زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sorin Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازم تشکرام تموم شدددددددددددددددددددددد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

Sorin Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام شرمنده كه نيومدم بازم رفتي :cry:


وحيد خوبي :smile: فائزه تو خوبي خواب نداري مگه :surprised:
سلام.... مرسی..... اییییییییییییییییی............... گفتی......... ولی نداریم!!!!!!!!!
ولی هنوز زنده م!!!!!!!!!!!
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ مدیری نیست
بيشترين تراكم كاربري در سايت 1,689 کاربر در 2009/12/15 و ساعت 09:44 PM بوده است.
kaghaz rangi, *amin*, *sepid*, 1356216, 3812, 86120022, abolfazlrastegar, absss, accounting, acropolic, ahadabbasy, ALI 7135, alzizou, amir.abolfazli, Anvary2005, arad23, arasbaran, ArazOghloo, arcmoslem, arman127_18, armin.eleman, artim72, aryahesabfasa, ati.art, ayob, bahare7, bihtar, bm26, boy.simple+, bp1987, CaliRira, casper.0021, deremel400, donfidelio, Dr Ali, elahe.civil, eldar68, esmaeili60, F.Izadpanah.ait, fafariya, fatam, fateme_en+, fgni+, H A M I D+, Hamid MB, hamzenovin, haniyeh65, hodjat, hosseinassar, hprotaha, h_khamoshi64, imanasgari, javad1404, jovhar, kar20, kianoosh_py, koobagher, loverain, mahan_shahrokhi, mahdyonline, MAHRAZ, MAHSA3+*, mahtab.sh, mamadgh, maryam-p, maryam_m_r_y, masi_ofspring, mehdi e, mehrnoshmirzaei, Metal Guard, miladmh, milad_ali21, minaye baba, Mj na, mkhmkh, mmzk, mohamadreza!, mohammadnm20, mohsen 88, mohsen_blid, moji_045, m_janitabar, M_Shahabi, NANAR, naser-khalili, nazanin67.9, NEGINNN, nena_921, Neptune, ohmik, peggijaan, pesaretehroni, pianist.h, pouya6721, Rama Shakiba, reza6999, reza_galavand, rm_arch, s.ebrahimi, saba888, sacred, safa_re5000, sajjad2006, sakineh, salizadeniri, sanaz*, sara.jun, saye-2010, shimi33, shivatarinsokoot, shiva_bkr68, singon, smeal, Soofia, Sorin Z+, soufya, taha894, موسی 72, مصطفی نوری, معمار67سبز+, نازنین خانوم, venous_20+, vnm, yazdan_a, z.aghazade, zarehmimanam, zeinabmoradi, ziya662001, zxo003, اقیانوس, اوای علم, بابك خسروي, حاج احسان, خانم مهندس بهار, رز سیاه, سید محسن موسوی, ساقي كوير, طیبه
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام مریم جونیییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خوبییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟:gol::gol::gol::gol:
:w30:

سلاااااااااااااااااااااااااام خانوم گل
خوبی؟؟؟؟
ارائه دادی امروز؟خوب بود؟ دختر گل حالا برو استراحت که بهت فشار نیاد... اذیت میشیا... برو استراحت کن کمتر هم به خودت فشار بیار....بووووووووووس
 

Sorin Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااااااااااااااااااااااااام خانوم گل
خوبی؟؟؟؟
ارائه دادی امروز؟خوب بود؟ دختر گل حالا برو استراحت که بهت فشار نیاد... اذیت میشیا... برو استراحت کن کمتر هم به خودت فشار بیار....بووووووووووس

بلهههه........ خوب بوده.
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بلهههه........ خوب بوده.
خدا را شکر... انشالله همیشه تو کارات بهترین باشی



اینو ببین ..چه بامزه س
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راننده مي گويد كه يا همه پول را همين الان مي گيرد يا همين اول كار من را وسط اين بيابان رها مي كند و ميرود.
پول همه چيز را پيش ميخواهد.
از كرايه راه تا اين "ناكجا آباد" گرفته تا كندن مخفيانه گودال و بعد پر كردن آن و از همه مهمتر، ريسكي كه بابت انجام كار مي كند و اينكه اگر گير پليس بيافتد چه مي شود و . . .
براي اينكه خيالش را راحت كنم، همه پول هايم، حتي بليط اعتباري مترو ام را بهش ميدهم و خودنويس ارزان قيمت توي جيبم را هم محض اطمينان ميگذارم توي جيب پيراهنش.
ساكت مي شود، دوباره بيل را بر ميدارد و مشغول مي شود.
هوا ديگر كاملا تاريك شده.
شهر، پشت سرمان، از دور سوسو ميزند. باد گرمي شاخ و برگ ِ درختچه هاي كوتاه قامت ِ گز را مي لرزاند كه حالا زير نور چراغ هاي جلوي ماشين، شكلك هاي وهم انگيزي با سايه هاشان مي سازند.
آسمان تا جايي كه چشم كار مي كند ستاره است. امشب آنقدر ستاره در آسمان ريخته كه اگر حالم كمي بهتر بود و اين همه استرس و هيجان نداشتم، لابد كلي براي خودم شاعر ميشدم و چند تايي شعر بهم مي بافتم!
راننده مي پرسد، چقدر بايد گودال را گود كند؟
نگاهي به ته گودال مي كنم و با اشاره مي گويم هنوز بايد عميق ترش كند.
دوباره مشغول مي شود. حين كندن باقيمانده گودال، با خودش حرف ميزند.
"انگار گنج سليمون رو مي خوايم خاك كنيم كه ميترسه كسي بياد درش بياره. آخه كي وسط ِ برِّ بيابون مياد زمين رو بكنه واسه پيدا كردن ِ يه جنازه لاغر مردني!؟"
سيگاري روشن مي كنم. تنها صداي اطراف، سروصداي بيل و كلنگ راننده است و غرولندهاش و گاهي كله پا خوردن بوته اي خشك و بي ريشه كه همراه وزش باد، سرگردان ِ بيابان شده
راننده صدا ميزند كه كار تمام شده به نظرش و مي ايستد به نگاه كردن من. مي گويم صبر كند تا سيگارم تمام شود و بعد بالاي گودال ميروم.
بايد اول امتحان كنم ببينم يك جسد را كامل پوشش ميدهد يا نه؟
داخل گودال مي شوم و دراز به دراز ميخوابم.
توي گودال خيلي تاريك تر از بيرون است.
همه چيز به نظر مناسب مي آيد.
نظر راننده هم همين است.
از او مي خواهم كار را شروع كند و قسمش ميدهم كه تا گودال كامل پر نشد كار را تعطيل نكند.
قسم جان مادرش را ميخورد كه اين كار را نكند و شروع مي كند.
اول روي پاها، شكم و سينه ام را با خاك حسابي سنگين مي كند.
خودم ازش اينطور خواسته بودم. مي خواستم اگر وسط كار ترسيدم و پشيمان شدم، راه فرار نداشته باشم.
بدنم حسابي از سنگيني خاك كرخ شده و نفسم تنگی مي كند.
حالا ديگر نوبت ِ اصل كار رسيده.
اولين بيل خاك كه روي صورتم خالي مي شود، چند تايي از ستاره ها خاموش مي شوند و با بيل دوم و سوم . . .
خُلقم تنگ مي شود و وقتي ميخواهم به زحمت نفس بكشم خاك توي دهانم ميرود. يك نفس عميق تر كافي است تا منفذهاي بيني ام هم كامل بسته شود. تقلا مي كنم و مي خواهم دست هايم را تكان بدهم. نمي شود.
. . . تمام ستاره ها خاموش مي شوند.
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


كسي از ميان پنجره ها "مرگ" را خبر كند .
بيشتر از هزار ثانيه است كه
از روزنه اي
_13 طبقه دورتر از زمين
پرواز كرده ام .

........ مرگ ميان پنجره ها گم شده است !
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بيست و پنج سال

اولين بار در شش ماهگي دخترش بود كه تصميم گرفت او را بكشد و آخرين بار هم همين چند لحظه قبل كه وقتي نگاهش به نگاه دختر افتاد، دست هايش لرزيد و روسري را كه مي خواست تاب بدهد دور گردن دختر و آنقدر فشار دهد تا جانش بالا بيايد، پرت كرد گوشه اتاق و . . . زار زد.
دختر دور و بر پدر مي چرخيد و سر و صدا مي كرد.
_ همه اش مگه چقدر طول مي كشه؟ به خدا دو دقيقه هم نمي شه و . . . تموم ! 25 ساله دارم زجر مي كشم.
توي اين 25 سال، پدر ده ها بار همين تصميم را گرفته بود. هميشه هم فكر كرده بود: " مگه چقدر طول مي كشه ؟"
اما نتوانسته بود. حتي دفعه اول كه فقط كافي بود يك بالش كوچك بگذارد روي دهان دخترك و . . .
○○○
دخترك هنوز شش ماهش نشده بود كه دكتر گفت: "او عقب مانده ذهني است"
در ذهن پدر اين جمله مثل پتك صدا كرد.
_ يعني دختر من يه عمر مسخره اين و اون بشه؟ جاش رو خيس كنه؟
و تصميم گرفت دختر را بكشد اما . . . هر بار نگاهش به نگاه دختر افتاد و نتوانست. هر بار حسي ناشناخته به سراغش آمد و نگذاشت.
○○○
حالا 25 سال بود به اين حس عادت كرده بود و دختر، 25 سال تمام جايش را خيس كرده بود، غذا را به زور در دهانش ريخته بودند و . . .
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیای مجازی
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول بهم بدی؟
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.
- باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
صدای موسيقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
- عمو.... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه، یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همۀ اینها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازي.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیاي مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- نه ولی دنیای منم مثل اونه. مجازي:
مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم.
خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
پدرم سالهاست که زندانه
و من همیشه پیش خودم همۀ خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم. یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
- مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستي.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع حقیقی و بی رحم زندگی توسط مـَجازها، عاجزيم.

واقعا ما داریم به کجا میریم
چرا همه زندگیمان باورهامان اندیشه هامان مجازی شده
چرا احساس را مجازی کرده ایم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا