بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

zzahra

عضو جدید
زندگی این است:یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست،
مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر هفته ی بعد،
یک نفر دیشب مرد،
و هنوز ،نان گندم خوب است
و هنوز، آب می ریزد پایین اسب ها مینوشند
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم جه اندازه تنهایی من بزگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید ،
پی نوری ، ریگی ، لبخندی .

پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد .

پای نی زاری ماندم ، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید .

راه افتادم .
یونجه زاری سر راه ،
بعد جالیز خیار ،بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک .

لب آبی
گیوه ها را کندم ، و نشستم ،پاها در آب :
" من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است.
سایه ها می دانند که چه تابستانی است .
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک ،
کودکان احساس / جای بازی اینجاست .
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .

در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم
صبح
و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است ، که مرا می خواند .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نام مه بردم شبــــــــــــی روی توام آمد به یاد
در دل شب حـــــــــلقه ی موی توام آمد به یاد
اشک را دیدم به سر غلطان میان خاک و خون
کشتگان چشــــــــــــم جادوی توام آمد به یاد
زاهدی مــــی کرد روزی وصف طوبا و بهشت
از مقیمان ســـــــــــــــــر کوی توام آمد به یاد
چون شنیدم وصف طوبا گه بلند و گــــاه پست
اعتدال زلــــــــــــــــــف دلجوی توام آمد به یاد
مــــــی گشودم همچو گل اوراق دیوان کمال
بوی جــــــــــان آمد از آن بوی توام آمد به یاد
کمال خجندی
 

آیاتای

عضو جدید


تو را به خاطر عطر نان گرم


[FONT=times new roman,times,serif]براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]براي پشت کردن به ارزوهاي محال [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تورا براي لبخند تلخ لحظه ها [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم...دوست مي دارم.
[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تکیه داده ام
به باد
با عصای استوایی ام
روی ریسمان آسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زيباترين تصوير دنيا

ناز کن تا روز و شب غرق تمنايت شوم
تا قيامت شاعر چشمان زيبايت شوم
از ازل زيباترين تصوير دنيا بوده ای
کاش می شد تا ابد محو تماشايت شوم
دوست دارم لحظه ای که دل به دريا می زنم
قايقم را بشکنی تا غرق دريايت شوم
ای تمام آرزو و جملگی اميد من
آرزو دارم يکی از آرزو هايت شوم
ای تمام هستی من ای همه دنيای من
کاش من هم گوشه ای از کل دنيايت شوم
در تمام لحظه ها اميد فردايم تويی
دوست دارم لحظه ای اميد فردايت شوم
شعرهايم را اگر قابل بدانی بعد از اين
قصد دارم شاعر چشمان زيبايت شوم

نادر صهبا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زيباترين تصوير دنيا

ناز کن تا روز و شب غرق تمنايت شوم
تا قيامت شاعر چشمان زيبايت شوم
از ازل زيباترين تصوير دنيا بوده ای
کاش می شد تا ابد محو تماشايت شوم
دوست دارم لحظه ای که دل به دريا می زنم
قايقم را بشکنی تا غرق دريايت شوم
ای تمام آرزو و جملگی اميد من
آرزو دارم يکی از آرزو هايت شوم
ای تمام هستی من ای همه دنيای من
کاش من هم گوشه ای از کل دنيايت شوم
در تمام لحظه ها اميد فردايم تويی
دوست دارم لحظه ای اميد فردايت شوم
شعرهايم را اگر قابل بدانی بعد از اين
قصد دارم شاعر چشمان زيبايت شوم

ابراهیم صهبا


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي طفل شوخ چشم
بنما مرا به علت ديوانگي به خلق
سنگم بزن به هلهله دنبال من بيفت
بر من روا بدار سخنهاي ناپسند
اما مخند بيهوده بر اشک من مخند
بر اشک من مخند که اين اشک بي امان
اشک ستوه نيست ز سنگ جفاي تو
اشکي است بر گرسنگي کوچه هاي شهر
اشکي است بر برهنگي چشمهاي تو
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پيراهنش چو فلس
تابيده بود با تن آتش گرفته اش
او ماهي رميده اي از موج شعله بود
تنها نشست و دست تکان داد وچاي خواست
سيگار مي کشيد
سيگار مي کشيد و به درياي دودها
امواج شب گرفته گيسوي درهمش
بي رنگ مي شدند
چشمش نمي دويد
آن سبز سايه دار
او منتظر نبود
از گفتگوي و همهمه کافه دور بود
محو چه چيز بود تماشاي لحظه ها ؟
برق نگاه آينه از کيف او دميد
ماتيک تند او
گل کرد ناگهان
در باغ دستهايش و پر ريخت بر لبش
بعد از کمي درنگ
همچون نوار عطر خوشش از برم گذشت
در پرده هاي دود
تک قطره هاي گنگ پيانو هنوز هم
از سقف مي چکيد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ** ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر ** تا که گلباران شود کلبه ویران من
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب است
شبي آرام و باران خورده و تاريک
کنار شهر بي غم خفته غمگين کلبه اي مهجور
فغانهاي سگي ولگرد مي آيد به گوش از دور
به کرداري که گويي مي شود نزديک
درون کومه اي کز سقف پيرش مي تراود گاه و بيگه قطره هايي زرد
زني با کودکش خوابيده در آرامشي دلخواه
دود بر چهره ي او گاه لبخندي
که گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
نشسته شوهرش بيدار ، مي گويد به خود در ساکت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه بايد کرد ؟
کنار دخمه ي غمگين
سگي با استخواني خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه مي گويند و مي خندند
دل و سرشان به مي ، يا گرمي انگيزي دگر گرم است
شب است
شبي بيرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزديک
نمي گريد دگر در دخمه سقف پير
و ليکن چون شکست استخواني خشک
به دندان سگي بيمار و از جان سير
زني در خواب مي گريد
نشسته شوهرش بيدار
خيالش خسته ، چشمش تار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به مهر تو ای ماه زیبا قسم
به چهر تو ای مهر رخشا قسم
به آن سینه ی همچو صبح بهار
به آن زلف چون شام یلدا قسم
به آهی که از سینه ای سوخته
کَشد شعله تا عرش اعلی قسم
به مهر و به ماه و به چرخ فلک
به کوه و به دشت و به دریا قسم
به عمری که در آرزویت گذشت
به دیروز و امروز و فردا قسم
به هجران و حرمان و دیوانگی
به عشق و امید و تمنا قسم
به جانهای از عاشقی بی قرار
به دلهای عشاق شیدا قسم
به آن ناله هایی که پر می کشند
به سوی خدا،نیمه شبها قسم
به دلدادگانی پریشان چو من
که در کوی یارند،رسوا قسم
به آیین طنازی و دلبری
به شیرین و لیلی به عذرا قسم
که عشقت ز دل رفتنی نیست نیست
به پرور دگار توانا قسم
 

mahla2009

عضو جدید
يكديگر را دوست بداريد اما از عشق زنجير مسازيد:
بگذاريد عشق همچون دريايي مواج ميان ساحل هاي جانتان در تموج و اهتزاز باشد.
جام هاي يكديگر را پر كنيد اما از يك جام منوشيد.
از نان خود به يكديگر هديه دهيد اما هر دو از يك قرص نان تناول مكنيد.
به شادماني با هم برقصيد و آواز بخوانيد اما بگذاريد هر يك براي خود تنها باشيد؛
همچون سيم هاي عود كه هر يك در مقام خود تنهاست، اما همه با هم به يك آهنگ ميترنمند.
دل هايتان را به هم بسپاريد اما به اسارت يكديگر ندهيد؛
زيرا تنها دست زندگيست كه مي تواند دل هاي شما را در خود نگه دارد.
در كنار هم بايستيد اما نه بسيار نزديك؛
از آنكه ستون هاي معبد به جدايي بار بهتر كشند،
و بلوط و سرو در سايه هم به كمال رويش نرسند.
جبران خليل جبران
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کاش می شد خانه ای می ساختیم
بانگاهی دل به هم می باختیم
زیر بارون غم درد فراق
با غم دوری هم می ساختیم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه‌ء من در انتهای جهان است
در مفصل ِ خاک و پوک
با ما گفته بودند :
«آن کلام ِ مقدس را
با شما خواهيم آموخت
ليکن به خاطر آن
عقوبتی جان‌فرسای را
تحمل می بايدِتان کرد»
عقوبت جان‌کاه را چندان تاب آورديم
آری
که کلام مقدس مان
باری
از خاطر
گريخت ! ...

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
افشوس ، که این عمر به افسوس گذشته است
چون شبروی ، از سایۀ کابوس گذشته است

دزدانه در این تیره سرا ، از نظر خلق
با شعلۀ بیرنگ ، چو فانوس گذشته

ای صبح سعادت ، به من این شام سیه فام
همراه یکی کوکب منحوس گذشته

واعظ چه کشی عربده ، کاین زندگی تلخ
از من به تَعَب ، وز تو ، به سالوس گذشته

مرغان سبکبال چمن را خبری نیست ؟
ز آن عمر ، که بر طوطی محبوس گذشته
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بوي باران بوي سبزه بوي خاک
شاخه هاي شسته باران خورده پاک
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو هاي شاد
خلوت گرم کبوترهاي مست
نرم نرمک مي رسد اينک بهار
خوش به خال روزگارا
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخک که مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به کام
باده رنگين نمي نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از ان مي که مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر کامي نگيريم از بهار
گر نکويي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif فریدون مشیری
چو از بنفشه بوي صبح برخيزد
هزار وسوسه در جان من برانگيزد
کبوتر دلم از شوق ميگشايد بال
که چون سپيده به آغوش صبح بگريزد
دلي که غنچه نشکفته ندامتهاست
بگو به دامن باد سحر نياويزد
فداي دست نوازشگر نسيم شوم
که خوش به جام شرابم شکوفه ميريزد
تو هم مرا به نگاهي شکوفه باران کن
در اين چمن که گل از عاشقي نپرهيزد
لبي بزن به شراب من اي شکوفه بخت
که مي خوش است که با بوي گل درآميزد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش

خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات
چه‌هاست در سر این قطره محال اندیش

بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را
که موج می‌زندش آب نوش بر سر نیش

ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش

به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی‌آیدم ز حاصل خویش

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او
افسوس که تیر جنگ می‌بارد از او

بس زود ملول گشتی از همنفسان
آه از دل تو که سنگ می‌بارد از او
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم گرفته، ای دوست!
هوایِ گریه با من؛

گر از قفس گریزم،
کجا رَوَم، کجا، من؟

کجا رَوَم؟
که راهی به گلشنی ندانم،
که دیده بَرگشودم به کنجِ تنگنا، من.

نه بَسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز:
چو تخته پاره بَر موج، رَها، رَها، رَها، من.

زِِ من هَر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک؛
به من هَر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!

نه چشمِ دل به سوئی، نه باده در سبوئی
که تر کنم گلوئی به یادِ آشنا، من.

زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم در آسمانِ اَبری ...
دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من ...

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]کعبه را گفتم که تو از خاکی و من از خاک [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چرا باید به دور تو بگردم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ندا آمد که با پا آمدی باید بگردی [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]برو با دل بیا تا من بگردمد ...[/FONT]​
 

Dandalion

عضو جدید
شادم که در خیال تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم


پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست

شبها چو در کناره ی نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می کشم به پهنه ی دریاها

شادم که همچو شاخه ی خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تب دارم
کز آفتاب شهر تو می سوزد

در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کو را هزار جلوه ی رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند

اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها ترا بگوشه ی تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟


تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟

خسته از این زندگی با غصه های بی شمار ؟ ...


 

far_22

عضو جدید
گفته بودم كه ي.. بلد نيستم

یکشب- نبودی...
شکل توراکشیدم!
رفتی - ندیدی...
من به کجا رسیدم!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
خداحافظ !

چيز تازه اي اگر يافتيد،
بر اين دو اضافه كنيد
تا بل باز شود اين درگم شده بر ديوار ...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا