بهترین زن و شوهر

H_M_1987

اخراجی موقت
    1. زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او
      گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در
      فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید
      پیدا کرد ...

      در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا
      نشستی؟!

      شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰
      سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته....؟!

      زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره
      یادمه...

      شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر
      کرد؟!

      زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز
      بود!

      مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و
      گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

      زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

      *مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می
      شدم
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه حالی از زنه گرفته شده...:w15::w15::w15:
اما اگر همسر من بهم چنین حرفی رو بزنه هیچ معلوم نیست چه عکس العملی نشون بدم:cool:
 

hamid_geo

عضو جدید
    1. زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او
      گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در
      فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید
      پیدا کرد ...

      در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا
      نشستی؟!

      شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰
      سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته....؟!

      زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره
      یادمه...

      شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر
      کرد؟!

      زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز
      بود!

      مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و
      گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

      زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

      *مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می
      شدم
دمت گرم خيلي باحال بود
حالا كه بابا نبود تلافيشو در بياره
 

alijafari88

عضو جدید
    1. زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او
      گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در
      فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید
      پیدا کرد ...

      در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید:چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا
      نشستی؟!

      شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰
      سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته....؟!

      زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره
      یادمه...

      شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر
      کرد؟!

      زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز
      بود!

      مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و
      گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

      زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

      *مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می
      شدم
خیلی جالب بود ایول
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون مرد رو باید تیر بارون کرد
 
بالا