کوروش و تومیریس؛ از افسانه تا واقعیت!(تحریف تاریخ ایران توسط هرودوت یونانی)

سکولار

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرودوت و داستان مرگ کوروش


نویسنده: روشنگر

حتما شما هم با این تابلوی نقاشی زیبا که سر کوروش را در ظرف پر از خون در مقابل تومیریس، ملکه سکاها به تصویر کشیده و اکنون در موزه هنرهای زیبای بوستون نگهداری می­شود، برخورد نمودهاید. این نقاشی بسیاز زیبا برگرفته از کتاب "تواریخ" مورخ مشهور ، هرودوت است که در آن شرح چگونگی خواستگاری کوروش از تومیریس که منجر به مرگ وی شد، آمده است! هرچند که انسان روایت مرگ بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی را از زبان "پدر تاریخ" نخواند، اما این نقاشی زیبا و افسونکننده خلاصهکنندهی تمام این داستان غمانگیز است.

داستان خواستگاری کوروش از ملکه سکاها و مرگ وی، از جمله داستانهای جذاب و شیرین است که علیرغم افسانهای بودن آن، از سوی برجسته ترین مورخان جهان مورد تأیید واقع گشته است! قصهای که علیرغم تضاد با همه منابع دست اول - از گزنفون تا استرابو که به سادگی پوچی روایت هرودوت را ثابت میکنند - هنوز هم پیروان بسیاری در میان علاقهمندان به قصههای تاریخی دارد. راست آن است که هرودوت با "تواریخ" خویش، به خوبی توانست مغز و روح تمام افسانه دوستان گردآمده در آگورای آتن را ارضا کند. شوربختانه شاهان هخامنشی در "تواریخ" نقش دلقکهای حرفه ای داستانی را بازی می کنند، که مخاطب آن، تنها آتنیان خودخواه عصر پریکلس و مورخان سده روشنگری بوده است. روشنگرانی که برای دست و پا کردن هویتی نو و قلابی، دوست داشتند بار دیگر تراژدیهای غمانگیز بربرها را زنده کنند و به خورد انسان اروپایی بدهند. اما متأسفانه باید گفت که این فرآیند هویتمند شدن اروپا، به بهای لگدمال شدن یک هویت دیگر تمام شد!

به هر روی، در این نوشتار با نمونهای دیگر از سادهلوحی و افسانهپرستی "پدر تاریخ" آشنا خواهید شد! زیرا همانگونه که داستان پرورش کوروش به دست چوپان پارسی، داستانی شیرین و پندآمیز به شمار میآید، روایت مرگ او نیز قصه ایست که بیتردید، زاییده پندار "مرد هالیکارناسی" است! این "پدر تاریخ" که معلوم نیست از چه رو اینقدر عاشق و دلباختهی روایتهای افسانهای تاریخ است، از آنجا که نتوانسته بهانهای هرچند ناچیز برای کوبیدن کردار نخستین شاه هخامنشی پیدا کند، ذهن و روح خویش را این بار، با آوردن یک داستان دراماتیک و توهینآمیز درباره کوروش، ارضا میکند. اما این روایت را حداقل یک بار هم که شده باید خواند! به قول امیرمهدی بدیع، تمام هرودوت در آن جمع شده است! اکنون به این قصه، گوش بسپارید:

هرودوت(برگردان دکتر هادی هدایتی)،کتاب نخست،چکیدهی بندهای 201 تا 214:

