احتمالا تاکنون این موضوع حداقل یک بار برای همه ما رخ داده است. شاید برای شما هم پیش آمده باشد که مثلا یک عدد خاص همیشه بارها و بارها جلوی روی شما قرار میگیرد. همان عدد شماره اتاق هتلتان میشود، شماره پروازتان میگردد و یا در آدرسهای معمول خیابانی آن را مییابید. همیشه آن عدد را میبینید و به هیچ صورتی نمیتوانید از مواجهه با آن فرار کنید. شاید هم اتفاق دیگری برای شما افتاده باشد. در اتومبیل نشسته و آهنگی را زیر لب زمزمه میکنید. رادیو را روشن میکنید. ناگهان ستون فقراتتان تیر میکشد و بدنتان بیاراده به لرزه میافتد زیرا همان آهنگی که زمزمه میکردید، از رادیو پخش میشود. .. </SPAN>
شاید اینگونه تقارنها را یک اتفاق بنامید ولی آیا واقعا چنین است؟
از نظر اکثر دانشمندان تجربههایی از این دست، هر چند که عجیب و غریب و تکراری باشند هیچ دلیلی جز توضیحات مجاز شانس ندارند. این شانس از نظر دانشمندان از نوع عرفانی و اسرارآمیز نیست بلکه تنها یک اتفاق ساده است که ممکن است در هر زمان و برای هر شخص روی دهد. این دانشمندان بر این عقیدهاند که نادیده گرفتن قانون طبیعی باعث خرافاتی شدن و خلق داستانهای ماورائی میگردد که به هیچوجه وجود خارجی ندارند. در حقیقت از نقطهنظر این افراد منطقگرا وقوع گاهبهگاه اتفاقات نادر و غیرمحتمل در زندگی روزانه نه تنها مجاز، بلکه اجتنابپذیر میباشد.
این حقیقت آن است که حتی منطقیترین و دقیقترین دانشمندان هنوز نمیتوانند دلیلی برای بسیاری از تقارنهای زمانی و مکانی پیدا کنند.
«وارن ویوز» ریاضیدان در کتاب خود تحت عنوان: «تئوری احتمالات» داستانی عجیب از تقارن اتفاقات را ذکر میکند که رنگی تازه را به عقاید قدیمی و سنتی درباره شانس میدهد. داستان اولیه این اتفاق در مقالهای در مجله «لایف» به چاپ رسیده است.
«همه پانزده عضو گروه کر کلیسایی در «بئاتریس» واقع در «نبراسکا» در تاریخ اول مارس سال ۱۹۵۰ که قرار بود در ساعت هفت و بیست دقیقه عصر برای انجام تمرین سرود مذهبی در کلیسا جمع شوند، دیر به محل رسیدند. کشیش، همسرش و دخترش به خاطر یک دلیل ساده دیر کردند. همسر کشیش فراموش کرده بود قبلا پیراهن دخترشان را اتو کند و همین موضوع باعث تاخیر آنها شد. یکی از دخترهای گروه به خاطر حل یک مسئله زمینشناسی سروقت به کلیسا نرسید. عضو دیگر گروه به این دلیل که اتومبیلش روشن نمیشد دیر کرد. دو نفر به این خاطر دیر کردند که میخواستند آخر یک برنامه مهیج رادیویی را بشنوند. یک مادر و دختر به این دلیل دیر رسیدند که دختر راحت از خواب بعدازظهرش بیدار نشد و مادر مجبور شد او را چند بار صدا بزند و دلایلی از این قبیل. همگی این دلایل به نظر کاملا عادی و معمولی میرسیدند ولی هر کدام کاملا با دیگری تفاوت داشت و در نهایت همگی سبب تاخیر اعضا پانزده نفره شده بودند. هفت و بیست و پنج دقیقه ساختمان کلیسا منفجر و طعمه حریق گشت. مجله لایف در این باره مینویسد برخی میگویند تقارنهای همچون داستان ذکر شده بیش از حد ارادی هستند و نمیتوان نام شانس بر روی آنها نهاد ولی در این صورت چگونه میتوان چنین اتفاقی را توجیه کرد؟
«کارل یانگ» روانشناس در کتاب «ساختار و پویش روان» توضیح میدهد که چطور در زمان تحقیق پیرامون تقارن اتفاقات یک تجربه عینی داشته است. او مینویسد:
«خانم جوانی که از بیماران تحت درمان من بود، در یک زمان بحرانی، در حال تعریف خواب عجیب خود به من بود و میگفت در خواب میبیند که شخصی یک سوسک طلایی به او میدهد. در همان زمان که او در حال تعریف رویای خود برای من بود از پنجره بسته پشت سرم صدای تقتق ضعیفی شنیدم. برگشتم و بیرون پنجره یک حشره در حال پرواز را دیدم که بدنش را به شیشه میکوبید. پنجره را باز کردم و حشره را در هوا گرفت. عجیب به نظر میرسید. آن حشره یک سوسک نادر طلایی بود که برخلاف عادت معمول حشرات در روشنایی روز میخواست به درون اتاق تاریک بیاید. باید اعتراف کنم قبل و بعد از آن روز دیگر هرگز یک مصداق عینی برای موضوعات تحقیقم نداشتهام.»
داستانهایی از این نوع در تاریخ بسیار رخ دادهاند. برخی از این داستانها آنقدر عجیب و حیرتانگیز به نظر میرسند. که بیشتر به افسانههای تخیلی میمانند.
