عشق با لبخند مردم زنده است. بیاد داداش سهیل عزیز

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما هم از دوستانی که در حال حاضر حضور ندارند تو همین تاپیک یاد کنید.

دوستـي يعني صـداقت داشتن خستگي از دوش هم برداشتن

دوستـي را گـر تو بـاور داشتي صد هـزار آييـنه در بر داشتي

درتو خورشيد صداقت مي شکفت در دلـت نور رفـاقت مـي شکفت

کاش مي شد کلبه اي در ماه داشت تـا به خورشـيد حقيـقت راه داشت

گـر بيــايي بـا چــراغ دوستي مي رويم اينک به باغ دوستي

مي رويم آنجا که شهر شادي است آن طرف ها که پُـر از آبادي است

شـوق مي آيـد به استقبـال تو رنگ شادي مي زند بر بال تو

غنچه ها تک تک سلامت مي کنند نغـمه خوانـان شادکـامت مي کنند

يک سبد مضمون نابت مي دهند سـاغـري از آفتــابـت مي دهند

مي شوي اين گونه مهمان غزل مي نشـيني بـر سر خـوان غزل

مي خوري تصوير و احساس و خيال مـي شـوي سيـــراب از شعـر زلال

از تـخيـل ذوق تـو پـُر مي شود راه شعر آنجا ميان بُر مي شود

مي شوي يک پارچه مضمون ناب مي دود در جسم و جانت التهاب

دل وجودت را به آتش مي کشد تار و پودت را به آتش مي کشد

آه، از اين شعله جانت سير باد آتش اين شعلـه دامن گير باد!

کاش مي شد روشنائي را چشيد تکـه اي از مـاه را مي شد جويد

کــــاش مـي شد خويشتـن را بشکنيم يک شب اين تنديسِ « من » را بشکنيم

بشکنيم اين شيشه صد رنگ را ايـن تغـافل خــانـه نيـرنگ را

آسمـــان دوستـي آبــي تـر است شب در اين آيينه مهتابي تر است

من نمي گويم کسي بي درد نيست هر کسي دردي ندارد مـرد نيست

ليک مي گويم که فصل سوختن آب را هـم مـي تــوان آموختن

خنده را چون مي توان ترميم کرد غصه را هـم مي توان تقسيم کرد

گر خطر مي بارد از اين فصل درد دوستـي را بــايـد اول بيمـه کـرد

عشق با لبخند مردم زنده است زندگـي هم با تبسّم زنده است

کاشکي مي شد صميمي تر شويم در محـبّت ها قــديمـي تر شويم

روزهـاي روستــا يـادش بخير خنده هاي سبز و آبادش بخير

هر که مي آمد بـه باغ دوستي مي گرفت آنجا سراغ دوستي

آه، مـن بــا او رفـاقـت داشتم من به آن آيينه عادت داشتم

کاش مي شد باز برگرديم آه ... عشـق را بـا خـود نياورديم آه
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترسیدم بابا همچین گفتی به یاد داداش سهیل عزیز دلم هوری ریخت :surprised:

خیلی ممنون عزیز :gol:
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
و تو ای سهیل بیا اینجا ببین دوستات دلشون برات تنگ شده!

حالش خوبه من تضمین می کنم :D
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

حسین-تی

عضو جدید
راستی :
Lady bayat هم اضافه میکنم . . .!
بعد عید دیگه پیداش نیست . . .! نگرانشم نکنه اتفاقی افتاده باشه براش . . .! :cry:
Maryam-d هم فک کنم رفته . . .!!:cry:
Nilgoon هم پیداش نیست . . .:cry:
Arash-AZ . . . .:cry:
MaFia خودمون . . .:cry:
و . . .!

 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز


در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
بيقرار توام و دل تنگم گله هاست
اه بيتاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب
دردلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است
مثل شهري که به روي گسل زلزله هاست
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست :
با تو حکايتي دگر اين دل ما بسر کند.

 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر تو ام سنگين شده

اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از اندوه پيش

همچو باراني که شويد جسم خاک
هستيم ز آلود گي ها کرده پاک

اي تپش هاي تن سوزان من
آتشي در سايه مژگان من

اي ز گندمزار ها سرشارتر
اي ز زرين شاخه ها پر بارتر

اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت ترديد ها

با تو ام ديگر ز دردي بيم نيست
هست گر ‚ جز درد خوشبختيم نيست

اي دل تنگ من و اين بار نور ؟
هايهوي زندگي در قعر گور ؟

اي دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

آه اي با جان من آميخته
اي مرا از گور من انگيخته

چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاييم خاموشي گرفت
پيکرم بوي همآغوشي گرفت

جوي خشک سينه ام را آب تو
بستر رگهايم را سيلاب تو
در جهاني اين چنين سرد و سياه
با قدمهايت قدمهايم براه
اي به زير پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گيسويم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه اي بيگانه با پيراهنم
آشناي سبزه زاران تنم

آه اي روشن طلوع بي غروب
آفتاب سرزمين هاي جنوب

آه آه اي از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سيراب تر

عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا سرم ايثار شد

اي لبانم بوسه گاه بوسه ات
خيره چشمانم به راه بوسه ات

آه مي خواهم که برخيزم ز جاي
همچو ابري اشک ريزم هاي هاي

اي نگاهت لاي لايي سحر بار
گاهواره کودکان بي قرار

اي نفسهايت نسيم نيمخواب
شسته از من لرزه هاي اضطراب

خفته در لبخند فرداهاي من
رفته تا اعماق دنيا هاي من

اي مرا با شعور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته

چون تب عشقم چنين افروختي
لا جرم شعرم به آتش سوختي
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه خالي از صداي يه سلامه
رفتنت اول و اخر کلامه
اسمون مه گرفته تو غباره
ابر صد تيکه نمي خواد که بباره
پنجره خسته از اين سکوت بارون
تو خونه؛ هواي دلگير زمستون
در و ديوار حياط و غم گرفته
اسم من يه عمر از ياد تو رفته
باغچه دلتنگه واسه بوي اقاقه
تو اتاق؛ خاطرهء تو مونده باقي
اين همه غربت و اين سکوت خونه
اين همه نشون و باز من؛ بي نشونه
توي اسمون شب؛ بغض ستاره
من و تکرار يه گريهء دوباره....
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو خواب از چشم بيمارم ربودي

تو را کم دارم امشب من به هستي

همي دانم که شيرينم توهستي

من از عشق تو مي سوزم نه از تب

من از هجر تو مي ترسم نه از شب

هر از گاهي کني ياد دل من

همه اسبان تازي ، بر دل من

چو مي سوزم من از داغ نگاهت

همي ترسم بميرم از فراقت

تب من از نگاري ديدني بود

رخ زيباي تو بوسيدني بود

رخت آن شب نديدم در کنارم

ولي امشب سراسر انتظارم

من امشب ساز بر سوزي شکستم

کنار آتش عشقت نشستم
 

taha894

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خیلی وقت نیست که اینجام .

اما اشعار جناب ofakur خیلی زیبا بودن ، مرسی به خاطر انتخابتون .:gol:

و ممنون به این خاطر که باعث شدید تا دوستان یادی از همدیگه بکنن ...;)
 

AminNePo

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای گوزگاترین گوزگا!
ای تک گوزگا باتلاق وجودم کجایی؟
حالا جونور قحط شده افتادین دنبال این یدونه؟
 

Similar threads

بالا