zx1
عضو جدید
سلام.
راستش چند وقت پیش یه اتفاقی برام افتاد که ترجیح دادم حرف دل امروزم اون باشه! شاید بعضی هامون به خودمون بیاییم!
...چند ساعت پیش یکی از دوستانم با هام تماس گرفت . دیدم اصلا حال نداره و صداش گرفتس. گفتم فلانی چی شده چرا حال نداری؟ گفت هیچی نیست . ولی وقتی اصرار منو دید شروع به حرف زدن کرد. میخوای بدونی چی گفت؟ من که وقتی شنیدم کاملا به قول خودمون قفل کردم.
میگفت دختری رو که دوست داره امروز بهش زنگ زده بوده. آخه رفیقم با یه دختر 18 ساله دوسته که بچه طلاقه و پیش مادرش زندگی میکنه. اره گفت دختره زنگ زده بهش و گفته مادرم داره منو میندازه بیرون. (قشنگ توجه کن چی میگه "مادرم داره منو میندازه بیرون"). مادرم براش خواستگار اومده و اونم قبول کرده ولی خواستگاره گفته مادرم رو بدون بچه میخواد. مادرم هم به من گفت تو دیگه بزرگ شدی بهتره بری واسه خودت زندگی کنی! دختره میره پیش پدرش اما اونم چون بایکی دیگه ازدواج کرده قبولش نکرده. حالا دختره مونده که چیکار کنه!
وقتی این حرفا رو از زبون دوستم میشنیدم هنوز قفل کرده بودم. اره تو فیلما عادیست و زیاد دیدیم ولی ...!
کجا داریم زندگی میکنیم ؟ تو دنیایی که توش این فاجعه ها عادی اند، چه جوری داریم زندگی میکنیم؟ چرا به اینجا رسیدیم که مادری دخترش رو بندازه بیرون تا خودش راحت زندگی کنه! من خودم اون دختر رو دیدیم. میشناسم. یه دختر خانم خوب، پاک و... .
اگه فردا روزی اون دختر به راه خلاف کشیده بشه مسئولش کیه؟ مقصر کیه؟
نمی دونم چی بگم؟ بعضی موقع ها حرفی رو دلت انقدر سنگینی میکنه که هر کاری میکنی هم سبک نمیشی! کاش اینم یه فیلم بود. هر چقدر تلخ ولی میدونستی یه ساعت دیگه تموم میشه!