آیت الله منتظری
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست چرا به دانــه انسان این گمان باشد؟
نمی دانم شاید در کوچ آیت الله منتظری حکمت بزرگی است که در حیات زمینی اش نبود.
آنچه می دانیم اینکه پاک آمد و پاک زیست و پاک رفت. مبارک باد روزی که به دنیا آمد و روزی که چشم فرو بست و روزی که به معشوق پیوست. (وسلام علیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعث حیا.)
دلگیر مبا شیم! غمگین مباشیم! در پس جنازه او به رقص در آییم! مطرب آهنگی دگر دارد. سازها کوک و دف ها را گرم نموده است. آماده رقص شویم در پس جنازه او! مطرب آهنگی دگر دارد. غمگین مباشیم و مگوییم دریغ!
دیو خوشحال در اندیشه به یوغ کشیدن است. جام شرنگ در حلقش فرو ریزیم و گوش به آهنگ مطرب بسپاریم! حتما در فرو رفتن دانه ای در زیر خاک نوید رویش جوانه خیر و مهر در چشم انداز است. به این ایمان داشته باشیم!
براي من مگری و مگو دريــغ دريـــغ به يوغ ديو در افتی، دريغ آن باشد
جنازه ام چو ببيني مگو فراق فراق مرا وصال ملاقــات آن زمـــان باشد
اواخر سال 65 بود بیست و هشت ساله بودم. پنج سال و اندی را در بند های اوین و قزلحصار گذرانده بودم و سر انجام به بند بیمارانی که احتیاج به عمل جراحی داشتند (بند هشت قزل حصار) ختم شده بودم.
در آن روزها که طولی هم نگذشت زندانها به دست مجریان نهاد های آیت الله منتظری افتاده بود. روزی آقای مجید انصاری مرا صدا کرد و از من در مورد بیماری ام پرسید. گفتم: " پرده گوشم صدمه دیده و احتیاج به عمل جراحی دارد."
گفت: " بنا بر حکمی از طرف آیت الله منتظری شما آزاد هستی. آیا خودت می توانی پس از آزادی، از پس هزینه های جراحی گوشت بر آیی؟"
با خوشحالی گفتم: " صد در صد. مشکلی ندارم."
مرا به اوین منتقل کردند و پنج روز بعد آزاد شدم. ده روز بعد داستان کاملا چرخید و فضای زندان ها به قبل بر گشت.
من ادامه زندگی جسمی و زمینی ام را مدیون آیت الله منتظری هستم. اگر ایشان نبودند من هم در داستان های شصت و هفت به سر نوشت دیگری دچار می شدم.
امروز وقتی از زیارت مولانا برگشتم، در این فکر بودم چند روزی از توشه دریافتی ام از مولانا بنویسم. ناباورانه خبر کوچ آیت الله منتظری را شنیدم، اشک هایم بر من فائق آمد. اندکی بعد به خود آمدم و آرامش خاصی به من دست داد. از اینکه به نسل های بعد می توانم بگویم:" من در دورانی زیستم که در اوج جولان دیوها، عاشقانی چون طالقانی، منتظری و بی شمار عزیزانی می زیستند که از مشرب رحمانیت و لطافت حضرت دوست نوشیدند."
چه زیباست زندگی کردن در عصری که هنوز گلها، رقاصان وسط معرکه خانقاه عشق هستند.
هو الباقی
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست چرا به دانــه انسان این گمان باشد؟
نمی دانم شاید در کوچ آیت الله منتظری حکمت بزرگی است که در حیات زمینی اش نبود.
آنچه می دانیم اینکه پاک آمد و پاک زیست و پاک رفت. مبارک باد روزی که به دنیا آمد و روزی که چشم فرو بست و روزی که به معشوق پیوست. (وسلام علیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعث حیا.)
دلگیر مبا شیم! غمگین مباشیم! در پس جنازه او به رقص در آییم! مطرب آهنگی دگر دارد. سازها کوک و دف ها را گرم نموده است. آماده رقص شویم در پس جنازه او! مطرب آهنگی دگر دارد. غمگین مباشیم و مگوییم دریغ!
دیو خوشحال در اندیشه به یوغ کشیدن است. جام شرنگ در حلقش فرو ریزیم و گوش به آهنگ مطرب بسپاریم! حتما در فرو رفتن دانه ای در زیر خاک نوید رویش جوانه خیر و مهر در چشم انداز است. به این ایمان داشته باشیم!
براي من مگری و مگو دريــغ دريـــغ به يوغ ديو در افتی، دريغ آن باشد
جنازه ام چو ببيني مگو فراق فراق مرا وصال ملاقــات آن زمـــان باشد
اواخر سال 65 بود بیست و هشت ساله بودم. پنج سال و اندی را در بند های اوین و قزلحصار گذرانده بودم و سر انجام به بند بیمارانی که احتیاج به عمل جراحی داشتند (بند هشت قزل حصار) ختم شده بودم.
در آن روزها که طولی هم نگذشت زندانها به دست مجریان نهاد های آیت الله منتظری افتاده بود. روزی آقای مجید انصاری مرا صدا کرد و از من در مورد بیماری ام پرسید. گفتم: " پرده گوشم صدمه دیده و احتیاج به عمل جراحی دارد."
گفت: " بنا بر حکمی از طرف آیت الله منتظری شما آزاد هستی. آیا خودت می توانی پس از آزادی، از پس هزینه های جراحی گوشت بر آیی؟"
با خوشحالی گفتم: " صد در صد. مشکلی ندارم."
مرا به اوین منتقل کردند و پنج روز بعد آزاد شدم. ده روز بعد داستان کاملا چرخید و فضای زندان ها به قبل بر گشت.
من ادامه زندگی جسمی و زمینی ام را مدیون آیت الله منتظری هستم. اگر ایشان نبودند من هم در داستان های شصت و هفت به سر نوشت دیگری دچار می شدم.
امروز وقتی از زیارت مولانا برگشتم، در این فکر بودم چند روزی از توشه دریافتی ام از مولانا بنویسم. ناباورانه خبر کوچ آیت الله منتظری را شنیدم، اشک هایم بر من فائق آمد. اندکی بعد به خود آمدم و آرامش خاصی به من دست داد. از اینکه به نسل های بعد می توانم بگویم:" من در دورانی زیستم که در اوج جولان دیوها، عاشقانی چون طالقانی، منتظری و بی شمار عزیزانی می زیستند که از مشرب رحمانیت و لطافت حضرت دوست نوشیدند."
چه زیباست زندگی کردن در عصری که هنوز گلها، رقاصان وسط معرکه خانقاه عشق هستند.
هو الباقی