شعر

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
اینجا می تونیم شعر هی مختلف رو در اختیار همدیگه قرار بدیم و کللی حال کنیم.
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
زمستان است

زمستان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .

نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم


چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه​
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
سوتک

سوتک

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم، سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
یک شبی مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

Belle Fille

عضو جدید
مرسی بابت این تاپیک زیبا:gol:

هر چند فکر نمی کنم زیاد دوام بیاره.:( بچه های این قسمت زیاد حوصله ی شعر و شاعری رو ندارند. البته امیدوارم این طور نباشه:redface:
این هم شعر زیبایی از شاعر جاودانه ی رنگ ها و احساسات،" سهراب سپهری" :gol:


دنگ......، دنگ....

ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذراست
می شود نقش به دیوار رگ هستی من


لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده ست
لیک چو باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده ست

دنگ......، دنگ....


لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل اینست که یک پرسش بی پاسخ
برلب سرد زمان ماسیده است

تند برمی خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد، آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای:
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه از پیکر او می ماند:
نقش انگشتانم

دنگ....

فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه ی من رشته ی حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال

پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ:

دنگ....، دنگ.......دنگ......

 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
خوش باش

خوش باش

خیام اگر ز باده مستی خوش باش با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش

خیام
 

Belle Fille

عضو جدید
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد همنفسان، بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
"بهار"
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
من هیچ ندانم

من هیچ ندانم

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
قوم

قوم

قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی / کای بی خبران راه نه آنست و نه این
 

Belle Fille

عضو جدید
با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار!
هشدار! که من مست می هر شبه هستم
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
گویند مرا که دوزخی باشد مست / قولیست خلاف دل درآن نتوان بست
گرعاشق و میخواره به دوزخ باشند / فردا بینی بهشت همچون کف دست
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
گویند بهشت و حورعین خواهد بود / وآنجا می و شیر وانگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود
 

زیبای خفته.

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به مردن راضیم اما نمیاید اجل
بخت بد بین که اجل هم ناز میباید کشید
ناله را هر چند که میخواهم که پنهان در کشم
سینه میگوید که من تنگ امدم فریاد کن
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
گویند هرآن کسان که با پرهیزند / زانسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوقه ازآنیم مدام / باشد که به حشرمان چنان انگیزند
 

Belle Fille

عضو جدید
گفتی که:
"چو خورشید زنم سوی تو، پر
چون ماه، شبی می کشم از پنجره سر"

اندوه که خورشید شدی، تنگ غروب...
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر...

"فریدون مشیری"
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
در فصل بهاراگر بتی حور سرشت / یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه این باشد زشت / سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
شبانه - احمد شاملو

شبانه - احمد شاملو

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]احمد شاملو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شبانه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مردی چنگ در آسمان افکند،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنگامی که خون اش فریاد و [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دهانش بسته بود.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خِنجی خونین [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر چهره ی ِ نا باور ِ آبی!-[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاشقان چنین اند.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کنار ِ شب خیمه بر افراز،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما چون ماه بر آید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شمشیر از نیام برآر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و در کنارت بگذار.[/FONT]
 

Belle Fille

عضو جدید
"اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم!"

بيا اي پير روشن بين
به چشم من نشين حافظ
نگه كن تركتاز لشكر غم را
به خون غلطاندن ساقي
به خاك افكندن عشاق عالم را!

 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
نشانی - سهراب سپهری

نشانی - سهراب سپهری

« خانه ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
« نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پر های صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد.
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بر دارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟»
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
دریچه - مهدی اخوان ثالث

دریچه - مهدی اخوان ثالث

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ما چون دو دریچه رو به روی هم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آگاه ز هر بگو مگوی هم.[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر روز سلام و پرسش و خنده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر روز قرار روز آینده[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]عمر آینه بهشت ،اما ...آه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اکنون دل من شکسته و خسته است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]زیرا یکی از دریچه ها بسته ست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نه مهر فسون،نه جادو کرد،[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]نفرین به سفر ،که هرچه کرد او کرد.[/FONT]
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
هوای تازه - احمد شاملو

هوای تازه - احمد شاملو

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون

پاشو می ذاره تو آب چشمه
شونه می کنه موی پریشون...
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اون جا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دسّشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
نوک یه شاخه ش
بشه آویزون...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اون جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا:
«-عمو یادگار!
مرد کینه دار !
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار؟»
¤
مستیم و هشیار
شهیدای شهر !
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می شه خندون
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
۱۳۳۲
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
عشق عمومی - احمد شاملو

عشق عمومی - احمد شاملو

اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب لبخند عشق ام بود.
¤
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترک ام
مرا فریاد کن.
¤
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نام ات را به من بگو
دست ات را به من بده
حرف ات را به من بگو
قلب ات را به من بده
من ریشه های تو رادر یافته ام
با لبان ات برای همه ی لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
¤
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
یه سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من
ریشه های تو را در یافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
باعیات خیام

باعیات خیام

گویند بهشت و حور و عین خواهد بود
گویند مرا بهشت با حور خوش است
گویند مرا که دوزخی باشد مست...))

(( ... نزد هیچ یک از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفی خدا و برهم زدن اساس افسانه های مذهبی سامی مانند خیام دیده نمی شود... ))

قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی / کای بی خبران راه نه آنست و نه این
* * *
تا چند زنم به روی دریاها خشت / بیزار شدم ز بت ‌پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود / که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
* * *
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
* * *
در دهر چو آواز گل تازه دهند / فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و از بهشت و دوزخ / فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
* * *
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند / فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای غافل نادان که ترا / درخاک نهند و باز بیرون آرند
* * *
گویند کسان بهشت با حور خوش است / من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار / کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
* * *
گویند مرا که دوزخی باشد مست / قولیست خلاف دل درآن نتوان بست
گرعاشق و میخواره به دوزخ باشند / فردا بینی بهشت همچون کف دست
* * *
گویند بهشت و حورعین خواهد بود / وآنجا می و شیر وانگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود
* * *
گویند بهشت و حور و کوثر باشد / جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه / نقدی ز هزار نسیه خوش تر باشد
* * *
گویند هرآن کسان که با پرهیزند / زانسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوقه ازآنیم مدام / باشد که به حشرمان چنان انگیزند
* * *
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گرعاشق و مست دوزخی خواهد بود / پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
* * *
زان کوزه‌ می که نیست در وی ضرری / پرکن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشترای صنم که در رهگذری / خاک من و تو کوزه ‌کند کوزه ‌گری
* * *
فردا علم نفاق طی خواهم كرد / با موی سپید قصد می خواهم كرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید / این دم نكنم نشاط كی باید كرد
* * *
بر من قلم قضا چو بی من رانند / پس نیک و بدش ز من چرا می دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو / فردا به چه حجتم به داور خوانند
* * *
افسوس که نامه جوانی طی شد / وان تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب / افسوس ندانم که کی آمد کی شد
* * *
در فصل بهاراگر بتی حور سرشت / یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه این باشد زشت / سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
 

AMIR_JAHANGIRI

عضو جدید
دود

دود

دود اگر بالا نشین است کسر شأن شعله نیست
:redface::heart: جای چشم ابرو نگیرد ، گرچه او بالاتر است
 

Similar threads

بالا