«وقتی کوروش ملت بابل را مطیع کرد، در فکر شد که قوم ماساژت را نیز مطیع کند...عواملی که کوروش را به این جنگ تشویق و تحریص میکرد، متعدد و در عین حال قانعکننده بود. چه اولا کوروش از حیث نژاد و اصالت خود را مافوق بشر عادی تصور میکرد و ثانیا در تمام جنگهای خود با موفقیت و پیروزی روبرو شده بود...در آن زمان زنی که تومیریس نام داشت، بعد از فوت شوهرش بر قوم ماساژت سلطنت میکرد. کوروش اظهار تمایل کرد که او را به زنی برای خود بگیرد و کسی به این قصد نزد او فرستاد تا از جانب او تقاضای ازدواج کند. ولی تومیریس دانست که آنچه کوروش میطلبد کشور ماساژت هاست، نه شخص او. پس او کوروش را از آمدن به سوی خود منع کرد(...) و نیز کسی به نزد او فرستاد و چنین پیغام داد: "ای پادشاه مادها(...)از این کار دست بکش، بر اتباع خود سلطنت کن و بگذار ما نیز بر اتباع خود سلطنت کنیم. تردیدی نیست که تو حاضر به قبول اندرزهای من نیستی و هر چیز دیگر بیش از دعوت به صلح بر تو خوشآیند است. در اینصورت چنانچه واقعا آرزو داری با ماساژتها دست و پنجه نرم کنی، زحمت افکندن پل بر روی رود بر خود هموار مکن. ما حاضریم به فاصله سه روز راه از این رود به داخل کشور خود عقبنشینی کنیم تا تو بتوانی قدم بر خاک ما گذاری(1) و اگر ترجیح میدهی با ما در خاک خودت روبرو شو، آنچه پیشنهاد کردم تو خود انجام ده." کوروش سران پارس را گرد آورد و با آنها به مشورت پرداخت عموم پارس ها به اتفاق عقیده داشتند که کوروش باید با تومیریس و همراهانش در داخل سرزمین خود روبرو شود.»

اکنون به این صحنهی نمایشی هرودوت توجه کنید، که عادت دارد قهرمان یونانی (یا نسبتا یونانی مانند کرزوس!) را وارد نمایشنامه خویش کند، تا شاه هخامنشی مانند همیشه، همچون جوانکی خام و بیتجربه از پند و اندرزهای راهنمای یونانی خویش، بهره گیرد!
 

سکولار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تواریخ،کتاب نخست،بند 207 به بعد:

«ولی کرزوس از اهل لیدی که در آنجا حاضر بود این عقیده را تخطئه کرد و نظری در جهت عکس آن اظهار داشت و چنین گفت: "ای پادشاه، همانطور که یک بار گفته ام، چون خداوند زئوس مرا به تو بخشیده، هر بار که خاندان تو را با خطر روبرو بینم، با تمام قوا برای برطرف کردن آن خطر میکوشم(...)اگر تصور میکنی که تو خود جاودانی و بر سپاهی فرماندهی داری که آن نیز جاویدان است، ضروری نمیدانم که اندیشه خود را بر تو فاش کنم. اما اگر قبول داری که تو نیز بشری بیش نمیباشی و بر افراد بشر حکومت میکنی، این نکته را پیوسته در نظر داشته باش که امور مربوط به بشر بر بروی فلکی قرار دارد که دائما میچرخد و هرگز دسته ای معین را خوشبخت و سعادتمند باقی نمیگذارد. در اینصورت درباره مطلبی که مورد بحث است، من شخصا عقیدهای مخالف عقیدهی اشخاص حاضر دارم.»

پس از این، کرزوس به تشریح استراتژی جنگی مورد نظر خویش میپردازد. کوروش با نظر کرزوس مبنی بر پیشگام شدن در حمله، موافقت میکند. از آنجا که هرودوت عادت دارد همیشه در لحظههای حساس و سرنوشتساز تاریخی، قوه تخیل خود را تا آنجا که میتواند به کار اندازد تا هر چه بیشتر به داستان خویش آب و تاب بدهد، به توضیح خوابی که کوروش پیش از جنگ با تومیریس درباره داریوش دیده بود، میپردازد. کوروش در این خواب میبیند که پسر هیستاسپ(داریوش) دو بال بر شانه دارد که یکی از آنها بر آسیا سایه افکنده و دیگری بر اروپا! سپس هیستاسپ را فرا میخواند و از او می پرسد که آیا پسرت قصد شورش بر من را دارد؟ هیستاسپ پس از اطمینان خاطر دادن به کوروش به او وعده میدهد که به محض بازگشت به پارس، داریوش را به حضور او خواهد آورد تا از او پرسشهای خویش را بپرسد.

