(مشاوره)

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام خدمت هم باشگاهی های عزیز و خبیث و صد البته بیکار:gol:

امروز برای اولین بار با یه تاپیک کاملا جدی اومدم تا در هر یک مشکل با هم همفکری داشته باشیم....


داستان از این قراره که یکی از دوستان من تو خونواده ای زندگی میکنه که از اون خونواده های قدیمی و مرد سالارن و حرف حرف مرداست تا جایی که به خودشون اجازه میدن حتی تو کوچیکترین و ساده ترین مسائل زندگی دیگران دخالت کنن و براشون تعیین تکلیف کنن و کلا. برا خانوما شخصیت مستقل چندانی قائل نیستن.....این وضعیت برا این خانوم که کوچیکترین عضو این خونوادست مشکلات زیادی بوجود اورده و اونو از خیلی چیزا حتی ادامه تحصیل محروم کرده و فعالیت اجتماعی و حتی شخصی اون رو دچار مشکل کرده.....


حالا من میخوام شما اگه راهی برای حل این مشکل دارین بگین تا بتونیم با همفکری هم کاری کنیم که یا طرز فکره این اقایون عوض بشه یا تاثیر و میزان دخالتشون تو زندگی این دوستمون کم بشه.

اینم بگم که این خانوم از نظر مالی به خونوادش وابسته نیست اما به خاطر جنسیتش، وضعیت خونوادش و اینکه تو شهر کوچیکی زندگی میکنه برا مستقل شدن در مضیقست.

با تشکر...:gol:
 

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه از نظر مالی وابسته نیست پس حله دیگه!!!:w16:

حرف گوش نده ، تموم شد و رفت، آخه درس خوندن دیگه پسر و دختر داره ! :wallbash:
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
کاش تاپیک رو تو تالار مشاوره زده بودین که اونجا هم فعالیتشو شروع کنه
 

shahin.20

عضو جدید
کلی اینجا نوشتم بعد همش پاک شد....
:cry:
حالا چی گفته بودم اینکه یواش یواش از کوچکترین حرکت باید خونوادش و عادت بده(البته خودش باید آدمی باشه که بتونه پای حرفش وایسه یعنی اینو به خودش یاد بده)

حالا سر فرصت ایشالله میام و 2باره همرو مینویسم.
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلی اینجا نوشتم بعد همش پاک شد....
:cry:
حالا چی گفته بودم اینکه یواش یواش از کوچکترین حرکت باید خونوادش و عادت بده(البته خودش باید آدمی باشه که بتونه پای حرفش وایسه یعنی اینو به خودش یاد بده)

حالا سر فرصت ایشالله میام و 2باره همرو مینویسم.

;););)
 

water.87

کاربر بیش فعال
من یه مورد همین طوری رو سراغ دارم ، از دوستای نزدیکمه، از سال اول دبیرستان باباش گفت که دیگه نمی خوام درس بخونی و اونم ترک تحصیل کرد ولی بالاخره بعد از سه سال با جسارت تو روی همه واستاد و شروع کرد،رفت دبیرستان شبانه و چون پدرش با درس خوندنش مخالف بود سر کار هم میرفت ، یه کارگاه تولیدی...
دیپلمشو گرفته و الانم داره برای کنکور می خونه، خیلی حرف و حدیث بهش گفته بودند ، بنده خدا دلش کاسه خون بود، ولی راهشو ادامه داد ، من همیشه براش دعا می کردم و هنوزم امیدوارم ، چون ادم با همتیه ، لیاقت بهترینو داره، مطمئنم هستم که خدا اجر زحمتاشو میده
و یه رشته خوب قبول میشه...
یه خورده جسارت می خواد و همت، نمی گم کار اسونیه ولی غیر ممکن هم نیست ، من دیدم نمونشو....
 

Similar threads

بالا