فرار عاشقانه از زبان فروغ فرخ زاد

hak68

عضو جدید
  • رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
  • راهی به جز گریز برایم نمانده بود
  • این عشق آتشین پر از درد بی امید
  • در وادی گناه و جنونم کشانده بود
  • رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
  • با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
  • رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
  • رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
  • رفتم ،مگو ،که چرا رفت ،ننگ بود
  • عشق من و نیاز تو سوز وساز ما
  • از پرده خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
  • بیرون فتاده بود یکباره راز ما
  • رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
  • در لابلای دامن شبرنگ زندگی
  • رفتم،که در سیاهی یک کور بی نشان
  • فارغ شوم ز کشمکش و جنگ داخلی
  • من از دو چشم روشن و کریان گریختم
  • از خنده های وحشی طوفان گریختم
  • از بستر وصال به آغوش سرد هجر
  • آزرده از ملامت .جدان گریختم
  • ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
  • دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
  • میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
  • مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
  • روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
  • در دامن سکوت به تلخی گریستم
  • نالان ز کرده ها پشیمان زگفته ها
  • دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
  • (( فروغ فرخ زاد))
 

hak68

عضو جدید
بسیار عالی بود.

ممنون.
مرسی عزیز
جز اینکه یه چهار تا مثل شما تشکر کنن
هنوز 1 ساعت از گذاشتن این لینک نگذشته که 20 تا بازدید کننده داشته ولی فقط سه نفر تشکر کردن

این همه زحمت
خدایی این رسمش نیست:cry::cry::(:(:(
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرررررسی عزیزم
بازم خیلی فشنگ بووووووووووود!:love::love::love:
 

hak68

عضو جدید
خدائی یه چند تا از این مدل اشعار ندارین
اگه دارین بنویسین تا ما هم استفاده کنیم
 

hak68

عضو جدید
تشکر ویژه از ابوالفضل،نگین،kajal . ترگل
مرسی از همتون
ای کاش یه چیزی مینوشتید تا منم ازتون تشکر کنم
 

hak68

عضو جدید
تشکر ویژه از ابوالفضل،نگین،kajal . ترگل
مرسی از همتون
ای کاش یه چیزی مینوشتید تا منم ازتون تشکر کنم
سلامی مجدد
این پست و برای این گذاشتم که این صفحه بیاد در قسمت اول بخش گفتگوی آزاد
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
وداع
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم ، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه ، بگذار که بگریزم من
از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم ، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
..........
فروغ
 

hak68

عضو جدید
وداع
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم ، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه ، بگذار که بگریزم من
از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم ، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
..........
فروغ
merci
kheyli ghashang bod
bazam azin mataleb benevisid ta ma ham estefade konim
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز گذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا می شناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگی ها
قطره اشکی در آن چشم ها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم
................
فروغ
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
....................
فروغ
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
آه، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من، گوئی،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم، با بوسهء تو
روی لبهایم، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا می نگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تکدرختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار که فراموش کنم.
تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی ؟
بگذار
که فراموش کنم!
..............

فروغ
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
شعر فرغ برای پسرش به نظر من یکی از بهترین شعرای فروغ

شعر فرغ برای پسرش به نظر من یکی از بهترین شعرای فروغ

دیو شب
لای لای ، ای پسر کوچک من
دیده بربند ، که شب آمده است
دیده بر بند ، که این دیو سیاه
خون به کف ، خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدم هایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
می کشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای ، آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته ی خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
شیشه ی پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن ، پنجه به در می ساید
نه برو ، دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی برباییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست ، گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه ، بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟
بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
می کنم ناله که کامی، کامی
وای بردار سر از دامن من
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
خاطرات
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود

یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق

یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

...........
فروغ
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه ی سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود



نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به دام می کشد


مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پرا ز شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها

زسرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

زعاجها،ز ابرها ،بلورها........

 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه ،ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته


چون ستاره ، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان


از تو تنهائیم خاموشی گرفت

پیکرم بوی هم آغوشی گرفت


جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو


در جهانی این چنین سرد و سیاه

با قدمهایت فدمهایم به راه


ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده


گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته


آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم


آه ، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب


آه ،آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر


عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست


عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ،من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم


ای لبانم بوسه گاه بوسه ا ت

خیره به چشمانم راه بو سه ات


ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم زغم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه ، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های
 

kahrobaa

عضو جدید
  • ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
  • دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
  • میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
  • مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
دلم گرفت ...

ممنون
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
علی كوچیكه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه كشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری
انگار كه یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق كاری
انگار كه رو برگ گل لاله عباسی
خامه دوزیش كرده بودن
قایم موشك بازی می كردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می كرد
كه بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می كرد
بوی تنش بوی كتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی لواشك بوی شوكولات
انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار كه دختر كوچیكه شاپریون
تو یه كجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی كه بود
هر كی كه بود
علی كوچیكه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی كه دس برد كه به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی
با د توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میكشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز كودریشو پس می زد
رو بندرخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن
انگار كه از فكرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیركا
سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن
همچی كه باد آروم می شد
قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
آمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب كجا حوض پر از آب كجا
كاری نكنی كه اسمتو
توی كتابا بنویسن
سیا كنن طلسمتو
آب مث خواب نیس كه آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتك پاسبون بیاد
شكر خدا پات رو زمین محكمه
كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بكشی خال بكوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا كلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
كه كار باطل نكنی
با فكرای صد تا یه غاز
حل مسائل نكنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت
حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریكی
داد بكشه آهای زكی !
این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن
ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره
ماهی كه سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه
اونوخ به خواب هر كی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میكنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشكن زدن و لوس بازی
عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن
از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی كه هر وخت خداش
تو كوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره كش از جلوش میاد
دنیایی كه هر جا میری
صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض
به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش
به سادگی كهكشوی می برتش
آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی كوچیكه
نشسته بود كنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار كه از اون ته ته ها
از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد
آه میكشید
دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت یك دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا
حرفمو باور كن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بكنن
به نوكران با وفام سپردم
كجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های كف كه چوپون ندارن
به دالونای نور كه پایون ندارن
به قصرای صدف كه پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری
یه قل دو قل بازی كنیم
ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی
دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی
هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نكن كه دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید
انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا كشاله كردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریكی چن تا حباب
علی كجاس ؟
تو باغچه
چی میچینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
شب پریشان می خرامد در خموشیهای ساحل
می تپد در سینه ام دل….تو می آیی تو می آیی
می تراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت
می درخشد دیدگانت….چه زیبایی چه زیبایی
می گشایی پرده راز با نگاهی پر ز تشویش
من به گوشت می سرایم نغمه ای از غم خویش
در خموشیهای ساحل این منم تنهای تنها
خفته در آغوش رویا….چه رویایی چه رویایی…
شب پریشان می خرامد در خموشیهای ساحل
می تپد در سینه ام دل….تو می آیی تو می آیی
می درخشد دیدگانت چه زیبایی چه زیبایی
 

hak68

عضو جدید
شب پریشان می خرامد در خموشیهای ساحل
می تپد در سینه ام دل….تو می آیی تو می آیی
می تراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت
می درخشد دیدگانت….چه زیبایی چه زیبایی
می گشایی پرده راز با نگاهی پر ز تشویش
من به گوشت می سرایم نغمه ای از غم خویش
در خموشیهای ساحل این منم تنهای تنها
خفته در آغوش رویا….چه رویایی چه رویایی…
شب پریشان می خرامد در خموشیهای ساحل
می تپد در سینه ام دل….تو می آیی تو می آیی
می درخشد دیدگانت چه زیبایی چه زیبایی
وای خودم نمیدونستم اینقدر درخشنده و زیبا هستم
متشکر
 

Similar threads

بالا