مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد. روزي شخصي در حال نمازخواندن در راهي بود و مجنون بدون اين كه متوجه شود از بين او و مهرش عبور كرد. مردنمازش را قطع كرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد وگفت: من كه عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي كه من بين تو و خدايت فاصله انداختم ؟
برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره درنروید
همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم. " پائولو کوئلیو"