eshagh_kh
عضو جدید
سلام
این یکی از نوشته های قدیمی آقای س ا ن هست که در چند قسمت مجبورم قرار بدم ...
آرداواز: همه چیز از ده سال قبل شروع شد، من برای پیدا کردن کار رفتم به سراغ یکی از ادارات دولتی....
ده سال قبل
آرداواز آبراهامیان وارد موسسه تحقیقات علمی و فلسفی استراتژیک بدون مرز شد و برای استخدام به اتاق مدیر موسسه رفت.
آرداواز: سلام، من برای استخدام در موسسه خدمت تان رسیدم.
مسوول مذکور: متاسفانه ما سه نفری را که لازم داشتیم استخدام کردیم و احتیاج به نیروی جدید نداریم.
آرداواز: ولی من قابلیت های زیادی دارم که مطمئنم به درد موسسه شما می خورد.
مسوول مذکور: مثلا چی؟
آرداواز: من لیسانس فلسفه علم دارم و فوق لیسانس فلسفه هنر را از فرانسه گرفتم و دکترای حقوق بین الملل را از هاروارد دریافت کردم و همچنین به دلیل علاقه شخصی یک دکترای علوم سیاسی هم از دانشگاه کلمبیا گرفتم.
مسوول مذکور: متاسفانه قبلا یک نفر که فوق دیپلم فلسفه بود برای کار ما استخدام شد، البته....
آرداواز: ضمنا من با وجود اینکه 30 سال بیشتر ندارم، ولی زبان های سانسکریت، عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه، اسپانیایی، بنگالی، سواحیلی را هم بلدم....
مسوول مذکور: شرمنده، ما یک دانشجوی رشته زبان انگلیسی را هم استخدام کردیم و ایشان مشغول به کار است. احتیاجی به کسی که زبان بداند نداریم، اصولا ترجیح می دهیم کسی که استخدام می شود زیاد حرف نزند، حالا به هر زبانی که باشد....
آرداواز: عرض کنم که من یک دوره پانتومیم شخصا نزد خود مارسل مارسو دیدم که می توانم همه حرف هایم را بزنم ولی بدون کلمه....
مسوول مذکور( حوصله اش سر رفته): برادر من، ما فقط یک جای خالی داریم آن هم مال خانواده شهید است...
آرداواز: اتفاقا سه نفر از اعضای خانواده من در جنگ شهید شدند و اسم کوچه ما هم کوچه شهید آبراهامیان است، یعنی نام پسرعموی خودم، من خانواده شهید هستم و....
مسوول مذکور کمی دقت می کند:.... صبرکن، صبر کن.... ببینم، شما ارمنی هستی؟
آرداواز: بله، من از اقلیت ارامنه هستم ولی نه اینکه فکر کنید....
مسوول مذکور: خب چرا این رو زودتر نگفتی.....
آرداواز: چون فکر کردم بیرونم می کنید.....
مسوول مذکور جلو می آید و با او دست می دهد و او را بغل می کند: عزیز دل من، ای برادر هموطن عزیز، شما نور چشم ما هستید، شما از همین حالا استخدام شدید. حقوق ماهانه ماهی پانصد هزار تومان کافیه یا بیشتر بنویسم؟
آرداواز: برادر! دست تون درد نکنه، خیلی هم زیاده.... حالا شغلی برای من دارید؟
مسوول محترم: معلومه که داریم، مسوول روابط عمومی، یا مسوول امور بین الملل، یا مسوول حمل و نقل، یا مدیر مالی، هر کدوم که دوست داری.....
آرداواز: مطمئنید؟ یعنی من استخدام هستم؟
مسوول محترم: معلومه عزیز دل برادر، شما از همین صبح ساعت هشت حقوق می گیری، می خوای یک مساعده هم بهت بدم برای ماه آینده، وام خرید مسکن هم می تونم همین حالا بهت بدم.
آرداواز: باورم نمی شه، چقدر شما خوبین.
( آرداواز فرم را پر می کند و برای امضای نهایی سراغ مدیر اداره می رود.)
آرداواز: خیلی ممنون، واقعا لطف کردید، اصلا باورم نمی شد....
مسوول مذکور: شما از خوبی خودته، شما به درد این اداره و این مملکت می خوری....
آرداواز: خب، فرمایش خاصی ندارید که من در نظر بگیرم.....
مسوول مذکور: نه عزیزم، فقط اینکه می خواستم ببینم جنس چی داری؟
آرداواز: جنس چی؟
مسوول مذکور: ببین، اینجا از دوازده نفر اعضای هیات مدیره یکی مون خیلی ... یه، اون فقط شراب می خوره، سه نفر خارجی خورن، هشت نفر دیگه عرق می خوریم، خودت برنامه شو بریز که مشکلی نباشه.....
آرداواز: ولی....
مسوول مذکور: ولی چی؟ اصلا نگران پولش نباش، همه پول ها نقد، به محض تحویل می دیم خدمت تون....
آرداواز: آخه من اصلا این کاره نیستم.....
مسوول مذکور: یعنی چی؟
آرداواز: یعنی من تا حالا مشروب نخوردم، این کاره هم نیستم، من همیشه مشغول تحصیل بودم، من متخصص زبان شناسی هستم.
مسوول مذکور عصبانی می شود: ما رو دست انداختی؟ مگه نمی گی اسمت آرداوازه و ارمنی هستی؟
آرداواز: بله، ولی عرض کردم که من توی کار عرقیات نیستم.
مسوول مذکور: بسیار خوب، اشکالی نداره، با توجه به اینکه شما استخدام شدین من از طرف هیات مدیره با استعفای شما موافقت می کنم، بسلامتی، هری.....
آرداواز: ولی من هاروارد درس خوندم....
مسوول مذکور: بفرما داداش که وقت نداریم....
آرداواز: سانسکریت، زبان پهلوی، زبان عربی، زبان آلمانی.....
مسوول مذکور: بسلامت، خدا حافظ....
این یکی از نوشته های قدیمی آقای س ا ن هست که در چند قسمت مجبورم قرار بدم ...
آرداواز: همه چیز از ده سال قبل شروع شد، من برای پیدا کردن کار رفتم به سراغ یکی از ادارات دولتی....
ده سال قبل
آرداواز آبراهامیان وارد موسسه تحقیقات علمی و فلسفی استراتژیک بدون مرز شد و برای استخدام به اتاق مدیر موسسه رفت.
آرداواز: سلام، من برای استخدام در موسسه خدمت تان رسیدم.
مسوول مذکور: متاسفانه ما سه نفری را که لازم داشتیم استخدام کردیم و احتیاج به نیروی جدید نداریم.
آرداواز: ولی من قابلیت های زیادی دارم که مطمئنم به درد موسسه شما می خورد.
مسوول مذکور: مثلا چی؟
آرداواز: من لیسانس فلسفه علم دارم و فوق لیسانس فلسفه هنر را از فرانسه گرفتم و دکترای حقوق بین الملل را از هاروارد دریافت کردم و همچنین به دلیل علاقه شخصی یک دکترای علوم سیاسی هم از دانشگاه کلمبیا گرفتم.
مسوول مذکور: متاسفانه قبلا یک نفر که فوق دیپلم فلسفه بود برای کار ما استخدام شد، البته....
آرداواز: ضمنا من با وجود اینکه 30 سال بیشتر ندارم، ولی زبان های سانسکریت، عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه، اسپانیایی، بنگالی، سواحیلی را هم بلدم....
مسوول مذکور: شرمنده، ما یک دانشجوی رشته زبان انگلیسی را هم استخدام کردیم و ایشان مشغول به کار است. احتیاجی به کسی که زبان بداند نداریم، اصولا ترجیح می دهیم کسی که استخدام می شود زیاد حرف نزند، حالا به هر زبانی که باشد....
آرداواز: عرض کنم که من یک دوره پانتومیم شخصا نزد خود مارسل مارسو دیدم که می توانم همه حرف هایم را بزنم ولی بدون کلمه....
مسوول مذکور( حوصله اش سر رفته): برادر من، ما فقط یک جای خالی داریم آن هم مال خانواده شهید است...
آرداواز: اتفاقا سه نفر از اعضای خانواده من در جنگ شهید شدند و اسم کوچه ما هم کوچه شهید آبراهامیان است، یعنی نام پسرعموی خودم، من خانواده شهید هستم و....
مسوول مذکور کمی دقت می کند:.... صبرکن، صبر کن.... ببینم، شما ارمنی هستی؟
آرداواز: بله، من از اقلیت ارامنه هستم ولی نه اینکه فکر کنید....
مسوول مذکور: خب چرا این رو زودتر نگفتی.....
آرداواز: چون فکر کردم بیرونم می کنید.....
مسوول مذکور جلو می آید و با او دست می دهد و او را بغل می کند: عزیز دل من، ای برادر هموطن عزیز، شما نور چشم ما هستید، شما از همین حالا استخدام شدید. حقوق ماهانه ماهی پانصد هزار تومان کافیه یا بیشتر بنویسم؟
آرداواز: برادر! دست تون درد نکنه، خیلی هم زیاده.... حالا شغلی برای من دارید؟
مسوول محترم: معلومه که داریم، مسوول روابط عمومی، یا مسوول امور بین الملل، یا مسوول حمل و نقل، یا مدیر مالی، هر کدوم که دوست داری.....
آرداواز: مطمئنید؟ یعنی من استخدام هستم؟
مسوول محترم: معلومه عزیز دل برادر، شما از همین صبح ساعت هشت حقوق می گیری، می خوای یک مساعده هم بهت بدم برای ماه آینده، وام خرید مسکن هم می تونم همین حالا بهت بدم.
آرداواز: باورم نمی شه، چقدر شما خوبین.
( آرداواز فرم را پر می کند و برای امضای نهایی سراغ مدیر اداره می رود.)
آرداواز: خیلی ممنون، واقعا لطف کردید، اصلا باورم نمی شد....
مسوول مذکور: شما از خوبی خودته، شما به درد این اداره و این مملکت می خوری....
آرداواز: خب، فرمایش خاصی ندارید که من در نظر بگیرم.....
مسوول مذکور: نه عزیزم، فقط اینکه می خواستم ببینم جنس چی داری؟
آرداواز: جنس چی؟
مسوول مذکور: ببین، اینجا از دوازده نفر اعضای هیات مدیره یکی مون خیلی ... یه، اون فقط شراب می خوره، سه نفر خارجی خورن، هشت نفر دیگه عرق می خوریم، خودت برنامه شو بریز که مشکلی نباشه.....
آرداواز: ولی....
مسوول مذکور: ولی چی؟ اصلا نگران پولش نباش، همه پول ها نقد، به محض تحویل می دیم خدمت تون....
آرداواز: آخه من اصلا این کاره نیستم.....
مسوول مذکور: یعنی چی؟
آرداواز: یعنی من تا حالا مشروب نخوردم، این کاره هم نیستم، من همیشه مشغول تحصیل بودم، من متخصص زبان شناسی هستم.
مسوول مذکور عصبانی می شود: ما رو دست انداختی؟ مگه نمی گی اسمت آرداوازه و ارمنی هستی؟
آرداواز: بله، ولی عرض کردم که من توی کار عرقیات نیستم.
مسوول مذکور: بسیار خوب، اشکالی نداره، با توجه به اینکه شما استخدام شدین من از طرف هیات مدیره با استعفای شما موافقت می کنم، بسلامتی، هری.....
آرداواز: ولی من هاروارد درس خوندم....
مسوول مذکور: بفرما داداش که وقت نداریم....
آرداواز: سانسکریت، زبان پهلوی، زبان عربی، زبان آلمانی.....
مسوول مذکور: بسلامت، خدا حافظ....
آخرین ویرایش: