*مقاله* توهم دولت خوب

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آسیب های دولت گرایی، جبران نشدنی است
[TR]
[TD="width: 10"]​

[TD="width: 214, align: center"]​



[TR]
[TD="width: 214, align: center"]​



[TR]
[TD="width: 214, align: center"]​
منبع: Mises Daily
مترجم: محسن رنجبر
نویسنده: ویلیام اندرسون
ویلیام اندرسون نویسنده و استاد اقتصاد دانشگاه ایالتی فراستبرگ مریلند است. وی همچنین با مرکز سیاست عمومی مکیناک و موسسه لودویگ فون میزس در آلاباما همکاری می کند. او سابقا در کالج نورت گرینویل در کارولینای جنوبی تدریس می کرد.
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya-e-eqtesad.com )



[TR]
[TD="width: 214, align: center"][/TD]


[TR]
[TD="width: 214, align: center"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214, align: center"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214, align: center"][/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 10"][/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 10"][/TD]
[TD][/TD]
[TD="width: 10"][/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 10"][/TD]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]

[TR]
[TD="width: 214"][/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="width: 10"][/TD]
[/TR]
اندرسون با رویکرد اقتصاد اتریشی مسائل روز را تحلیل می کند. وی همچنین یکی از مهم ترین منتقدان پاول کروگمن، اقتصادددان محبوب و برنده جایزه نوبل به شمار می رود. ممکن است فکر کنید من به عنوان فردی که دوره ای را به نقد دولت و آشکارسازی چپاولگری های مختلف آن گذرانده ام، آن قدر تیزهوش و بافراست هستم که انتظار موجودی را که با نام «دولت خوب» می شناسیم، نداشته باشم. اما به واقع و با نظر به اینکه کاملا با بحث محاسبه سوسیالیستی(socialist calculation) آشنایی دارم و کار روی مقاله های گوناگونی را در ارتباط با این موضوع به دانشجویانم واگذار کرده ام، این نکته باید تا به حال به ذهن من رسیده باشد که «دولت خوب» در بهترین حالت یک عبارت تناقض آمیز و در بدترین شکل، یک اصطلاح وهم آلود است. با این همه باید به این مساله اعتراف کنم که هرگاه می بینم دولت در حال انجام کاری نامعقول یا حتی اسراف کارانه یا ظاهرا احمقانه است، آرمان های «دولت خوب» من گویی فعال شده و باعث می شوند که من با خود بگویم قدرت های موجود می توانند بیاموزند که چگونه کارها را به درستی انجام دهند. در این حالت هیچ گاه به ذهن من خطور نمی کند که شاید، حتی شاید مکانیسمی از عمل که با نام دولت می شناسیم اصلا نتواند به شیوه ای «مناسب» عملی گردد؛ زیرا هیچ ابزار ذهنی ای وجود ندارد که به ما امکان دهد به نحو مناسب تعیین کنیم دولت «خوب» یا «بد» چیست. تعداد کسانی که به دولت خوب باور دارند کم نیست. جالب آنکه سال گذشته پل کروگمن با حالتی شاعرانه درباره خوبی حکومت (تا زمانی که توسط مردان «خوب» اداره شود) صحبت کرد و نوشت: «پیش از آنکه آقای اوباما بتواند بر دولت مسلط شود، باید آن را به دولتی خوب تبدیل کند. در حقیقت او باید یک گوگو (goo-goo) باشد. گوگو، اصطلاحی با یک