خدا کجاست؟

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو تا برادر آخر شر بودن. پدر محل رو که درآورده بودن هیچ، پدر مادر و پدرشون رو هم در آورده بودن! دیگه هروقت هرجا یک خرابکاریی میشد، یا چیزی گم و گور میشد، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. هر روز هم یه لشگر پشت در خونشون بود و از دست این دو تا بچه خون گریه می‌کردن.
یه روز بابا ننه‌شون رفتن پیش کشیشِ محل و گفتن: تو رو خدا یه کم این بچه‌های مارو نصیحت کنید،‌ پدر ما رو درآوردن.
کشیش گفت: ‌باشه، من اونها رو درست می‌کنم. اینجا محل تزکیه است. اینجا محل ساخته شدنه. کاریتون نباشه. شما در پایان خواهید دید که اونها چقدر فرق کردن. ولی من زورم به جفتِ اینا نمیرسه، باید یکی یکی بیاریدشون.
خلاصه اول داداش کوچیکه رو فرستادن داخل، کشیش چند قدم این طرف و اون طرف رفت و مثل فیلم‌ها به پسرک نگاه کرد. بعد ازش پرسید: پسرم، ‌می‌دونی خدا کجاست؟
پسره جوابشو نداد، همین جور در و دیوار ر و نگاه کرد.
کشیش باز هم پرسید: پسرجان، می‌دونی خدا کجاست؟
پسرک باز هم جوابی نداد و به در و دیوار و سقف نگاه کرد.
خلاصه دو سه بار کشیش همینو پرسید و پسر هم جواب نمی‌داد. کشیش که در طول کار حرفه‌ای‌اش چنین بچه‌ی سرتقی ندیده بود شاکی شد و داد زد: بهت میگم خدا کجاست؟!
پسره زد زیر گریه و شروع کرد به فرار و چپید توی اتاقش، در رو هم پشتش بست. داداش که این صحنه رو دید هول برش داشت و از داداش کوچیکه پرسید: چی شده؟
پسره گفت: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر می‌کنن ما برش داشتیم!
 

HesamSH

عضو جدید
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا دروغ میگی؟:eek:من که خونمونم
ااااااا..............کی رفتی من نفهمیدم؟...........برو گمشو کثافت آشغال هامبال........این اخریا خطاب به شیطون بود....آخه هر وقت تو میری این منگل پیدا میشه میخواد گولم بزنه.........کی میای باز ای یار سفرکرده خرامان به پیشم؟
 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها راستی مطالب طنزی که من میذارم از سایت www.itanz.net هست.گفتم بگم که نگین حق کپی رایت رو رعایت نکردی.حتما از سایت دیدن کنید.
 

godmaycry

عضو جدید
کاربر ممتاز
ااااااا..............کی رفتی من نفهمیدم؟...........برو گمشو کثافت آشغال هامبال........این اخریا خطاب به شیطون بود....آخه هر وقت تو میری این منگل پیدا میشه میخواد گولم بزنه.........کی میای باز ای یار سفرکرده خرامان به پیشم؟

من همه جا هستم.کافیست مرا بخوانید.:cool:
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو تا برادر آخر شر بودن. پدر محل رو که درآورده بودن هیچ، پدر مادر و پدرشون رو هم در آورده بودن! دیگه هروقت هرجا یک خرابکاریی میشد، یا چیزی گم و گور میشد، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. هر روز هم یه لشگر پشت در خونشون بود و از دست این دو تا بچه خون گریه می‌کردن.
یه روز بابا ننه‌شون رفتن پیش کشیشِ محل و گفتن: تو رو خدا یه کم این بچه‌های مارو نصیحت کنید،‌ پدر ما رو درآوردن.
کشیش گفت: ‌باشه، من اونها رو درست می‌کنم. اینجا محل تزکیه است. اینجا محل ساخته شدنه. کاریتون نباشه. شما در پایان خواهید دید که اونها چقدر فرق کردن. ولی من زورم به جفتِ اینا نمیرسه، باید یکی یکی بیاریدشون.
خلاصه اول داداش کوچیکه رو فرستادن داخل، کشیش چند قدم این طرف و اون طرف رفت و مثل فیلم‌ها به پسرک نگاه کرد. بعد ازش پرسید: پسرم، ‌می‌دونی خدا کجاست؟
پسره جوابشو نداد، همین جور در و دیوار ر و نگاه کرد.
کشیش باز هم پرسید: پسرجان، می‌دونی خدا کجاست؟
پسرک باز هم جوابی نداد و به در و دیوار و سقف نگاه کرد.
خلاصه دو سه بار کشیش همینو پرسید و پسر هم جواب نمی‌داد. کشیش که در طول کار حرفه‌ای‌اش چنین بچه‌ی سرتقی ندیده بود شاکی شد و داد زد: بهت میگم خدا کجاست؟!
پسره زد زیر گریه و شروع کرد به فرار و چپید توی اتاقش، در رو هم پشتش بست. داداش که این صحنه رو دید هول برش داشت و از داداش کوچیکه پرسید: چی شده؟
پسره گفت: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر می‌کنن ما برش داشتیم!
:biggrin::biggrin:
ممنون
 

Similar threads

بالا