به هر روی، "پدر تاریخ" دوست دارد شاهان هخامنشی را هیچگاه، حتی در رختخواب راحت نگذارد و همیشه حتی در کابوس و رویا و خلوتهای خصوصی، آنان را تنها نگذارد! چه بسا همین داستانهای کودکانه موجب جذابیت دوچندان "تواریخ" در میان یونانیان گردآمده در آگورا بود. داستانهای خالهزنکانه ای مانند خواستگاری کوروش از تومیریس، خواستگاری کمبوجیه از خواهرش و سرانجام، داستان عشق ناکام خشایارشا به زن برادرش که سرچشمهی همه آنها، کینههای پنهان یونانیان سده پنجم پیش از میلاد نسبت به پارسیان بود! اما همین داستانهای کودکانه همیشه ابزارهای کارآمدی برای تمسخر کردار شاهان هخامنشی بوده است.

به هر حال بنا بر آن شد تا مطابق با پیشنهاد کرزوس، مجلس ضیافتی ترتیب داده شود تا ماساژتها با دیدن آن حریص شده و به خوردن غذاهای لذیذ بپردازند؛ آنگاه پارسیان با تمام نیروهای خود بر سر آنان بریزند و همه آنها را از دم تیغ بگذرانند! هم اکنون به ادامه داستان توجه کنید:

«کوروش عقیده اول(پارسیان) را رد کرد و عقیده کرزوس را پذیرفت...آنگاه به فاصله یک روز راه از رود آراکس پیش رفت و آنچه کرزوس سفارش کرده بود، انجام داد. آنگاه با افراد خوب سپاه پارس به سوی آراکس مراجعت کرد و عده ای از سپاهیان خود را که سربازان خوبی نبودند، در عقب به جا گزارد. ماساژتها با یک سوم قوای خود رسیدند و سربازانی را که کوروش در عقب سپاه باقی گذارده بود، با وجود مقاومتی که از خود نشان دادند، قتل عام کردند. همینکه چشم ماساژتها بهد از شکست دشمن به مجلس ضیافت افتاد، خود را بر خوان نعمت افکندند و به عیش و نوش پرداختند و وقتی شکم آنها از شراب و غذا اشباع شد، به خواب رفتند. در این موقع پارسها از راه رسیدند و جمعی کثیر از آنان را به قتل رساندند و عده بیشتری از آنان را اسیر کردند. فرزند ملکه تومیریس نیز که "سپارگاپیز" نام داشت و فرماندهی سپاه ماساژت را به عهده داشت، از جمله اسیران بود. وقتی تومیریس از آنچه بر سپاه و فرزند او گذشته بود، مطلع شد کس به نزد کوروش فرستاد و چنین پیغام داد: ای کوروش، که چنین تشنه خون هستی، از آنچه روی داده هرگز مغرور مشو...زیرا به کمک حیله و نیرنگ بر فرزند من غالب شدی، نه با زورآزمایی در میدان جنگ. اکنون من به تو نصیحتی میکنم و تو سخن را گوش دار: فرزند مرا به من باز ده و با وود خسارتی که به یک سوم سپاه ماساژت وارد کردهای، این سرزمین را بدون مجازات ترک کن. اگر چنین نکنی، من به خورشیدف خداوند ماساژتها سوگند یاد میکنم که هر اندازه خونخوار باشی، تو را از خون سیراب خواهم کرد.»