وقتی «نورمن میلر» رماننویس، نگارش رمان «ساحل بارباری» را آغاز کرد، قصد نداشت یک جاسوس روسی را شخصیت اصلی داستان خود کند. همچنانکه داستان به جلو میرفت او شخصیت یک جاسوس روسی را معرفی کرد که نقش کوچکی در داستان داشت ولی این شخصیت کمکم تبدیل به کاراکتر اصلی رمان گردید.
شاید اینگونه تقارنها را یک اتفاق بنامید ولی آیا واقعا چنین است؟
از نظر اکثر دانشمندان تجربههایی از این دست، هر چند که عجیب و غریب و تکراری باشند هیچ دلیلی جز توضیحات مجاز شانس ندارند. این شانس از نظر دانشمندان از نوع عرفانی و اسرارآمیز نیست بلکه تنها یک اتفاق ساده است که ممکن است در هر زمان و برای هر شخص روی دهد. این دانشمندان بر این عقیدهاند که نادیده گرفتن قانون طبیعی باعث خرافاتی شدن و خلق داستانهای ماورائی میگردد که به هیچوجه وجود خارجی ندارند. در حقیقت از نقطهنظر این افراد منطقگرا وقوع گاهبهگاه اتفاقات نادر و غیرمحتمل در زندگی روزانه نه تنها مجاز، بلکه اجتنابپذیر میباشد.
این حقیقت آن است که حتی منطقیترین و دقیقترین دانشمندان هنوز نمیتوانند دلیلی برای بسیاری از تقارنهای زمانی و مکانی پیدا کنند.
«وارن ویوز» ریاضیدان در کتاب خود تحت عنوان: «تئوری احتمالات» داستانی عجیب از تقارن اتفاقات را ذکر میکند که رنگی تازه را به عقاید قدیمی و سنتی درباره شانس میدهد. داستان اولیه این اتفاق در مقالهای در مجله «لایف» به چاپ رسیده است.
«همه پانزده عضو گروه کر کلیسایی در «بئاتریس» واقع در «نبراسکا» در تاریخ اول مارس سال ۱۹۵۰ که قرار بود در ساعت هفت و بیست دقیقه عصر برای انجام تمرین سرود مذهبی در کلیسا جمع شوند، دیر به محل رسیدند. کشیش، همسرش و دخترش به خاطر یک دلیل ساده دیر کردند. همسر کشیش فراموش کرده بود قبلا پیراهن دخترشان را اتو کند و همین موضوع باعث تاخیر آنها شد. یکی از دخترهای گروه به خاطر حل یک مسئله زمینشناسی سروقت به کلیسا نرسید. عضو دیگر گروه به این دلیل که اتومبیلش روشن نمیشد دیر کرد. دو نفر به این خاطر دیر کردند که میخواستند آخر یک برنامه مهیج رادیویی را بشنوند. یک مادر و دختر به این دلیل دیر رسیدند که دختر راحت از خواب بعدازظهرش بیدار نشد و مادر مجبور شد او را چند بار صدا بزند و دلایلی از این قبیل. همگی این دلایل به نظر کاملا عادی و معمولی میرسیدند ولی هر کدام کاملا با دیگری تفاوت داشت و در نهایت همگی سبب تاخیر اعضا پانزده نفره شده بودند. هفت و بیست و پنج دقیقه ساختمان کلیسا منفجر و طعمه حریق گشت. مجله لایف در این باره مینویسد برخی میگویند تقارنهای همچون داستان ذکر شده بیش از حد ارادی هستند و نمیتوان نام شانس بر روی آنها نهاد ولی در این صورت چگونه میتوان چنین اتفاقی را توجیه کرد؟
«کارل یانگ» روانشناس در کتاب «ساختار و پویش روان» توضیح میدهد که چطور در زمان تحقیق پیرامون تقارن اتفاقات یک تجربه عینی داشته است. او مینویسد:
«خانم جوانی که از بیماران تحت درمان من بود، در یک زمان بحرانی، در حال تعریف خواب عجیب خود به من بود و میگفت در خواب میبیند که شخصی یک سوسک طلایی به او میدهد. در همان زمان که او در حال تعریف رویای خود برای من بود از پنجره بسته پشت سرم صدای تقتق ضعیفی شنیدم. برگشتم و بیرون پنجره یک حشره در حال پرواز را دیدم که بدنش را به شیشه میکوبید. پنجره را باز کردم و حشره را در هوا گرفت. عجیب به نظر میرسید. آن حشره یک سوسک نادر طلایی بود که برخلاف عادت معمول حشرات در روشنایی روز میخواست به درون اتاق تاریک بیاید. باید اعتراف کنم قبل و بعد از آن روز دیگر هرگز یک مصداق عینی برای موضوعات تحقیقم نداشتهام.»
داستانهایی از این نوع در تاریخ بسیار رخ دادهاند. برخی از این داستانها آنقدر عجیب و حیرتانگیز به نظر میرسند. که بیشتر به افسانههای تخیلی میمانند.
وقتی «نورمن میلر» رماننویس، نگارش رمان «ساحل بارباری» را آغاز کرد، قصد نداشت یک جاسوس روسی را شخصیت اصلی داستان خود کند. همچنانکه داستان به جلو میرفت او شخصیت یک جاسوس روسی را معرفی کرد که نقش کوچکی در داستان داشت ولی این شخصیت کمکم تبدیل به کاراکتر اصلی رمان گردید.