[FONT=times new roman,times,serif]سفر به آفریقای ایران۱-۲-۳-۴ [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]

[FONT=times new roman,times,serif]سفر به آفریقای ایران(۱):[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] گزارش رودبار زمین از فقر در کرمان[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بسم الله الرحمن الرحیم[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]اینجا اسلام آباد رودبار نیست ، قعر جهنم است ، شنزار داغ حرارت خورشید را جذب می کند و با سماجت پس می زند . در زیر زمین انگار کوره ای به پهنای همه دنیا روشن است ، خورشید با عداوت از بالا می تابد و زمین خشمگین حرارت را از پایین پس می زند و در این وسط جاندار و بی جان می سوزند بی پروا انسان حقیقتا که موجود عجیبی است . وقتی در اروپا گرمای هوا از 30 درجه بالا می رود ، عده بسیاری می میرند ، اما در کوچه های شهر رودبار در گرمای پنجاه درجه ساعت 2 بعدازظهر کودکان به راحتی گُله بازی می کنند. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] باور کنید روزی که احمد یوسف زاده در دفتر رودبار زمین(۱) به طور ناگهانی گفت : فلانی برای گزارش به نمداد می روی ؟ باورم نمی شد که حالا به این سرعت با وانت میتسوبیشی بدون کولر اداره راه از بیژن آباد هم گذشته باشم ، آن هم ساعت 2 بعدازظهر .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]به سمت حدودات نمداد ، گاز بُر و میل فرهاد که بخش عمده ای از سرزمین جنوب را تشکیل می دهند و تا کنون نه اینکه پای هیچ خبرنگاری که حتی بسیاری از مسئولان شهرستان هم بدانجا باز نشده است.[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]عرق از هفت بند تنم جاری است انگار که هزاران مورچه را توی پیراهنم بریزند ، اعصابم به کلی به هم ریخته و از شما چه پنهان به شدت پشیمانم . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]درست سی - چهل کیلومتر که در جاده اسلام آباد - زهکلوت - ایرانشهر که پیش می رویم به سمت برجک می پیچیم رو به شرق که جاده اش از کنار پاسگاه استانداری می گذرد . وانت در لاشه زخمی و کُربیده آسفالت بالا و پائین می شود و تکان های پیاپی شدت و حدت گرما و اعصاب به هم ریخته و یک کُلمن یخ اسباب جیره اولیه این سفرند . پیرمرد رمضانی راننده دنیا دیده تر از آن است که بنالد و غر بزند . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] از پاسگاه استانداری تا دهستان " برجک " باید بیش از بیست کیلومتر فاصله باشد ، تمام آبادی های بین راه و حاشیه دهستان را باغ های انبوه نخل و قنات های پر آبی تشکیل می دهند با دهکده هایی کپرنشین ، که جای حیرت و شگفتی دارد . به دنبال راهنمایی برای رفتن به نمداد سرگردانیم ، اما نمی توانیم کسی را پیدا کنیم . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] ناچار به فرعی نمداد می افتیم که جاده ای پرپیچ و خاکی است که در میان دره ها و پشته های بسیار به ملحفه ای سفید و کم عرض می ماند که سر دیگرش در غبار متراکم دور دست گم شده است . نه من و نه رمضانی راننده هیچ تصور درستی از حوزه نمداد و گازبُر نداریم ، نه به لحاظ جغرافیایی و نه به لحاظ بعد مسافت و وضعیت راه و امنیت و اقوام ساکن در آنجا ، الله بختکی به جاده زده ایم و رمضانی که تازه به حرف آمده از خاصیت آسپرین بچه در جلوگیری از سکته در گرمای کشنده و فشارهای روحی روانی می گوید . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] چاه اشرف[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]در مظهر قنات چاه اشرف چند جوان بلوچ در حال آبتنی اند ، پیاده که می شوم یک نفرشان صدا می زند :[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ـ مواظب باش از عینکت از تو چاه نیفته .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]و همه می زنند زیر خنده . بومی ها و قبایل جنوب عادتشان است که شهری ها را تحقیر کنند و معمولا بجای " به " وقتی که می خواهند فارسی صحبت کنند " از "به کار می برند . صدا می زنم :[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ـ تو مواظب خودت باش که از تو قنات غرق نشی .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]به هم که می رسیم ، می گویم :[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ـ یاره ! مگه هر که وارد آبادی شما شد باید مسخره اش کنین ؟ خجالت خوب چیزیه . همین که با زبان محلی حرف می زنم ، با شرمندگی می گوید :[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ـ ببخش به خدا نشناختم . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]یکی از جوانان که نامش محمد است ما را به دهگاه می برد . برق رفته است . در روستاهای بین راه هم برق نبود . محمد می گوید : گاهی تا ۲۴ ساعت توی این گرمای کشنده برق قطع است . در "کاوار" حصیری پهن می کنند و می نشینم که نفسی تازه کنیم. [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]چاه اشرف آبادی است با حدوداً 40 - 30 خانوار و یک مدرسه آجری که تازه ساخته شده . ساختمان مدرسه با جنس خانه های کپری جور درنمی آید و تصویر مضحکی از آبادی در ذهن آدم می نشاند . این آبادی نه دهیار دارد و نه شورا ، بچه مدرسه ای هایی که قرار است از کلاس پنجم به اول راهنمایی بروند باید تحصیل را در بخش زهکلوت ادامه دهند . تنها از بین تمام اهالی یک نفر قرار است امسال دیپلم بگیرد که دو بار با موتور تصادف کرده و پایش شکسته . می گوید : می خواهم خدمتم را تمام کنم و بشوم دهیار . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می پرسم :[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]فلانی می دانی لبنان کجاست ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گوید : خوب معلوم است در کشورهای غربی .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گویم : ژاپن جزء کدام یک از کشورهاست ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]حق به جانب می گوید : اروپایی [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می پرسم : می دانی ایران دارای چندمین ذخیره نفت و گاز جهان است ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]عصبانی می گوید : می دانم . خوب هم می دانم . می پرسم : چندمی ؟ فکری می کند و می گوید : من چون تصادف کرده ام ، بعضی وقت ها هوشم یاری نمی کند . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می پرسم : فلانی ! فردوسی شاعر قرن چندم است ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]شروع می کند با انگشت هایش به حساب کردن و در نگاههایش التماس موج می زند که بین هم محلی هایش دستش رو نشود و به بی سوادی متهمش نکنند . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گویم : حافظ کجایی است ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گوید : من چون دو بار تصادف کرده ام ، هوشم درست کار نمی کند .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می پرسم : شیراز جزء کدامیک از استان های مام میهن است . می گوید : مشهد و ملتمسانه نگاه می کند می گویم : درکت می کنم . آفرین تو خیلی چیز می دانی . سعی کن حتماً خدمتت را تمام کنی تا بشوی دهیار . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]انگار دنیا را به او داده اند که پیش روی قوم و خویش هایش کم نیاورده . جاده از میان جنگل های انبوه گز و درخت های زیبای کهور می گذرد . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]درخت های گز به انبوه گدایانی پیر می مانند با سرهای فرو افتاده ، پژمرده و غمناک و تشنه ، باران برای درختانی مثل گز به مشاطه گری می ماند که سرهایشان را می شوید و با دندانه هایش شانه می کشد . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]از میان آبادی خالی از سکنه و متروک می گذریم که در میان آن همه گز و کهور و اسکمبیل که تا در خانه ها پیشروی کرده اند حتی در روز روشن رعب آور است . ساختمان های سنگی و آجری ، خاک غنی حکایت از آن دارد که روزگاری این آبادی درآمدی فوق العاده داشته ، هم به لحاظ دامداری و هم کشاورزی ...[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]تحتالی[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] دمدمای غروب است ، گاوگم ، خسته و گرفته و خاک آلود که به آبادی « دررَس » می رسیم . «دررَس و تحتالی » تقریبا در جنوب نمداد قرار گرفته اند . می شود گفت در حد و حدود مرز رودبار و بلوچستان ، کنار دهکده ای کپری از ماشین پیاده می شویم . جوانکی حدودا ۱۸ - ۱۷ ساله به سمتمان می آید . می پرسم چند خانوار در اینجا ساکن است ؟ اول خوب وراندازمان می کند . با دقت به آرم وانت خیره می شود ، اما علی رغم خوش قد و قامتی و مرتبی اش مشخص است خواندن و نوشتن نمی داند . می گوید : قبلا 300 - 200 تایی بودند ، ولی حالا از بالا تا پائین حدود صد خانه ای می شوند . اسمش مرتضی است و چوپان شورای آبادی است . از وضعیت امنیت می پرسم ، می گوید : [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]می گویم : مرتضی ! می توانی ما را به آبادی ببری که نه برق داشته باشند و نه مدرسه و نه امکانات ....[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می نشیند توی ماشین و در جاده ای که سال هاست هیچ وسیله نقلیه ای از آن گذر نکرده به راه می افتیم ، از کنار بخشی از آبادی که جای خالی از سکنه است ، می گذریم . رمضانی به مکافات راهی برای ماشین در پشته و دره پیدا می کند ، می پرسم : مرتضی حالا این آبادی چند خانوار دارد ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] می گوید : خانوار دیگه چیه ؟[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گویم : یعنی دوار [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]می گوید : یکی ...[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]و رمضانی فوراً دور می زند . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] برمی گردیم و رو به سمت شمال حرکت می کنیم . نمداد شامل چند حوزه است ، گاو چاران ، میل فرهاد ، گاز بُر ، طَبَق و خودِ مرکز نمداد ، که هر قسمت شامل آبادی های دور و نزدیک بسیاری است . همه کپرنشین ، نمداد شامل دو بخش کوهستانی و کوهپایه ای جلگه ای است . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]در ادامه رشته کوه زاگرس که از دهبکری در شمال شرقی جیرفت با زاویه ای نود درجه به سمت بلوچستان و پاکستان کشیده می شود و رشته کوه جبالبارز در جنوب مردِهک ، کوههای نمداد آغاز می شوند و تا سرحدات کوه سابکی ها در خاک بمپور - ایرانشهر ادامه می یابند . [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]در متن بیابان گرم به 2 موتور سیکلت برخورد می کنیم که پنج سرنشین دارند با لباس بلوچی و سر و کله پیچیده در لُنگ های بلوچی . تنها چشم هایشان قابل رویت است . اشاره می کنند ، ترمز می کنیم .[/FONT]