اما واقعیت آن است که هرودوت دوست دارد پیروزیهای ایرانیان را همیشه نیرنگهایی از پیش طراحی شده به منظور به دام انداختن نیروهای دشمن بداند. برای مثال او شوند پیروزی کوروش بر کرزوس را وجود گلههای بزرگ شتر در ارتش کوروش میداند که موجب شدند اسبهای کرزوس با دیدن آنها فراری شوند! و یا پیروزی ایران در ترموپیل را تنها به خاطر خیانت یک پیرمرد یونانی بداند! حتی بعضی مورخان دوران پسین پا را فراتر گذاشته و مینویسند که شوند پیروزی کمبوجیه بر ارتش مصر، وجود تعدادی سگ و گربه در ارتش ایران بوده که مصریان به سبب احترام به این حیوانات، به آنها آسیبی نرسانده و این موجب شد تا کمبوجیه با پیروزی وارد مصر شود!
 

سکولار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون به بخش پایانی داستان گوش بسپارید:

«وقتی کوروش از این پیام(پیام تومیریس) مطلع شد، کمترین توجهی بدان نکرد. اما سپارگاپیز فرزند ملکه تومیریس وقتی که از مستی به حال آمد و از سرنوشت شوم خود با خبر شد، از کوروش استدعا کرد زنجیرهای او را بگشاید. کوروش چنین کرد ولی همین که او از بند نجات یافت و دستانش آزاد شد، خود را به قتل رساند.
سپارگاپیز به ترتیبی که گفته شد، به قتل رسید. تومیریس بعد از آنکه کوروش تقاضای او را رد کرد، تام سپاه خود را گرد آورد و به جنگ با کوروش عزیمت کرد. به نظر من این جنگ از تمام جنگهایی که بین وحشیان درگرفته، شدیدتر و سختتر بوده است. شرح این جاگ آن طور که بهمن گفته اند، چنین است: برای من نقل کردهاند که ابتدا دو حریف از هم فاصله گرفتند و با کمانهای خود به سوی هم تیر انداختند. وقتی تیرهای آنان به پایان رسید، با نیزه و خنجر به جان هم افتادند و جنگ مغلوبه شد. به طوریکه نقل میکنند در مدتی طولانی با یکدیگر ستیز کردند و هیچیک از دو حریف حاضر نبود از میدان بگریزد. سرانجام ماساژتها پیروز شدند؛ قسمت بزرگی از سپاه پارس در محل نابود شد و کوروش نیز شخصا به قتل رسید. او جمعا بیست و نه سال سلطنت کرده بود. تومیریس امر کرد مشکی از خون انسانی پر کنند و سپس جنازه کوروش را در بین کشتهشدگان سپاه پارس بیابند. وقتی جسد کوروش پیدا شد، ملکه سر او را در مشک خون فرو کرد ودر حالیکه با جسد چنین بدرفتاری میکرد، خطاب به آنان چنین گفت: "ای پادشاه، با اینکه من زندهام و سلاح بدست بر تو پیروز شدهام، چون با خدعه و نیرنگ بر فرزند من دست یافتی و در حقیقت مرا نابود کردی، من نیز همانطور که تهدید کرده بودم، تو را از خون سیراب میکنم.»

این بود آنچه که مدعان همه بلا استثنا، آن را همچون روایتی تاریخی و معتبر برای مرگ کوروش در نظر گرفتهاند و این در حالیست که خود هرودوت بلافاصله پس از پایان این روایت، می­نویسد:

«درباره چگونگی مرگ کوروش افسانههای زیادی نقل کردهاند ولی من آن را که بیش از دیگران معتبر دانستهام، نقل کردم.»

هرودوت با گزینش اغراقآمیز ترین داستانها در میان چندین روایت تاریخی، بار دیگر به ما اثبات میکند که به شدت دوستدار و وابستهی داستانهایی افسانهآمیز و خیالی است. زیرا گزنفون -نویسنده کتاب تربیت کوروش- مدعیست که کوروش بر بستر خود در پارس بدرود زندگی گفته است(فصل ماقبل آخر کتاب "تربیت کوروش")؛ کتزیاس مینویسد: کوروش در جنگ با دربیکها بر اثر جراحت جان سپرد(فوتیوس،کتزیاس،آخر بند 36) و بالاخره دیودور سیسیلی کوروش را توسط ملکه سکایی به صلیب میکشد!(دیودور،کتاب دوم،بند 44). پس بر خلاف آنچه که معمولا موخان اذعان دارند، این روایتها تنها در جزئیات با هم اختلاف ندارند، بلکه این تفاوتها فراتر از جزئیات هستند! اما در حالیکه هرودوت مدعی است که از میان چندین روایت تاریخی، یکی را تنها به سلیقه خویش انتخاب نموده و این تنها بنمایهی سایر نویسندگان دوران لاتین گشته است، پس از چه روی این همه بر روی آن تأکید میکنند و از داستان کودکانهی هرودوت درباره مرگ کوروش، به عنوان "معتبر ترین روایتها" یاد میکنند؟!

