دل بىسوز و گداز از غم زهرا دل نيست
دل اگر نشكند از ماتم او، جز ِگل نيست
خون و اشك از دل و از ديده ما مىجوشد
فاطمه صورت خود را ز على مىپوشد
عمر كوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند
با دل خسته و بشكسته على تنها ماند
اثر دستستم از رخ نيلى نرود
هرگز از ياد على، ضربت سيلى نرود
با على راز نگفتى تو زبازوى كبود
با پدر گوى كه بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا؟
داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز
دل اگر نشكند از ماتم او، جز ِگل نيست
خون و اشك از دل و از ديده ما مىجوشد
فاطمه صورت خود را ز على مىپوشد
عمر كوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند
با دل خسته و بشكسته على تنها ماند
اثر دستستم از رخ نيلى نرود
هرگز از ياد على، ضربت سيلى نرود
با على راز نگفتى تو زبازوى كبود
با پدر گوى كه بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا؟
داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز