آب و آتش 
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان 
مثل شب با روز، اما از شگفتيها 
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما 
آتشي با شعله هاي آبي زيبا 
آه 
سوزدم تا زندهام يادش كه ما بوديم 
آتشي سوزان و سوزاننده و زنده 
چشمه ي بس پاكي روشن 
هم فروغ و فر ديرين را فروزنده 
هم چراغ شب زداي معبر فردا 
آب و آتش نسبتي دارند ديرينه 
آتشي كه آب مي پاشند بر آن ، مي كند فرياد 
ما مقدس آتشي بوديم ، بر ما آب پاشيدند 
آبهاي شومي و تاريكي و بيداد 
خاست فريادي، و درد آلود فريادي
من همان فريادم، آن فرياد غم بنياد 
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود 
من نخواهم برد ، اين از ياد 
كآتشي بوديم بر ما آب پاشيدند 
 گفتم و مي گويم و پيوسته خواهم گفت 
ور رود بود و نبودم 
همچنان كه رفته است و مي رود 
بر باد