کوچه ي ما عشق را دزديده است
اين خبردرکوچه هاي شهر ما پيچيده است
دوره گردي در خيابانها محبت مي فروخت
گوئيا او هم بساط خويش را برچيده است
عاشقي مي گفت روزي روزگاران قديم
عشق را از غنچه هاي کوچه باغي چيده است
عشق بازي در خيابان مطلقا ممنوع شد
عابري اين تابلو را دورميدان ديده است
يک چراغ قرمز از ديروز قرمز مانده است
چشمکش را هيز چشمي خيره سر دزديده است
مي روم از شهر اين دل سنگهاي کور دل
يک نفر بر ريش ما دلريشها خنديده است