي مکتبي را پايه مي گذارد که بنا به خاستگاه حکمي و فلسفي اش، مي توان « مکتب اصفهان در شهر سازي » ناميدش.
و آن کسي که شايد در شهرسازي چنين مکتبي را پايه نهاد، کسي نبود جز شيخ بهاءالدين عاملي ( شيخ بهايي ) که بر آن شد تا سايه ي ناکجا آبادي هاي اساطيري، مذهبي و فلسفي را بر زمين نقش زند و چون از پايه گذاران مکتب اصفهان در حکمت وفلسفه بود، در شهر نيز بر آن شد تا بحث آن را با منطق آغاز کند و با مفاهيمي عارفانه در پرتو تجريد و اشراق عقل بر پايش سازد.
اين وطن شهري ست کان را نام نيست
اي خوش آن کو يابد از توفيق مهر کاورد رو سوي اين بي نام شهر
مقدمه
شکل گيري مکتب
تشکيل دولت صفوي سبب شد تا حيات عقلي شيعي به اوج خود رسد، تشيع اثني عشري به هويت سياسي و فرهنگي مستقلي دست يابد و اين هويت و شخصيت را خميرمايه ي فرهنگي همه ي شئون زندگي پس از خود قرار دهد. « کلام شيعي که همواره نقش برج و باروي ايمان مذهبي را ايفا کرده بود،درعصر صفوي که هيچ جريان ديگري معارض آن نبود، با مسائل عملي اجتماعي بي شماري رو به رو شد و بيش تر قوت اوليه ي خود را از دست داد. اما فقه به لحاظ مواجهه با اوضاع و احوال جديد،روي به پيشرفت سريع نهاد...[ و بدين ترتيب] فرهنگ ايران که عمدتاً رنگ شيعي داشت، زمينه را براي شکفتن آراي حکمي اشراقي،فلسفي و عملي مهيا ساخت.
اين حکمت که در سراسر عصر صفوي درعراق، سوريه و هندوستان ( که پيوندهاي بسيار نزديکي با ايران داشتند) رواج يافت، اجمالاً مکتب اصفهان(3)ناميده مي شود. مرکز اين حکمت نه تنها اصفهان، پايتخت صفويان، بلکه شهرهايي چون شيراز، کاشان، قزوين و تبريزبوده است.[ اين حکمت ] که در روزگاران صفويان روي به تکامل گذارده و تا به عصر ما تداوم يافته است، آميزه اي ست از چندين رشته که بر چارچوب تشيع به هم بافته شده است.مهم ترين عناصر حکمت عبارت اند از: تعاليم باطني ائمه( ع )،به خصوص مطاوي نهج البلاغه ي امام نخست، علي (ع)، حکمت اشراقي سهروردي که حاوي جنبه هايي از نظريات ايران باستان و آراي هرمسي و تعاليم صفويان نخست است، به خصوص آراي عرفاني ابن عربي و ميراث فيلسوفان يوناني. از اين روي، جاي شگفتي نيست اگر که بسياري از رسالات حکمي، بحث را با منطق آغاز مي کنند و با جذبه هاي عارفانه در پرتو تجريد و اشراق عقل پايان مي برند.»(4)
از حکمايي که مکتب اصفهان را در دل اين حکمت پرورانده اند، مي توان از شيخ بهاء الدين عاملي مشهور به شيخ بهايي، چهره ي ممتاز مکتب اصفهان در شهرسازي و معماري، ميرداماد، چهره ممتاز اين مکتب در فلسفه و کلام، ميرزا ابوالقاسم ميرفندرسکي، ملامحسن فيض کاشي، مجلسي دوم و صدر الدين شيرازي مشهور به ملاصدرا نام برد. شيخ بهاء الدين عاملي، متکلم و فقيه مبرز زمان خود که صدر علماي اصفهان نيز بود، نقشي سترگ درتدوين مکتب اصفهان در معماري و شهرسازي داشت.او صوفي اي بزرگ، معماري برجسته و رياضي داني شهير و مورد احترام همگان بود. شيخ بهايي مورد احترام همه ي فرق، از درويشان خانه به دوش و قلندران گرفته تا علماي درباري بود. کار سترگ شيخ اين بود که بي اعتباري همه ي علوم را در برابر عرفان نشان داد؛آن هم در حالي که خود در همه ي علوم مرتبه ي استادي داشت و هريک از آثارش مرجع رسمي موضوع مربوط به خود بود. شيخ بهايي در سراسر آثارش، از شعر گرفته تا معماري و از معماري گرفته تا شهرسازي، بر رجحان شهود عقلاني بر معرفت استدلالي تأکيد ورزيده است.
شيخ در آثارش عمدتاً بر وطن مألوف و سرزمين « نا کجا آباد» نظر دارد. او در اين راه به چنان درجه اي از کمال روحي وراي اصول و قواعد نظري رسيده بود که همه ي آثارش سرشار از ارزش هاي معنوي است. حتي در آثار معماري و شهرسازي که منسوب به اوست و شايد از اين پس بتوان آن ها را مکتب اصفهان در شهرسازي و معماري ناميد، رايحه ي معنوي به مشام مي رسد. آثار او گوه ي توازني ست که ميان علوم ظاهري و باطني، مباحث ما بعدالطبيعي و جهان شناسي برقرار شده است؛به ويژه آن گاه که تأثير بنيادي و وحدت بخش عرفاني کانون توجه باشد، اين توازن شاهد رابطه اي ست که مي توان ميان وجوه مختلف سنت برقرار باشد.
چنين است که از دل حکمتي که مکتب اصفهان در فلسفه، شعر، نقاشي، ادبيات، موسيقي و... در آن پرورانيده مي شود، مکتب اصفهان در معماري و شهرسازي نيز متولد مي شود.