عشق را از عَشقه گرفتهاند و آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت. اول بیخ در زمین سخت کند، پس سَر برآرد و خود را در درخت پیچد و همچنان میرود تا جملهْ درخت را فراگیرد، و چنانش در شکنجه کشد که نم در درخت نمانَد و هر غذا که به واسطهی آب و هوا به درخت رسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
درختی وجود آدمی نیز چنان است. و چون این شجرهی طیّبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد، عشق از گوشهای سر برآرد و خود را در او پیچد تا به جایی که هیچ نمِ بشریت در او نگذارد. و چندان که پیچِ عشق بر تن شجره زیادت شود، به یکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روانِ مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.


درختی وجود آدمی نیز چنان است. و چون این شجرهی طیّبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد، عشق از گوشهای سر برآرد و خود را در او پیچد تا به جایی که هیچ نمِ بشریت در او نگذارد. و چندان که پیچِ عشق بر تن شجره زیادت شود، به یکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روانِ مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.


