H_M_1987
اخراجی موقت
- زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او
گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در
فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید
پیدا کرد ...
در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید:چی شده عزیزم این موقع شب اینجا
نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰
سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته....؟!
زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت : آره
یادمه...
شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر
کرد؟!
زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز
بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و
گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!
*مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می
شدم