اما اگر با روایت هرودوت را هم بپذیریم باز هم نمیتوان پذیرفت که جسد کوروش در سرزمین سکاها باقی مانده باشد، زیرا از روایت های نویسندگان دوران کهن پیداست که پیکر کوروش در آرامگاهی که به فرمان خودش ساخت، جای گرفته است! به ویژه آنکه پلوتارک در کتاب حیات مردان نامی(فصل اردشیر) یادآور میشود که شاه جدید پارس، بایستی طی مراسمی تشریفاتی در پاسارگاد تاجگذاری نماید. و از آنجا که پاسارگاد جز به سبب داشتن ارامگاه کوروش، امتیاز دیگری بر پارس و دیگر شهرهای هخامنشیان ندارد، پس باید پذیرفت که شاهان جدید پارسی، برای تجدید پیمان با آرمانهای بنیادگذار شاه هخامنشی که پیکرش در آرامگاهی باشکوه جای گرفته، به آنجا میرفتند.

پس تردیدی نیست که آنچه به عنوان خواستگاری،جنگ و مرگ کوروش در جریان ارتباط با ملکه افسانهای سکاها -تومیریس- یاد میکنند، داستانهایی زاییده تخیل ذهن افسانه پرست نویسندگان و مورخان دوران کهن است که برای جذاب تر شدن نوشته های خویش، دست به خلق آنها میزدند. نویسنده ای که مدعی مرگ کوروش توسط تومیریس و سپس غوطه ور شدن سر او در مشک پر از خون است، همان است که بزرگترین و برجستهترین نویسندگان یونانی مانند ارسطو او را یک افسانه پرداز میداند؛ پلوتارک نویسنده و دانشمند، او را انسانی خبیث و بدنهاد مینامد و بالاخره پزشک کنیدوسی یعنی کتزیاس، که خودش دستی در افسانهسرایی و داستانپردازی دارد، او را به عنوان یک دروغگو و قصهپرداز مینامد و بس!
 

سکولار

عضو جدید
کاربر ممتاز
این مقاله را با نوشتاری از امیرمهدی بدیع درباره مرگ کوروش به پایان میرسانیم. "یونانیان و بربرها،نسک سوم،مرگ کوروش":

«کوروش، چگونه و چرا مرده است؟ منبعهای ایرانی و هخامنشی چیزی در این باره نمیگویند. ولی به رغم بیحرمتی هایی که مقدونیان اسکندر به کوروش روا داشتند و به قصد غارت، بیشرمانه دست تجاوز به گورش گشودند، آرامگاه بنیادگذار امپراتوری پارس هنوز هم، تقریبا سالم، در بنای سنگی مرتفع خود در دل پارس واقعی و کهن، در دشت پاسارگاد، پایگاه رفیع قدرت پارس هخامنشی، برجاست.

