شاید هم این مرده برنده جایزه نوبل باشه و دختره هیچ پخی نباشه. اونموقع موضوع میشه:
قدرت خوشگلی!!!!!
جوابتو با این شعر حافظ میدم:نمیدونم تجربه کردین یا نه
همش غمه و چیز دیگه ای نداره البته نمیگم شادی نداره چرا داره ولی نگرانی و دلواپسیش بیشتره
جوابتو با این شعر حافظ میدم:
هرکه ترسد زملال اندوه عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
بر عشق کلام بی کلامی نهفته استگویند رمز عشق مگویید و نشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و نشنوید
مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
بر عشق کلام بی کلامی نهفته است
رازیست یکسر که از عالم گسسته است
(از خودم بود)
خودتون قضاوت کنین
دخترای پول پرست
بشتاب به روزی که این چنین گرم بودیمن راه خانه ام را گم کرده ام بانو
شما ، بانو که آشنای همه آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب ، نی لبکی شکسته ندیدید
می گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده ، از سنگ ، ناله و
از ستاره ، هق هق گریه شنیده است
امروز هم کسی اگر صدایم کردبشتاب به روزی که این چنین گرم بودی
اکنون دستهایم پینه بسته
نه گریه میخواهم نه خنده!
گاهی اوقات دلم میگیرد از دروغهایتامروز هم کسی اگر صدایم کرد
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
می خواهم به جنوب بیندیشم
می خواهم به آن پرنده خیس ، به آن پرنده خسته
به خودم بیندیشم
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه های بی وقفه ام پنهان کنم
همین خوب است
همین خوب است
حالا بیا برویم از رگبار واژه ها ویران شویمگاهی اوقات دلم میگیرد از دروغهایت
مانده ام اینجا
تنها و با یادت
کاش هیچوقت نمیدیدمت
پاسخ اشکهای پر از حسرتم چیست؟
سکوت واژه هایم میان فریادهایت گم شدهحالا بیا برویم از رگبار واژه ها ویران شویم
عیبی ندارد یک بودن دیوار باغ و صدای همسایه
باران که باز بیاید
می ماند آسمان و خواب و خاطره ای
یا حرفی میان گفت و لطف آدمی با سکوت
گریه نکن ری راسکوت واژه هایم میان فریادهایت گم شده
تیرگی از پس توفان بردمید
رخساره ای نمیبینم
حال چگونه سکوت کنم؟!
مسافر اعماق دلها بودن بسی سخت استگریه نکن ری را
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردیبهشت به دیدنت می آیم
خبر تازه ای ندارم
فقط چند صباح پیشتر
دو سه سایه که از کوچه پائین می گذشتند
روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند
ساز و دهل می زدند
اما کسی مرا نمی شناخت
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیده ای ری را !
شاید آنقدر باران بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پی گل نی
آمدند ، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی ، عسل ، حلقه نقره و قرآن کریم
حیرت آور است ری را ،
حالا هر که از روبرو بیاید
بی تعارف صدایش می کنیم بفرما !
امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد
درست است که منمسافر اعماق دلها بودن بسی سخت است
ولی میتوان با شکوفه ها همراه شد
صبوری را آموختم به قیمت جان عزیزمدرست است که من
همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید !
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی گیرد
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمی ترسم
حالا دیگر از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نمی ترسم
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازه کتاب
غصه بسیار نمی خورم
حالا به هر زنجیری که می نگرم بوی نسیم و ستاره می آید
حالا به هر قفلی که می نگرم کلام کلید و اشاره می بارد
شاعر که می شوی ، خیال تو یعنی حکومت دوست
باور کنید ! هی من ساده ، ساده به این ستاره رسیده ام ؟
من از شکستن طلسم و تمرین ترانه
به سادگی های حیرت دوباره رسیده ام
درست است
من هم دعاتان می کنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید
از هر طعنه تاریک نترسید
از پسین و پرده خوانی غروب
یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
دوستتان دارم
ای سادگان صبور ، سادگان صبور !
دارم هی پابه پای نرفتن صبوری می کنمصبوری را آموختم به قیمت جان عزیزم
رفت و مرا به خدا سپرد
کاش هیچوقت بی صبر نبودم تا اینچنین بخواهند صبوری را به من بیازمایند
نه عاشقی دیگر بس استدارم هی پابه پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم ، تا سهم سایه ، تا سراغ همسایه
صبوری می کنم تا مدار ، مدارا ، مرگ ...
تا مرگ ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی ، حرفی ، سخنی بگو ید
مثلا ً وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت !
هه ! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز ، و یا شاعران ساکتند !
حالا برو ای مرگ ، برادر ، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد !
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشینه عاشقی دیگر بس است
کشیدم جرعه اش را
دیدم که چقد سوزناک است
کاش صبوری را جور دیگر یادم می دادند
وای بر من
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که این سو پیرمردی با سپیدی های مو
و هزاران بار مردن، رنج بردن
با خمی در قامت از این راه دشوار
که این سو دستها خشکیده٬ دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و گاهی حرفهای پیچ در پیچ و هم هیچ
و گهگاهی دو خط شعری
که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی غنچه ای شاداب
و صدها آرزو بر دل
دلی گهواره ی عشقی
که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن٬ سخت بیزار است
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است
بس است بر من ناله های شبانه ای را که هیچ کس ندیدنه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به شادمانی می نگرم ری را
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام
از شب که گذشتیم
حرفی بزن سلامنوش لیموی گس
نه من سراغ شعر میروم
نه شعر از من ساده سراغی گرفته است
تنها در تو به حیرت می نگرم ری را
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام
پس اگر این سکوت
تکوین خواناترین ترانه من است
تنها مرا زمزمه کن ای ساده ، ای صبور !
حالم اصل خوب نیست
دردها آید به جان
چشمهایم بی فروغ
رنجهایم بس گزاف
همین بس که پیر شدمچرا وقتی که آدم تنها می شه
غم و غصه اش قد یک دنیا می شه
میره یک گوشه پنهون می شینه
اونجا رو مثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه
غم میاد یواش یواش خونه ی دل در می زنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه، می نشستیم، من و یار
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
می گن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته، دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باز داره زاغه ابرا رو چوب می زنه
اشک این ابرا زیاد ولی دریا نمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
چقدر قشنگندهمین بس که پیر شدم
مدتی است زمین گیر شدم
چه زیباست اینچقدر قشنگند
می شنوی ری را ؟
به خدا پروانه ها قبل از آنکه پیر شوند ، می میرند