سالهای خیلی دور استادی داشتم که آنقدر در باره درستی و بی طرفی منابع و گزارشات تحقیقی و پژوهشی تأکید می کرد و از شاگردان می خواست این موارد را رعایت کنند، که هنوز پس از سال ها اگر بخواهم در موردی مطلبی چیزی بنویسم ـ حتا اگر در باره آن منابع زیادی نیز در اختیار داشته باشم، ـ باز هم با احتیاط و ترس اظهار نظر می کنم. اما بسیار کسان هستند ادعای پژوهش و کار فرهنگی دارند و با عناوین دکتر و محقق «اظهارنظر» و «ادعاهایی» می کنند که ...
به گفته ها و نوشته های دو تا از اين محققان محترم توجه کنید. گرچه اين دو از نظر طرز تفکر و گرایشات سیاسی مقابل هم هستند، اما به نظر من، این تفاوت ظاهری است و همچنان که بارها گفته ام، «اسلام ستایی» و «اسلام ستیزی» کور و دروغین دو روی سکه ابتذال و انحراف است.
دکتر!!رحیم پور ازغندی در مراسم [يادواره شهداي هفتم تير] تروريسم را پديدهاي غربي و از محصولات مدرنيته معرفي كرد. حرف از این خنده دارتر را تاکنون نشنیده بودم. آنهم از دهن کسی که [عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي] است.
آقای دکتر با اشاره به تاريخ تروريسم فرموده اند: «تروريسم به معناي ايجاد خشونت سازمان يافته با هدف خاص سياسي است و در متون كلاسيك علمي بحث ترور و تروريسم را به دوران انقلاب فرانسه در اواخر قرن 18 و اوايل قرن 19 ربط ميدهند.»
یعنی قبل از آن و نیز در جای دیگر ترور نبوده و اگر هم بوده اسمش چیزی دیگه ای بوده و ربطی به ترور نداشته و ربطی به ما هم نداشته و توی متون کلاسیک علمی هم نوشته نشده. به عبارتی هر چه است زير سر این غرب دیو سیرت است و منشاء آن هم انقلاب فرانسه است.
ايشان همچنین فرمودند: «اسلام در جنگ دستورات اخلاقي دارد!!!»
آقای دکتر: کدام دستورات اخلاقی؟! مگر می توان برای جنگ دستورات اخلاقی نوشت. اگر چنین بود که جنگ مذموم شمرده نمی شد. تازه اگر بتوان برای جنگ دستورات اخلاقی نوشت، پس برای ترور و اعدام انقلابی هم می توان دستورات انقلابی نوشت. گرچه این کار انجام گردید و دین را به عنوان ایدئولوژی سیاسی بر بال حکومت سوار و با قدرت سیاسی می تازانند. اما امروز دیگر هر مسلمانی عادی می داند، باید دین خودش را از سُنّت جنگ، ترور، خشونت و دستورات اخلاقی اینچنینی رها سازد. شاید دستورات اخلاقی و دینی و الهی ـ درباره جنگ و جهاد مقدس و برده داری و خشونت و قصاص جزیه و تعزیر و سنگسار و ... ـ در زمان خود درست بوده و حتا همیشه هم به قوت خود باقی بماند، اما بایستی این دستورات در ظرف زمانی امروز تعطیل شوند. (البته از سوی مجتهدین و ...)
آیا چنین تفکری؛ ـ دفاع از جنگ با توجیه جهاد مقدس و نابودی کفار، دفاع از ترور با توجیه اعدام انقلابی و نابودی دشمنان دین و ... ـ همان دین ستایی افراطی نیست که نتیجه آن مرگ و خون و خشونت و ویرانی ببار خواهد آورد؟ آیا هر دین و ایدئولوژی دیگری، نیز با همین توجیه ها می تواند مرتکب همین اعمال شود؟ آیا این مسلمان ها نیستند که مدعی هستند؛ چون دین اسلام ـ و تشیع ـ برحق است، تنها مسلمانان محق هستند با دشمنان خود بجنگند! آیا دیگران هم همین ادعا را می توانند بر زبان آورند.