نوشتههای آن دسته از نویسندگان یونانی که بیشتر درخور اعتمادند، نشان میدهد که این بنای امروزه تهی و در گذشته طعم بی حرمتی چشیده، فقط بنای یادبود محض نبوده، بلکه کاملا ارامگاه کوروش و جایگاهی بوده که پیکر او تا هجوم فاجعهآمیز مقدونیان، در آن از آرامشی برخوردار بوده است که خود او میخواسته ابدی باشد. بنابراین، همانطور که متنهای قدیمی که هماکنون از آنها یا خواهیم کرد به روشنی ثابت میکنند، تردیدی وجود ندارد که کوروش در همان محلی که در حدود سی سال پیش از آن با پیروزی بر آستیاگ، بخت و اقبال امپراتوریش آغاز شده بود، از احترامهای تدفین برخوردار شده است. آیا او در همان جا درگذشته بوده است؟ گزنفون...در فصل ماقبل آخر کتاب "تربیت کوروش" مینویسد: "کوروش چون با آنان(پسرانش) سخن گفت، دستش را به تمام کسانی که در اطرافش گرد آمده بودند عرضه کرد، روی خود را پوشاند و جان سپرد"، بر این نکته تأکید میورزد...تمام منبعهای قدیمی نیز به اتفاق اعلام میدارند که او در پاسارگاد، در گوری که به او نسبت داده میشود، به خاک سپرده شده است. مثلا استرابون(کتاب دوم،پایان 2) درباره صحت داستان تاریخنویسانی که میگویند کوروش در جنگی با ماساگتها به قتل رسیده است، ابراز تردید میکند و مینویسد: "تمام تاریخنویسان به جنگ کوروش با ماساگتها اشاره میکنند ولی هیچکدام شرح درستی از این ماجرا به دست نمیدهند."

باری، استرابون درباره آرامگاه کوروش، این اطلاعت صریح و درست را که ثابت میکنند که او کاملا کسب آگاهی کرده، در اختیار ما میگذارد: "اسکندر با این کنجکاوی که از کاخ قدیمی پاسارگاد دیدن کند به این شهر رفت. در همان هنگاه، در یکی از بوستانها یا باغها، آرامگاه کوروش را، که ساختمانی...دید". استرابون میافزاید: "آریستوبول نقل میکند که چگونه به دستور اسکندر از این مدخل تنگ گذشت و به درون مکان مقدس رفت تا پیشکش شاهانه را بر گرو بگذارد(کذا فیالاصل!)؛ آنجا تختی از طلا، میزی پوشیده از جامها، تابوتی نیز از طلا و بالاخره مقداری پارچههای زیبا و جواهر گرانبهای برلیان نشان دید. حلتی که آرامگاه کوروش در نخستین سفر آریستوبول داشت، چنین بود؛ ولی بعد، هنگامی که آن را از نو دید، آرامگاه غارت شده بود و از زیورهای گوناگون آن اثری دیده نمیشد، مگر تخت و نیز تابوت که پس از جا به جا کردن پیکر، نشان مسلم این که چنین بی حرمتی از جانب دزدان پست صورت گرفته است، به شکستن آنها بسنده کرده بودند...چنین است توصیف آریستوبول که به همین مناسبت ما را با کتیبهای که آرامگاه داشته است، آشنا میکند: ای رهگذر، من کوروشم؛ امپراتوری جهان را به پارس دادم؛ بر آسیا حکم راندم. بایت این آرامگاه بر من حسد مبر.
اونهسیکریت ادعا میکند که برج دو طبقه داشته است و پیکر کوروش در طبقه بالا نهاده شده بوده. هم او میافزاید که بر گور کتیبهای خوانده میشده...و مضمون آن چنین است: "من، کوروش، شاه شاهان، اینجا آرمیدهام".»


پایان


*بنمایه ها:

-تواریخ: هرودوت،ج 1،دکتر هادی هدایتی؛انتشارات دانشگاه تهران،1384 خورشیدی
-کتابخانه تاریخی: دیودور سیسیلی،حمید بیکس شورکایی و اسماعیل سنگاری؛انتشارات جامی،تهران،1384 خورشیدی
-سیرت کوروش کبیر: گزنوفون،وحید مازندرانی؛انتشارات دنیای کتاب،تهران،1383 خورشیدی
-یونانیان و بربرها: امیرمهدی بدیع،ج 3،قاسم صنعوی؛ انتشارات توس،تهران،1383 خورشیدی

بن مایه:امرداد نامه
__________________
 

Similar threads

بالا