معلم گفت:کی میدونه جاذبه چطور کشف د؟
یکی گفت :به دشواری...
اون یکی گفت با ایمان.تقوا.عمل صالح
کلاس شلوغ بود و هر کس مسئول صدور فتوی خویش!
******
معلم شروع کرد
قصه قدیمی نیوتن زیر درخت نشین و ماجرای برخورد یک کشف نو با افکار گره خورده او....
قصه که به پایان رسید به بچه ها گفت:
سرعت سیر شده اندیشه نو را تا لحظه برخورد با افکار پریشن متفکر قصه را حساب کنید
و من
سرباز کنجکاو اخر کلاس نشین با لوله خودکاری به دست و تکه کاغذی پاره شده از دفتر املاء در دهان برای شلیک یک تنفر دیرین به سوی مبصر بی حساس کلاس در حالت آماده باش به انتظار نشسته بودم...
و در افکار خود به دنبال درد زمان برخورد سیب با سر نیوتن از میان باغ زیبای دانستن با چشم بسته عبور میکردم!
چرا درخت؟چرا درخت سیب؟اصلا مگر در آن زمان برای داشتن سایه به تفکر نیاز بود؟
چرا نیوتن؟چرا کشف؟مگر در آن زمان کاشفی جز نیوتن نبود؟
و در میان چراهایی که نه سری داشت ونه ته برای لحظه ای خود را به جای او فرض کردم!!!
اما افسوس که نه من او بودم نه افکارم و نه زمانه...
اصلا مگر در آن زمان شاگردی با صورتی سرخ از کشیده معلم پشت در کلاس فکر هم میکرد؟؟؟
یکی گفت :به دشواری...
اون یکی گفت با ایمان.تقوا.عمل صالح
کلاس شلوغ بود و هر کس مسئول صدور فتوی خویش!
******
معلم شروع کرد
قصه قدیمی نیوتن زیر درخت نشین و ماجرای برخورد یک کشف نو با افکار گره خورده او....
قصه که به پایان رسید به بچه ها گفت:
سرعت سیر شده اندیشه نو را تا لحظه برخورد با افکار پریشن متفکر قصه را حساب کنید
و من
سرباز کنجکاو اخر کلاس نشین با لوله خودکاری به دست و تکه کاغذی پاره شده از دفتر املاء در دهان برای شلیک یک تنفر دیرین به سوی مبصر بی حساس کلاس در حالت آماده باش به انتظار نشسته بودم...
و در افکار خود به دنبال درد زمان برخورد سیب با سر نیوتن از میان باغ زیبای دانستن با چشم بسته عبور میکردم!
چرا درخت؟چرا درخت سیب؟اصلا مگر در آن زمان برای داشتن سایه به تفکر نیاز بود؟
چرا نیوتن؟چرا کشف؟مگر در آن زمان کاشفی جز نیوتن نبود؟
و در میان چراهایی که نه سری داشت ونه ته برای لحظه ای خود را به جای او فرض کردم!!!
اما افسوس که نه من او بودم نه افکارم و نه زمانه...
اصلا مگر در آن زمان شاگردی با صورتی سرخ از کشیده معلم پشت در کلاس فکر هم میکرد؟؟؟