قرن عمر برای انواع «دولت های خوب» (good governments) است که تحول خواه ها آن را در برابر فساد و اعمال نفوذ قرار دادند. دولت فرانکلین روزولت یک گوگوی فوق العاده بود. او همزمان دولت را بسیار بزرگ تر و بسیار پاک تر کرد. آقای اوباما هم باید همین کار را انجام دهد.» با این وجود پیش از آنکه فردی بتواند یک گوگوی واقعی باشد، باید به دولت باور داشته باشد. توصیف کروگمن از ناکامی های دولت بوش را شاهد باشید: «گفتن ندارد که دولت بوش نمونه ای خارق العاده از غیرگوگوییسم است. اعضای دولت او مجبور نبودند درباره حکمرانی خوب و صادقانه فکر کنند. حتی وقتی در این کار ناکام می ماندند (همان اتفاقی که غالبا رخ می داد) می توانستند خود همان ناکامی را تاییدی بر ایدئولوژی ضددولتی خود بدانند؛ نمایشی مبنی بر آنکه بخش عمومی نمی تواند هیچ کاری را درست انجام دهد.» تفسیر این سوءکارکردها بر پایه این باور که افراد صاحب قدرت واقعا باور نداشتند که قدرتشان مشروع باشد و به همین خاطر شکست خوردند روشی بسیار عجیب و غریب برای توجیه شکست است. بسیاری از کارهایی را که بوش و اعوان و انصارش، وقتی که در قدرت بودند، انجام دادند به یاد می آورم؛ اما نمی توانم هیچ دفعه ای را به خاطر بیاورم که کسی در دولت بی میل به استفاده از قدرتش بوده باشد. در واقع اعضای دولت بوش طی هشت سالی که عنان قدرت را در کف داشتند، به شدت بدزبان بودند و من معتقد نیستم که آنها به این خاطر دست به چنین رفتاری می زدند که روسایشان لیبرتارین هایی معتقد به لسه فر بودند. من به یاد نمی آورم که بوش هرگز نسبت به ناتوانی و ناکامی واکنش های مذبوحانه و بی خردانه دولت در قبال فجایعی مثل توفان کاترینا انتقاد کرده یا به عدم مشروعیت دولت اذعان کرده باشد. من اینجا دارم از منطق استفاده می کنم، یعنی چیزی که به طور کلی در ستون کروگمن پیدا نمی شود. در نوشته های کروگمن، برعکس، شاهد جانبداری و ناسزاهای شخصی هستیم که به آیین دولت گرایی باور دارد؛ چیزی که واقعا باید دون شان کسی باشد که درجات ممتاز دانشگاهی را در دوره کار خود به دست آورده است. هرچند کروگمن در نوشته هایش بی رحمانه به اتریشی ها حمله کرده است، اما نمی توانم به ذهن بیاورم که مطلبی را از یک اتریشی، مرده یا زنده، خوانده باشم که همین نوع اظهارات جانبدارانه سیاسی که مرتبا در مقالات و ستون های کروگمن ظاهر می شوند را بیان کرده باشد. متاسفانه کروگمن مدعی می شود که فرانکلین روزولت از طریق برنامه نیودیل یک ساز و برگ حکومتی را خلق کرد که هوشمندانه و صادقانه و به شیوه ای مثبت، مصیبت های اقتصادی را رفع کرد. کروگمن گفته است «فرانکلین روزولت توانست موج های خطرناک دریای سیاست را به سلامت پشت سر بگذارد و آوازه دولت را درست همان وقت که آن را به شدت بزرگ می کرد، بهبود بخشد. آن طور که در تحقیقی که اخیرا توسط مرکز ملی تحقیقات اقتصادی آمریکا منتشر شده آمده است، پیش از سال ۱۹۳۲ اداره public relief ، به لحاظ سیاسی فاسد انگاشته می شد، اما برنامه های عظیم رفاهی طرح نیودیل نیز فرصتی را برای فساد فراهم آورد که در تاریخ آمریکا بی نظیر بود. با این حال در ۱۹۴۰ اتهام های فساد و دخل و تصرف های سیاسی به میزان قابل ملاحظه ای کاهش یافته بود». اما شواهد تاریخی چیز دیگری می گویند. جیمز کاوچ و ویلیام شوگارت در کتاب خود با نام «اقتصاد سیاسی نیودیل» مثال های زیادی را از حسابگری های سیاسی در تعیین اینکه پول این برنامه در چه جایی مصرف خواهد شد ارائه می کنند. آنها پس از بررسی الگوهای مخارج به این نتیجه رسیدند که ملاحظات سیاسی مشخص می کنند چه پروژه هایی تامین مالی خواهند شد و چه مقدار پول به هرکدام خواهد رسید. من ۱۰ سال پیش در مروری بر این کتاب اشاره کردم که نویسنده ها متذکر شده اند که اداره پیشرفت پروژه ها (WPA) مبالغ گوناگونی را در ایالت های مختلف پرداخت می کند: «یکی از مثال هایی که کاوچ و شوگارت ارائه می کنند، پراکندگی پروژه های این اداره است. با توجه به خصلت ظاهرا «شفقت آمیز» دولت روزولت چنین به نظر می آید که افرادی که به شدت نیازمندند و به نان شب احتیاج دارند، بیشترین کمک را دریافت خواهند کرد. با این حال این اداره تحت رهبری هری هاپکینز، معاون روزولت، برپایه نیازهای سیاسی حزب دموکرات میان ایالت ها فرق نهاد و دلارهای دولتی براساس نفع سیاسی نهایی حزب توزیع می شدند. مبالغی که بابت جبران خدمات انجام شده پرداخت می شدند، به درآمدهای منطقه وابسته بودند. مثلا یک کارگر «متوسط» اداره WPA در تنسی به ازای هر ساعت ۲۳ سنت دریافت می کرد، در حالی که همتای او در نیویورک ۵۷/۱ دلار به دست می آورد. کارگران ماهری که روی پروژه های این اداره کار می کردند، در تنسی و آلاباما به ازای هر ساعت ۳۱ سنت و در نیویورک ۲۵/۲ دلار می گرفتند. دستمزد حرفه ای در آلاباما، ۳۴ سنت به ازای هر ساعت و در پنسیلوانیا ۰۳/۳ دلار در ساعت بود». حال این تحقیق کاوچ- شوگارت را با تعریف و تحسین کروگمن از WPA مقایسه کنید:«اداره پیشرفت پروژه ها مخصوصا بخشی قدرتمند و مستقل بابت «ارزیابی پیشرفت» داشت که به بررسی شکایت های صورت گرفته در باب کلاهبرداری می پرداخت. این بخش آن قدر سختکوش و ساعی بود که وقتی یکی از زیرکمیته های کنگره در ۱۹۴۰ به تحقیق روی WPA پرداخت نتوانست حتی یک مورد بی نظمی و بی قاعدگی پیدا کند که از نظر این بخش دور مانده باشد. فرانکلین روزولت همچنین مطمئن شد که کنگره، قانون محرک را به انحراف نکشانده است. هیچ نشانه ای در این قانون وجود نداشت که پولی را برای WPA یا دیگر برنامه های اضطراری فراهم آورده باشد». به زعم کروگمن بسیار متعصب و جانبدار، دولت در دوره روزولت با شفقت عمل کرده و به دنبال رفع نیازهایی که وجود داشته بوده است، اما به باور کاوچ و شوگارت، دولت مثل یک دولت عمل کرد؛ یعنی پول نیودیل برای خرید رای و بسط نفوذ سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. کروگمن همچنین به این نکته اشاره نمی کند که کارگران WPA در بسیاری از موارد مجبور می شدند به عنوان دموکرات نام نویسی کنند و در برخی از پروژه ها بر آنها تحمیل می شد که به حزب دموکرات کمک مالی کنند. اما به گمانم از آنجا که او دموکراتی متعصب است، اعتقاد دارد این الزام و اجبار بخشی از عملی سازی «دولت خوب» بوده است. به سخن دیگر هر خوانش دقیقی از اسناد تاریخی نشان می دهد برنامه نیودیل، عصاره «گوگوییسم» یا هر اسمی که کروگمن می خواهد بر آن بگذارد، نیست، بلکه درمی یابیم که افراد حاضر در دولت بر پایه محاسبات سیاسی عمل می کردند که سال ها است هم اتریشی ها و هم اقتصاددانان مکتب انتخاب عمومی به آن اشاره می کنند. چه کاری می توان انجام داد؟ صادقانه بگویم، هیچ کار. هیچ شیوه ای وجود ندارد که بتوان بر اساس آن دولتی به وجود آورد که بر پایه فرمولی خیالی که «خیر عمومی» را «به حداکثر می رساند»، مالیات بگیرد و آن را خرج کند. این ها صرفا اصطلاحاتی هستند که برای پنهان ساختن این واقعیت خلق شده اند که تنها محاسبه ای که سیاستمدارها می توانند از آن کمک بگیرند، مبتنی بر هزینه ها و فواید سیاسی است. نشان دادن این که سیاستمدارها تصمیماتی سیاست بنیاد می گیرند، کار خارق العاده ای نیست. حتی افرادی مثل کروگمن هم از فساد سیاسی بی اطلاع نیستند. با این وجود، به اصطلاح ترقی خواه ها فکر می کنند روشی برای ایجاد و حفظ «دولت خوب» در اختیار دارند که همانا آن است که قدرت بیشتری به شاخه اجرایی دولت در آمریکا داده شود. زیرا این شاخه اجرایی که تحت سلطه «کارشنا س ها» و بوروکرات های «از خود گذشته» قرار می گیرد، از طریق گرفتن قدرت تصمیم گیری از دستان سیاستمداران منتخبی که مستعد فساد هستند و فراهم آوردن امکان اخذ تصمیمات مهم از جانب افراد دارای بهترین نیات، امکان جهت گیری «مناسب» منابع را به وجود خواهد آورد. با این وصف، اگر یک چیز را از تجربه صد ساله آمریکا در اعطای قدرت بیشتر به بوروکرات های «مستقل» آموخته باشیم، این است که مشکلات و نابسامانی های اقتصادی که دستگاه های دیوان سالاری بر جامعه تحمیل می کنند، از هر چیز، حتی از آن چه فاسدترین سیاستمدارها انجام داده اند بدتر است. ما با ویژگی های انسانی سر و کار داریم. پوشیدن ردای یک بوروکرات از خود گذشته، صلاحیت های فرد را زیادتر نمی کند تا بتواند امور دیگران را به انجام برساند. افزون بر آن، این باور که متخصصان درون دولت، امور را به خوبی و به نحو مقتضی به انجام خواهند رساند، در بهترین حالت وهم آمیز و در بدترین حالت، خطرناک است. به عنوان مثال، فدرال رزرو را در نظر بگیرید. این بانک مخلوق دوره ترقی خواهی است. قرار بود این نهاد «استقلال» داشته باشد تا از هوا و هوس سیاستمدارها به دور بماند. رییس آن، بن برنانکی، فردی واقعا تیزهوش است که در بلندمرتبه ترین حلقه های دانشگاهی فعالیت کرده است. او مجری سخنرانی خداحافظی کلاسش در دوران دبیرستان بود، به هاروارد رفت و دکترای خود را از ام آی تی گرفت. برنانکی عصاره دوره ترقی خواهی و «دولت خوب» است و اگر یک «گوگو» در واشنگتن وجود داشته باشد، کسی نیست جز او. با این همه این فرد واقعا تیزهوش تقریبا به تنهایی پدر اقتصاد آمریکا را درآورده است. قبول که این میزان اثرگذاری نیازمند فردی بسیار خاص است، اما برنانکی از عهده این کار برآمده است. حال به نظر من چنین می آید که برنانکی دقیقا همان نوع متخصصی است که می خواهیم در معابد دولت کار کند. البته او همانند بسیاری از افراد درون دولت بابت جبران فعالیت هایش، در خفا پول برنمی دارد یا به کارهایی از این قبیل دست نمی زند. به عبارت دیگر من فکر می کنم برنانکی واقعا اعتقاد دارد کار درست را انجام می داده است. با این وجود این مرد یک مصیبت بوده است. او قدرت داشته که بر پایه این باور خود عمل کند که رکود بزرگ به این خاطر به وجود آمد که دولت هربرت هوور به اندازه کافی پول چاپ نکرد. این عقیده که تورم یک نیروی مثبت اقتصادی است، باید برای هر کسی که دکترای اقتصاد دارد منسوخ شده باشد، اما در این جا برنانکی را در مقام مدافع تورم شاهدیم . اکنون هم نخبگان دیگر «دولت خوب» که یا آن قدر احمقند یا به اندازه کافی بزدل هستند که خواستار نابودی دلار آمریکا باشند، به او روحیه می دهند و تاییدش می کنند. پاسخ این نخبه ها پیش بینی پذیر بوده است. مجله آتلانتیک در یکی از شماره های اخیر خود که به تحسین برنانکی و دیگر «متفکران جسور» می پرداخت، چنین ادعا کرد که برنانکی «فرصت پیدا کرد تا رجزخوانی و بیدادهای نمایشی اعضای بدون سواد مالی کنگره را تحمل کند». در این مقاله از برنانکی نقل قول شده «افراد زیادی بودند که می گفتند، بگذارید اقتصاد سقوط کند. مشکلی نیست. بازارها مواظب خواهند بود و من فکر می کنم بهتر از این را بلدم». معذلک کاملا معلوم است که برنانکی بهتر از بازارها نمی دانست. مگر او چه کارهای معرکه ای انجام داد که بازارهای ناآگاهی که می خواستند بنگاه های در حال سقوط را منحل سازند، حیرت زده کرده باشد؟ به زعم این مجله: «او برای اولین بار در تاریخ، نرخ های بهره را به رقمی نزدیک به صفر کاهش داد، میلیاردها دلار پول نقد دولت را در اختیار موسسات مالی قرار داد، وام دهی توسط فدرال رزرو را زیاد کرد و الزامات وثیقه ای آن را آسان تر ساخت، میلیاردها دلار اوراق بهاداری که تحت پشتیبانی وام های رهنی و دیون مصرفی بودند را به کل خریداری کرد و از سقوط ای آی جی، فنی می و فردی مک جلوگیری کرد...» اما این تیزهوشی و ذکاوت نیست، هندل زدن روی دستگاه های چاپ پول است، همان کاری که دولت ها در آرژانتین، زیمباوه و بولیوی با نتایج قابل پیش بینی انجام داده اند، تازه اگر حرفی از آلمان وایمار به میان نیاوریم. مساله این بود که هیچ یک از کارهایی که برنانکی انجام داد، به هیچ کدام از خسارت های واقعی که به ساختار تولید در اقتصاد آمریکا وارد آمده بودند، نپرداختند. او تنها بازارها را غرق در اسکناس کرد و همسرایان ستایشگر او در رسانه ها و دانشگاه ها مدح و ثنای او را گفتند. به گمان من، برنانکی نمونه ای از «دولت خوب» برای این نخبگان و سرآمدان بوده است. اولا اقتصاد را «نجات داد»، ثانیا مجبور شد با «غیر گوگوهایی» مثل رون پاول سر و کله بزند که به وضوح نه عاشق دولت است و نه شیفته سرشت هایی که دولت گرایی می پروراند. آن عده از ما که درک می کنیم سازوکار محاسبه اقتصادی چیزی نیست که «گوگوییسم» بتواند به راحتی از طریق ذکاوت صرف باز تولید کند، یقینا از نگاه معتقدان به دولت گرایی، قهرمان تلقی نخواهیم شد. در حقیقت ما در دسته «بی سوادهای مالی» قرار می گیریم، چون می فهمیم که پول سالم، مزاحم رشد اقتصادی یا حتی عدالت اقتصادی نیست. متاسفانه هواخواهان «دولت خوب» از این دید به قضیه نمی نگرند. بلکه به نظر می آید «دولت خوب» با خرج های عجولانه و شتابزده توسط مرکزیت سیاسی، چاپ بی پایان پول در بانک مرکزی و طرح های نجات متوالی سر و کار دارد. گذشته از همه این ها آنها ایمان دارند «گوگوها» از همه بهتر می دانند.
[/TD]
[/TR]
[/TD]
[/TR]
[/TD]
[TD="width: 15, align: center"] [/TD]
[/TR]
[/TD]
[/TR]
 

Similar threads

بالا