آقای دکتر، ای کاش بجای بافتن این گفته های صدتا یک غاز، نیم نگاهی داشتید به تاریخچه و انگیزه های ترورهای ایدئولوژیک. لااقل کاشکی اشاره ای می کردید به ترورهایی که در این صد سال اخیر از سوی مسلمانان انجام گردیده ـ مسلمانانی که در درستی و ایمان آنها شکی نبوده است، ـ و بعضا خودی ها نیز در میان آنها دیده می شود.
از شما می پرسم: «ترور ناصرالدین شاه که از سوی میرزارضا کرمانی و تحت القاء سید جمال الدین اسدآّبادی انجام شد، بر پایه کدامین دستورات اخلاقی بود؟ همچنین ترور ناموفق شیخ فضل الله نوری، که با فتوای محمد کاظم خراسانی و تأیید مجتهدین وقت «شیخ ابراهیم زنجانی، طباطبانی و بهبهانی» انجام گردید و چون عملیات موفق نبود، چندی بعد در دادگاهی که دادستان و مدعیان همگی از مجتهدین بودند با تأیید فتوانی کتبی از سوی مجتهدین نجف «مانند محمد حسین نجل،میرزا خلیل (طهرانی)، محمد کاظم خراسانی و عبداله بهبانی) اعدام گردید، آیا این ترور با دستورات اخلاقی که مدعی هستید، هماهنگ بود یا نامبرده «شیخ فضل الله» شیخ شهید است و دیگر مجتهدین همگی آخوندهای لیبرال سکولار. آیا دستورات شرعی و اخلاقی آن احکام معتبر بوده یا نه ؟ترورهای «فداییان اسلام» چگونه است؟ آیا یک روحانی می تواند یک نویسنده را بخاطر آراء ضد اسلامی ترور کند؟ یا چند سیاستمدار را، حتا اگر آن سیاستمداران خائن به منابع مملکت باشند. دیدگاه شما و دستورات اخلاقی در این باره چه می گوید. در باره آیت الله شمس آبادی چه؟ آیا ایشان از سوی غیر مسلمانان «هدفی» ها ترور شدند، یا انقلاب فرانسه در آن دخیل بود. همچنین مرتضی مطهری؟ و دیگرانی که ...
ـــــ
اما محقق و پژوهشگر گرانمایه دیگری است که بیش از ده ها مقاله و کتاب و جزوه و سخنرانی دارد که توی همه آنها، همینطور دّر افشانی کرده و عطرافشانی. ایشان با نیروی غیبی از گذشته و گذشتگان چیزهایی می دانند که هیچ کس دیگر کمترین اطلاعی ندارد.
استاد دکتر «حسن عباسی» دیروز و «سیاوش اوستا»ی امروز، نادان ترین آدمی است که خود را محقق و پژوهشگر می داند. (منظورم از نادان کسی نیست که نمی داند یا کم می داند، بلکه کسی که می پندارد می داند.)
این محقق اسلام ستیز و نژاد پرست آبکی هنوز در توهم این است که می توان با چند تا ستایش دروغین از گذشته ایران، دیگران را فریب داد.
اشاره به یکی از مقاله های نامبرده که در چند سایت نیز درج گردیده، عمق اندیشه پریشان او را نشان می دهد. عنوان مقاله چنین است: «چرا ایرانیان اسلام را آنچنان که بود نپذیرفتند؟»
بایستی متذکر شوم، تاکنون بیش از هزاران مطلب و سخن در این باره گفته و نوشته شده است. این که براستی چرا ایرانیان در دین و آیین خود نماندند؟ چرا ارامنه که همیشه یا تحت سیطره ایران بودند یا روم. در مقابل تازیان مقاومت کردند و مسیحیت را حفظ کردند، اما ایرانیان دلبخواه و آزادانه مزداپرستی «آیین زرتشت» را رها کردند و اسلام را پذیرفتند، و بعد چون اسلام را دین تازی دیدند، رو بسوی تشیع آوردند. نیز این پرسش ها که آیا ایرانیان از اعراب شکست خوردند، یا خود مسلمان شدند.؟ و پرسش های بیشمار دیگر که به عناوین گوناگون به آن پرداخت شده است. اکنون ببینیم این آقای حسن عباسی اوستا نظرش چیست؟
«... ايرانیان بسیار زود توانستند يك شاخه (انشعاب) بزرگ در اسلام پدید بياورند. (منظور تشیع است) هرچند همان هنگام سعد ابی وقاص از سرداران سپاه اسلام، آيين اسلام را رها كرد و به نیایشگاههای اوستايی پناه آورد و پيرو زرتشت شد!»
اولین ادعای شگفت انگیز ایشان. معلوم نیست با کدام مدرک و سندی مدعی است که سعد ابن ابی وقاص، کسی که سردار سپاه مسلمانان در جنگ با ایرانیان بود و دشمنان بسیاری از میان ایرانیان داشت که به خونش تشنه بودند و هم او بود که پس از ترور عمر و موضوع جانشینی او، از بین شورای شش نفره ای که عمر انتخاب کرده بود و در نهایت میان عثمان و امام علی بایستی یکی انتخاب می شد، و همه چیز بستگی به رأی سعدابی وقاص داشت. اما او با وجودی که نسبت خویشی با امام علی داشت و او را به عثمان برتری می داد، اما از این که مبادا ایرانیان هوادار امام علی، به او گزندی برسانند. ضمن این که دلش نمی خواست به عثمان رأی دهد، مدت چند روز دیگران را بلاتکلیف گذاشت. دست آخر به تهدید تیغه شمشیر، به عثمان رأی داد و امام علی را از خلیفه شدن دور کرد. حالا این سعدابن ابی وقاص آیین اسلام را رها کرد و به نیایش هایی اوستایی پناه آورده است.
«ابن ملجم (ابن ملگم = پسر افسارگير دربار ایران ـ بهمن جازويه رامهرمزی) يك ايرانی بود كه امام علی را ترور كرد.»
نگفتم ذهن این آدم معیوب است. باید پرسید به کدام دلیل و سندی این تروریست «ابن ملجم» ایرانی است، تازه به فرض ـ گفتم به فرض ـ چنین چیزی باشد، چه نتیجه ای بدست می آید. این که یک تروریست ایرانی خلیفه مسلمین و دامام پیامبر و رهبر شیعیان را ترور کرده است، بعد هم نتیجه بگیریم این به معنای این است که ایرانیان اسلام را دوست نداشتند.
باز نوشته است: «فيروزان (پيروزان٬ پيروز نهاوندی) نيز از سرداران سپاه ايران بود كه عمر را ترور كرد.»
شاید زمانی مردم ایران، از این که یک ایرانی خلیفه دوم اعراب و مسلمین را ـ که سپاه ایران را شکست داده است ـ ترور کرده و کشته است، خوشحال و شادمان می شدند و جشن عمرکشون راه می انداختند و ... اما در حال حاضر با درک این موضوع که ترور از سوی هرکس و حذف هر کسی، عملی ضد بشری است، دیگر این امر کسی را شاد نخواهد کرد.
ضمن این که این آقای دکتر اوستای سیاوشی عباسی حسنی؛ از این موضوع چنان ذوق زده شده است که «فیروز» را از سرداران سپاه دانسته است. در حالیکه او نه تنها سردار نبود که سپاهی هم نبوده است. بلکه بنا به روایت طبری و دیگر تواریخ، او تکنسین ماهری ـ نقاش، درودگر و چلنگر(آهنگر) ـ بوده که در سال های دور (سلطنت خسرو دوم و جنگ هایی که امپراتوری ساسانی با رومیان داشته است) به اسارت رومیان در می آید. سپس سال ها بعد در جنگی که مسلمانان با رومیان داشتند، به اسارت مسلمانان درآمده و دست به دست گشته و به «مغیره بن شعبه» که از بزرگان و ثروتمندان و برده داران عرب بوده، می رسد. و تفضیل دشمنی او با مغیره که از دوستان و مشاوران نزدیک عمر بوده است، دست به ترور عمر می زند. اما چون مفصل است که از آن می گذرم.
البته شاید منظور این آقای محقق، از فیروز شخصی به نام «هرمزان» است که البته او سردار ایرانی دلاوری بوده که زمان درازی در شهر شوشتر مقابل تازیان پایداری کرد و چون نتوانستند او را شکست دهند و شهر را تصرف کنند، با وعده و وعید او را وادار به تسلیم کردند، که باز شرح آن نیز طولانی است. برای همین نام فیروز را فیروزان نوشته است.
«موارد فوق از تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج5 ص1959»
البته این پژوهشگر دکتر تاریخ، موارد افزونی دیگری از این تحلیل های بی ربط و نقل قول های دروغ آورده است. مانند اینجا که نوشته: «... دليل اصلی اينكه ايرانيان فرزندان امام حسن را به رهبری نپذيرفتند، صلح و سازش ايشان بود با معاويه!»
راستی ادعا را ببین. حتا همه فرق شیعه از زیدی و اسماعیلی و چند امامی! همگی امام حسن را به عنوان امام دوم قبول داشته و دارند. حالا چگونه این محقق چنین ادعایی کرده فقط خودش دلیل آن را می داند.
باز می نویسد:«...اما امام حسين كسی است كه برعليه بنياميه شمشير میكشد و به جنگ آنها ميرود و درهمان راه نيز جان ميدهد. جانبازی امام حسين در جهت نبرد با مهاجمان!! به ايران و ايرانی بودن همسر وی (شهربانو) موجب ميشود تا پادشاهی وراثتی ايرانی با عنوان امامت و ساختن تشيع وارد اسلام شود و يك اسلام اعتراضی ايرانی ساخته شود.»
ببینید تحلیل علمی را. امروز نه تنها اندیشمندان غیر ایرانی که خود ایرانیان پژوهشگر معتقدند اصلا افسانه شهربانو ساخته و پرداخته ذهن ایرانیان عوام است که به هر صورت می خواستند، به امامت امامان شیعی رنگ اسلامی ـ ایرانی بدهند. حتا باید گفت از نظر تاریخی نیز چنین امری با واقعیت همخوانی نداشته است. یعنی یزدگرد از نظر سنی و زمانی نمی توانسته دختر یا دخترانی داشته باشد که اینها اسیر شده باشند و بعد بیایند همسر امام حسین شوند. (گرچه این موضوع شاید در یک رمان تاریخی تخیلی جایی داشته باشد.)
باری این ها را نوشتم که چگونه اسلام ستیزی کاذب و دروغین، نه تنها به جنبة معنوی آن ضربه می زند که رَوَند توسعة اجتماعی و تعامل و پیوند و دوستی میان افراد جامعه را مشکل می سازد. از آن سو تا زمانی که با اسلام ستایی هیستریک، سعی کنیم مقررات و دستورات دینی که با زمان حال سازگاری ندارد، بر جامعه تحمیل کنیم. جز دین گریزی و رواج تحجر و پست رفت، به هیچ سرانجامی نخواهیم رسید.
بنقل از علیرضا عطاران
به گفته ها و نوشته های دو تا از اين محققان محترم توجه کنید. گرچه اين دو از نظر طرز تفکر و گرایشات سیاسی مقابل هم هستند، اما به نظر من، این تفاوت ظاهری است و همچنان که بارها گفته ام، «اسلام ستایی» و «اسلام ستیزی» کور و دروغین دو روی سکه ابتذال و انحراف است.
دکتر!!رحیم پور ازغندی در مراسم [يادواره شهداي هفتم تير] تروريسم را پديدهاي غربي و از محصولات مدرنيته معرفي كرد. حرف از این خنده دارتر را تاکنون نشنیده بودم. آنهم از دهن کسی که [عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي] است.
آقای دکتر با اشاره به تاريخ تروريسم فرموده اند: «تروريسم به معناي ايجاد خشونت سازمان يافته با هدف خاص سياسي است و در متون كلاسيك علمي بحث ترور و تروريسم را به دوران انقلاب فرانسه در اواخر قرن 18 و اوايل قرن 19 ربط ميدهند.»
یعنی قبل از آن و نیز در جای دیگر ترور نبوده و اگر هم بوده اسمش چیزی دیگه ای بوده و ربطی به ترور نداشته و ربطی به ما هم نداشته و توی متون کلاسیک علمی هم نوشته نشده. به عبارتی هر چه است زير سر این غرب دیو سیرت است و منشاء آن هم انقلاب فرانسه است.
ايشان همچنین فرمودند: «اسلام در جنگ دستورات اخلاقي دارد!!!»
آقای دکتر: کدام دستورات اخلاقی؟! مگر می توان برای جنگ دستورات اخلاقی نوشت. اگر چنین بود که جنگ مذموم شمرده نمی شد. تازه اگر بتوان برای جنگ دستورات اخلاقی نوشت، پس برای ترور و اعدام انقلابی هم می توان دستورات انقلابی نوشت. گرچه این کار انجام گردید و دین را به عنوان ایدئولوژی سیاسی بر بال حکومت سوار و با قدرت سیاسی می تازانند. اما امروز دیگر هر مسلمانی عادی می داند، باید دین خودش را از سُنّت جنگ، ترور، خشونت و دستورات اخلاقی اینچنینی رها سازد. شاید دستورات اخلاقی و دینی و الهی ـ درباره جنگ و جهاد مقدس و برده داری و خشونت و قصاص جزیه و تعزیر و سنگسار و ... ـ در زمان خود درست بوده و حتا همیشه هم به قوت خود باقی بماند، اما بایستی این دستورات در ظرف زمانی امروز تعطیل شوند. (البته از سوی مجتهدین و ...)
آیا چنین تفکری؛ ـ دفاع از جنگ با توجیه جهاد مقدس و نابودی کفار، دفاع از ترور با توجیه اعدام انقلابی و نابودی دشمنان دین و ... ـ همان دین ستایی افراطی نیست که نتیجه آن مرگ و خون و خشونت و ویرانی ببار خواهد آورد؟ آیا هر دین و ایدئولوژی دیگری، نیز با همین توجیه ها می تواند مرتکب همین اعمال شود؟ آیا این مسلمان ها نیستند که مدعی هستند؛ چون دین اسلام ـ و تشیع ـ برحق است، تنها مسلمانان محق هستند با دشمنان خود بجنگند! آیا دیگران هم همین ادعا را می توانند بر زبان آورند.
آقای دکتر، ای کاش بجای بافتن این گفته های صدتا یک غاز، نیم نگاهی داشتید به تاریخچه و انگیزه های ترورهای ایدئولوژیک. لااقل کاشکی اشاره ای می کردید به ترورهایی که در این صد سال اخیر از سوی مسلمانان انجام گردیده ـ مسلمانانی که در درستی و ایمان آنها شکی نبوده است، ـ و بعضا خودی ها نیز در میان آنها دیده می شود.
از شما می پرسم: «ترور ناصرالدین شاه که از سوی میرزارضا کرمانی و تحت القاء سید جمال الدین اسدآّبادی انجام شد، بر پایه کدامین دستورات اخلاقی بود؟ همچنین ترور ناموفق شیخ فضل الله نوری، که با فتوای محمد کاظم خراسانی و تأیید مجتهدین وقت «شیخ ابراهیم زنجانی، طباطبانی و بهبهانی» انجام گردید و چون عملیات موفق نبود، چندی بعد در دادگاهی که دادستان و مدعیان همگی از مجتهدین بودند با تأیید فتوانی کتبی از سوی مجتهدین نجف «مانند محمد حسین نجل،میرزا خلیل (طهرانی)، محمد کاظم خراسانی و عبداله بهبانی) اعدام گردید، آیا این ترور با دستورات اخلاقی که مدعی هستید، هماهنگ بود یا نامبرده «شیخ فضل الله» شیخ شهید است و دیگر مجتهدین همگی آخوندهای لیبرال سکولار. آیا دستورات شرعی و اخلاقی آن احکام معتبر بوده یا نه ؟ترورهای «فداییان اسلام» چگونه است؟ آیا یک روحانی می تواند یک نویسنده را بخاطر آراء ضد اسلامی ترور کند؟ یا چند سیاستمدار را، حتا اگر آن سیاستمداران خائن به منابع مملکت باشند. دیدگاه شما و دستورات اخلاقی در این باره چه می گوید. در باره آیت الله شمس آبادی چه؟ آیا ایشان از سوی غیر مسلمانان «هدفی» ها ترور شدند، یا انقلاب فرانسه در آن دخیل بود. همچنین مرتضی مطهری؟ و دیگرانی که ...
ـــــ
اما محقق و پژوهشگر گرانمایه دیگری است که بیش از ده ها مقاله و کتاب و جزوه و سخنرانی دارد که توی همه آنها، همینطور دّر افشانی کرده و عطرافشانی. ایشان با نیروی غیبی از گذشته و گذشتگان چیزهایی می دانند که هیچ کس دیگر کمترین اطلاعی ندارد.
استاد دکتر «حسن عباسی» دیروز و «سیاوش اوستا»ی امروز، نادان ترین آدمی است که خود را محقق و پژوهشگر می داند. (منظورم از نادان کسی نیست که نمی داند یا کم می داند، بلکه کسی که می پندارد می داند.)
این محقق اسلام ستیز و نژاد پرست آبکی هنوز در توهم این است که می توان با چند تا ستایش دروغین از گذشته ایران، دیگران را فریب داد.
اشاره به یکی از مقاله های نامبرده که در چند سایت نیز درج گردیده، عمق اندیشه پریشان او را نشان می دهد. عنوان مقاله چنین است: «چرا ایرانیان اسلام را آنچنان که بود نپذیرفتند؟»
بایستی متذکر شوم، تاکنون بیش از هزاران مطلب و سخن در این باره گفته و نوشته شده است. این که براستی چرا ایرانیان در دین و آیین خود نماندند؟ چرا ارامنه که همیشه یا تحت سیطره ایران بودند یا روم. در مقابل تازیان مقاومت کردند و مسیحیت را حفظ کردند، اما ایرانیان دلبخواه و آزادانه مزداپرستی «آیین زرتشت» را رها کردند و اسلام را پذیرفتند، و بعد چون اسلام را دین تازی دیدند، رو بسوی تشیع آوردند. نیز این پرسش ها که آیا ایرانیان از اعراب شکست خوردند، یا خود مسلمان شدند.؟ و پرسش های بیشمار دیگر که به عناوین گوناگون به آن پرداخت شده است. اکنون ببینیم این آقای حسن عباسی اوستا نظرش چیست؟
«... ايرانیان بسیار زود توانستند يك شاخه (انشعاب) بزرگ در اسلام پدید بياورند. (منظور تشیع است) هرچند همان هنگام سعد ابی وقاص از سرداران سپاه اسلام، آيين اسلام را رها كرد و به نیایشگاههای اوستايی پناه آورد و پيرو زرتشت شد!»
اولین ادعای شگفت انگیز ایشان. معلوم نیست با کدام مدرک و سندی مدعی است که سعد ابن ابی وقاص، کسی که سردار سپاه مسلمانان در جنگ با ایرانیان بود و دشمنان بسیاری از میان ایرانیان داشت که به خونش تشنه بودند و هم او بود که پس از ترور عمر و موضوع جانشینی او، از بین شورای شش نفره ای که عمر انتخاب کرده بود و در نهایت میان عثمان و امام علی بایستی یکی انتخاب می شد، و همه چیز بستگی به رأی سعدابی وقاص داشت. اما او با وجودی که نسبت خویشی با امام علی داشت و او را به عثمان برتری می داد، اما از این که مبادا ایرانیان هوادار امام علی، به او گزندی برسانند. ضمن این که دلش نمی خواست به عثمان رأی دهد، مدت چند روز دیگران را بلاتکلیف گذاشت. دست آخر به تهدید تیغه شمشیر، به عثمان رأی داد و امام علی را از خلیفه شدن دور کرد. حالا این سعدابن ابی وقاص آیین اسلام را رها کرد و به نیایش هایی اوستایی پناه آورده است.
«ابن ملجم (ابن ملگم = پسر افسارگير دربار ایران ـ بهمن جازويه رامهرمزی) يك ايرانی بود كه امام علی را ترور كرد.»
نگفتم ذهن این آدم معیوب است. باید پرسید به کدام دلیل و سندی این تروریست «ابن ملجم» ایرانی است، تازه به فرض ـ گفتم به فرض ـ چنین چیزی باشد، چه نتیجه ای بدست می آید. این که یک تروریست ایرانی خلیفه مسلمین و دامام پیامبر و رهبر شیعیان را ترور کرده است، بعد هم نتیجه بگیریم این به معنای این است که ایرانیان اسلام را دوست نداشتند.
باز نوشته است: «فيروزان (پيروزان٬ پيروز نهاوندی) نيز از سرداران سپاه ايران بود كه عمر را ترور كرد.»
شاید زمانی مردم ایران، از این که یک ایرانی خلیفه دوم اعراب و مسلمین را ـ که سپاه ایران را شکست داده است ـ ترور کرده و کشته است، خوشحال و شادمان می شدند و جشن عمرکشون راه می انداختند و ... اما در حال حاضر با درک این موضوع که ترور از سوی هرکس و حذف هر کسی، عملی ضد بشری است، دیگر این امر کسی را شاد نخواهد کرد.
ضمن این که این آقای دکتر اوستای سیاوشی عباسی حسنی؛ از این موضوع چنان ذوق زده شده است که «فیروز» را از سرداران سپاه دانسته است. در حالیکه او نه تنها سردار نبود که سپاهی هم نبوده است. بلکه بنا به روایت طبری و دیگر تواریخ، او تکنسین ماهری ـ نقاش، درودگر و چلنگر(آهنگر) ـ بوده که در سال های دور (سلطنت خسرو دوم و جنگ هایی که امپراتوری ساسانی با رومیان داشته است) به اسارت رومیان در می آید. سپس سال ها بعد در جنگی که مسلمانان با رومیان داشتند، به اسارت مسلمانان درآمده و دست به دست گشته و به «مغیره بن شعبه» که از بزرگان و ثروتمندان و برده داران عرب بوده، می رسد. و تفضیل دشمنی او با مغیره که از دوستان و مشاوران نزدیک عمر بوده است، دست به ترور عمر می زند. اما چون مفصل است که از آن می گذرم.
البته شاید منظور این آقای محقق، از فیروز شخصی به نام «هرمزان» است که البته او سردار ایرانی دلاوری بوده که زمان درازی در شهر شوشتر مقابل تازیان پایداری کرد و چون نتوانستند او را شکست دهند و شهر را تصرف کنند، با وعده و وعید او را وادار به تسلیم کردند، که باز شرح آن نیز طولانی است. برای همین نام فیروز را فیروزان نوشته است.
«موارد فوق از تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج5 ص1959»
البته این پژوهشگر دکتر تاریخ، موارد افزونی دیگری از این تحلیل های بی ربط و نقل قول های دروغ آورده است. مانند اینجا که نوشته: «... دليل اصلی اينكه ايرانيان فرزندان امام حسن را به رهبری نپذيرفتند، صلح و سازش ايشان بود با معاويه!»
راستی ادعا را ببین. حتا همه فرق شیعه از زیدی و اسماعیلی و چند امامی! همگی امام حسن را به عنوان امام دوم قبول داشته و دارند. حالا چگونه این محقق چنین ادعایی کرده فقط خودش دلیل آن را می داند.
باز می نویسد:«...اما امام حسين كسی است كه برعليه بنياميه شمشير میكشد و به جنگ آنها ميرود و درهمان راه نيز جان ميدهد. جانبازی امام حسين در جهت نبرد با مهاجمان!! به ايران و ايرانی بودن همسر وی (شهربانو) موجب ميشود تا پادشاهی وراثتی ايرانی با عنوان امامت و ساختن تشيع وارد اسلام شود و يك اسلام اعتراضی ايرانی ساخته شود.»
ببینید تحلیل علمی را. امروز نه تنها اندیشمندان غیر ایرانی که خود ایرانیان پژوهشگر معتقدند اصلا افسانه شهربانو ساخته و پرداخته ذهن ایرانیان عوام است که به هر صورت می خواستند، به امامت امامان شیعی رنگ اسلامی ـ ایرانی بدهند. حتا باید گفت از نظر تاریخی نیز چنین امری با واقعیت همخوانی نداشته است. یعنی یزدگرد از نظر سنی و زمانی نمی توانسته دختر یا دخترانی داشته باشد که اینها اسیر شده باشند و بعد بیایند همسر امام حسین شوند. (گرچه این موضوع شاید در یک رمان تاریخی تخیلی جایی داشته باشد.)
باری این ها را نوشتم که چگونه اسلام ستیزی کاذب و دروغین، نه تنها به جنبة معنوی آن ضربه می زند که رَوَند توسعة اجتماعی و تعامل و پیوند و دوستی میان افراد جامعه را مشکل می سازد. از آن سو تا زمانی که با اسلام ستایی هیستریک، سعی کنیم مقررات و دستورات دینی که با زمان حال سازگاری ندارد، بر جامعه تحمیل کنیم. جز دین گریزی و رواج تحجر و پست رفت، به هیچ سرانجامی نخواهیم رسید.
بنقل از علیرضا عطاران
آخرین ویرایش: