شخصیت شناسی علامه مجلسی

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
[h=1]خاندان علامه مجلسى[/h]




خاندان علامه مجلسى از جمله پر افتخارترين خاندانهاى شيعه در قرون اخير است. در اين خانواده نزديك به يكصد عالم وارسته و بزرگوار ديده مى‏شود و از نزديكان علامه پس از بررسى تنها علم و فضل مشاهده مى‏كنيم:

۱- جد بزرگ علامه، عالم بزرگوار حافظ، ابو نعيم اصفهانى صاحب كتابهايى چون‏«تاريخ اصفهان» و«حلية الأولياء» است.
۲- پدر علامه، مولى محمد تقى مجلسى، معروف به مجلسى اول( ۱۰۰۳- ۱۰۷۰ هجرى) صاحب كرامات و مقامات معنوى و روحى بلند است. او محدث و فقيهى بزرگ است و كتابهايى نيز تأليف نموده است.
محمد تقى مجلسى شاگرد شيخ بهايى و مير داماد است. او در علوم مختلف اسلامى تبحر داشته و در زمان خويش مرجعيت تقليد را به عهده داشته است. وى در كنار مرجعيت، از اقامه نماز جمعه و جماعت نيز غفلت نمى‏كرد و امام جمعه اصفهان بود.
از جمله پرورش يافتگان مكتبش مى‏توان به: علامه مجلسى( كه بيشترين استفاده را از پدر خويش برده است)، آقا حسين خوانسارى و ملا صالح مازندرانى اشاره نمود.
۳- علامه دو برادر داشت كه آنها نيز مردانى متقى و زاهد بودند به نامهاى ملا عزيز اللّه و ملا عبد اللّه، كه براى تبليغ و نشر علوم اهل بيت عليهم السلام به هندوستان رفت و ساكن آنجا گرديد.
۴- خاندان علامه مجلسى نه تنها مردانى عالم و دانشمند به جامعه تحويل داده، بلكه زنان اين خاندان نيز پا به پاى مردان خويش قدم برداشته‏اند.
علامه مجلسى چهار خواهر داشت كه آنان نيز هر يك داراى تأليفات و تحقيقات ارزنده‏اى در علوم اسلامى مى‏باشند. از جمله تأليفات آنان مى‏توان به: شرح كافى، المشتركات فى الرجال، شرح شرايع الإسلام، شرح مطالع و شرح قصيده دعبل خزائى اشاره نمود.
همسران اين زنان عالم و بزرگوار نيز از علماى بزرگ بودند. كسانى همچون ملا صالح مازندرانى، ملا ميرزاى شيروانى، ملا على استرآبادى و ميرزا محمد فسايى.
۵- علامه مجلسى داراى ۵ پسر بود كه همگى از محضر علم و معارف پدر بهره‏مند شدند و به مدارجى بالا دست يافتند.
۶- دامادهاى علامه هم كه ۵ نفر بودند از طلاب و فضلاى آن زمان بودند و علامه با عنايتى خاص نسبت به دامادها، دختران خويش را به ازدواج آنان درمى‏آورد.
علاوه بر اينها خاندانهاى بزرگى از علماى آن عصر مرتبط با علامه مجلسى بودند، مانند وحيد بهبهانى، بحر العلوم، طباطبايى بروجردى، ميرزا عبد الله افندى صاحب رياض العلما، شهرستانى و...


منابع:
پایگاه حدیث نت


majlesi.ahlolbait.com
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مجلسي اول؛ مرد علم و عمل

مجلسي اول؛ مرد علم و عمل



چكيده:


مرحوم محمدتقي مجلسي از بزرگان علم و تقوا و از علمای برجسته‌ی شیعه در قرن یازدهم هجری است که خدمات علمي، فرهنگي و اجتماعي فراوانی را به جهان تشیّع انجام داد. مرحوم مجلسي افزون بر پيمودن پله­هاي ترقي در مسير علم و تحصيل، از سير و سلوك عرفاني نيز غافل نبود و با استفاده از عنایات ویژه‌ی حضرت امیر علیه السلام، به درجات والايي از كمال و عرفان دست يافت. مرحوم مجلسي كه از محضر بزرگاني همچون شيخ بهايي كسب فيض مي­كرد، خود نيز در زمينه تدريس شاگردان فراواني داشته است. آثار علمي وي تا به امروز مورد استفاده ره­جويان مسير علم و عمل است.

مقدمه

تاريخ تشيع در دوران پرفراز و نشيب خود، بزرگان فراواني را به خود ديده است. برخي از آنها در مسائل علمي شهره آفاق شدند و برخي ديگر نيز تنها به سير و سلوك عرفاني و تزكيه نفس پرداختند و گروهي ديگر از آن بزرگان افزون بر موفقيت هاي علمي به تزكيه نفس نيز رو آورده و علم و عمل را در آميخته و به بيشترين توفيق و تأييد از جانب خداوند متعال دست يافتند.

مرحوم محمدتقي مجلسي معروف به مجلسي اول از بزرگاني است كه افزون بر داشتن هوش سرشار و فضائل علمي فراوان، در زمينه تزكيه نفس نيز به مراحل بالايي دست يافت.
مطالعه و آشنايي با اين بزرگان مي تواند تأثير به سزايي در رشد و تعالي انسان داشته باشد. از اینرو در اين نوشتار به طور اختصار به گوشه اي از زندگاني پربركت ايشان خواهيم پرداخت.

زندگينامه محمد تقي مجلسي

محمد تقي مجلسي (مجلسي اول) فرزند مقصود علي اصفهاني از دانشمندان مشهور عصر صفوي بود. محمدتقي در سال 1003 ق در شهر بزرگ و زيباي اصفهان به دنيا آمد.

به مبارکي نام نهمين امام معصوم (عليه السلام) او را محمد تقي نام نهادند. آواي اذان و اقامه، اولين کلماتي بود که در گوش او طنين افکند، بدين گونه آغاز زندگي او بانواي توحيد و رسالت قرين شد. محمد تقي در خانواده­اي که پدر اهل علم و ادب و شيفته ي اسلام و اهل بيت عليهم السلام بود و مادر فاضله و صالحه بود به دنيا آمد.
پدر محمد تقي مجلسي، مقصود علي اصفهاني مجلسي، فاضلي دانش دوست بود و خود از راويان احاديث اهل بيت عليهم السلام به شمار مي آمد. او عارفي صاحب کمال و مقدسي نيکو مقال بوده است. خاندان مجلسي ها نام خود را از جد خود ملا مقصود علي اصفهاني گرفته اند. وي فاضلي شاعر و ادب دوست بود که اشعارش گرمي بخش و رونق دهنده ي مجالس بود، در اشعار خود به «مجلسي» تخلّص مي کرد و به همين خاطر به «مجلسي» شهرت يافت و پس از او اين نام در خاندانش باقي ماند.[1]
جد اعلاي محمد تقي، حافظ ابو نعيم اصفهاني از محدثان و حافظان بزرگ قرن چهارم هجري است.[2] نياکان مادري محمد تقي، بزرگان برخاسته از جبل عامل لبنان، ديار هميشه وفادار به تشيع بوده اند. مادر محمد تقي، دختر کمال الدين درويش محمد اصفهاني عاملي بود، او زني فاضله و صالحه بود و در خانواده اي روحاني و اهل زهد و پارسائي پرورش يافته بود.
محمد تقي مجلسي معروف به مجلسي اول، پدر عالي قدر علامه ي مجلسي دوم صاحب بحارالانوار و جد مادري علامة العلماء، استاد کل، وحيد بهبهاني از أعاظم علماي نامي شيعه در عصر صفويه است که با همّت و پشت کار او مذهب تشيع رونقي به سزا گرفت و شيعيان و دوستان مولاي متقيان از برکت وجودش بهره ها بردند.

دوران کودکي

کودکي محمد تقي به طهارت و صفاي کودکانه گذشت، بر لوح سفيد دلش آيه هاي طهارت و نور نقش بست و از هر سياهي و آلايش به دور ماند. از همان ابتداي کودکي اش شور و اشتياقي به دين اعمال ديني در او وجود داشت. با پدرش به مسجد مي رفت و نماز مي گذارد. علاقه ي وافر به دين و مسائل ديني از خود نشان مي داد و آنگونه که خود نقل کرده است کودکان را با آيات قرآن و روايات به انجام کارهاي خوب و ترک کارهاي زشت فرا ميخواند، براي همين در حلقه ي بازي کودکان رفتار او بيشتر به بزرگان مي نمود تا کودکان.

اين صفاي روحي و علاقه ي مذهبي بعدها در زندگي و شخصيت او تجليات بارز تري يافت و محمد تقي را در راه تحصيل علوم معارف الهي قرار داد.
ملا مقصود علي مجلسي از همان اوان کودکي محمد تقي، اعتقادات و مباني ديني را به او تعليم مي داد، از خدا و رسول خدا (ص)، معاد و دوزخ و بهشت برايش سخن مي گفت. نماز را به او آموخته بود و او را به همراه خود به مجالس مذهبي مي برد.

دوران تحصيل

مي توان گفت اولين و نخستين کلاس درس محمدتقي، خانه وي بود؛ چرا که در خانواده اي فرهيخته و دوستدار علم و رشد مي يافت.

محمدتقي مجلسي گام­هاي بعدي در راه تحصيل و دانش را تحت نظر پدرش استوار تر برداشت و پس از آن با استادان بزرگ حوزه­ي اصفهان آشنا شد و به راهنمائي پدرش به درس علامه مولا عبدالله شوشتري که يکي از علماي بزرگ حوزه ي اصفهان راه يافت. علامه شوشتري از تربيت­يافتگان حوزه ي نجف بود که پس از طي مراحل عالي علمي به اصفهان مهاجرت کرد و در آنجا اقامت کرده بود. محمد تقي سال­ها همراه اين استاد بود و فقه، حديث، اصول فقه، کلام، تفسير را نزد وي آموخت و تحصيل علم حديث و روايت را بيشتر مديون او بود. مرحوم مجلسي در اين باره مي­نويسد: «او بزرگ استاد ما و بزرگ استاد شيعه در عصر خويش بود. وي علامه اي محقق و مدقق و زاهدي عابد و با ورع بود ... نشر حديث و فقه در آن دوران در اصفهان به وسيله ي او صورت گرفت.»[3]
پس از وفات استاد در سال 1021ق، نزد فرزند او ملا حسنعلي شوشتري که او نيز از علماي برجسته و استاد بسياري از مشاهير حوزه ي اصفهان بود، به تحصيل پرداخت. مقارن با تحصيل نزد علامه شوشتري، در نفس و وجود خويش سفري را آغاز نمود. اين سير انفسي به راهنمائي سالک و عارفي وارسته، فقيه و محدث بزرگ «شيخ بهائي» آغاز شد.
از سال­هاي آغازين تحصيل، نسبت به عرفان جذبه اي شديد در محمد تقي وجود داشت. حس مي­کرد که فقه و اصول و علوم متداول مدرسه اي، عطش جانش را فرو نمي نشاند. شايد در سنين بلوغ اين احساس در او شکل گرفته بود، اما همان گونه که مقتضاي اين سنين است، آن احساس مبهم و درک خام را نمي توانست براي خود تبيين کند و با ديگران به وضوح درباره اش سخن بگويد. اما اينکه «چه کند و از کجا آغاز کند؟» براي او به مراتب مجهول تر بود. ولي پس از آشنائي با «شيخ بهائي» و حضور در درس وي، گمشده خود را يافت.
بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهائي در آن زمان از اساتيد شاخص و برجسته ي حوزه ي اصفهان به شمار مي رفت. جامعيت او در علوم مختفت شگفت­آور بود به طوري که بر بيشتر علوم متداول تسلط داشت و در آنها صاحب تأليف بود. مرحوم مجلسي بعدها درباره ي استادش مي نويسد: «او بلند مرتبه و والا مقام بود و حافظه اي سرشار داشت. من کسي را مانند او در کثرت علوم و وفور فضل و بلندي مرتبه نديده ام.»[4]
تواضع و آزاد منشي او در برابر شاگردان خويش، حتي در برابر کساني چون محمد تقي جوان، بر جذابيت و محبوبيت او نزد محمد تقي افزوده بود. محمد تقي مجلسي خود نقل مي کند آن هنگام که هنوز بالغ نشده بود در درس شيخ بر او اشکالي علمي وارد کرد و شيخ نيز پس از آن که گفتار محمد تقي را حق يافت، از نظر خود دست برداشت و آن سخن را تأييد کرد.[5]
آنچه محمد تقي را بيشتر مجذوب شيخ بهائي کرده بود، علاوه بر تسلط او بر علوم شرعي، سير و سلوک روحاني و زهد و قناعت آن عارف و فقيه پرآوازه بود. از اين رو همراهي محمد تقي مجلسي با شيخ بهائي از ابتداي تحصيل- از سنين جواني- تا اواخر عمر شيخ بهائي ادامه داشت.
محمد تقي علاوه بر آن مجلس، از درس علماي ديگري همچون ميرفندرسکي، قاضي ابو السرور، امير اسحاق استر آبادي، شيخ عبد الله بن جابر عاملي (پسر عمه مجلسي) و ملا محمد قاسم عاملي(دايي مجلسي) نيز بهره برده است.

مجلسي در نگاه بزرگان دين


بسياري از مشاهير شيعه، مرحوم مجلسي را ستايش کرده اند، که ديدگاه بعضي از آنان را نقل مي کنيم:
صاحب أمل الآمل مي گويد:« ملا محمد تقي مجلسي فاضلي عالم، محققي متبحّر، زاهدي عابد، ثقه ي متکلم و فقيه، از معاصرين است.[6]
مير محمد صالح خاتون آبادي که داماد علامه مجلسي ثاني است در کتاب خود نوشته است:
«ملا محمد تقي تلميذ ملا عبدالله شوشتري و شيخ بهاء الدين عاملي (شيخ بهائي) رحمهما الله بوده. در علم فقه و تفسير و حديث و رجال فائق اهل دهر خويش و در زهد و تقوي و عبادت و ورع و ترک دنيا تالي تلو استادش ملا عبدالله بوده و پيوسته در ايام حيات خود مشغول به رياضات و مجاهدات و تهذيب اخلاق و عبادات و ترويج احاديث و سعي در حوايج مؤمنين و هدايت خلق بوده و به ثمن همتش، احاديث اهل بيت عليهم السلام انتشار يافت و به نور هدايتش، جمع بسياري هدايت يافتند.»[7]
سيد شرف الدين شولستاني در بخشي از اجازه نامه محمد تقي مجلسي چنين مي گويد:«همانا من مولاي عالم انديشمند، مولانا شمس المله و الحق و الدين محمد تقي فرزند مرحوم مغفور مولانا علي مجلسي اصفهاني را چنين يافتم که جواني خود را در تحصيل علوم عقلي و نقلي صرف کرد، در حالي که در تهذيب اخلاق خود نيز کوشيده و در زندگي با تقوا و اعمال شايسته همراه بوده است او ملتزم شد که عمر خود را در راه گسترش علم و ارشاد و هدايت مردم و نشر احاديث نبوي و آثار ائمه (عليه السلام) صرف کند. من هم از مولاي بزرگوار که خداوند او را تأييد کند، همان التزامي را مي گيرم که از من گرفته شده و آن اينکه در راه احتياط گام بردارد و او و خود را به تقوي الهي سفارش مي کنم و به او توصيه مي نمايم مراقبت خود را مبذول کند و در علم و عمل براي خدا اخلاق بورزد.»[8]

کرامات و مکاشفات


شيخ اسد الله کاظميني در مقدمه کتاب مقابيس نوشته که ملا محمد تقي کرامات روشني داشت. مرحوم مجلسي خود در کتاب «شرح فقيه» نوشته است که چون خداوند مرا توفيق زيارت حيدر کرار کرامت فرمود، به برکت آن بزرگوار مکاشفات بسيار بر من روي داد که عقول ضعيفه آن را نمي تواند متحمل شود، در آن عالم ديدم، بلکه اگر بخواهم مي گويم که در ميان نوم و يقظه بودم ناگاه ديدم که در سرّ من رأي (سامرا) هستم و آنجا را مزين ديدم و ديدم بر قبر عسکريين لباس سبزي از لباس­هاي بهشت افکنده بود که در دنيا مثل آن نديده بودم و امام زمان (عج) را ديدم نشسته و بر قبر تکيه کرده و روي آن جناب به جانب در است پس چون آن جناب را ديدم، شروع کردم به خواندن زيارت جامعه، همان جا بود که حضرت ولي عصر (عج) بر زيارت جامعه صحه گذارد.»[9]
همه ي اين کرامات و مکاشفات به خاطر اين بود که روح محمد تقي صيقل يافته و چنان لطافتي پيدا کرده بود که از حصار تن مي گريخت و در عالمي که به وصف نآيد و در وهم نگنجد سير مي کرد، که اين مکاشفات برايش رخ داد.
از جمله کرامات مرحوم مجلسي داستان نمک و خيانت است. روزي يکي از دوستان مرحوم مجلسي که خيلي به وي ارادت داشت، از همسايه ي خود و جمع همراه او شکايت کرد و گفت که در همسايگي ما همسايه اي است که از شب تا صبح به همراه جمعي، فساق به لهو و لعب و شراب خوردن مي پردازد، شما مي توانيد براي من چاره اي بينديشيد. ملا محمد تقي به او گفت: امشب همسايه ي خود و همراهانش را براي صرف شام دعوت کن، من نيز خواهم آمد. دوست ملا محمد تقي بدون کوچکترين اعتراضي قبول کرد و به سراغ آنان رفت، رئيس ضمن قبول دعوت با خوشحالي گفت: چه شده است که به طايفه ي ما ملحق شده اي؟ ميزبان بدون اظهار نظر به خانه برگشت و اسباب شام را فراهم ساخت و چون شب فرا رسيد ملا محمد تقي زودتر از مهمان ها به خانه ي همسايه اش رفت و در آنجا نشست. چون مهمانان وارد خانه شدند و چشمشان به ملا محمد تقي افتاد، متعجب شدند.
رئيس آنان که حضور يک فرد روحاني را مانع عيش و نوش دانست در صدد برآمد که با حيله­اي او را از ميدان بدر کند، از اين رو به ملا محمد تقي گفت: شيوه اي که شما در دست داريد بهتر است يا کاري که ما آنان را در پيش گرفته ايم.
ملا محمد تقي با لحني ملايم و آرام گفت: هر کدام شيوه ي کار خود را بيان مي کنيم و بعد قضاوت مي کنيم که کدام بهتر است. رئيس گروه که از برخورد مؤدبانه ي اين روحاني در شگفت مانده بود، گفت: اين سخن نيکويي است. آنگاه درنگي کرد و سپس ادامه داد يکي از اوصاف ما اين است که وقتي نمک کسي را خورديم ديگر به او خيانت نمي کنيم، ملا محمد تقي فرصت را غنيمت شمرد و گفت: من اين مطلب را که شما گفتيد قبول ندارم. اما سر دسته ي آنان در حالي که قيافه ي حق به جانبي را به خود گرفته بود گفت: اين از اصول طايفه ي ماست. ملا محمد تقي با چشماني که نور هدايت در آن برق مي زد، نگاهي به آنان کرد، لحظه اي مکث نمود و سپس با نفس مسيحائي خود فرمود: آيا شما تا به حال نمک خدا را خورده ايد؟! اين سخن ملا محمد تقي همانند آب سردي بر آتش طغيان و غرور آنان فرو ريخت، سکوت سراسر مجلس را فرا گرفت. رنگ خجالت بر سيمايشان نشست، زير چشم به هم نگاهي کردند و بدون اينکه سخني بگويند خانه را ترک کردند، صاحبخانه که شاهد اين صحنه بود دلهره سراسر وجودش را فرا گرفت، نزد ملا محمد تقي آمد و گفت: اينکه بدتر شد. ملا محمد تقي مجلسي گفت: صبر کن تا ببينيم بعدها چه مي شود و چند لحظه، بعد از خارج شدن آنها ملا محمد تقي هم به خانه اش بازگشت.
صبح روز بعد درب خانه ي ملا محمد تقي به صدا در آمد. وقتي که در خانه را گشود رئيس آن گروه را ديد که پشت در خانه ايستاده است، رئيس زودتر از ملا محمد تقي سلام کرد و گفت: ديشب سخن شما مرا به فکر وا داشت، اينک غسل کرده و توبه نموده ام و آمده ام تا شما مسائل ديني را به من بياموزيد. لبخند رضايت بر لبان محمد تقي نشست و با روي گشاده او را به خانه ي خود دعوت کرد و از او پذيرائي نمود.[10]

فرزندان محمد تقي مجلسي


ملا محمد تقي مجلسي داراي 7 فرزند بود. سه پسر به نام هاي : ملا عزيز الله که فرزند ارشد بود و عالم و فاضل بود، و فرزند اوسط ملا عبدالله و فرزند کوچک ملا محمد باقر مجلسي بود(مجلسي دوم).
ملا محمد تقي بعد از سه پسر چهار دختر داشت؛ دختر اول به نام آمنه بيگم[11] همسر ملا صالح مازندراني شارح «معالم و اصول کافي» بود.
دومين دختر مرحوم مجلسي، همسر علامه ي فاضل ملا محمد علي استر آبادي، سومين آنها همسر محقق دقيق ملا ميرزا شيرواني و چهارم همسر ميرزا کمال الدين محمد فسائي شارح «شافيه» بود.[12]

هجرت به نجف اشرف


سال 1034 ق، آنگاه که سي و يک بهار از عمر شريف محمد تقي مجلسي مي­گذشت، فصل ديگري در زندگي او بايد آغاز مي شد، فصل استقلال علمي، فصل به بار نشستن و ثمر دادن. اما او در آن سال­ها سوداي ديگري در سر داشت، سوداي خلوت گزيدن و سير و سلوک. او براي عرفان و شهود قلبي اين که تنها حقيقت مطلق خدا است- و بلکه تنها او حق است- همراه سير انفسي، به سير آفاقي نيز مي پرداخت:
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ »
«به زودى نشانه‏هاى خود را در افق­ها و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است.»
از نظر محمد تقي هنوز راه بسياري مانده بود که بايد طي مي شد. سفري از خويش و در نورديدن خود و خواسته هاي لجام گسيخته ي خود. آيا مي توان از خود نيز گذشت و خويشتن را پشت سر نهاد؟ عزم مجلسي بر چنين سفري بود گرچه از سالها قبل اين سفر براي وي آغاز شده بود اما گوئي سفر به نجف، که سفري در بعد مکاني بود، به سير روحي و معنوي او گستره ي تازه اي مي داد.
نجف شهر علي (عليه السلام) بستر رويش علوم و معارف اسلامي بود و فضاي آن از وجود بارگاه آن حضرت، طهارت و صفاي خاصي داشت. خاکي مقدس و فضاي ملکوتي نجف افزون بر آنکه در آن زمان يکي از حوزه هاي معروف و معتبر شيعه بود، پيکر مقدس سرور پرهيزکاران عالم و اسوه ي زاهدان را در خود جاي داده بود. نجف باب مدينه ي علم بود. چنين شهري براي کساني چون محمد تقي مجلسي که شيفته ي خاندان رسول خدا بودند دو جذبه داشت: يکي اين که مرقد پاک حضرت (عليه السلام) در آنجا بود و جذبه ديگر اينکه از قرن ها پيش نجف، از دوران شيخ طايفه، شيخ طوسي (متوفاي 460 ه. ق)، خاستگاه علم و فقاهت بود و شيفتگان علوم و معارف اسلامي به آن مهاجرت مي کردند و فقهاي بسياري از آنجا برخاسته بودند.
اکنون محمد تقي در کنار بارگاه سيد اوصيا و پدر ائمه عليهم السلام، از عنايت­هاي آن بزرگوار بهره مند مي شد. خود درباره ي آن دوران مي گويد: «در حوالي روضه ي مقدس- در مقام مهدي(عج) – شروع به مجاهده ي نفس کردم و خداوند به برکت مولاي ما- که درود هاي خدا بر او باد- باب هاي مکاشفه را که عقل هاي ضعيف تحمل آن را ندارند، بر روي من گشود.»[13]
مجلسي براي تصفيه ي باطن و تهذيب نفس به بارگاه چنين بزرگي روي آورده بود تا از قداست و نورانيت آن برکتي ديگر بيابد، که جانش در معرض شعاع نوراني عناياتي غيبي آن بقعه ي شريف قرار گيرد که رسول خدا(ص) فرمود: «همانا در روز هاي عمر شما، نسيم هايي از رحمت خدا مي وزد، هشيار باشيد و خود را در معرض آن قرار دهيد.» [14]

بازگشت به اصفهان


دوران اقامت محمد تقي مجلسي در نجف را بايد حدّ فاصل دو مرحله متمايز زندگاني او دانست. در پايان اين دوران او همتي فراتر از خود يافته بود و مي خواست پس از سير و سلوک به سوي حق، به خلق بازگردد و رسالت خود را که هدايت و ارشاد مردم بود نيز به انجام برساند.
اکنون رؤياي صادق که يکي از راه­هاي الهام از عالم غيب است، براي او راه مي گشود. در خواب علي(عليه السلام) را ديد که به او مي فرمود، تا به اصفهان برگردد؛ اما او اصرار فراواني مي کرد که حضرت اجازه دهد در جوار بارگاهش اقامت داشته باشد.امام علي(عليه السلام) فرمود: که وجود او در اصفهان براي هدايت مردم مفيدتر است.
پس از آن مجلسي به اصفهان بازگشت و به تأليف و تدريس مشغول شد.

خدمات علمي در اصفهان


مرحوم مجلسي پس از بازگشت از نجف اشرف و استقرار در اصفهان فعاليت­هاي علمي و فرهنگي فراواني داشت كه برخي از آنها عبارتند از:

تأليف و تصنيف


محمد تقي مجلسي از دانشمنداني است که عمر خود را در تحصيل و علم و تهذيب نفس و تأليف و تصنيف کتاب و تدريس گذرانيد و آثار قلمي ارزنده اي به جاي گذاشت. برخي از آن آثار عبارتند از:
شرح من لا يحضره الفقيه (فارسي)، شرح ديگر بر كتاب روضه المتقين، حاشيه بر اصول کافي، شرح صحيفه کامله سجاديه، شرح زيارت جامعه (فارسي) حاشيه بر صحيفه­ي سجاديه، برهان العارفين (فارسي)، حديقه المتقين و غيره که در بعضي کتب 49 اثر براي او ذکر کرده اند.
از خدمات ممتاز علمي او در اين دوران نوشتن شرحي بر صحيفه ي سجاديه بود. وي در مقابله و تصحيح و نشر صحيفه تلاش بسياري کرد و در اثر اهتمام او به اين امر صحيفه ي سجاديه در ميان مردم شناخته شد و از هجران و فراموشي بيرون آمد.[15]
افزون بر آن، «حديقه المتقين» رساله ي عمليه ي او، که براي استفاده مردم به زبان فارسي نوشته شده بود، مورد توجه بسيار علما قرار داشت و راهگشاي مردم در عمل به احکام شرعي بود.
شرح احاديث اهل بيت
احاديث و گفتار معصومين عليهم السلام براي محمد تقي مجلسي ارزش والا و بي حساب داشت. چرا که او تهذيب نفس و رشد و ارتقاي روحي را که برنامه ي زندگي اش بود، با راهنمائي و هدايت معصومين عليهم السلام ميسر مي دانست و معتقد بود که سير و سلوک صوفي مآبانه اي که بدون هدايت و حبّ اهل بيت صورت گيرد، رساننده به حق تعالي و مقرّب به ذات احدي نيست. از سوي ديگر او در آداب و اعمالي که در سير و سلوک روحي بايد مراعات شود، سخت پاي بند به پيروي از دستورها و احکام ديني بود. او اعتقاد داشت که: «با فقه است که سعادت ابدي و کمالات هميشگي حاصل مي گردد».[16]
پيشتر تصميم داشت که به شرح و تفسير روايات معصومين عليهم السلام بپردازد؛ لکن چون کار عظيمي بود، در خود اين جرأت را نمي يافت.[17] محمد تقي بيمار شد و تا چند قدمي مرگ رفت و در همان بستر بيماري رؤياهاي صادقه اي ديد که حکايت از زندگي کردن جديد داشت.[18] سپس مجلسي در رؤيا به دست ائمه عليهم السلام شفا يافت و در رؤياهاي ديگر از غذا و ميوه­هاي بهشتي که رسول خدا (ص) برايش فرستاده بود، خورد. خود او مي گويد: «پس از آنکه از خواب بيدار شدم آن را به علم تعبير کردم. گويي به قلبم الهام شده بود که به شرح و تفسير بپردازم. پس به اين امر مشغول شدم»[19].

تدريس


از سال 1040 ق . به بعد، نسل جديدي از علما در حوزه ي اصفهاني ظهور کردند. بزرگاني چون شيخ بهائي (متوفي 1030 ق.) و مير داماد (متوفي 1041 ق.) در کهولت درگذشته بودند و کم کم نسل ديگري از فقها جاي آنها را مي گرفتند. ملا محمد تقي مجلسي از زمره ي آنان بود. مجلسي در آن دوران از مدرسان ممتاز حديث و فقه در حوزه ي معتبر اصفهان به شمار مي­رفت و به تدريس اصول، فقه، تفسير، کلام و رجال اشتغال داشت.[20]
او هر روز در مسجد جامع اصفهان به تدريس پرداخته، جمع زيادي از دانش پژوهان و طالبان علوم اهل بيت (عليهم السلام) در محضر درسش حاضر مي شدند.
شاگردان مرحوم مجلسي
نام برخي از بزرگاني که شاگرد ملا محمد تقي مجلسي بوده يا تنها اجازه­ي نقل حديث از وي داشته اند عبارتند از:
علامه محمد باقر مجلسي، سيد عبد الحسين خاتون آبادي، محقق خوانساري، سيد نعمت الله جزايري، ملا ميرزا شيرواني، ملا محمد صالح مازندراني، ملا محمد صادق کرباسي، سيد شرف الدين علي گلستانه، ملا عزيز الله و ملا عبدالله مجلسي، ميرزا ابراهيم اردکاني يزدي، ابوالقاسم بن محمد گلپايگاني، بدر الدين بن احمد عاملي و ميرزا تاج الدين گلستانه.[21] و در بعضي کتب تا 45 شاگرد براي او ذکر کرده اند.

فعاليت هاي اجتماعي


فقيه بزرگوار علامه محمد تقي مجلسي عالمي بود که با مردم و جامعه ي خويشي در ارتباط بود و به هدايت و ارشاد آنان به امر به معروف و نهي از منکر اهتمام داشت. در ترويج و اشاعه ي معارف اهل بيت عليهم السلام در زمان خويش مي کوشيد و از اين رو چند کتاب خود را به زبان فارسي تأليف کرد تا فارسي زبانان بتوانند از آنها استفاده کنند.
خانه ي محمد تقي مجلسي در جنب مسجد جامع عتيق، محل رفت و آمد مردم بود. مرحوم مجلسي در آنجا محلي براي رسيدگي به مرافعات و دعاوي داشت[22]
همچنين مرحوم مجلسي در منصب امامت جمعه ي شهر اصفهان به وعظ و ارشاد مردم مي پرداخت و مجلس درس او در مسجد جامع اصفهان نيز بر رونق و برکت مسجد افزوده بود.

دوره پاياني عمر


فقيه و محدث گرانقدر ملا محمد تقي حتي در آخر عمر خود از پاي ننشست و عمر خود را دقيقه اي بيهوده نگذارانيد و به راه خود ادامه داد، تا اينکه در يازدهم شعبان سال 1070 ق. در اصفهان رحلت نمود و پيکرش در همان شهر در کنار مسجد جامع اصفهان به خاک سپرده شد. مقبره ي علامه محمد باقر مجلسي و نوه ي مرحوم محمد تقي مجلسي، ملا محمد رضا نيز در کنار مقبره ي وي قرار دارد. فقدان او ضايعه اي بزرگ و جبران ناپذير براي حوزه هاي ديني بود؛ چرا که اصفهان يکي از بهترين استادان حديث را از دست داده بود.
اين ضايعه بر جامعه ي علمي و مذهبي اصفهان سخت گران آمد. اما دست­پروردگان محضر پر فيض و افاده ي او راهش را ادامه دادند و راه او که در تهذيب نفس و احياي حديث سعي بليغي روا داشت، با شاگردانش خصوصا پسرش علامه محمد باقر مجلسي، ادامه يافت و عصر بازگشت به حديث و تعبّد، تجلّي بارزتر و رونق بيشتري يافت. خداوند روحش را قرين رحمت خود کند و او را با اوليايش محشور کند انشاءالله ما را از پيوندگان راه اهل بيت (عليه السلام) و اين چنين بزرگاني قرار دهد انشاءالله .
وصايا و سفارش­ها
ملا محمد تقي مجلسي (ره) در اجازه نامه اي که در سالهاي آخر عمر براي فرزندش علامه محمد باقر مجلسي نوشت، راه او را که ادامه ي راه خودش بود براي وي چنين ترسيم کرد و به او سفارش کرد که :
« پس به درستي که من، او و نفس خطاکار خود را به تقواي خداي تبارک و تعالي وصيت مي کنم، که آن وصيت خداي تعالي به انسانهاي اوليه و آخرين است.
و اينکه مراقبت خود را بذل کند و اخلاص در علم و عمل داشته باشد که به درستي مردم همگي هلاک مي شوند مگر عالمان. و عالمان همگي هلاک مي شوند مگر عاملان به علم خود، و عاملان همگي هلاک مي شوند، مگر مخلصان. و مخلصان نيز در معرض خطري بزرگ قرار دارند و اينکه در روز جزئي از قرآن عظيم را با تدبّر و تفکر بخواند.
در هر روز وصيت مولاي ما امير المؤمنين (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام)، سرور جوانان بهشت را که در نهج البلاغه ذکر شده، ملاحظه نمايد و به آن و ديگر وصاياي آن حضرت و ائمه (عليهم السلام) عمل نمايد. رياضت و جهاد با نفس را ترک نکند که خداي تعالي فرموده:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ »[23]
«و كسانى كه در راه ما كوشيده‏اند به يقين راه‏هاى خود را بر آنان مى‏نماييم و در حقيقت‏خدا با نيكوكاران است.»
و بر اوست که در اخباري که درباره ي اخلاق شايسته و رفتار ناپسند وارد شده، تدبّر نمايد، و از ناپسند آن اجتناب کند. و بر اوست که به دعا مداومت داشته باشد و از خداي تعالي بخواهد که او را از اوليايش قرار دهد، آنان که خوفي برايشان نيست و محزون نمي گردند.»[24]

خلاصه‌ی بحث

آنچه در این تحقیق گذشت را می­توان در موارد زیر خلاصه کرد:

مرحوم مجلسي در محيطي آكنده از تقوا به دنيا آمد؛
ايشان از محضر بزرگاني همچون مرحوم شوشتري و نيز شيخ بهايي كسب فيض نمود؛
هجرت وي به نجف اشرف سرفصل تازه اي در زندگي وي به شمار مي آيد؛
مرحوم مجلسي افزون بر موفقيت در مسائل علمي و سير و سلوك عرفاني، فردي فعال در زمينه مسائل اجتماعي بود؛
مرحوم مجلسي شاگردان ممتازي را تحويل جامعه علمي آن زمان داد؛
مرحوم مجلسي آثار علمي فراواني را از خود به جاي گذاشته است كه اغلب آنها راجع به شرح احاديث اهل بيت عصمت و طهارت است.

«کتابنامه»


قرآن کريم.
تنکابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، انتشارات علميه اسلاميه، جمادي الثاني، 1396.
جمعي از پژوهشگران حوزه ي علميه قم، گلشن ابرار، سازمان تبليغات اسلامي، أسوه نشر معروف، چاپ اول، جلد اول، قم، تابستان 1379 ش.
دواني، علي، مفاخر اسلام علامه مجلسي بزرگمرد علم و دين، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، جلد هشتم، تهران، 1375 ش . چاپ سوم
دواني، علي، مفاخر اسلام ، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، جلد نهم، چاپ سوم، تهران، بهار 1381ش .
عابدي، محمد، پيکار با منکر در سيره ي ابرار، نشر معروف، جلد اول، چاپ سوم، قم، ارديبهشت 1377ش.
مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1403 ق.
مهدوي، مصلح الدين، زندگينامه ي علامه مجلسي، محمد روضاتي، جلد اول، چاپ اول انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران ، 1378ش.
مير خندان، حميد، ديدار با ابرار، محمد تقي مجلسي بر ساحل حديث، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، قم، زمستان 1374ش.
پی نوشت:
[1] . بحار الانوار، ج102، ص 105.
[2]. ولادت او در ماه رجب سال 336 يا 334 ه. ق در اصفهان بوده و نسب وي چنين است: احمد بن عبد الله بن احمد بن اسحاق بن موسي بن مهران اصفهاني . جد او مهران اولين کسي است از نياکان او بود که به اسلام گرويد. مهران از موالي عبد الله بن معاويه بن عبد الله بن جعفر بن ابي طالب (عليه السلام) بود.
[3]. روضة المتقين، محمد تقي مجلسي، ج 14، ص 383.
[4] . بحار الانوار، ج102، ص 111.
[5] . روضة المتقين، ج 14،ص 404.
[6] . امل الآمل، ج 2، ص 252.
[7] . فوائد الرضويه، ج2، ص 439.
[8] . اين اجازه در بحار الانوار، ج 107، (کتاب اجازات)، ص 32-37 آمده است.
[9] . بحار الانوار، ج102، ص 114.
[10] . علامه مجلسي مردي از فردا، ص 24و 25.
[11] . اين بانو جده ي وحيد بهبهاني است
[12] . مرآه الاحوال جهان نما، تحقيق علي دواني، ص 68.
[13] . بحار الانوار، ج102، ص 113.
[14] . ميزان الحکمه ، ج3، باب رحمت.
[15] روضات الجنات، محمد باقر خوانساري، ج2، ص 119.
[16] . قصص العلما، ميرزا محمد تنکابني، ص 214.
[17] . روضة المتقين،ج 14، ص 434.
[18] . کتاب هزار و يک نکته، حسن زاده آملي، ص 19-23.
[19] . روضة المتقين،ج 14، ص 434 و 435.
[20] . بحار الانوار، ج 107. و روضات الجنات، ج 2، ص 123.
[21] . زندگي نامه علامه مجلسي، ج 2، ص 388 به بعد.
[22] . روضات الجنات،ج 2، ص 123.
[23] . سوره عنکبوت/ آيه 69.
[24] . قصص العلما، ص 228. اشاره به آيه قرآن است:« الا انَ أولياءالله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».
نویسنده:زينب موسوي


منبع اصلی:
پایگاه جامعةالزهراء ـ حوزه علميه خواهران ـ قم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
حافظ ابونعيم

حافظ ابونعيم





احمد بن عبدالله،لفظ ابونعيم در [مورد] بسياري از رجال استعمال شده و بيشتر به فتح نون است،و در خصوص اين شخص به تصغير تصريح كرده اند.
لفظ حافظ در اصطلاح ارباب درايت و حديث جهت كسي استعمال مي شود كه يكصد هزار حديث با اسناد حفظ داشته باشد. چنان چه هم كسي سيصد هزار حديث با اسناد حفظ مي داشته او را حجت مي گفتند،و حافظ كل احاديث مدوّنه را حاكم مي گفته اند. حافظ در اصطلاح ارباب قرائت بر كسي استعمال مي شود كه تمام قرآن را به ده قرائت حفظ داشته باشد. به احسن تجويد،يا به هفت قرائت و يا اقلاً به يك قرائت به طور صحيح حفظ داشته باشد.(1)
شايد حافظ شاعر شيرازي معروف،به همين مناسبت كه حافظ قرآن بوده او را حافظ گفته اند چنان چه خود او هم گفته:
عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ
قرآن زبر بخواني با چارده روايت

بر حسب آنچه از خود ابونعيم حكايت كرده اند،يكي از اجداد او مهران غلام عبدالله بن معاويه سبط جعفر طيّار كه در اصفهان سلطنت نموده – صد و بيست و هفت،و اين مهران اول شخص از اجداد اوست كه مسلمان شد.
و ديگر از اجداد او ، محمد بن يوسف بناء است كه از بزرگان اهل تصوّف بوده و مقبره ي او كه در محله ي خاجو است با كمال شكوه و شوكت و گنبد و صحن زيارتگاه و مورد تعظيم مي بود،تا در همين قرن اخير يكي از علما (2) حكم نمود خراب ساختند،و آجرهاي او در بناي مسجدي صرف نمودند. و محله ي اطراف او به همان اسم شيخ يوسف حاليّه خوانده مي شود.
زماني كه شاردن فرانسوي به اصفهان آمده اين مقبره را به اسم شيخ سبناء مخفف شيخ يوسف بناء با احترام نوشته است، (3) چنان چه مقبره ي خود حافظ را نيز با وضع بنا و كيفيت.توسلات اهالي به آن مقبره به طور احترام ذكر كرده نزديك مقبره ي شيخ ابوالمسعود واقعه در محله ي درب شيخ.
زمان كمي پس از شاردن بوده است كه ميرلوحي يكي از علماي اصفهان به مناسبت دشمني با مجلسي و توهين به اوبه سبب اين كه جد ملا محمد تقي مجلسي بوده است حكم به خراب كردن او مي دهد،و مرديدانش خراب مي كنند چون كه متهم به تسنّن بوده است.
مقبره ي حافظ در قبرستان آب بخشان نزديك راهي كه به سمت سر قبر آقا مي رود در كنار جاده اي كه معبر جاده كه فاصله ي ميانه ي قبر او و غسالخانه ي كهنه [بوده] واقع شده است،مقابل يك ستون آجري كه مسجد بوده و متعلق به بقعه ي حافظ و حاليّه ستون متعلق به غسالخانه ي كهنه است و فاصله ي ميان آن دو ستون و قبر تقريباً ده زرع است.
ابونعيم از سليمان طبراني و غيره روايت مي كند. مجملاً ابونعيم در فن روايت و تاريخ اهميت داشته و پس هفتاد و هفت سال زندگاني در چهارصد و سي وفات نموده و بعضي هم عمر او را نود و چهار سال گفته اند. از تأليفات او كتابي است در موضوع اصفهان و
خصوص اشخاص معروف آن.
**حافظ ابونعيم (به تصغير) احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحق بن موسي بن مهران اصفهاني،سبط محمد بن يوسف البنّاء الاصفهاني.
محدّث جليل القدر و عظيم المنزله،در رجب سال 330 يا (336) در اصفهان متولد شده،و جهت اخذ حديث و تحصيل علم،به شهرهاي مختلف مسافرت فرموده،و سرانجام در يكشنبه 21 محرم سال 430 در اصفهان وفات يافته،در قبرستان آب بخشان مدفون گرديد.
شرح حالش در عموم كتب شيعه و سنّي (4) به جلالت قدر و وثاقت،مذكور است.

كتب زير از اوست:


1. اربعين در حالات حضرت مهدي (عجّل الله تعالي فرجه الشريف)؛
2. تاريخ اصفهان،در دو مجلّد،به طبع رسيده؛
3. حليه الاولياء،معروف ترين تأليف او؛
4. ذكر المهدي (عليه السلام)؛
5. ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)؛
6. معرفه الصحابه،و يازده مجلّد كتاب ديگر.
در كتب رجال از او به حافظ اصفهان،و گاهي حافظ دنيا تعبير مي كنند. وي از اجداد علامه ي مجلسي است. برخي او را سني يا صوفي،و عده اي شيعه مي دانند.
از ابي بكر احمد بن علي بن ثابت خطيب (5) نقل شده كه او گويد: جمع كرد بين حديث و فقه و تصوّف،و نديدم احدي را از مشايخ خود حافظ تر از او.
از شيخ ابوعبدالله محمد بن محمد اصفهاني (6) نقل شده است كه چون سلطان محمود غزنوي بر اصفهان استيلا يافت،از طرف خود،كسي را بر اين شهر والي گرانيد،مردم او را بشوريدند و او را كشتند. سلطان محمود مجدداً به شهر مراجعت نموده و مردم را تأمين داد،و از تقصير آنان درگذشت. چون روز جمعه شد و مردم جهت نماز جمعه در مسجد حاضر شدند جمعي كثير از مردم بكشت،و چون مردم شهر قبلاً حافظ ابونعيم را از ورود به مسجد منع كرده بودند از اين مهلكه جان به سلامت برد،و اين موضوع را از كرامات حافظ دانسته اند.

مؤلف طرايق الحقايق (2 : 251) وي را از مورخين صوفيه مي نويسد.

در مذهب حافظ ابونعيم اختلاف است،لكن قول به تشيّع او از جهاتي برتر از اقوال ديگر است. در روضات الجنات (1: 75) گويد: نقل
شده است كه ميرلوحي موسوي سبزواري ساكن اصفهان از جمله كساني است كه با مجلسي عداوت داشته و از جهت همين
عداوت،مردم را تحريك نموده،و قبر حافظ ابونعيم را خراب كرده،و از اين تخريب قصد اذيّت و آزار علامه مجلسي را داشته است.
و هم در آنجا از (نظام الاقوال) نقل مي كند كه قبر حافظ ابونعيم در اصفهان است،آن را زيارت كرده ام،و بر آن مكتوب است:

قال رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم):

مكتوب علي ساق العرش: لا اله الا الله،وحده لا شريك له،محمد بن عبدالله عبدي و رسولي،و أيّدته بعلي بن ابي طالب (عليه السلام)،رواه الشيخ الحافظ المؤمن الثقه العدل أبونعيم أحمد بن محمد بن عبدالله،سبط احمد بن يوسف البنّاء الاصفهاني.


پي نوشت ها:


1. ر.ك: روضات الجنات،ذيل عنوان احمد بن سعيد معروف به ابن عقده،ج1،ص208
2. حاج شيخ محمد باقر نجفي. (مؤلف)
3. اين شخص معمار معروفي بوده كه مسجد قديمي اصفهان را ساخته است و چنان كه در تاريخ اصفهان مسطور است اواخر عمر خود را در اين محله كه آن زمان سكنه اي نداشت در عزلت به پايان رسانيد و در كمال زهد و تقوي در آنجا از دنيا رفته است. ر.ك.سفرنامه ي شاردن.ترجمه ي حسني عريضي،اصفهان. 1379 ، ص149.
4. اعيان الشيعه 9: 4 و روضات الجنّات: 75 و غيره.
5. طبقات الشافعيه: 47.
6. تبيين كذب المفتري: 246.
نويسنده:مير سيد علي جناب

منابع:
رجال و مشاهير اصفهان
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
30 پاره‏اى مسائل دينى- فرهنگى روزگار صفوى در آثار محمد تقى مجلسى‏

30 پاره‏اى مسائل دينى- فرهنگى روزگار صفوى در آثار محمد تقى مجلسى‏



مقدمه‏


خاندان مجلسى، يكى از خاندان‏هاى علمى برجسته دوره ميانى و نهايى صفوى است. دو چهره برجسته آن، يكى مرحوم آخوند ملا محمد تقى مجلسى (1003- 1070) «1» مشهور به مجلسى اول و ديگرى فرزندش علامه محمد باقر مجلسى (م 1110) هر دو از رجال علم و عمل در اين دوره مى‏باشند. آن‏ها و فرزندان و نوادگانشان در طى چند قرن، خاندان بزرگى را تشكيل داده‏اند.
مجلسى اول، كه نزد شمارى از علماى برجسته اين دوره به مانند ملا عبد الله تسترى و شيخ بهائى شاگردى كرده، نقشى محورى در رشد علوم دينى در جامعه ايران داشته و در نهايت فرزندش يكى از اساسى‏ترين نقشها را در شكل‏دهى به علوم دينى و مذهبى اين دوره بر عهده داشته است. تفاوت ميان اين دو عالم، على‏رغم گرايش اخبارگرايى بالنسبه معتدل هر دو، تمايلات عارفانه و تا حدى صوفيانه پدر در برابر گرايش‏هاى تند علامه در برابر تصوف و انديشه‏هاى باطن گرايانه است. اما در بعد توجه به اخبار و احاديث و مطرح كردن فقه حديثى، هر دوى آن‏ها روشى واحد را دنبال كرده‏اند. با اين حال، هر دوى آن‏ها- و طبعا فرزند با تأثير از پدر- تأكيد دارند كه راه وسط را انتخاب كرده‏اند. «2» از عباراتى كه از قول مجلسى اول در اين مقال خواهد آمد، اندازه وفادارى به اين راه وسط روشن خواهد شد.
مجلسى اول، چندين تأليف برجسته و مفصل دارد كه از آثار خوب دوره پربار صفوى است. در كنار آن تأليفات كم حجمى هم دارد كه به اجمال فهرستى از آن‏ها را بيان مى‏كنيم:
روضة المتقين (چاپ شده در چهارده مجلد)، لوامع صاحبقرانى (چاپ اخير در هشت مجلد) كه بحث آن خواهد آمد. رساله در نماز جمعه (ذريعه 15/ 68)، طبقات الرواة (15/ 148) شرح خطبه همام (13/ 226)، شرح زيارت جامعه (13/ 305)، شرح صحيفه (13/ 348)، شرح مشيخة الفقيه (14/ 66، 13/ 64، 11/ 290)، حديقة المتقين فى معرفة احكام الدين لارتقاء معارج اليقين (6/ 389)، رجال المولى محمد تقى المجلسى (10/ 101)، الاربعون حديثا (1/ 413)، مسؤولات (21/ 29، 2/ 77، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم، صص 485- 705)، احكام اهل ذمه (چاپ شده در ميراث اسلامى، دفتر سوم، صص 711- 716)، حاشيه بر نقد الرجال تفرشى (6/ 227 چاپ شده با رجال تفرشى)، بخشى از اصول فصول التوضيح در نقد رديه ملا محمد طاهر قمى بر تصوف (درباره آن نك: رويارويى فقيهان و صوفيان در دوره صفوى در همين مجموعه)، افعال الحج (ذريعه 2/ 206)، برهان العارفين (3/ 97)، ترجمه اقبال الاعمال (4/ 80)، تشويق السالكين (مختصر مستند السالكين) (4/ 192)، احياء الاحاديث (1/ 307). آداب صلاة الليل «صغير و كبير» (1/ 23)، پنجاه موقف (نسخه شخصى علامه حاج سيد محمد على روضاتى) رساله مجاهده (فهرست دانشگاه، 12/ 2770) و تعدادى رساله و ترجمه ديگر.
اجازات فراوانى هم از محمد تقى مجلسى مانده است كه برخى در بحار آمده و برخى هم نيامده است. گويا يكى از مفصل‏ترين آن‏ها اجازه چهل صفحه‏اى وى به آقا حسين خوانسارى (ذريعه، 11/ 316) است.
خواهيم ديد كه وى دست كم در دو مورد از لوامع، اشاره به تفسير مجمع البحرين خود دارد كه در ذريعه از آن ياد نشده و در اين باره كه آيا طرح تأليف آن به اتمام رسيده و اصولا نسخه‏اى از آن در همان دوران بوده يا در حال حاضر هست يا نه، آگاهى نداريم.
در سالهاى اخير چندين كتاب مفصل در شرح حال اين خاندان، بويژه علامه مجلسى نگاشته شده كه ما را از دنبال كردن بحث در زندگى آن‏ها بى‏نياز مى‏كند. انتشار فيض قدسى از ميرزا حسين نورى همراه با ترجمه فارسى آن، زندگى‏نامه علامه مجلسى در دو مجلد از مرحوم مصلح الدين مهدوى، زندگى علامه مجلسى از استاد على دوانى و نيز علامه مجلسى از استاد حسن طارمى از جمله آثار پر ارجى است كه در اين باره نوشته شده است. در اين ميان، مرحوم مهدوى، فصل خاصى از كتاب خود را (ج 2، ص 366 به بعد) به شرح حال مجلسى اول اختصاص داده است. شرح حال مختصرى هم در آغاز روضة المتقين آمده؛ و البته لازم است تا درباره مرحوم آخوند محمد تقى مجلسى و نقش وى در اين دوره و مسائل بحث‏انگيز مربوط به ايشان، به ويژه نزاعش با ميرلوحى، تحقيق مستقلى صورت گيرد.

لوامع صاحبقرانى و انگيزه تأليف آن‏


مجلسى اول، دو شرح بر كتاب من لا يحضره الفقيه اثر شيخ صدوق (م 381) نگاشته است.
نخست روضة المتقين به عربى كه در سال 1063 تأليف شده و در چهارده مجلد چاپ شده و كامل است. مجلد چهاردهم هم شرح مشيخه صدوق است. دوم «لوامع قدسيه يا لوامع صاحبقرانى» كه شرح كتاب من لا يحضر به فارسى است و از مهم‏ترين آثار آخوند ملا محمد تقى مجلسى به شمار مى‏آيد. تأليف اين اثر ضمن سالهاى 1065 و 1066 انجام شده است.
وى در لوامع به جز شرح، به ترجمه دقيق روآيات پرداخته و در نوع خود، در مكتب حديثى شيعه، كارى بديع پديد آورده است. حركت مجلسى اول در تدوين اين دو اثر، در عصر ميانى صفوى، سبب شد تا به تدريج فقه استدلالى اصولى، جاى خود را به فقه حديثى بدهد. نيمى از اين اثر ضمن دو مجلد به سال 1331 قمرى چاپ شده و در چاپ حروفى جديد همان بخش تا كتاب الحج ضمن هشت مجلد چاپ شده است. از نيمه ديگر آن، تنها از ربع نخست، نسخه‏اى در مكتبة التستريه در نجف برجاى مانده و از ربع آخر، براساس گفته شيخ آقابزرگ، خبرى در دست نيست. «3»
شرحى از خود مجلسى اول درباره تأليف اين كتاب و انگيزه وى در دست است كه در ابتداى نسخه چاپى هم آمده است:
بدان كه چون غرض از كتاب رضاى الهى بود و بسيار خائف بودم و بسيارى از فضلا مبالغه مى‏نمودند تا عاقبت حضرت سيد المرسلين را و حضرت امير المؤمنين و سيدة نساء اهل الجنه اجمعين و سيدى شباب اهل الجنه و سيد الساجدين- سلام الله عليهم اجمعين- را در واقعه‏ «4» طويلى ديدم، در حالتى كه بيمارى عظيمى روى داده بود و اطباء مأيوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا يافتم و حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله چند چيزى عطا فرمودند، از طعام و ميوه بهشت از آن جمله سه سيخ طلا كه كباب بود و هر لذّتى كه تصور نكرده بودم در آن بود و به هر كس مى‏دادم چيزى كم نمى‏شد و من به حضار مجلس مى‏گفتم كه، من مكرر به شما نمى‏گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد ... و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه‏اى كه در واقعه به خدمت يكى از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين مى‏رسم، مدّاحى ايشان به لسان حال مى‏كنم و ايشان تصديق مى‏فرمايند، در اين واقعه نيز عرض مى‏نمودم كه تويى كه مظهر كمالات الهى، تويى كه مخزن اسرار الهى و تويى كه مقصودى از خلق كونين؛ و آن حضرت تصديق مى‏فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، يا رسول الله! اقرب طريق به جناب اقدس الهى كدام است؟ فرمودند كه، آنچه مى‏دانى. عرض كردم كه، از كدام طريق بروم؟ فرمودند: به همين راهى كه مى‏روى ... بعد از صحّت، شروع در روضة المتقين شد و به اندك زمانى به اتمام رسيد و باز شروع در اين شرح شد و تا غايت، يك سال است با اشتغال بسيار قريب به صد هزار بيت نوشته شده و شرح صحيفه كامله و تفسير مجمع البحرين نيز شروع شده است. اميد از فضل الهى دارد كه همه تمام شود ... در واقعه‏اى ديدم كه عالمگير خواهد شد كه در جميع بلاد و اهل ايمان منتشر شود كه اين شكسته را ياد كنيد. (لوامع، 1/ 3- 5)
وى در كتاب روضة المتقين (13/ 234- 235) نيز شرحى از انگيزه خود در تأليف آن كتاب كه بيان همين خواب است بيان كرده است.
دوران رياست علمى مرحوم آخوند، بيش از همه در دوران شاه‏عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) بوده و كتاب لوامع را به نام همين شاه تأليف كرده است. وى اين دوره را، دورانى مى‏داند كه «علماى دين مبين» «به ميامين توجهات شاهنشاهى» توانسته‏اند تا در «ترويج شريعت غرّا» تلاشى كنند. از جمله «بهره اين بى‏بضاعت» هم آن شده است كه «چون اخبار اهل بيت رسالت كه مشكات انوار علوم ربانى و مخزن حكم و اسرار فرقانى اند» و در دورانى طولانى «به جهت استيلاى سلاطين جور و ائمه ضلال اين علم شريف متروك و منسوخ گرديده بود» توانست تا قدمى در «احياى مراسم و تبيين معالم آن» بردارد، به طورى كه پس از آن، «اكثر علماى زمان متوجه ترويج و تحصيلش گرديده‏اند».
زمان تأليف كتاب، وقتى است كه مؤلف قدم در «اوايل خيابان عشر هفتم» زندگانى نهاده است ... [وى متولد 1003 است و كتاب هم در 1065 و 1066 تأليف شده است.]
اما اين كه چرا در اين شرح، زبان فارسى را انتخاب كرده، خود دليلش را شرح داده است: از آن‏جا كه «ساكنان اين ديار را تكلّم به لغت فارسى واقع مى‏شود و هر يك از ايشان را تتبّع و تعلّم لغت عرب ممكن نيست، و به سبب اين، بسيارى از اين گروه از مطالعه كتب حديث و شرح مذكور بى‏بهره بودند» از ناحيه «حكم نافذ الاذعان» «افق شهريارى» گفته شد تا «اين فقير كتاب مسطور را به فارسى ترجمه نمايم «و چون غرض كلى انتفاع عموم خلايق است، فارسى آن را قريب به فهم ايراد نموده متوجه عبارات مغلق و استعارات مشكل نگردم.» اين اقدامى است كه بعدها فرزندش و بسيارى از عالمان ديگر اين عهد در ترجمه و تأليف آثار فارسى دنبال كردند. نامى كه وى براى كتاب برگزيده همان لوامع صاحبقرانى است. (لوامع 1/ 12).

آگاهى‏هاى تاريخى، مذهبى و اجتماعى در لوامع‏


در اينجا مطالبى كه به نوعى در روشن كردن بخش‏هايى از تاريخ زندگى فرهنگى و اجتماعى و نيز گرايش‏هاى مذهبى موجود در عالمان شيعه دوره صفويه مؤثر است از كتاب لوامع انتخاب و عينا ارائه شده است. طبعا تقسيم‏بندى مطالب تا اندازه‏اى بسته به روح حاكم بر مطلب بوده است. در بخشى موارد، مانند خاطرات سفر حج، مطالب بيش از موارد ديگر است، اما در مواردى هم يكى دو مطلب بيش‏تر نيامده است. آشنايان با تاريخ اجتماعى، با مرور بر اين مطالب در مى‏يابند كه برخى از اظهار نظرها و اطلاعات ارائه شده تا چه اندازه از اهميت برخوردار است.

خاطرات سفر حج


در سرطان و اسد در مكه معظمه و ما بين الحرمين و در مدينه مشرفه بوديم و جايى به گرمى آن‏جاها نمى‏باشد، چنان كه از جمعى كثير شنيده‏ام و كمى آب نيز با آن جمع مى‏شد گاهگاهى و هرگز چنين نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند [مقصود بعد از شستن دست و صورت.] (1/ 420)
مراد از مستضعف، جمعى‏اند كه حق را نمى‏دانند از سنيان و شيعيان غير اثناعشرى و به اندك احسانى يا كلامى از مذهب خود بر مى‏گردند و امامى مى‏شوند و باز اگر احسانى يا كلامى از سنيان بشنوند سنى مى‏شوند. و اين معنا را مشاهده نموديم در اكثر سنيان بصره كه در شبى اراده كرديم در راه مكه كه چون شخصى فوت شده بود از جهت او استيجار حج كنيم، قريب به صد كس آمدند و ... كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ايشان مى‏پرسيديم بغير از على كسى را نمى‏دانستند تا آنكه بعضى اخوان مؤمنين مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنين تقيه مى‏كنى! و حال آن كه متوجه آن‏جايى كه بعد از آن به خيمه خود رفتيم و ظاهر بود كه همه سنى بودند. (2/ 379)
و بسيار بوده‏ام بر كوه ابو قبيس و ديده‏ام كه ايشان [شافعيه‏] نماز را پيش از وقت مى‏كرده‏اند و حنفيه عكس ايشان نماز را آخر وقت مى‏كنند. (3/ 15)
[در وصف فجر كه روشن شود بسان جامه مصريان مى‏نويسد:] و در مكه معظمه مشاهده شد جامه‏هاى سفيد مصرى كه قريب به سفيدى برف است و در اين بلاد به آن سفيدى كم مى‏باشد و در سحرى بار كرده بوديم از حله و نهر فرات، چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كرديم صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسى نبيند وجه‏ تشبيه را در نمى‏يابد. (3/ 171)
[درباره ازاله نجاست از مساجد مشاعر مقدسه و مسجد الحرام‏]: ... بنابر اين مشكل مى‏شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد [خيف‏] قربانى بسيار مى‏كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است، نهايت عسرت بهم مى‏رسد، چنان كه اين بنده را شد و ليكن دو چيز سبب خلاصى شد، يكى آن كه علما ذكر كرده‏اند كه جايز نيست احياى مشاعر عبادات مثل عرفات و مشعر و منى و مستند اين قول بر اين بنده ظاهر نيست، عمده اين است كه مجرد ديوار دلالت بر مسجديت ندارد با آن كه آثار مسجديت در آن نيست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است؛ و وجه ديگر بر تقديم مسجديت، ممكن نيست ازاله، چنان كه در مسجد الحرام نيز ممكن نيست بلكه اگر كسى متعرض آن شود به او ضرر مى‏رسد، خصوصا عجم كه نزد ايشان متهم‏اند به رفض. (3/ 228- 229)
اگر در مسجد الحرام همه سنيان در عقب امام مالكى نماز كنند و دست نبندند، هيچكس متعرض ايشان نمى‏شود و اگر عجمى در عقب مالكى دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنيان دست بستن واجب نيست و ليكن علماى ايشان مى‏گويند كه اگر چه چنين است و ليكن دست باز نماز كردن علامت رفض است، پس البته اين مرد صحابه را لعن مى‏كند پس مى‏بايدش كشتن. (5/ 219)
و در سنه «ظل حق» [1038] نيز چنين شد كه سيل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بيت الله الحرام مشرّف شدم و علامت سيل ظاهر بود تا پاى طاق‏هاى عمارات حول كعبه آمده بود و جمعى كثير ذكر كرده‏اند كه همه پى‏هاى را برداشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند برداشتن، به حال خود گذاشتند. (7/ 27)
و اين معنا مشاهد است كه تا كسى به حج نرفته باشد خداوند خود را چنان كه بايد نشناخته است، چون در هر منزلى عقدها دست مى‏دهد و حق سبحانه و تعالى به نحوى حل آن عقدها مى‏نمايد كه آدمى حيران مى‏شود ... و در سالى كه بنده رفته بودم، فتنه‏هاى عظيم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه مير حاج بصره از روى حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمدند و اين شكسته متوجه حطيم شدم و تضرع نمودم كه همان‏جا اثر استجابت يافتم و حق سبحانه و تعالى آن بلاها را به سهولت زايل گردانيد و چند سال بود كه باران كم مى‏آمد در اين بلاد. چون راه مكه مسدود شده بود و اين ضعيف سعى‏ها نمود در فتح آن و چون متوجه اين راه شديم در منزل اول باران عظيم آمد و در حطيم نيز دعا كردم، الحمد لله از آن سال تا حال تنگى نشد و حصر نمى‏توانم كرد آنچه در اين راه ديده‏ام و آنچه در مكه معظّمه مشاهده نمودم. (7/ 193)
اما آب [مكه‏] كه اين ضعيف ديده است، نظيرش را در هيچ جا نديده‏ام از شيرينى و گوارايى و مشتهى بودن و هم چنين فراوانى گوشت به مرتبه‏اى است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو و شتر كشته افتاده بود، نديدم كه فقيرى گوشتى قاق كند، چون گوشت در مكه معظمه فراوان است. (7/ 227)
و آنچه اين ضعيف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم اين بود كه هر شب دوازده مرتبه آية الكرسى خود مى‏خواندم يا بنده زاده مى‏خواند، آن شب كل حاج ايمن بودند و اگر شبى فراموش مى‏شد، آن شب تا صبح خايف بودند و دزدان از ايشان چيزها مى‏ربودند و در قافله فرياد بر آسمان مى‏رفت. و چون آن وحشت را مى‏ديدم، چون دوازده مرتبه خوانده مى‏شد، يك مرتبه همه صداها فرو مى‏نشست و از كوه كيلويه مى‏گذشتيم و كوهستان بسيار بود و كجاوه به هزار بود [كذا]. هر روز كه دوازده مرتبه آية الكرسى خوانده مى‏شد، كجاوه بر كوه برنمى‏خورد و به سلامت بودند. اتفاقا روزى كه از كوهستان بيرون آمديم و به صحراى هموار رسيديم، مساهله كردم در خواندن. در آن روز كجاوه بسيار شكست تا باز خواندم ايمن شديم. و در روزى اعراب از پيش قافله رفتند و كارى نساختند و حمله ما در عقب همه بود، ايشان متوجه ما شدند و چند شمشيرى در حمله بود و تفنگى شكسته. بنده زاده شمشير كشيد با دو سه كس ديگر به ايشان. گفتم كه اعراب نيزه دارند و به نيزه شتران را پيش مى‏كنند. شما آية الكرسى بخوانيد. همه شروع در آية الكرسى كرديم تا رسيدند و تخمينا حمله ما يك فرسخ از حملها پست‏تر بود و چون اعراب نزديك شدند، ايستادند يك مرتبه صداى تفنگى برآمد و از حمله ما نبود و حملهاى ديگر پيش بودند. حق سبحانه و تعالى رعبى در دل ايشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخرى شدند كه پيش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پيش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نيز بر ايشان زده بودند. و بنده دو كس را مجروح ديدم. و اين بنده آية الكرسى را از اعظم معجزات حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و اله مى‏دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت بر طرف شد و چون سبب طول مى‏شد اختصار نمودم و غرايب بسيار ديده‏ام. (7/ 417- 418)
[درباره باب الحزوره از باب‏هاى كعبه كه كجاست مى‏نويسد:] و از جمعى از اهل مكه تفتيش كردم. گفتند: معلوم نيست كه كجا بوده است، و اين شكسته در ميان صفا و مروه تفحص مى‏نمودم كه كوچه‏اى پيدا شد قريب به محاذى باب السلام. چون اندكى رفتم فضاى عظيمى پيدا شد و ديدم كه گوسفند بسيارى كشته بودند و قصابخانه است و ظاهرا همان جا باشد. (7/ 644)
[درباره اين مسأله كه اگر كسى روز عرفه به نزديكى مكه برسد، تكليفش آن است كه مستقيم به عرفات برود حج افراد بجا آورد يا آنكه قصد تمتّع كرده به سرعت به مكه رود و پس از انجام عمره وقوف اضطرارى عرفات را درك كند و اين كه اين مشكل براى زمانى بوده كه مير حاج‏ها سنى بوده‏اند و ائمه به اجبار به عرفات مى‏رفتند؛ چون اگر كسى در آن وقت به مكه مى‏آمد، معلوم مى‏شد كه شيعه است مى‏نويسد]:
و همين واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالى مكه معظمه رسيديم و امير حاج بر سر دو راه ايستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعى از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمى‏دانستند كه چه مقدار است. ايشان مى‏گفتند كه، اگر به مكه معظمه رويد، عرفات را در نخواهيد يافت و امير حاج اتفاقا شيعه بود و موقوف براى بنده ساخت. و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنيم و اضطرارى عرفه را دريابيم يا حج افراد كنيم. و در اين تأمل بودم كه جمعى كثير از شيعيان عرب كه حاضر بودند، استر بنده را پيش انداختند و استرداران همگى خود را به ما رسانيدند و بسيارى شتران ذلول كرايه كرده خود را به حج تمتع رسانيدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقريبا و اگر حاجيان مى‏آمدند اكثر را اختيارى عرفه فوت مى‏شد، چنان كه جمعى با حمله روانه شده بودند بعد از ما. و اكثر حاج به عرفات رفتند و بعضى از صلحا كه داخل عرفات شده بودند، اندكى قبل از ظهر به گمان آن كه مى‏توانند ادراك عمره كنند شتران ذلول از بدويان كرايه كرده بودند و در اثناى راه در مشعر الحرام به ما رسيدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند، چون به مكه معظمه رسيدند و در راه جفاى بسيار كشيده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهت ايشان نكرديم و عمره بجا آورديم و خود را به تعجيل به عرفات رسانيديم قريب به عصر. و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر مى‏كردم كه الحمد لله هرچه شد بى‏اختيار بنده شد. (7/ 696- 697)
چندگاه قبل از اين، يكى از فضلا مرد و حج نكرده بود. صالحى كه نهايت اعتقاد و مريدى داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعه‏ها ديدم و حيرانم كه چه معنا دارد. گفت:
در چندى روزى كه فلانى فوت شده بود، در واقعه [خواب‏] ديدم كه او را با يهودان بود و بعد از چند گاه ديگر او را در واقعه‏اى ديدم كه بسيار منوّر و خوب بود. نمى‏دانم كه چه معنا دارد. يكى از اخوان مؤمنين گفت: واقعه شما صحيح است. فلانى حج نكرده بود و از جهت او استيجار حج كردند. تا حج نكرده بود از جهت او حشرش با يهودان بود و چون از جهت او حج كردند، از آن عذاب خلاص شد و همين واقعه باعث شد كه جمعى كثير به حج رفتند و توبه كردند از تأخير حج. (8/ 155)
[در باب استحباب توقف در الحصبه واقع در ابطح‏]: و از اخبار ظاهر مى‏شود كه در فضاى ابطح بوده است و اين شكسته در وقتى كه از منا مى‏آمدم قريب به ابطح متصل به جبل ثور، صورت مسجدى را ديدم كه مردمان در آن‏جا مى‏خوابيدند و گفتند كه مسجد حصبا اين است و جمعى از علما ذكر كرده‏اند كه اليوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قريب به قبور شرفا بوده است، از دست راست كسى كه از ابطح به مكه معظمه مى‏رود. (8/ 248 و نگاه كنيد ص 462)
و در سفر مكه معظمه نديديم كه عربى از شتر بيفتد و عجمى از شتر نيفتد و هر كه رفته است مى‏داند. (8/ 361)
الحال چنين متعارف است كه حاجيان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجيان شام در روز هفتم و باقى در روز هشتم و اكثر اوقات دير به در مى‏روند و شب نهم يا روز نهم مى‏رسند. اميد به كرم الهى داريم كه چنان شود كه از جهت پادشاه اسلام و ايمان كرد [كذا] و بجاه محمد و آله الطاهرين. (8/ 365)
هميشه چنين مى‏بوده است كه احرام به عمره تمتع را از ميقات، در ماه ذى الحجة مى‏گرفتند مگر اهل مدينه كه در اواخر ذى قعده احرام مى‏گيرند و پنجم و ششم تا به نهم مى‏رسيده‏اند و نادر بود كه پيشتر محل شوند. و آنچه اين شكسته را در خاطر است، قريب به شصت سال است كه نشنيدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم يا نهم مى‏رسيدند.
(8/ 412)
[درباره استحباب نماز خواندن در مسجد غدير]: و الحال كه اهل سنت كه اهل بدعتند، از جهت آن كه مخفى بماند، راه را مى‏گردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آن‏جا بوده است و سيل آن را خراب كرده است، و رابغ مى‏نامند، فرود مى‏آيند و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند، راست بروند در يك فرسخى رابغ است، به آن‏جا مى‏رسند، و اهل مدينه داخل مسجد مى‏شوند، چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مى‏باشند و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين، قبل از اين منزل، منزلى است كه بركه عظيم دارد، غدير خم ناميده‏اند و صورت منبرى ساخته‏اند و جمعى كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مى‏كردند كه ما شنيده‏ايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم به ايشان بگوييم كه غلط كرده‏ايد. (8/ 474- 475)
با آن كه به تشاؤم ملاعين سكنه آن روضه مقدسه، از هنود و ماواء النهرى توقف از جهت زيارت مشكل شده است، اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال اين معنى از شعار شيعه شده است كه از بالاى سر زيارت آن حضرت كنند و عامه چنين مى‏فهمند كه شيعيان از بالاى سر زيارت مى‏كنند تا زيارت شيخين نكنند و از اين جهت است كه آزار بسيار به شيعيان مى‏رسانند و اين شكسته دورتر مى‏رفتم و زيارت مى‏كردم چنان كه در احاديث بسيار نيز وارد شده است. (8/ 493)

خاطره‏اى از سفر مشهد مقدس‏


[پس از نقل حكايتى از يكى از مشايخ كه چگونه در راه گم شده و كسى كه گوئيا حضرت صاحب الامر عليه السلام بوده، راه را به آن‏ها نموده مى‏نويسد:] و آنچه بر اين ضعيف واقع شد اين بود كه چهل و پنج سال قبل از اين، تقريبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تارى راه را گم كرديم و بر اين مقرّر شد كه فرو آييم. بعد بنده نيز به قصد آن حضرت فرياد كردم كه ناگاه عربى پيدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپيدا شد؛ و گريه و زارى بسيار كردم و فايده نكرد. (7/ 429)
خواندن زيارت جامعه و رياضات و مكاشفات‏
آنچه بر حقير واقع شد اين بود كه در اوايل طلب علوم مشغول كتب تفسير بودم و مجمع البيان و كشاف و تفسير قاضى [بيضاوى‏] با بسيارى از تفاسير در نظر بود و مطالعه مى‏كردم با رياضات شاقّه و مى‏خواستم كه از حقايق قرآنى بهره بيابم. در آن اثناى، شبى سنه‏اى دست داد. حضرت سيد المرسلين را در واقعه ديدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اويم. به خاطر رسيد كه خوب تفكر نما در كمالات آن حضرت، هر چند ملاحظه بيش‏تر مى‏نمودم، انوار آن حضرت در ترقّى بود به مرتبه‏اى كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بيدار شدم. به خاطر رسيد كه چون در اخبار وارد شده است كه كان خلقه القرآن بايد تفكر در معانى قرآن كنم، شروع نمودم و در تدبّر آيه كه به آن رسيده بودم شروع شد در كشف حقايق آن آيه و هرچند تفكر مى‏نمودم بيش‏تر ظاهر مى‏شد تا آن كه علوم لا تحصى و لا تعد به يكبار ريخت كه اگر مدت عمر شرح شمّه‏اى از آن كنم نتوانم، و هم چنين هر آيه را كه ملاحظه مى‏نمودم فايض مى‏شد علوم بسيار، و به عزّت حق سبحانه و تعالى قسم كه اغراق نكرده‏ام. (1/ 122- 123)
... اما سند اين شكسته چنين است كه بيست و هشت سال قبل از اين به شرف زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه مشرّف شدم و به خاطر فاتر رسيد كه فى الجمله ربطى بهم رسد تا زيارتى با ربط به آن حضرت توانم كرد. مشغول رياضت شاقه شدم و اكثر ايام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه مى‏بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقريبا كشف حجب شد و محبّتى مركب بهم رسيد از محبّت حق سبحانه و تعالى و محبّت آن حضرت صلوات الله عليه، و شب‏ها پروانه‏وار بر دور روضه مقدّسه مى‏گشتم و گاهى در رواق عمران مى‏بودم. روزها در مقام حضرت صاحب الامر تا به مرتبه‏اى كه مى‏يافتم كه اگر در آن‏جا مى‏بودم دو سه روزى بيش‏تر نبوده و اصل مى‏شدم و با خود قرارداده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم، اگر بمانم و مكاشفات بسيار رو داده بود با آن كه شبى نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گويا بر در روضه مقدسه عسكريينم و قبر آن حضرتين در نهايت ارتفاع و طول و عرض بود و صندوق پوشى از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانيده‏اند و حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه پشت بر صندوق داده‏اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن اين زيارت جامعه و در حفظ داشتم تا جميع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زيارت بود با مداحى حضرات. و چون تمام شد، حضرت فرمودند: نعمة الزّيارة. خوب زيارتى است.
عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زيارت جد شماست. حضرت تقرير فرمودند، و فرمودند كه پيش آ. عرض نمودم كه يا بن رسول الله مى‏ترسم كه مبادا از من ترك ادبى واقع شود و كافر شوم. فرمودند كه كافر نمى‏شوى، پيش آ. دو قدمى پيش رفتم و ايستادم. باز فرمودند كه بنشين. نشستم به دو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجهات بسيار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امير المؤمنين منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات الله عليهما و قبل از اين واقعه مفارقت را ممتنع مى‏دانستم و روزش يا روز بعد از آن متوجه زيارت عسكريين صلوات الله عليهما شدم و در آن رفتن، يك شب در روضه مقدسه ماندن، فتوحات عظيمه دست داد و هرچه در آن واقعه ديده بودم، همه واقع شد و اين بنده شك ندارم در آن كه اين زيارت از آن حضرت است با آن كه قطع نظر از واقعه، فصاحت و بلاغت و جامعيت اوصافى كه هر يك از آن‏ها در اخبار بسيار واقع شده است و به آن‏ها اشاره خواهد شد، دليل صحّت است با آن كه صدوق حكم به صحّت آن كرده است در اين كتاب و در كتاب عيون. (8/ 664- 665).
وى در جاى ديگرى هم به اين مطلب كه خدمت حضرت حجت عليه السلام مى‏رسد، تصريح كرده است. از جمله مى‏نويسد: امروزه، اگرچه ولىّ خدا غايب است، اما آثار معصومين عليهم السلام ظاهر و آشكار بوده و علمايى كه از طرف خداوند تأييد شده‏اند، در اختيار هستند. به علاوه كه هدايت حضرت صاحب عليه السلام در گشودن برخى از دشوارى‏ها براى جمعى از علما، شهرت دارد. خداى را سپاس مى‏گويم كه وقتى مشكلى براى من پيش آيد، در رؤياى صادقه خدمت حضرت صاحب عليه السلام مى‏رسم. (روضة المتقين، ج 9، ص 329).

مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت‏


در موارد ديگرى هم مؤلف اشاراتى به رياضات شاقه خود و مكاشفات دارد كه سر جاى خود آورده‏ايم. در اينجا افزون بر آن‏ها، عباراتى نقل مى‏شود.
[از نمونه تحليل‏هاى عارفانه مؤلف:] و اما آنچه حق سبحانه و تعالى فرموده است: فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به ... وجوه بسيار گفته‏اند محققان. يك وجه آن است كه سالك به رياضات و مجاهدات، نفس خود را [كه‏] به منزله آئينه جهان نماست و زنگ‏هاى تعلّقات بر آن آئينه نشسته، آن را سياه كرده بود، رياضات به آداب و قوانين، آن زنگ‏ها را زدوده روشن مى‏شود و به سبب ذكر بسيار او به جناب اقدس الهى ربطى به هم مى‏رسد، پس منعكس مى‏شود در آن آئينه انوار الهى و به سبب آن، روح او شنوا مى‏شود و بينا مى‏شود و به آن شنوايى مى‏فهمد مخاطبات الهى را كه در قرآن و احاديث مذكور است و به بينايى مطالعه مى‏كند در كتاب الهى كه عوالم آفاق و انفس است، و مى‏ريزد بر دل او انوار حقايق و معارف الهى و زبانش به آن گويا مى‏شود و به قدرت الهى مى‏كند هر چه را مى‏كند و اين معنى نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباط است. (3/ 43 و از اين قبيل تحليلها ببينيد در 3/ 132)
... و ظاهر اين اخبار تجسّم اعمال است و استبعادى ندارد كه چيزى در اين نشأت از قبيل اعراض باشد و در آن نشأت از قبيل جواهر باشد چنان كه مجربست زياده از هزار مرتبه كه اگر در روزى علوم حقيقيه منكشف شده است يا ربطى به جناب اقدس الهى به هم رسيده، در شب سابق آن روز، در واقعه ديده‏ام كه در ميان آب صافى‏ام و امثال اين وقايع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است. پس محتمل است كه در آن نشأت همگى اعمال، به صورت حوران و غلمان شوند. (3/ 87)
و شيخ محيى الدين عربى در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانى شد و در بيت المعمور بلكه در جميع سماوات و بر كرسى و عرش ديدم كه نوشته بود اسامى چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكى نيز اشاره به آن كرده است. (3/ 523)
[درباره اخبار رجعت مى‏نويسد:] و با آن كه از اخبار ما و كتب علماى شيعه قليلى مانده است، باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اينجا نيز اشاره به آن خواهد شد، ليكن ان شاء الله كتابى جدا ضرور است تأليف نمودن، چون متروك شده است كتب و مذاهب شيعه، و اليوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه و شيطان در اين باب سعى خود را تمام كرده است و ليكن اين حقير به تأييد الله چنان كرده‏ام كه آب رفته به جوى باز آيد. (6/ 216)
... عبارات حق گاهى موهم معنى چند مى‏باشد كه آن معنى البته مراد نيست، مثل عبارت حديث قدسى اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند؛ تحصيل استاد از همه مشكلتر است. چون جمعى كه علماى اين علم‏اند، مختفى‏اند و شبيه‏اند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسيار است كه ملحد مى‏شوند به نادانى، چون عبارات صوفيه قريب‏ است به عبارات ملاحده. و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى كه الحال گفته شد، جمعى حلول مى‏فهمند و همه كفر است، و بديهى است كه مبتدى كه شمسيه خواند، اگر عبارات حاشيه دوانى را فكر كند، چيزى چند خواهد فهميد كه اصلا ملا را به خاطر نرسيده است و على هذا القياس و به اين سبب، اين علم بالكليه متروك شده است و آنچه به خاطر دارم شايد در اين مدت، زياده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقير اربعينى بر آورند. به خاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه يك نفر نيز. چون واجب است اظهار حق، گاه گاهى از وضع اين كتاب بيرون مى‏روم كه آنچه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد. (7/ 83- 84)

تشيع در دمشق و جبل عامل‏


و چون ابوذر بسيار معتبر بود نزد صحابه، علاجى نمى‏توانست كردن به غير از آن كه ابوذر را به نزد معاويه فرستاد به شام كه شايد معاويه او را به حيله بكشد. معاويه ابوذر را در محله‏اى جا داد كه معروف است الحال به محله خراب. اهل آن محله همه شيعه شدند و تا حال شيعه‏اند. معاويه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شيعه شدند و مشهور است به جبل عامل و تا حال شيعه‏اند و مجتهدان بسيار بهم رسيدند و هميشه علما و فضلا و صلحا و اتقيا در آن‏جا بيش از جاهاى ديگر مى‏بودند و الحال نيز خوبان در آن‏جا بسيار هستند و اهل آن‏جا غالبا عادلند تا از آن بلاد به اينجا نيايند [!] (7/ 328)

زهد مقدس اردبيلى‏


و از ازهد علما و متأخرين مولانا احمد اردبيلى نقل نمود كه اتقى و اورع فضلاى متأخرين مولانا عبد الله- طاب ثراهما- كه آخوند مرحوم، الاغى داشتند از جهت زيارات، و دغدغه مى‏كردند كه مبادا به ديگرى واگذارند و او چنان كه بايد نكند. خود آب مى‏دادند و در وقت جو خود مى‏ايستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام مى‏شدند. بنده از ايشان پرسيدم كه شما چه مى‏كنيد. فرمودند كه حاجى مرد بدى نيست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتياط كرده‏ام و جو را بيش‏تر مى‏دهم كه اگر بردارد بر سبيل فرض، از جهت استران مقدارى بماند كه كافى باشد. عرض نمودم كه كسى كه از خدا نمى‏ترسد، همه را برمى‏دارد. فرمودند: چه كنيم؟ گفتيم: مثل مولانا احمد اردبيلى رحمه الله كنيد. گفتند:
فرصت ندارم و متفكر شدند. عرض نمودم كه چه دليل داريد كه جو بايد داد، هرگاه كاه دارد و شما مى‏بينيد كه هميشه آخرش كاه دارد، از جهت اقل واجب كافى است و جو تبرّعى است، اگر بدهيد بهتر و الّا چيزى بر شما لازم نيايد. تحسين فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، اگر استر شما جو نخورد، چنين تند نخواهد رفت. اين نيز قرينه عظيم است از جهت آن كه جو را تمام مى‏دهد با آن كه افعال مسلمين حمل بر صحت است. ديگر تحسين فرمودند، و فرمودند كه مرا خلاص كردى. مدتى است كه در اين فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرور باشد و حق با توست. حديثى نداريم كه جو بايد داد و هرچه گفتى همه را خوب گفتى. حشره الله مع الائمة المعصومين سلام الله تعالى عليهم اجمعين. (7/ 388- 389)

درباره اصفهان‏


... و هم چنين سوره حمد، و به وحدانيت الهى كه بسيار بيمارى را كه اطبا همگى عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه خوانده‏ام و شفا يافته‏اند، اين معنى بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است. (1/ 123)
و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه كه شب سرمه كشيدن از براى چشم نافع است و در روز زينت است و احاديث بسيار در فضيلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان مى‏باشد، وارد شده است. (1/ 461)
از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات الله عليه داخل صفاهان شدند و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامى كه محاذى در مسجد جامع عتيق است كه مسمّى است به در پير زبافان، در آن حمّام غسل فرمودند، و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را به من در طفوليت و گفت: اين است حمام آن حضرت صلوات الله عليه و خراب بود و بعد از آن بجاى آن كاروانسرايى ساخته شد و ديگر خصوصيات بسيار نقل كرده‏اند. (5/ 569)
... و به يمن پادشاهان صفويه- انار الله برهانهم- به شرف ايمان مشرّف شدند و به مرتبه‏اى كه جزم داريم در كل اصفهان و حدودش يك سنّى نيست و بلادى كه هميشه شيعه بوده‏اند مثل كاشان و قم، در حدودشان يك يكه سنى بهم مى‏رسند و الحمد لله على هذه النعمة العظيمة. (7/ 558)
اگر صفاهانى خود مذمّت صفاهان يا صفاهانيان كند، صفاهانى ديگر را بد نمى‏آيد و اگر كاشى يا قمى مذمّت كنند، يكى از اين دو را تا كشتن همراهند. (6/ 587- 588)

درباره استانبول‏


در قسطنطنيه بسيار مى‏شود كه در سالى، چندين هزار خانه مى‏سوزد، چون غالب خانه‏هاى ايشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرّر است كه در شهر مى‏گردند و مردمان را از آتش مى‏ترسانند و فايده ندارد. و يكى از ثقات كه در اين اوقات از آن‏جا آمده بود نقل كرد كه تا من در آن‏جا بودم، در عرض يك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش‏ افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بيل‏دار در شب‏ها مى‏گردند كه چون آتشى به شهر افتد، ايشان از چهار طرف آن محله خانه‏ها را خراب مى‏كنند كه آتش از آن‏جا تعدّى نكند. اين حكايت شب ايشان است و هر روز اقلا هزار كس مى‏ميرند و هميشه طاعون هست و بسيار بود كه روزى ده هزار كس مى‏مردند و از همه غريب‏تر آن كه مردمش هيچ كم نمى‏شوند. (7/ 631)

اخبارگرايى و اصول‏گرايى‏


پيش از نقل سخنان مجلسى، بايد گفت، يكى از اركان اصلى گرايش به حديث و رواج آن در اين دوره، محمد تقى مجلسى است كه با كارهاى گسترده خود در اين زمينه، اعم از عربى و فارسى، اين جهت‏گيرى را تقويت كرد. وى آشكارا تحت تأثير ملا محمد امين استرآبادى اما بسيار معتدل‏تر از وى بوده و ميراث شيخ بهايى و جز او را نيز به همراه داشت. برخى از ديدگاه‏هاى وى در اين زمينه را مى‏توان از رساله ديگرى كه آخوند آن را در پاسخ برخى پرسش‏ها نگاشته، به دست آورد. «5» وى در لوامع مى‏نويسد:
روآيات متواتره وارد شده است در مذمّت آرا و مقاييس و اجتهادات باطله كه ذكر آن‏ها مورث ملال است؛ چون اين رساله محل آن نيست و بعضى از آن‏ها را در روضة المتقين ياد كرده‏ام. در اين شك نيست كه در زمان سيد المرسلين تا زمان غيبت كبرا مدار شيعه را بر اين بود كه اخبار را از رسول مختار و ائمه اطهار سلام الله عليهم مى‏شنيدند و به شهرهاى خود رفته نقل مى‏نمودند، و شيعيان بدان عمل مى‏كردند؛ و چون ائمه جور كه سلاطين آن اوقات بودند، غالب بودند و با آن كه بعضى از آن سلاطين شيعه بودند مثل منصور و هارون [!] و مأمون، به واسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمى‏كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضى از علماى آن وقت كه ايشان را اولوالامر و واجب الاتباع مى‏دانستند، عمل مى‏نمودند ... بنابر اين، ائمه معصومين صلوات الله عليهم از عامّه تقيّه مى‏نمودند غالبا و ليكن اصحاب ايشان از حد و حصر متجاوز بودند و مذهب ايشان را مى‏دانستند و تقيّه را نيز مى‏دانستند تا آن كه زمان ظهور ايشان منقضى شد و غيبت كبراى حضرت صاحب الامر عليه السلام واقع شد، ديگر كسى را نداشتند كه رجوع به او كنند، و اخبارى كه از حضرت شنيده بودند در كتب ايشان بود، رجوع به آن‏ها نمودند و به اخبار متواتره عمل مى‏نمودند و شواذ را طرح مى‏نمودند تا آن كه به واسطه غلبه سلاطين جور و سوختن كتب ايشان و به آب ريختن آن‏ها، بسيارى از آن‏ها از دست رفت و كتبى كه در ميان ايشان ماند، اكثر اخبارآن‏ها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نيز بسيار شد و اين تميز نيز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روى تقيه است و كدام موافق حق؛ و ديگر امورى كه ذكر آن لايق نيست، اختلافات در شيعه بهم رسيد و هر يك به موجب يافت خود از قرآن و حديث عمل مى‏نمودند و مقلدان متابعت ايشان مى‏كردند تا آن كه سى سال تقريبا قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرآبادى رحمة الله عليه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومين شد و مذمت آراء و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين را دانست فوايد مدنيه را نوشته، به اين بلاد فرستاد، اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آنچه مولانا محمد امين گفته است حق است، مجملا طريق اين ضعيف، وسطى است، ما بين افراط و تفريط و آن طريق را در روضة المتقين مبرهن ساخته‏ام به تدريج؛ و ان شاء الله در اين شرح نيز مجملا ياد خواهم نمود و مجملش آن است كه از عالمى كه عارف شده باشد به طريقه مرضيه اهل بيت سلام الله عليهم به كثرت مزاولت اخبار ايشان و جمع بين الاخبار ايشان تواند نمود و عادل باشد بلكه تارك دنيا عمل به يافت او مى‏توان كرد بلكه واجب است عامى را عمل به يافت او كردن و در اين صورت، عمل به قول او نكرده‏اند بلكه عمل به قول الله و فعل الرسول و قول الائمة المعصومين صلوات الله عليهم كرده‏اند. (1/ 45- 48)
[در تاريخ اخبارى و اصولى، پس از شرحى از فعاليت‏هاى شيخ صدوق مى‏نويسد:] و چون متقدّمين علماى ما ارباب نصوص بودند، عبارات روآيات صحيحه را در كتب خود مى‏آوردند و به اين اعتبار ايشان را فقيه مى‏گفتند و بعضى از ايشان مثل محمد بن يعقوب كلينى تصرف در حديث متنا و سندا نمى‏كردند و هر روايتى را كه ترجيح مى‏دادند، آن را در كتاب خود مى‏آوردند. و شيخ طوسى عليه الرحمه به التماس استادش شيخ مفيد عليه الرحمه تهذيب حديث را تصنيف نمود، و هر حديثى كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول اربعمائة انتخاب نمود و در هر مطلبى اكتفا به چند حديث از طرفين كرد و وجه جمع بين الاخبار را بيان نمود، لهذا علماى بعد از شيخ به كتاب او راغب‏تر بودند و اعتماد بر آن بيش‏تر داشتند از اين جهت، و كم متوجه كتابى ديگر مى‏شدند. بنابر اين، مرتبه به مرتبه كتب اصول [حديث‏] مهجور شد و الحمد لله رب العالمين، الحال آنچه هست از كتب اصول كه متداول است و كسى كه تتبع حديث خوب بكند مى‏داند كه كسى به ضبط شيخ المحدثين محمد بن يعقوب كلينى نبوده است در ميان خاصه و عامه و بعد از او رئيس المحدثين محمد بن بابويه مصنّف اين كتاب [من لا يحضر] و بعد از ايشان شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى؛ و وجه اعظم كه اكثر متابعت شيخ طوسى نمودند آن بود كه شيخ طوسى در فنون علوم يگانه آفاق بود و در تفسير قرآن تبيان از اوست و كتب فقهى‏ و استدلالى او بسيار است و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بيش از همه علوم بود صاحب كرسى بود كه خلفاى عباسى هر كه اعلم بود در آن عصر در علم كلام، به او كرسى مى‏دادند، شيخ مفيد! و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر سه را كرسى داده بودند. (1/ 476)
و در كتابى ديدم كه در زمان على بن بابويه از محدثين قم دويست هزار بودند و ظاهرا وجهش اين بوده كه عوام و خواص همه عمل به حديث مى‏كردند و احاديث را حفظ مى‏نمودند و اميد است كه ان شاء الله بعد از اين به دولت پادشاه جمجماه ملايك سپاه صاحبقرانى بهتر از سابق شود. (1/ 477- 478)
هر ضررى كه به مذهب رسيده است از متابعت علماى عامه است و هميشه شيعه ارباب نصوص بوده‏اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جايز نيست اين قسم علت‏هاى عقلى را در مسايل راه دادن كه پاره‏اى به قياس برمى‏گردد و پاره‏اى به استحسان و امثال اين‏ها از مزخرفاتى است كه مدار عامه بر اين‏ها است ... الحمد لله رب العالمين كه الحال به دولت پادشاهان صفويه ادام الله تبارك و تعالى دولتهم الى قيام القايم تقيه در بلاد عامه نيز بر طرف شده است. (1/ 501- 502)
و چون حق سبحانه و تعالى به فضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زياده است كه هميشه تتبع اخبار خاصه و عامه كرده‏ام بعد از تلمذ بسيار در خدمت فضلاى محققين رحمهم الله. (2/ 411)
... و طلبه علوم دينيه را اختلاف عظيم مى‏باشد در افراط و تفريط و راه وسط راه حق است كه اين كس مجملا بداند كه آنچه خداوند عالميان جلّ جلاله فرموده و آنچه انبيا و اوصيا صلوات الله عليهم فرموده‏اند حق است ... جمعى را طريقه اين است كه خبرى را كه نمى‏فهمند رو مى‏كنند و مى‏گويند حديث خبر واحد است و اعتبارى ندارد و جمعى براى خود چيزها مى‏گويند و جمعى كه طالب علوم يقينيه‏اند مى‏گويند، مى‏دانيم كه آنچه فرموده حضرات است حق است ما را ضرور است كه بفرموده ايشان عمل كنيم تا آن ابواب مفتوح گردد و اين مطلوب حقيقى است. (3/ 5)
[مرحوم آخوند ابتدا از جريان تسلط اصول‏گرايى بر تشيع ياد كرده و به عنوان شاهد به كتاب الغنيه ابن زهره و سپس به مجمع البيان استدلال كرده است. فرد اخير درباره رجعت ذيل آيه‏ وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً «6» مى‏گويد ما به آيه استدلال نمى‏كنيم كه بگويند ظنّى الدلاله است يا احاديث كه بگويند آحاد است، بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است.
مجلسى اول پس از نقل مطلب ياد شده مى‏نويسد:] و دأب ايشان چنين بود تا قريب به زمان‏ علامه، و علامه رحمه الله ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهى المطلب و بعد از او شهيد عليه الرحمة و بعد از آن شهيد ثانى رحمهم الله با نهايت خوف تا به آخرها جرأت كرد و در اجماعات ايشان قدح‏ها كردند با آن كه معاصران او جمعى تكفيرش كردند و او مختفى بود در تلال و جبال، و خبرى از جرح و تعديل نداشت تا زمان ما كه حق سبحانه و تعالى اوّلا مولانا و مقتدانا و شيخنا و شيخ الكل [شيخ بهايى‏] در قدح اجماع و استنباطات واهيه، داد مردانگى مى‏داد و بعد از آن مولانا محمد امين- طاب ثراه- رجوع نمود به دأب قدماى شيعه و قدح نمود در فوائد مدنيه در اجتهادات، و چون نوبت به اين شكسته رسيد، به تأييد الله تبارك و تعالى ترويج حديث نمود به مرتبه‏اى كه در اصفهان جدّ اين شكسته، كتب حديث را بر شيخ الطائفه نور الدين على بن عبد العالى كركى خوانده و اجازات او را داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بيش‏تر بود، مدارش بر درس كتب فقهيه بود. حاصل آن كه در اين شهر، دو يا سه كس كتب حديث داشتند و آن نيز در كتابخانه بود كه كسى نديده بود تا آن كه روزى شيخ المحدثين بهاء الدين محمد العاملى در اثناى درس مى‏گفتند كه، كسى كه كتب حديث را به ايران آورد، پدر من بود. عرض نمودم كه، در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانه‏هاى ميرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه مير شجاع الدين محمود بود. در جواب فرمودند كه همين كتابخانه بود، كسى مى‏خواند و چنين بود. و الحال قريب به چهل سال است كه سعى نمودم و به مرتبه‏اى رسيده است كه در بسيارى از كتابخانه‏ها، جميع كتب مكرر هست بلكه در قراى اصفهان و ساير بلاد منتشر شد و آب رفته به جوى آمد و الحمد لله رب العالمين كه اكثر فضلاى عصر، اوقات شريف ايشان صرف حديث مى‏شود و روز به روز در ترقى و تزايد است و به سبب هجران كلى كه بر اخبار واقع شده بود و كسى نمى‏خواند تصحيفات و اغلاط بسيار واقع شده بود به تأييد الله تبارك و تعالى در روضة المتقين اكثر به اصلاح آمد و الحمد لله رب العالمين كه در اين شرح تمام شد هرچه در اين كتاب تقصير شده بود و الحمد لله رب العالمين كه پادشاه جمجاه ملايك قدوه اولاد سيد المرسلين صلى الله عليه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرين صلوات الله عليه اجمعين رشك پادشاهان متقدمين و متأخرين اكثر اوقات شريف ايشان و امراى جليل القدر عظيم الشأن ايشان نيز صرف مطالعه و مباحثه حديث مى‏شود و اكثر صحبت ايشان خواندن اين شرح است و اميد هست كه به موجب حديث شريف كه از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم مشهور و معروف است كه الناس على دين ملوكهم چنان شود كه در جميع بلاد ايران اطفال ايشان عالم باشند. (8/ صص 36- 38)
و مشهور است كه شيخ فخر الدين عليه الرحمة، [پدرش‏] علامه را در خواب ديد و از او پرسيد كه چگونه گذرانيدى؟ در جواب گفت كه، اگر نه كتاب الفين و زيارت حضرت‏ امام حسين صلوات الله عليه بود، هر آينه فتاوى مرا هلاك مى‏كرد و دور نيست كه اهلاك فتاوا به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد. (8/ 537)

نماز جمعه در دوره صفوى


[مجلسى مى‏نويسد: از برخى روآيات‏] چنين ظاهر مى‏شود كه وجه ترك نماز جمعه همين بود كه چون هميشه پادشاهان، سنى بودند و خود مى‏كردند يا منصوب ايشان و شيعيان از روى تقيه نمى‏كردند يا با ايشان مى‏كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالى به فضل عميم خود پادشاهان صفويه را- انار الله تبارك و تعالى برهانهم- مؤيد گردانيد به ترويج دين مبين حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين بعد از آن نماز جمعه را علانية بجا آوردند و اول كسى كه بجا آورد، شيخ نور الدين على بن عبد العالى بود. شنيدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شيخ على به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتيق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه ديگر جا نماند، و بعد از او شيخ حسين بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا مى‏آورند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سيد الفضلا مير محمد باقر داماد- نوّر ضريحه- و بعد از او شيخ بهاء الدين محمد- قدس سره- بجا آوردند و در نجف اشرف مولانا احمد اردبيلى- قدس سره- مى‏كردند و در جبل عامل شيخ حسن و سيد محمد و در مشهد مقدس مير محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكيه- بجا آوردند. مجملا به بركت ايشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و اميد است كه اين دولت ابد پيوند متصل به ظهور حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه شود و هميشه شعاير اسلام و ايمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسين. (4/ 513)
... و در زمان غيبت اگر خوفى نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الا فلا. و بالخاصه هميشه نماز جمعه بى‏خوف نبوده است، حتى در اين بلاد كه الحمد لله رب العالمين با آن كه پادشاهان صفويه- ادام الله ظلالهم على كافة العالمين- مى‏خواهند كه هميشه شعاير ايمان و اسلام بر پا باشد، طلبه در مقام نفى يكديگر مى‏شوند و بسيار است كه سبب رفع آن مى‏شوند چون تخيل تفردى كرده‏اند و مى‏كنند و در هيچ طايفه آن قدر حسد نيست كه در اين طايفه.
(4/ 539)

درباره شهادت ثالثه‏


[مؤلف پس از نقل اين سخن صدوق: و المفوّضة لعنهم الله قد وضعوا اخبارا و زادوا فى الاذان «محمد و آل محمد خير البرية مرتين» و فى بعض رواياتهم بعد اشهد ان محمد رسول الله «اشهد ان عليا ولى الله مرتين»، مى‏نويسد:] تا آن كه در وقتى كه خدمت استاد مولانا عبد الله- طاب ثراه- درس قواعد مى‏خوانديم، در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر فرمودند. بنده عرض نمودم كه، شما چرا در اذان و اقامه أشهد انّ عليّا ولىّ الله دو مرتبه مى‏گوييد؟ فرمودند كه، تيمّنا و تبرّكا مى‏گوييم. و بحث‏ها شد تا آن كه فرمودند كه، ديگر نگوييم. چند روز ترك كردند. خود از جمعى شنيدم كه فلانى سنى است. باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقية. فرمودند كه در اول نيز همين منظور من بود، نخواستم كه به لفظ تقيه بگويم. (3/ 566- 567)

درباره شيخ بهائى‏


شيخ بهائى يكى از مهم‏ترين اساتيد مؤلف بوده كه در جاى جاى كتاب از وى و فتاوى او ياد كرده است. در اينجا بخشى از آن‏ها را نقل كرده و مواردى را نياورده و صرفا ارجاع داده‏ايم.
(نك: 7/ 592، 5/ 220. 1/ 403، 415، 4/ 102- 103 ص 159 (درباره تجويز تسميه در غيبت). نمونه‏هايى هم در روضة المتقين‏ «7» و قاعدتا آثار ديگر مؤلف هست كه مجموع آن‏ها مى‏تواند برگى از زندگى شيخ بهايى را بگشايد. اما چند نمونه‏اى كه انتخاب كرده‏ايم:
[درباره علم جفر مى‏نويسد:] و آنچه مشهور است از جفر جامع و جفر ابيض محض شهرت است، نه در حديثى ديده‏ام و نه از عالمى به عنوان جزم شنيده‏ام، و اين حقير هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علماى آن زمان رفتم، كسى دعوى علم آن نكرد مگر شيخ بهاء الدين محمد رحمة الله عليه كه گفت: من فى الجمله خبر دارم از گذشته‏ها، تا آن كه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج مى‏توانم كرد. بنده عرض كردم كه به آن عنوان مى‏دانيد كه كل كلمات آن در اين جفر هست و چون جمع كنيد قواعد مى‏شود؟ در جواب فرمودند كه، اين معنى را همه كس مى‏داند به عنوان ديگر مى‏دانم و سعى بسيار نمودم، نفرمودند. و الله تعالى يعلم. (1/ 40)
[در شرح اين جمله در حديث كه «ما جرت عليه الاصبعان مستديرا» در شستن صورت در وضو بايد دو انگشت را در وقتى كه دست باز است از بالا به پايين بكشند، مى‏نويسد:] و چون در ميان رو، بينى واقع است، و انگشتان كه بر روى مى‏گردند به خط مستقيم از طرفين به زير نمى‏آيند بلكه از طرفين به شكل دايره طولانى به زير مى‏آيند، حضرت فرمودند كه «دارت مستديرا» يعنى بگردد به عنوان دايره، چنان كه تا حال علماى ما همه چنين فهميده‏اند. و غفران پناه شيخ بهاء الدين محمد را اعتقاد اين بود كه معنى اين عبارت آن است كه دست بر رو بگردد به عنوان دايره [مثل پرگار!] به آن كه ميان دو انگشت و هرچه بدر رود از رو نيست. و با آن كه آنچه شيخ مرحوم مى‏فرمودند به معما اقرب است و در كلام‏ معصومين معما كم است، فايده‏اى بر آن مترتب نمى‏شود و مكرر بحث مى‏كرديم و بجايى نرسيد. (1/ 413)
شيخ ما بهاء الدين محمد- طاب ثراه- مى‏فرمودند كه آنا فآنا توبه واجب است. پس اگر كسى يك گناه كبيره بكند و يك دقيقه بگذرد و توبه نكند، دو كبيره كرده است: يكى اصل گناه و ديگر ترك توبه از كبيره، كبيره است و چون به دقيقه سيم مى‏رسد چهار كبيره مى‏شود و در دقيقه چهارم هشت كبيره مى‏شود و در دقيقه پنجم شانزده كبيره مى‏شود و على هذا القياس مضاعف مى‏شود و چون يك شبانه روز بگذرد، بى‏اغراق از عدد ريگ بيابان و برگ درختان و موى چهارپايان و ستارگان آسمان بيش‏تر است، بلكه اگر ما بين آسمان تا زمين از اطراف كه همه پانصد ساله راه است، مملو از ريگ بيابان فرض كنند اين عدد بر آن زيادتى دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب مى‏توان كرد و اين را حساب نمى‏توان كرد هرگاه به دقايق حساب كنند چنين مى‏شود و يقينا در هر ثانيه بلكه عاشره ملكف است به توبه، زيرا كه توبه محض پشيمانى است و اگر كسى خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمى‏تواند كرد وقتى كه همه در مضاعفه باشد بغير از حق سبحانه و تعالى كسى حساب آن نمى‏تواند كرد. (1/ 579)
[درباره شناخت وقت ظهر]: و شيخ بهاء الدين محمد رحمه الله مى‏فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحيح بود. و منقول است از مولانا احمد اردبيلى رحمه الله كه او مى‏گفته كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقريبى است و ليكن شيخ بهاء الدين رحمه الله در علم هيأت استاد بود. (3/ 186)
[درباره جواز و عدم جواز استفاده از ابريشم در لباس نماز]: و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه مى‏فرمودند كه مشايخ جبل عامل ما، جامه را از ريسمان مى‏دوزند و ليكن بسيار حرج است و شبيه است اين مبالغه به مبالغه خوارج لعنهم الله كه ايشان مطلقا ابريشم نمى‏پوشند اگرچه يك رشته از تار و پود ابريشم باشد. (3/ 408)
نقل فتوايى از شيخ بهاء الدين درباره تحت الحنك عمامه در وقت نماز. (3/ 421)
بحث مؤلف با شيخ بهائى درباره قبله كه روبروى كعبه بايد باشد يا روبروى مسجد الحرام. (3/ 476- 477)
حتى آن كه از ثقات شنيده‏ام، از آن جمله از شيخ بهاء الدين محمد رحمه الله تعالى كه من با بسيارى از سحره صحبت داشته‏ام و اگر يكى از اينها دعوى نبوّت بر سبيل مزاح مى‏كردند، سحرشان تأثير نمى‏كرد. (5/ 309)
از شيخ بهاء الدين محمد- طاب ثراه- شنيدم كه، مى‏گفت كه استخاره با تسبيح را از مشايخ دست به دست داريم تا حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه كه سه مرتبه‏ صلوات بفرستد و به توجه تسبيح را بگيرد و دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر يك بماند خوب است. (5/ 407)

تعيين قبله بر اساس چه زيجى است‏


... و اختلاف بسيار در اقاويل ايشان هست، چنان كه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قديم، انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنابر زيج قديم است و آن سى و سه درجه و چهل دقيقه است و بنابر استخراج از زيج جديد الغ ميرزا مسجد جامع عباسى را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بيست و هشت دقيقه و پنج يا شش ثانيه مقرّر فرمودند و در وقت كشيدن دايره هندى اكثر فضلا و منجمين حاضر بودند و چون دايره قبله اوسع از آن است كه در آن ملاحظه اين دقايق نمايند همه خوبست ... و چون در همه بلاد اسلام بنابر زيج جديد است بنابر استخراج بطلميوس عصر خود مولانا محمد باقر يزدى- طاب ثراه- گذاشته، انحراف بلاد اسلامى به نحوى كه آن وحيد الدهرى در رساله مطلع الانوار بيان فرموده مذكور مى‏شود ... (3/ 190)

درباره غول‏


[در ادامه روايت اذا تعوّلت لكم الغول فأذّنوا هرگاه غول بيابانى در نظر شما در آيد پس اذان بگوييد، مى‏نويسد]: در بعضى جاها بسيار مى‏باشد مثل حوالى نجف اشرف و جوارز و جزاير و از بسيار كس شنيده‏ام كه چون به صحرا مى‏رفتيم در نظر ما مى‏آمد و با ما بود و صحبت مى‏داشتيم و چون اسم خداى تعالى و آية الكرسى را مى‏خوانديم كه مبادا غول باشد دراز مى‏شدند به شكل منار و پنهان مى‏شدند و جمعى مى‏گفتند كه اذان را شروع مى‏كرديم مى‏گريختند و جمعى منكرند به انكار عظيم و تأويل مى‏كنند كه محض خيال است. بر تقدير تسليم، دعاها و قرآن و اذان، رفع خيال‏هاى باطل نيز مى‏كند. (3/ 599)

مباحثه با علماى اهل سنت‏


و با جمعى از فضلاى اين زمان ايشان مباحثات واقع شد و از ايشان استفسار نمودم كه اين خلفاى دوازده كدامند؟ ايشان گفتند كه همين دوازده امام شما و هر كه انكار ايشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفاى اربع بگوييم ايشان خامس ندارند و اگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس را بگوييم، ايشان اضعاف اين عددند. چون كسى ايشان را خليفه رسول خدا تواند گفت با اين ظلمها و كفرها كه از ايشان صادر شده و الحمد لله جمعى از ايشان به شرف ايمان مشرّف شدند. (1/ 28)

مؤلف و مجوسى يزدى يا كرمانى‏


[مؤلف ضمن بحث از شرايط جزيه مى‏نويسد:] و از مجوس كرمان يا يزد مجوسى به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را داشت و بر آن سواد مطابقتا نوشته بودند جمعى كثير از علما و از جهت ايشان به همين عنوان مقرّر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمى‏بوديم، امام شما تقرير ما نمى‏فرمودند بر اين امان. و بنده در سن صغر بودم و جواب او گفتم كه، اگر مذهب شما حق مى‏بود چرا آن حضرت صلوات الله عليه از شما جزيه مى‏گرفتند و اين شروط بسيار مى‏فرمودند. چون آن سواد كه ديدم قريب به هزار بيت بود و آن مجوسى مفحم شد و جواب نداد. (6/ 24- 25)

مؤلف و كتب يهود


و اين بنده تتبع بسيار كرده‏ام اين تورات محرّف را تا ظاهر شد وجوه تحريفات پنج سفر و وجوه اكاذيب باقى. (3/ 53)
[مؤلف در ضمن نقل مربوط به حضرت داود و داستان اوريا و تكذيب آن و اين كه تورات محرّف است مى‏نويسد:] و الحمد لله كه به واسطه الزام يهود، تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم؛ پنج سفر تورات است كه در سفر آخر يهودان در آن خلاف كرده‏اند به اعتبار تكاليف شاقه كه در آن‏جا هست و باقى اسفار را ملحق به تورات كرده‏اند از جهت اغواى عوام. (6/ 209)
و در انجيل بالفعل ايشان در انجيل يوحنا در سوره سى و چهارم يا سى و پنجم اسم حضرت سيد المرسلين با صفاتش هست و هم چنين در ساير كتب انبيا كه نزد بنده هست،
موجود است و تفصيلش در عيون اخبار الرضا و غير آن موجود است و خود مقابله كرده‏ام موافقست با كتب يهود و نصارا كه الحال دارند. (6/ 263)


مؤلف و تفسير مجمع البحرين‏


[به كتاب تفسير مجمع البحرين خود اشاره كرده مى‏نويسد:] در رؤيا به آن مأمور شده‏ام ... و ان شاء الله تفسير تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنى همگى از آثار ائمه هدى صلوات الله عليهم مبيّن شود و فى الحقيقه جامع الثقلين باشد چنان كه در اين دو سه روز جديدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارت بسيار كه يكى از آن اين بود كه‏ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ* «8» (6/ 216: و نگاه كنيد 6/ 238)

شيخ طوسى و اهل سنت‏


[در بحث تقيّه در شيعه مى‏نويسد:] مشهور است كه شيخ طوسى در زيارت عاشورا ذكر كرده كه اللهم العن الاول و الثانى و الثال؛ علماى عامه اعتراض كردند كه اينها كيستند؟ شيخ حديثى از طرق ايشان نقل كرد كه مراد از اول قابيل است كه وضع كرد كشتن را و دويم فرعون است و سيم هامان است و راضى شدند از او؛ زيرا كه ايشان در زمان خلفاى بنى عباس بودند و همه كس مى‏دانستند كه ايشان شيعه‏اند؛ اما سبّ نمى‏توانستند كردن.
(6/ 588)

تشيع اولجايتو و آثار تاريخى برجاى مانده از آن‏


در اينجا مناسب است اشاره كنيم كه حكايت معروفى كه درباره دليل تشيع اولجايتو يعنى سلطان محمد خدابنده (م 716) پادشاه ايلخان ايرانى نقل شده و دليل شيعه شدن او را رهايى از سه طلاقه كردن همسرش دانسته؛ در اصل از طريق مجلسى اول به صورت مكتوب به دست ما رسيده است. وى در روضة المتقين اين حكايت را به تفصيل آورده است. «9» براساس آن نقل، پس از آن كه وى عقيده علماى سنّى را شنيد، يكى از وزرايش به او گفت: عالمى در حلّه زندگى مى‏كند كه رأيش، مخالف عقيده رايج ميان سنّيان است.
سلطان دستور به احضار علامه حلّى داده، مجلسى را براى بحث درباره اين فتوا ترتيب داد.
در همين مجلس است كه علامه كفش‏هايش را همراه خود به داخل مجلس برد و كنار سلطان مى‏نشست. مخالفان كه قصد هتك او را داشتند، روى اين مسأله انگشت گذاشته، علت را پرسيدند و او براى آن كه ثابت كند كه فقهاى اربعه اهل سنت هيچ كدام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده‏اند، گفت: ترسيدم علماى حنفى آن را ببرند، همان طور كه ابو حنيفه كفش پيامبر صلى الله عليه و آله را برد. وقتى به او اعتراض كردند كه ابو حنيفه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده، او با عذرخواهى نام شافعى را برد و به همين ترتيب نام ديگران و در نهايت نتيجه گرفت كه هيچ كدام از آن چهار نفر، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه زندگى نكرده‏اند. پس از آن، طلاق سلطان را به دليل آن كه در محضر دو شاهد عادل نبوده، باطل دانست. شاه خشنود شد و پس از پذيرفتن تشيع، دستور داد به نام دوازده امام خطبه خوانده شده و سكه‏ها به نام آن حضرات، مزيّن شود. «10»
مجلسى مى‏افزايد: اسامى دوازده امام از آن عصر، هنوز در جامع قديم اصفهان، آن هم‏ در سه موضع موجود است. [از جمله محراب اولجايتو]. هم چنين بر مناره دار السياده كه سلطان محمد بعد از آن كه برادرش غازان خان بنايش را آغاز كرده بود، آن را تمام كرد.
هم چنين در محاسن اصفهان آمده است كه كه آغاز كار خطبه خوانى با تلاش سيدى كه نامش ميرزا قلندر بود، به انجام رسيد.
مجلسى مى‏افزايد: از جمله معابدى كه من ديده‏ام، معبد پير بكران در محله لنجان است كه در زمان خدابنده ساخته شده و نام دوازده امام در آن موجود است [كما اين كه مؤلف اين كتاب نيز آن را ديده‏ام و تا به امروز برجاى مانده است‏]. همين طور در معبد قطب العارفين نور الدين عبد الصمد نطنزى كه من از سوى مادر به او منسوب هستم، اسامى امامان عليهم السلام موجود است.
نيز مجلسى مى‏افزايد: خداى را بر اين نعمت شاكرم كه شهر اصفهان را، پس از آن كه دورترين شهر از تشيع بود، به گونه‏اى كرد كه امروزه نه در شهر و نه در قراى آن- كه بالغ بر هزار قريه است و بيش‏تر آن‏ها را فيروزآبادى در قاموسش ياد كرده- يك نفر سنى يا حتى متهم به تسنن پيدا نمى‏شود. اين وضعيت در شهرهايى كه تشيع آن‏ها به روزگار كهن و حتى ائمه برمى‏گردد، كمتر ديده مى‏شود، مناطقى مانند جبل عامل، تون، استرآباد، سبزوار، طوس، تبريز، قم، كوفه، مازندران، كاشان، كشمير، تبت، حيدرآباد، آبه، تستر، بحرين، حويزه، نيمى از شام، و غير آن‏ها كه شرحش را قاضى نور الله در مجالس المؤمنين آورده است. در بسيارى از اين شهرها، مخالفان مذهب حق نيز وجود دارند. هم چنين خداى را شكرگزارم كه تشيع در همه جا بسط يافته، به ويژه در شهرهاى ايران و حتى در حرمين شريفين، قزوين، گيلان، همدان، و بلاد فارس و يزد و نواحى آن و حتى بصره. از خداى متعال، درخواست ظهور قائم آل محمد عليه السلام را داريم تا عالم را بر طريقه روشن مذهب حق، بگرداند. (روضة المتقين، ج 9، صص 30- 32).

ملا حسين كاشفى و اتهام تسنن در سبزوار


منقول است كه چون در اوايل سلطنت شاه جنت مكان عليين آشيان شاه اسماعيل- انار الله تعالى برهانه- مولانا حسين كاشفى از هرات به دار المؤمنين سبزوار آمد؛ سبزواريان دغدغه داشتند در تشيع مولانا. كسى را مقرّر ساختند كه در اثناى موعظه تفتيش مذهب او كند. اتفاقا مولانا گفت كه، جبرئيل بر حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و اله دوازده هزار مرتبه نازل شد. آن سبزوارى سؤال نمود كه بر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام چند مرتبه نازل شد؟ مولانا در بديهه گفت: بيست و چهار هزار مرتبه و اين حديث [انا مدينة العلم و على بابها] را خواند و گفت: هرگاه على باب مدينه علم رسول باشد، جبرئيل در دخول و خروج هر دو، بر على وارد شده باشد. سبزواريان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آباى خود برنگشته است! (لوامع 1/ 36- 37)

شيخ صفى الدين اردبيلى‏


و منقول است كه يكى از علماى فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اولياء، پيشواى دين صفى الاصفياء:
آن كه از وى گشت مشهور اردبيل‏​
وز جمالش گشت پر نور اردبيل‏​

آمد. چون حضرت شيخ صفى عليه الرحمه او را به آن وضع ناخوش ديدند، همين حديث را بر او خواندند. «11» آن فاسق در جواب گفت كه، سرهاى ما را به حصّه آسيابان خواهند داد.
حضرت شيخ بالبديهه فرمودند كه، آسيابان حصّه خود را خردتر مى‏كند. (1/ 55)
[درباره اعتقاد صدوق به سهو النبى صلى الله عليه و آله مى‏نويسد:] و شيخ الطائفه بهاء الدين محمد عاملى در اينجا مكرر مى‏فرمودند كه نسبت سهو به ابن بابويه اولى است از نسبت آن به معصومين صلوات الله عليهم. و نقل فرمودند كه در سلطانيه در زمانى كه سلطان محمد خدابنده رحمه الله تعالى مدرسه‏اى را ساخت، در يك صفّه شيخ العارفين و الواصلين و العاشقين شيخ صفى الدين اسحاق- حشره الله تعالى مع الائمة المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين- درس تصوف مى‏فرمودند و در صفه ديگر علامه حلى شيخ جمال الدين مطهر درس [فقه‏] مى‏گفتند و در صفه ديگر درس حكمت مى‏گفتند و در صفه ديگر درس صحيح بخارى مى‏گفتند و به اين حديث رسيدند كه حضرت سهو فرمودند كه كل ذلك لم يكن تا آن‏جا كه ذواليدين گفت كه واقع شد، حضرت برخاستند و دو ركعت را بجا آوردند. شاگرد به استاد گفت كه، اين چه معنى دارد؟ اولا سهو كردن نبى صلى الله عليه و آله در عبادت. دويم كذب نبى در كل ذلك لم يكن. البته بخارى سهو كرده است. شيخش گفت: كل ذلك لم يكن، مى‏دانم كه نبى صلى الله عليه و آله سهو نكرده است و مى‏دانم كه بخارى دروغ نگفته است.
آن شاگرد به خدمت هر يك از علما كه رفت همين جواب را شنيد تا آن كه به خدمت شيخ صفى الدين اسحاق رفت. شيخ فرمودند كه، كل ذلك لم يكن و ليكن چنين بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است، در آن روز سير حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسيدند.
سلام كردند و چون صحابه اين رتبه نداشتند اكثر ايشان كه اين معانى را بفهمند، آن‏ حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز ديگر بجا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قارى مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسين نمودند و اقرار كردند بر حقّيت كلام شيخ رضى الله عنه. پس شيخ بهاء الدين رحمه الله تعالى فرمودند كه البته اين حل از جمله الهاماتى است كه حق سبحانه و تعالى به دوستان خود القا مى‏فرمايد و بسيارى از تحقيقات شيخ را با كرامات او مذكور ساختند. يكى از فضلا در آن مجلس بود گفت كه، اينها تصوف است و اين اخبار آحاد است و البته شيخ صفى الدين اسحاق تقيه فرموده‏اند. شيخ فرمودند كه ما نمى‏توانيم رد اين احاديث صحيحه كنيم و قريب به ده حديث صحيح در اين باب واقع شده است و اگر ما اين احاديث را طرح كنيم، امان بر مى‏خيزد. بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم يكن. شيخ فرمودند كه بگو. عرض نمودم كه چون احاديث بسيار از ائمه واقع شده است ممكن است كه ايشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبى مشهور بود، حضرات معصومين تقيّه فرموده باشند. شيخ تحسين بسيار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسينات فرمودند و شيخ فرمودند كه چنين وجه ظاهرى مى‏بود و ما به اين وادى نيفتاده بوديم. (4/ 303- 304)
سيد مرتضى و تلاش براى رسمى كردن مذهب شيعه
... و تا زمان شيخ طوسى تقيّه كم بود و هر كس اظهار هر مذهبى كه داشت مى‏كرد تا آن كه علماى عامه به خليفه گفتند كه مذاهب بسيار شده است؛ مى‏بايد چند مذهب را مقرّر سازيم و بر آن اجماع كنيم و مذهب غير آن را از كسى قبول نكنيم. چون وزراء، بعضى شافعى بودند و بعضى مالكى، زرها توجيه كردند. «12» و سيد مرتضى رضى الله عنه نيز قرارداد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شيعه نيز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه، من صد هزار تومان از مال خود مى‏دهم شما پنجاه هزار تومان بدهيد، شيعيان تقصير كردند. از آن جهت كه اين‏ها اعتبارى ندارد و ما هميشه مذهب خود را آشكار داشته‏ايم و اين خليفه كه مى‏رود اين معنى برطرف خواهد شد و عن قريب است كه صاحب الامر صلوات الله عليه ظاهر خواهد شد. و حكمت الهى نيز اقتضا كرده بود كه اين مذهب مخفى باشد تا اظهار آن بر وجه كمال به دست پادشاهان صفويه انار الله تعالى برهانهم بوده باشد، اگرچه در آن زمان آل بويه پادشاهان ايران بودند و شيعه بودند اما نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شيعه را رواج دهند، اگرچه آن زمان علماى شيعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ايشان پر بود و از كتب ابن بابويه و شيخ طوسى و شيخ نجاشى ظاهر مى‏شود كه استادان ايشان كه يگانه آفاق بودند، بسيار بوده‏اند چه جاى ديگران. (1/ 477)
حكايت مير مخدوم‏
و حكايت مير مخدوم شريف [كه سنى شد و به عثمانى رفت‏] در مجلس شاه اسماعيل ثانى و مباهله نمودن مير مرتضى با او و اخراج او در روز سيم مباهله از ايران مشهور است. (1/ 570)
تشيع تيمور
روميان شهيد [اول‏] را در زمان تيمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالى نگذاشت كه خون شهيد بخوابد تيمور را بر ايشان مسلط كرد به اندك زمانى تا زياده از صد هزار كس ايشان را به درك اسفل رسانيد. اگر چه قصد تيمور در كشتن شاميان طلب خون حضرت امام حسين صلوات الله عليه بود، منافات ندارد كه باعث اين طلب شيخ شهيد باشد و از تاريخ روم ظاهر مى‏شود كه امير تيمور شيعه بوده است و از نصايح الملوكى كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است، تشيّعش ظاهر مى‏شود و الله تعالى يعلم.
(2/ 345)
كودكى مؤلف‏
[درباره لزوم آگاه شدن از احكام دين در سن شش سالگى مى‏نويسد:] و الحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مى‏دانستم و نماز شب مى‏كردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت مى‏كردم و اطفال را نصيحت مى‏كردم به آيه و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى. (2/ 376)
مؤلف و صفويه‏
[مؤلف در موارد متعددى از صفويه و خدمت آن‏ها در اظهار مذهب تشيع سخن گفته است. آن موارد را به مناسبت‏هاى ديگر آورديم. در اينجا پس از نقل چند حديث درباره پادشاهان و واليان عادل كه حامى مظلومان هستند، مى‏نويسد:] و چون اين معنا مجرّب بنده بود و اين اخبار معتبره بود، بنابر اين ذكر شد كه بر مؤمنان لازم است كه هميشه پادشاهان خود را دعاى خير كنند، خصوصا پادشاهان صفويه كه حقوق ايشان تالى حقوق سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم است، چنان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شما همه در كنار جهنّم بوديد، حق سبحانه و تعالى شما را به بركت رسول و اهل بيت او از جهنّم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالميان ... بودند و به بركت ايشان عالمى مؤمن و مسلمان شدند، ادام الله بقائهم الى قيام صاحب الزمان بل الى قيام‏ القيامة. چنان كه در كتابى از كتب غيبت كه بعضى از علما در غيبت حضرت صاحب الامر تصنيف كرده‏اند، و اين كتاب قديمى است كه شايد هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد، چنان كه از تاريخش ظاهر مى‏شود كه حديثى از حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه يكى از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدايت يابند و احوال فرزندان او حتى كشتن شاه‏عباس پسرش را و پادشاهى شاه صفى و پادشاهى شاه صاحبقران‏ «13»- ادام الله ظلاله الى يوم القيام- همه از آن كتاب ظاهر مى‏شود و من رساله نوشتم و آن حديث را تفصيل دادم و به خدمت شاه جنت مكان عليين آشيان شاه صفى عليه الرحمة و الرضوان گذرانيدم و در خزينه خواهد بود. «14» (2/ 493- 494)
مناسب است در اينجا پاسخ مرحوم محمد تقى مجلسى را به يك سؤال كه به نوعى به ارتباط علما با دولت صفوى باز مى‏گردد، بيان كنيم. پرسش اين است: اخذ وظايف و سيورغالات- زمين‏هاى بخششى شاه به بزرگان براى اداره معيشت آنان يا بخشش عوايد آن‏ها- جايز است يا نه؛ خواه از سلاطين و امرا و خواه از وظايف مدارس باشد.
مجلسى در پاسخ نوشته است: افراد وظايف بسيار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولى دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتياط در ترك سيورغال است، مگر سيورغال ملك خود؛ و اگر كسى به وجه ديگر تحصيل تواند نمود، اولى ترك همه است، چون بسيار نادر است بى‏دغدغه باشد. «15»
انتقال جنائز به مشاهد مشرفه‏
چون نقل به ارض مقدسه خوبست، پس خوب باشد كه شيعيان امير المؤمنين نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البيت كه آن نجف و كربلاى معلى و ساير اماكن شريفه باشد؛ و شك نيست كه اين مشاهد مشرّفه، اشرفند از شام، لهذا علماى ما، سلف و خلف، نقل موتى به اماكن مشرّفه كرده‏اند؛ مثل سيد مرتضى و سيد رضى الدين و پدر ايشان رضى الله عنهم كه در بغداد دفن كرده‏اند و بعد از آن به كربلاى معلى نقل نمودند ... و از متأخرين شيخ نور الدين على بن عبد العالى و مولانا عبد الله و شيخ بهاء الدين رضى الله عنهم را نقل نمودند. (2/ 531)
نصارا و يهود مقيم اصفهان‏
مرحوم محمد تقى مجلسى در رساله‏اى كه درباره اهل ذمّه نگاشته، اشاراتى به وضعيت اهل ذمّه در اصفهان دارد. وى با اشاره به اين كه نصارا نبايد اظهار كنند كه «عيسى را خدا مى‏دانيم يا پسر خدا مى‏دانيم» مى‏افزايد: نه چنان كه الحال شايع است كه زنديقى از نصارا آمده است و در هر خانه راه دارد و دو سه كلمه از رياض مى‏داند و با هر كس القاء شبهات مى‏كنند و مى‏گويد كه آمده‏ام و مردمان را هدايت كنم و كسى نيست كه اين ملعون را بكشد و بى‏دغدغه واجب القتل است.» «16» و در جاى ديگر مى‏نويسد: «و يهودان نيز رنگ روناس و امثال آن نپوشند و يهودان كلاه كبود لاجوردى بر سر مى‏گذاشتند؛ چند سال است كه برطرف كرده‏اند و اولى آن است كه او را بر سر گذارند». «17» حقيقت آن است كه از زمان عباس اول به اين سو، تا زمان شاه سلطان حسين، مسيحيان اعم از ارامنه و يا كشيشانى كه از اروپا براى تبليغ اسلام به اصفهان مى‏آمدند، آزادى عمل زيادى داشتند و اشارات مجلسى اول، در انتقاد به همين وضعيت است. شاردن نوشته است: شاه‏عباس «درباره ايشان به رأفت و احسان رفتار مى‏كرد و به روحانى‏نمايان كافر كيش [يعنى مسلمان‏] و مردم فريب، هرگز فرصت و امان نمى‏داد كه با آنان به دشمنى و ستيز برخيزند! «18»
پی نوشت:
(1). در قصص خاقانى (ولى قلى شاملو، 2/ 38) سال درگذشت وى 1073 آمده است.
(2). بنگريد به رساله مجلسى در پاسخ به سه سؤال در نوشتار: «رويارويى فقيهان و صوفيان در دوره صفوى» در همين مجموعه.
(3). آقابزرگ، ذريعه، 18/ 369
(4). واقعه به معناى خواب ديدن.
(5). مجلسى، محمد تقى، مسؤولات، (به كوشش حافظيان)، ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشى، 1374
(6). نمل، 83
(7). از جمله در مجلد اول روضة المتقين (ص 12) آمده كه شيخ بهائى اظهار كرده كه كتاب مدينة العلم صدوق نزد پدر من بوده است!
(8). حديد، 12.
(9). اين حكايت از اين طريق، به روضات الجنات (2/ 279، و از آن‏جا به: اعيان الشيعة (5/ 391) و ريحانة الادب (4/ 169- 171) وارد شده است.
(10). درباره تشيع اولجايتو و نقش علامه حلى بنگريد: جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 662
(11). حديث آن است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: در جهنم آسيايى است كه با آن سرهاى علماى فاجر، قاريان فاسق و جباران ظالم را خرد مى‏كنند.
(12). يعنى پول فرستادند.
(13). مقصود شاه‏عباس دوم (1052- 1077) است.
(14). گفتنى است كه رساله‏اى هم از علامه مجلسى گزارش شده كه در اين باره است. به علاوه حديث مورد نظر در متن را، علامه در بحار (52/ 243 و نك: 236) آورده و با تعبير «بعيد نيست» آن را حمل بر صفويه كرده است.
(15). مجلسى، محمد تقى، مسؤولات، (ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم) ص 659
(16). مجلسى، محمد تقى، اهل ذمه، ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم (قم، 1375)، ص 714
(17). مجلسى، محمد تقى، همان، ص 715
(18). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1653
منابع:
رسول جعفريان‏ ::صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، ج‏3، ص: 1043
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
آمنه بيگم مجلسى

آمنه بيگم مجلسى





قرن يازدهم و دوازدهم هجرى. از زنان عالم، محدث و فقيه. وى دختر علامه محمد تقى مجلسى (1003/ 1004- 1070 ق.)، معروف به مجلسى اول و خواهر ملا محمد باقر مجلسى (1037/ 1038- 1110 ق.) معروف به مجلسى دوم بزرگترين دختر از چهار دختر پدرش بود. برخى كتابها تعداد دختران علامه مجلسى اول را پنج، شش و هفت نفر دانسته ‏اند كه تعداد چهار نفر درست است.


آمنه بيگم هم از كمال و هم از جمال برخوردار بود. وى در خانواده علم و فضيلت و تقوا پرورش يافت و مدارج ترقى را تا درجه اجتهاد به سرعت پيمود. پدرش، ملا محمد صالح مازندرانى را كه از افاضل شاگردان خود و مردى تهيدست ولى با تقوا و مورد احترام و علاقه و اعتمادش بود جهت ازدواج به او پيشنهاد كرد. آمنه بيگم نيز با اين بيان كه «فقر و تنگدستى عيب مردان نيست»، موافقتش را با ازدواج اعلام داشت.


به ‏نوشته آقا احمد بهبهانى در مرآت الاحوال‏ جهان نما، ملا محمد صالح در شب زفاف پس از شكر و حمد الهى به گوشه ‏اى رفت و تا پاسى از شب مشغول مطالعه شد و صبح زود براى مباحثه يا تدريس از خانه بيرون رفت. آمنه بيگم كه ناظر كار وى و متوجه مشكل علمى او شده بود پس از رفتن همسرش حل آن را بر روى كاغذى نوشت و در لاى كتاب گذاشت.
شب بعد كه ملا محمد صالح كتاب را گشود و نوشته را ديد و دانست كه از همسر فاضله اوست سجده شكر بجا آورد و تا صبح مشغول عبادت و مطالعه شد و بدين ترتيب تا سه شب زفاف به تأخير افتاد.


آمنه بيگم زنى پرهيزگار و مجتهد بوده است. آقا احمد بهبهانى او را «فاضله مقدسه مجتهده» مى ‏نامد و صاحب رياض نيز او را اين‏گونه ياد مى‏كند: «آمنه خاتون دختر ملا محمد تقى مجلسى، فاضله عالمه صالحه متقيه است. او همسر ملا محمد صالح مازندرانى است. شنيده‏ام همسرش با همه فضل و دانشى كه دارد بعضى از مشكلات قواعد علامه حلى را از او استفسار مى‏كند. آمنه خاتون خواهر استاد استناد ما [علامه مجلسى اول‏] مدّ ظلّه است.» باتوجه به اينكه صاحب رياض اين مطلب را در زمان حيات استاد خود، علامه مجلسى دوم نوشته، مؤيد آن است كه آمنه بيگم قبل از اين تاريخ هم صاحب فضل و كمال بوده است.


مؤلف رياحين الشريعه به استناد يك نسخه خطى رياض العلما (موجود در كتابخانه ملك)، دو اثر به آمنه بيگم نسبت مى‏دهد: يكى شرح الفيه ابن مالك و ديگرى شرح شواهد سيوطى. مؤلف رياض الجنه نيز ضمن تمجيد فضايل و كمالات وى مى‏نويسد كه كتابى بسيار خوب در فقه تا باب عبادت تأليف كرده است.

علاوه؟؟؟ براين در گردآورى اخبار بعضى از مجلدات بحار الانوار به برادرش نيز كمك مى‏كرده است. بعدها نيز همسرش با همه علم و فضلى كه داشت در حل بعضى از مسائل علمى با وى مباحثه و مذاكره مى‏نمود.

آيت الله بروجردى- كه از نوادگان بزرگ آمنه بيگم بود- در رساله‏اى كه راجع به سلسله خاندان خود و انتساب آنها به خاندانهاى علمى شيعه نوشته به دستخط جد اعلايش، سيد محمد طباطبايى اصفهانى در پايان رساله خطى مواليد پيغمبر و ائمه (س)، پس از نقل داستان ابن قولويه راجع به بازگرداندن حجر الاسود توسط قرامطه به مكه معظمه و نصب آن در جاى خود نوشته است: «اين داستان از جده‏ام، ثقه عالمه فاضله زاهده عابده، آمنه، از پدرش علامه مولى محمد تقى مجلسى نقل شده است.» اين مطلب مبين آن است كه آمنه بيگم چه پايگاه والايى در نزد بزرگان علما داشته است.


وى مادر فرزندان عالم و نوادگان بزرگ است كه از ميان آنها تاكنون دهها مجتهد مرجع تقليد و دانشمند بلندآوازه دينى برخاسته‏اند. تاريخ فوت آمنه بيگم مشخص نيست. به‏نوشته ريحانة الادب مرقد وى در تخت فولاد اصفهان است ولى مؤلف زندگينامه علامه مجلسى اين نظر را رد كرده و احتمال مى‏دهد كه يكى از قبرهاى آن نوشته شده متعلق به آمنه بيگم بوده كه در جريان تعمير و مرمت، مشخصات روى سنگ قبر از ميان رفته است. برخى منابع از او به آمنه خاتون نيز ياد كرده ‏اند.


منابع:
عباس قديانى‏ ::فرهنگ جامع تاريخ ايران، ج‏1، ص: 43
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
حافظ ابو نُعَيْم اصفهانى جدّ علاّمه مجلسى

حافظ ابو نُعَيْم اصفهانى جدّ علاّمه مجلسى





حافظ ابونعيم احمد بن عبداللّه بن احمد بن اسحاق بن موسى بن مهران اصبهانى ، از اعلام محدّثان و روات و اكابر حافظان مورد اعتماد است . از فضلا حديث مى كند و از او حديث كرده اند و بهره مند شده اند. اين مرد بزرگوار «محدثى مشهور است و كتابى مأثور دارد ، مسمّى به «حلية الأوليا» كه نام شريف آن تصنيف در السنه علما داير است و مضامين اعجاز آيينش در صحف مناقب ائمّه دين ساير ؛ از مصنّفين اوّلين و آخرين ، هركه از احوال همايون اهل بيت اطهار ـ سلام اللّه عليهم اجمعين ـ مجموعى پرداخته و يا كتابى ساخته ، غالبا ممكن نيست كه از ابونعيم و حليه وى روايتى نياورده يا فضيلتى نقل ننموده باشد ؛ چه به وجه اسناد و يا بر سبيل ارسال» (نامه دانشوران ، ج۲ ، ص۷۰۷) .

نژاد ابونعيم تا مهران بترتيب مزبور از كتاب «اخبار اصبهان» حافظ ابونعيم نقل شده و حافظ ابونعيم هم در آن كتاب ، گفته : نخستين كس از اجداد من كه به شرف اسلام فائز شده مهران است و مهران ، غلام عبداللّه بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر طيّار بوده است .

ابونعيم به ضمّ نون و فتح عين بى نقطه به صيغه تصغير است و مخالفى در استعمال ، به اينگونه ندارد و اسامى ديگران به صيغه مكبّر و فتح نون و عين به صداى يايى است ، مانند حافظ ابو نعيم فضل بن دُكَين (1) كه از مشاهير قدماى علماى شيعه است و عامّه از او بسيار روايت مى كنند و محلّ وثوق است ، نزد شيعه و سنّت . گرچه نام او را در كتب رجال ذكر نكرده اند ، ولى شهيد ثانى و نواده او شيخ محمّد ، در تعليقات رجاليّات خودشان ثبت كرده اند و ابونعيم نصر بن عصام بن مغيره فهرى ، معروف به قرقاره و پدر شيخ ابو العباس ابن عقده نيز ابونعيم است و نيز ربعى بن عبداللّه بصرى ، ثقه بزگوار از اصحاب مولانا الصادق عليه السلام و مولانا الكاظم عليه السلام (روضات به ترجمه از دو مورد). (2)


تاريخ ولادت حافظ
ولادت حافظ به قول ابن منده در شهر رجب سال ۳۳۰ و به قولى ۳۳۴ و به قولى ۳۳۶ بوده است (نامه دانشوران) .


تحصيلات حافظ
حافظ به گاه كسب هنر و استماع خبر ، به مدرس جمعى از معاريف اساتيد قدم نهاد ؛ مثل ابوالعبّاس محمّد بن يعقوب اصم و ابن كيسان نحوى و غيرهما ، و كسانى كه علم حديث از ابونعيم فرا گرفته اند ، بسيارند ؛ از جمله محدث طفرى است و ابوعلى حدّاد (نامه دانشوران) .
محدّث نيشابورى در ترجمه ابو نعيم از رجال خويش گويد :
كان حافظا مشهورا من أعلام المحدّثين وأكابر الحفّاظ الثّقات .
و ابن خلّكان در اخبار وى از «وفيات الأعيان» آورده :
كان من أعلام المحدّثين وأكابر الحفّاظ الثقات أخذ عن الأفاضل وأخذوا عنه وانتفعوا به الحفّاظ . وكتاب «حليه» او را ستوده مى گويد :
هو أحسن الكتب .
صاحب «روضات الجنات» (به ترجمه از ص ۷۵) مى نويسد :
كتاب «حلية الأولياء» بين اصحاب ما معروف است و از آن ، اخبار مناقب و اخلاق و غيره را نقل مى نمايند .


مذهب حافظ
علماى اسلام را بحذافيرهم اتّفاق است بر اينكه حافظ ابونعيم از محدّثين اهل سنّت مى باشد و در زمره اشاعره به شمار مى رود ؛ ولى نقّادين حال رجال از فرقه اماميّه اظهار تشيّع وى نموده اند و بر طبق استنباط خويش ، گواهى داده اند و گفته اند كه او چون در عصر سلطنت اهل سنّت بوده ، تقيّه نموده و تصانيف بر آيين ايشان پرداخته ؛ منجمله [ملاّ] محمّد باقر مجلسى رحمه اللهكه خود از نوادگان ابونعيم است ، بدين معنى تصريح فرموده ، چنانكه مؤلّف «روضات الجنّات» مى گويد كه در يكى از فوايد امير محمّدحسين خاتون آبادى كه از اسباط علامه مجلسى است ، ديدم كه نوشته بود از جمله معاريف علماى جمهور كه من بر تشيّع وى پى بردم ، حافظ ابونعيم محدّث اصبهانى است .
وى مصنّف كتاب «حليه الأولياء» و از اجداد جدّ من مجلسى مى باشد و جدّ من ، تشيّع وى را از والدش مجلسى بزرگ ـ طاب ثراه ـ نقل كرده ، و او نيز اين معنى را «ابا عن جدّ» بسندى متّصل به شخص ابونعيم روايت نموده . از اين جهت است كه در كتاب «حليه» از مناقب ائمه ، آنچه در ساير كتب آن قوم يافت نمى شود يافت مى شود ، و محدّثين فرقه اثنى عشريّه و ديگر طوايف اماميّه ، موارد احتجاج ، از آن استخراج مى نمايند . چون اهل بيت به ما في البيت ، داناتر از ديگران اند ، لاجرم ابونعيم را به شهادت اولاد و احفادش بى شبهه بايد شيعى شناخت (نامه دانشوران) .


تذكّرات :
۱ـ مصنّف «رياض العلماء» كه همه جا از علاّمه مجلسى به استاد استناد تعبير مى كند ، او نيز در ترجمه ابونعيم مى گويد : من اين استظهار ، از آن استاد بزرگوار استماع نمودم .
۲ ـ و از مؤيّدات تشيّع وى ، حكايتى است كه زكريّا بن محمّد قزوينى در كتاب «آثار البلاد» آورده ، گويد : مردم اصبهان بر حافظ ابونعيم تعصّب آوردند و او را از دخول جامع ، منع كردند اتّفاقا در آن ايّام ، سلطان محمود ، حاكمى به آن بلد روانه نمود . اهل اصبهان ، به موجبى برشوريدند ، حاكم را بكشتند . چون ماجرى به سمع سلطان رسيد ، بنفسه متوجّه اصبهان گرديد . نخست مردم آن بلد را به لطف ، امان بخشيد ، همين كه نيك از سطوت محمود بياسودند ، روز جمعه كه جمله در جامع اعظم بودند ، محمود بفرمود تا لشكريان به يكبار حمله بردند و درهاى جامع بگرفتند و از مردم اصفهان ، كشتارى فراوان كردند . هركه در جامع حضور داشت ، به قتل آمد و ابونعيم كه از آن ممنوع بود ، در گذشت .
۳ ـ ديگر از امارات صحّت اين دعوى ، صورت لوح مزار اوست . مولانا نظام الدين قرشى كه از شاگردان شيخنا بهاءالدين محمّد بوده ، در كتاب «رجال» خويش ، المسمّى به «نظام الاقوال» گفته : من قبر ابونعيم را خود در اصفهان زيارت كردم ؛ اين عبارت برفراز آن نوشته بود كه :
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : مكتوب على ساق العرش لا اله إلاّ اللّه وحده لا شريك له محمّد بن عبداللّه عبدي ورسولي و أيّدته بعليّ بن أبي طالب . رواه الشيخ الحافظ المؤمن الثقة العدل أبونُعَيْم أحمد بن عبداللّه سبط محمّد بن يوسف البنّاء الاصفهانى ـ رضي اللّه تعالى عنه ـ و رفع في أعلى علّيّين درجته وحشره مع من يتولاّه من الأئمّة المعصومين ـ صلوات اللّه عليهم أجمعين . (نامه دانشوران و روضات به ترجمه) (3)
۴ ـ صاحب «المنجد» در جلد ۲ ، صفحه ۵۳۶ مى نويسد :
ابو نعيم الاصفهانى : (۹۴۸ ـ ۱۰۳۸م) محدّث شافعىّ سافر في طلب العلم إلى بغداد والبصرة ونيسابور . له «حلية الأولياء وطبقات الأصفياء» مخطوط في برلين (انتهى) .
يعنى ابونعيم ، محدّث شافعى مذهب است و براى تحصيل علم به بغداد و بصره و نيشابور مسافرت كرده است و كتاب «حليه» از اوست كه نسخه خطّى آن در برلن است .
از اعقاب حافظ
از اعقاب اين حافظ بزرگوار ، جناب فاضل شاعر ماهر قدسى مولى مقصود على مجلسى است كه از مولى مقصود على ، فرزندى به وجود آمده ؛ چون ملاّ محمّد تقى مجلسى و نواده اى چون علاّمه مجلسى ملاّ محمّد باقر .


تاريخ وفات و مدفن حافظ
شهاب الدين ياقوت در ذيل عنوان اصبهان از كتاب «معجم البلدان» مى گويد :
امام ابو نعيم احمد بن عبداللّه بن احمد بن اسحاق بن موسى بن مهران ، سبط محمّد بن يوسف بنّاء ، حافظ مشهور ، صاحب تصنيفات ، كه از آن جمله است : «حليه الأولياء و غيره ، به روز دوشنبه بيستم محرم سال ۴۳۰ وفات يافت و در موضع مردبان مدفون گشت (نامه دانشوران) .
مردبان
از كلام ياقوت كه به فارسى ترجمه شد ، معلوم مى شود كه : مزار آب بخشان اصفهان را سابقا «مَردبان» ميخوانده اند ؛ چرا كه مضجع ابونعيم ، اكنون در گورستان آب بخشان است ، از محله درب شيخ ابى مسعود (4) ؛ و نگارنده معتقدم كه مورنان امروز ، همان مردبان قديم است و هم اكنون ، اسم مورنان باقى است و با محل مطابقت دارد .


مؤلّفات و مصنّفات حافظ
آنچه از مصنّفات و مؤلّفات حافظ ابو نعيم ضبط شده ، به قرار ذيل است :
الف ) كتاب حلية الأولياء (حليه به كسر حاء به معنى زينت است) .
ب) كتاب الاربعين . در اين كتاب ، احاديثى را كه در حالات مهدى ـ عجّل اللّه فرجه ـ وارد است ، جمع نموده كه فهرست عنوان احاديث آن چنين است :
حديث اوّل ، در بيان مهدى و اينكه از اين امّت است .
حديث دوم ، در بيان مهدى و اينكه از عترت رسول اللّه صلى الله عليه و آله است .
حديث سوم ، در اينكه ظهور مهدى ، مقدّم بر قيامت است .
حديث چهارم ، در فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام كه «المهدىّ من ولدك» .
حديث پنجم ، در فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه «إنّ منهما مهديّ هذه الأمّة» .
حديث ششم ، در اينكه مهدى حسينى است .
حديث هفتم ، در بيان قريه اى كه مهدى از آنجا بيرون مى آيد .
حديث هشتم ، در توصيف روى مهدى .
حديث نهم ، در توصيف رنگ و جسم مهدى .
حديث دهم ، در توصيف پيشانى مهدى .
حديث يازدهم ، در توصيف بينى مهدى .
حديث دوازدهم ، در توصيف خالى كه مهدى بر گونه راست دارد .
حديث سيزدهم ، در توصيف دندانهاى مهدى .
حديث چهاردهم ، در توصيف پيشوايى و امامت مهدى .
حديث پانزدهم ، در اينكه مهدى ، فريادرس مردمان است .
حديث شانزدهم ، در بيان اينكه ابر بر بالاى سر مهدى است .
حديث هفدهم ، در بيان اينكه فرشته بر بالاى سر مهدى است .
حديث هيجدهم ، در بشارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مهدى و اينكه وى دافع ستم است .
حديث نوزدهم ، در بيان اسم مهدى .
حديث بيستم ، در بيان كنيه مهدى .
حديث بيست و يكم ، در بيان اسم پدر مهدى .
حديث بيست و دوم ، در بيان عدل مهدى .
حديث بيست و سوم ، در بيان خوى مهدى .
حديث بيست و چهارم ، در بيان بخشش مهدى .
حديث بيست و پنجم ، در بيان عمل مهدى به سنّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله .
حديث بيست و ششم ، در بيان نشانه ظهور مهدى و عَلَمْهاى او .
حديث بيست و هفتم ، در بيان نشانه ظهور مهدى از طرف خاور زمين .
حديث بيست و هشتم ، در بيان عزيز شدن اسلام به مهدى .
حديث بيست و نهم ، در بيان تنعّم امّت در زمان ظهور مهدى .
حديث سى ام ، در اينكه مهدى يكى از بزرگان بهشت است .
حديث سى و يكم ، در بيان كشورگيرى مهدى .
حديث سى و دوم ، در بيان خلافت مهدى .
حديث سى و سوم ، در بيان امر به بيعت مهدى .
حديث سى و چهارم ، در اينكه مهدى دلها را به يكديگر مهربان مى سازد .
حديث سى و پنجم ، در بيان وضعيّت روزگار پس از مهدى .
حديث سى و ششم ، در اينكه مهدى قسطنطنيّه را تصرف مى كند .
حديث سى و هفتم ، در اينكه مهدى ، پس از پادشاهان ستمكار ، خواهد آمد .
حديث سى و هشتم ، در بيان نماز خواندن عيسى بن مريم ، عقب سر مهدى .
حديث سى و نهم ، در بيان سخن گفتن مهدى با عيسى بن مريم .
حديث چهلم ، در اينكه امّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در امان اند.
ج ) كتاب ذكر المهدى و نعوته وحقيقة مخرجه وثبوته ، كه سيد رضى الدين بن طاووس در طرائف خود ، اين كتاب را به حافظ نسبت داده و گويا كتاب دوم و سوم ، يكى باشد .
د ) كتاب طبّ النبىّ ، چنانكه دميرى در كتاب «حيوة الحيوان» به وى منسوب ساخته .
ه ) كتاب فضائل الخلفاء كه در «فرائد» حمويى نقل كرده .
و ) كتاب حلية الأبرار .
ز ) كتاب الفتن .
ح ) كتاب الفوائد ؛ چنانكه فاضل متبحّر خبير سيدهاشم بحرانى در كتاب «غاية المرام» وغيره هر سه را به او نسبت داده و به نظر مى رسد كه كتاب «فتن» با «حلية الأبرار» يكى باشد .
ط ) كتاب مختصر الاستيعاب (5) كه از برخى كتابها به دست مى آيد .
ى ) كتاب منقبة الطاهرين و مرتبة (6) الطيّبين يا كتاب ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين ، كه اين دو كتاب را صاحب معالم العلماء به ايشان نسبت داده .
يب) كتاب تاريخ اصبهان . اين كتاب كه اخبار اصبهان هم ناميده مى شود ، در خارج ايران طى دو مجلّد به چاپ رسيده است و موضوع تشريف فرمايى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام به اصفهان در آن نوشته شده است (روضات به ترجمه و خلاصه) .


پی نوشت:



1.دكين بر وزن زبير است .
2.شرح احوال حافظ ابو نعيم در بسيارى از كتب ، مستقلاً و يا ضمنا مندرج است ؛ از جمله ابن خلّكان در وفيات الأعيان ؛ ابن شهرآشوب مازندرانى ، در معالم العلماء ؛ علاّمه حلّى در خلاصة الرجال ؛ عبدالرّحمن بن جوزى در تاريخ منتظم ؛ محمّد بن اسعد يافعى در مرآة الجنان ؛ ياقوت حموى در معجم البلدان ؛ مير محمّد باقر خوانسارى در روضات الجنّات ؛ ميرزا عبداللّه افندى در رياض العلماء ؛ خواند مير در حبيب السّير ؛ مير مصطفى در نقد الرجال ؛ محدّث استرآبادى در منهج المقال ؛ مؤلّفين نامه دانشوران در مجلد دوم ، ص۷۰۷ تا ۷۲۱ .
3.محدّث قمى در كتاب الكنى والالقاب اين عبارات را با چند اختلاف نقل كرده و سهو شده است .
4.نامه دانشوران ، به خلاصه .
5.در ترجمه رجال و اصحاب .
6.در نامه دانشوران به جاى مرتبه ، مرثيه است .


منابع:
ميراث حديث شيعه دفتر 4 تاريخ انتشار : 1378 صفحه 68 تا 76
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مقبره علاّمه مجلسى و مدفونين در آن

مقبره علاّمه مجلسى و مدفونين در آن





تصاویر آرامگاه علامه مجلسیین



مقبره علاّمه مجلسى و مدفونين در آن



مقبره علاّمه مجلسى در بقعه مجاور مسجد جامع عتيق است و مدفونين در آن عبارت اند از:


۱ ـ شيخ شمس الدين محمّد كه بر لوح قبرش كه از مرمر و بر ديوار ايستاده و منصوب است چنين منقور است:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «المؤمن حيٌّ في الدارين» صدق رسول اللّه وفات المرحوم المغفور المبرور السعيد خادم الفقراء مولانا شيخ شمس الدين محمّد معرّف اصفهاني ـ طاب ثراه ـ وجعل الجنّة مثواه في سادس شهر شعبان المعظّم سنه ستّ ثلاثين و تسعمائة الهجرية المصطفويّة صلى الله عليه و آله :
۰ سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
مرده آن است كه نامش به نكويى نبرند ۰

و بر حاشيه لوح منقور است :

اللّهمّ صلّ على سيّدنا ونبيّنا محمّدالمصطفى ومولانا ومقتداناوهاديناعليّالمرتضى وسيّدة نساءالعالمين فاطمه الزهراء و أمّ المؤمنين خديجة الكبرى والامام الرضيّ الحسن والامام الحسين الشهيد بكربلا (1) والامام زين العابدين عليّ والامام محمّد الباقر والامام جعفر الصادق والامام موسى الكاظم والامام عليّ بن موسى الرضا والامام محمّد التقي والإمام علي النّقي والامام الحسن العسكريّ والامام محمّد المهديّ صاحب الزمان

۲ـ ملاّ محمّد تقى مجلسى . (2) در بقعه او مكتوب است:
هو الحيّ الذي لا يموت
۰ چون محمّد تقى زفيض ازل
شد به دانش سرآمد عالم ۰
۰ بر سپهر كمال همچو مسيح
كرد احياى علم و دين از دم ۰
۰ روضة المتّقين پر فيضش
كرده گلزار علم را خرّم ۰
۰ عالِم سنّت و كتاب كه بود
متشابه ز رأى او محكم ۰
۰ فيض عامش رسد بخلق خدا
همچو خورشيد در همه عالم ۰
۰ همچو شاخى كه خَم شود از بار
گشت از بار علم ، قدّش خم ۰
۰ از جهان خاطرش چو گشت ملول
كرد پرواز تا به باغ ارِم ۰
۰ معنى معرفت نماند به لفظ
روح علم از جسد نمود چو دَم ۰
۰ چون نشست آن محيط فضل از جوش
كربلاى دگر شد از ماتم ۰
۰ خامه معجز آفرين شعيب
شد پى سال فوت او چو علم ۰
۰ گشت هر يك ستوده تاريخى
اين دو مصرع كه آمد از پى هم ۰
۰ «مسجد و منبر از صفا افتاد
صاحِب علم رفت از عالَم» (3) ۰
۳ ـ علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسى ، (4) فرزند ، رديف دوم در مزار او مكتوب است:
حيف از مقتدا و سرور دين
شيخ اسلام و مفخر ايمان
جان پاكش ز عالم فانى
چون به دار القرار گشت روان
روح او را به آسمان بردند
كرد بر منبر سپهر ، مكان
۰ خطبه خواند از براى خيل ملك
شد امام جماعت ايشان ۰
۰ خاك او شد عبير و عنبر خلد
كفن از تار گيسوى حوران ۰
۰ در فردوس شد به رويش باز
شاد گشت از قدوم او رضوان ۰
۰ سدره «طوبى لهم» برايش خواند
جنّت آورد «ادخلوا» به زبان ۰
۰ بر سرش ريختند بهر نثار
حور و غِلمان جواهر الوان ۰
۰ گوييا هاتفى زعالم غيب
داده بودش بشارت از يزدان ۰
۰ زان سبب ختم گشت تفسيرش
آيه «كلّ من عليها فان» ۰
۰ چون شب قدر آن عظيم القدر
شد نهان عشر آخر رمضان ۰
۰ ازهرى گفت سال تاريخش
«باقر علم شد روان به جنان» (5) ۰
۴ ـ آخوند ملاّ محمّد صالح مازندرانى ، پسر احمد بن شمس الدين مازندرانى از اجلّه علما و فقها و ادبا و صاحب مؤلّفات مهمّه از جمله شرح بر اصول و شرح بر روضه «كافى» است . وى ، داماد ملاّ محمّد تقى مجلسى است ـ كه در رديف ۲ ذكر شد ـ يعنى آمنه بيگم كه خود مجتهده كامله بوده و دختر علاّمه مجلسى است ، همسر ملاّ صالح بوده . بر لوح قبر آخوند ، منقور است :
۰ آه و افسوس و فغان و فرياد
افضل و اعلم و امجد شده فوت ۰
۰ يعنى آخوند محمّد صالح
كز همه بود سرآمد شده فوت ۰
۰ او مَلِك بود و عجب نيست اگر
گويمش روح مجرّد شده فوت ۰
۰ جست تاريخ وفاتش زاهد
كه كى آن ذات مؤيّد شده فوت ۰
۰ هاتفى گفت به تاريخ كه «آه!
صالح دين محمّد شده فوت» (6) ۰
فرزندان اين زوج و زوجه ، آقا محمّد هادى ، مترجم قرآن (7) و ملاّ نورالدين محمّد و ملاّ محمّد سعيد اشرف و ملاّ حسنعلى و ملاّ عبدالباقى و ملاّ محمّد حسين و دو دختر(8) و يكى از دختران همسر ملاّ محمّد اكمل اصفهانى شد و ملاّ محمّد باقر ، مشهور به بهبهانى ، فرزند اين زن و شوهر است .
۵ ـ آقا محمّد هادى . مترجم مذكور ، داراى متجاوز از هيجده ترجمه و تأليف مهمّ [است] . حزين در تاريخ خود ، صفحه ۱۳ مى نويسد :
. . . بسيارى از كتاب «تهذيب الأحكام» شيخ طوسى را در مدرس مجتهد الزمان آقا هادى ، خلف مولانا محمّد صالح مازندرانى عليه الرحمه استفاده نمودم . . . (9)
و در صفحه ۸۶ مى نويسد :
و از مقتولين (اشرف و افاغنه) بود ، مولاناى فاضل عارف آقا مهدى خلف مجتهد مبرور آقا هادى مازندرانى عليه الرحمه كه از نيكان و اصدقاى من بود .
بالجمله بر لوحه قبر آقا هادى مكتوب است :
اللّه الباقى
۰ مقتداى جهان و هادى دين
چون از اين كهنه دير ويران رفت ۰
۰ روح پاكش نمود عزم وطن
بى سخن تا به عرش رحمان رفت ۰
۰ طائر قدس زين سراچه تنگ
جانب اين بلند ايوان رفت ۰
۰ وطن اصلى ش به ياد آمد
داد جان را و سوى جانان رفت ۰
۰ قطره را بحر در كنار گرفت
گوهر فضل سوى عُمان (10) رفت ۰
۰ بينوا كرد بزم دانش را
بلبلى بود كز گلستان رفت ۰
۰ چمن اجتهاد كرد خزان
تا ز دهر آن بهار عرفان رفت ۰
۰ محك امتياز كم گرديد
قدردان دلِ فقيران رفت ۰
۰ بهر تاريخ چون به عالم فكر
دل زار نجات نالان رفت ۰
۰ از پى سال رحلتش گفت : «آه
هادى و رهنماى ايمان رفت» (11) ۰
بقيّه مدفونين در بقعه به ترتيب تهجّى به شرح ذيل است :
۶ تا ۱۰ آمنه بيگم مزبوره ، بنا بر قولى ؛ بلكه خواهرانش همسر ملاّ محمدعلى استرآبادى ، همسر ملاّ ميرزا شروانى؛ (12) يعنى ملاّ ميرزا محمّد شروانى ، همسر ميرزا كمال الدين محمّد فسايى ؛ هر چهار تن دختران ملاّ محمدتقى مجلسى اند ؛ بلكه آخوند كمالا ، يعنى ميرزا كمال الدين مزبور نيز در اين بقعه است . (13)
۱۱ ـ ميرزا محمّد باقر بن ميرزا عبداللّه بن ملاّ محمّد باقر كه معروف به مجلسى ثالث بوده است. (14)
۱۲ و ۱۳ ـ ملاّ محمّد تقى بن ملاّ عبداللّه بن ملاّ محمّدتقى (رديف ۲) ؛ بلكه برادرش ملاّ محمّد نصير نيز در اين بقعه دفن است .
۱۴ تا ۱۶ ـ ميرزا محمّد تقى الماسى بن ميرزا محمّد كاظم بن ميرزا ملاّ عزيزاللّه بن ملاّ محمّد تقى (رديف ۲) .
تولّد رديف چهاردهم سال ۱۰۸۹ [و] وفاتش شعبان ۱۱۵۹ . ميرزا محمّد على ، برادر رديف چهاردهم و ملاّ عزيزاللّه ، پسر رديف چهاردهم ، متوفّا در سال ۱۱۶۳ نيز در اين بقعه مدفون اند. (15)
۱۷ ـ ميرزا جعفر بن حاج مير سيد محمّد مرحوم هر دو امام جمعه (16) . مدفن ميرزا جعفر در قبر ملاّ محمّد على استرآبادى (17) است. (18)
۱۸ ـ ملاّ محمّد مهدى بن حاج محمّد ظهير متوفّا در نهم جمادى الثانى سال ۱۱۸۰ .(19)
۱۹ ـ ميرزا حسنعلى بن ميرزا محمّد باقر ، رديف ۱۱. (20)
۲۰ ـ ميرزا حيدرعلى شروانى ، فرزند رديف ۸ يعنى ملاّ ميرزا محمّد شروانى و دختر مجلسى اوّل. (21)
۲۱ ـ ميرزا رضا حسينى ، از علما و سادات . (22)
۲۲ ـ ملاّ زين العابدين بن ملاّ عبداللّه بن ملاّ محمّد تقى ، رديف ۲ . (23)
۲۳ ـ ميرزا محمّد صادق بن علاّمه مجلسى ، رديف ۳. (24)
۲۴ ـ ميرزا محمّد صادق امام جمعه ، آخرين امام جمعه. (25) پسر ميرزا محمّد على ، رديف ۳۱ .
۲۵ ـ مير عبدالباقى اصفهانى متوفّا در سال ۱۲۲۵ و او غير از مير عبدالباقى امام جمعه است . (26)
۲۶ ـ حاج مير سيد محمّد امام جمعه بن مير عبدالباقى متوفّا به سال ۱۲۲۴. (27) راقم گويد : سال ۱۲۴۴ صحيح است و ۱۲۲۴ غلط است. (28)
۲۷ ـ ملاّ عبداللّه بروجردى بن حاج محمّد رحيم ، متوفّاى در ربيع الاول سال ۱۱۹۱. (29)
۲۸ ـ سيد علاءالدين محمّد گلستانه متوفّاى در ۲۷ شوّال سال ۱۱۰۰ . قبرش در اين بقعه يا در مقبره مقابل مسجد مصرى اصفهان است . به قولى در مقابل مقبره صاحب بن عبّاد است . وى خواهرش و يا دختر خواهرش همسر علاّمه مجلسى رديف ۳ مى باشد . (30)
۲۹ ـ مير على نقى ، متوفّاى در سال ۱۲۰۵. (31)
۳۰ ـ ملاّ محمّد على استرآبادى ، داماد مجلسى رديف ۲. (32)
۳۱ ـ ميرزا محمّد على امام جمعه بن ميرزا جعفر ، متوفّاى در نوزدهم ربيع الاول ۱۳۰۰. (33)
۳۲ ـ ملاّ محمّد كاظم بن ملاّ محمّد على متوفّاى در سال ۱۲۷۰. (34)
۳۳ ـ مخلص كاشانى . ميرزا محمّد از شعراى متوفّاى در مراحل ۶۰ سالگى.(35)
همگى از علماى به تفاوت درجات و نوعا داراى مؤلفات و مصنفات و رديف يك از عرفا بوده و رديف ۲ از علما و عرفاست و شرح حال و اسامى كتب آنان در كتب مبسوطه ديده شود .
تصاویر آرامگاه علامه مجلسیین
پی نوشت:
1.راقم گويد : كربلاء با الف ممدوده به جاى كربلا با الف مقصوره صحيح است .
2.شرح احوال ملاّ محمّد تقى در كتاب «الفيض القدسى» مذكور است .
3.مصرع اول و دوم ، هر دو ماده تاريخ وفات ملاّ محمدتقى مجلسى است كه برابر با ۱۰۷۰ مى شود .
4.در بقعه مجلسى ها بر خميدگى سقف ، تصوير علاّمه مجلسى است و نوشته : در سنه ۱۳۴۰ حاج محمّد ابراهيم تاجر ، ولد مرحوم حاج ملاّ على اكبر انصارى عراقى كه براى تجارت اصفهان آمده ، اين عكس را قلمى تقديم كرده . راقم اين سطور شنيده ام كه تصوير اصلى را برده اند و موجود ، كپيه آن است . واللّه العالم (مؤلف) .
5.به حساب ابجد برابر با ۱۱۱۰ مى شود .
6.عبارت : «آه ، صالح دين محمّد شده فوت» ماده تاريخ است كه برابر با ۱۰۸۶ مى شود .
7.ترجمه قرآن كه در هند با نام موائد الرحمان به چاپ رسيده ، از آقا هادى مازندرانى ، يكى از عالمان سده سيزدهم است و غير از آقاهادى فرزند ملاّ صالح مازندرانى است .
8.تذكرة القبور ، ص ۲۷ و ۳۸۵ .
9.تاريخ و سفرنامه حزين ، در مقدمه ديوان وى با تصحيح بيژن ترقّى به چاپ رسيده است .
10.عُمان : بر وزن غلام است و ميم آن مشدد نيست .
11- 1120هجرى قمرى .
12.شيروانى غلط است (روضات الجنّات) .
13.تذكرة القبور ، ص ۷ و ۲۷ .
14.همان ، ص ۱۸۲ .
15.همان ، ص ۲۱۸ ـ ۲۱۹ .
16.در تذكرة القبور ، چاپ دوم ، به اشتباه ميرزا جعفر را امام جمعه نوشته و فقط پدرش امام جمعه بوده نه او . (مؤلف) .
17.در رديف سى ام خواهد آمد .
18.همان ، ص ۲۳۲ .
19.همان ، ص ۲۳۴ .
20.همان ، ص ۲۷۶ .
21.همان ، ص ۳۰۹ .
22.همان ، ص ۳۲۶ .
23.همان ، ص ۳۴۸ .
24.همان ، ص ۳۷۹ .
25.همان ، ص ۳۸۲ .
26.همان ، ص ۴۰۴ .
27.تذكرة القبور ، ص ۴۰۵ .
28.ر . ك : تذكرة القبور ، چاپ اوّل .
29.تذكرة القبور ، ص ۴۲۳ .
30.همان ، ص ۴۲۹ .
31.همان ، ص ۴۴۲ .
32.همان ، ص ۳۶۹ .
33.همان ، ص ۴۴۷ .
34.همان ، ص ۴۶۶ .
35.همان ، ص ۴۹۶ .

منابع:
ميراث حديث شيعه دفتر 4 تاريخ انتشار : 1378 صفحه 48 تا 55
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زنان و فرزندان علاّمه مجلسى

زنان و فرزندان علاّمه مجلسى





علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسى از دو زن آزاد و يك زن كنيز ، نُه فرزند داشته ، به شرح ذيل :

از خواهر ميرزا علاءالدين محمّد گلستانه (كه ميرزا دو شرح بر كتاب نهج البلاغه نوشته و اسماء الحُسنى را نيز شرح كرده است) يك پسر آورده و دو دختر . اسم اين پسر ، ميرزا محمّد صادق است كه علاّمه ، كتاب «مرآة العقول» را كه شرح كتاب «كافى» است و شرح كتاب «تهذيب» را به خواهش اين پسر نوشته است . اين پسر در زمان حيات علاّمه مجلسى وفات كرده است.

امّا يكى از اين دو دختر به همسرى عالمْ آقا مير محمّد صالح خاتون آبادى درآمد . و يكى از اين دو دختر ، به همسرى ميرزا محمّد كاظم بن ملاّ عزيز اللّه بن ملاّ محمّد تقى (مجلسى اوّل) درآمده .


از خواهر ابو طالب خان نهاوندى ، يك پسر آورده و يك دختر . اسم اين پسر ميرزا محمّد رضا آقاسى است ؛ و امّا دختر به همسرى ملاّ حيدر على درآمده .
امّا از كنيز [خود] دو پسر آورده و دو دختر . اسم پسران ميرزا جعفر و ميرزا عبداللّه است.


منابع:
ميراث حديث شيعه دفتر 4 تاريخ انتشار : 1378 صفحه 47
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
نسب مادری سید محمد طباطبائی و جهات انتساب وی به علامه مجلسی اول

نسب مادری سید محمد طباطبائی و جهات انتساب وی به علامه مجلسی اول



بر اساس آنچه سید بزرگوار عبدالله بن نور الدین بن نعمت الله جزائری(1) قدست اسرارهم در عبارات آتی در «فصل سوم» گفته است که: «سید محمد طباطبائی پسر خواهر ملا محمد باقر مجلسی است»، می­باید مادر سید محمد دختر ملا محمد تقی مجلسی باشد. همین را هم سید خبیر صاحب «روضات الجنات» با صراحت گفته است زیرا می­نویسد: «این که سید محمد مهدی بحر العلوم از همنام ما (2) علامه مجلسی تعبیر به دائی می­کند، چنانکه یکی از علما که از وی خبر نداریم(3)گفته است اینست که جد امجد وی میر سید محمد طباطبائی پسر سید عبد الکریم و پدر پدرش سید مرتضی(4)و یکی از استادان سه گانه همنام ما بهبهانی(5)، پسر خواهر همنام ما مجلسی است، و از اولاد دختران پدرش ملا محمد تقی مجلسی می­باشد.»


این گفته صاحب روضات موافق است با آنچه من در مواردی از مصنفات سید محمد دیده­ام. از جمله در آخر مسئله وجوب نماز جمعه که می­نویسد: «از آنجا که امر نماز جمعه در نزد مصنف (گویا ملا محسن فیض کاشانی در مفاتیح الشرایع) و بیشتر فقهای ما از مسائل مهم است، چنانکه از آغاز و انجام بحث آن آشکار است، چه بهتر که ما بحث از آن را ختم کنیم به آنچه دائی علامه­ام طاب ثراه در کتاب بحار گفته است.» و از جمله در رساله­ای که در باب زیارات نوشته، در فصلی که برای زیارت بعضی از اولاد ائمه علیهم السلام و خواص و استحباب آنها قرار داده، می­نویسد: «دائی علامه­ام مولانا محمد باقر مجلسی طاب ثراه در بحار گفته است: مستحب است زیارت مراقد انبیاء علیهم السلام....»
و از جمله در همان کتاب مزار در فصل زیارت به نیابت می­نویسد: «آنچه را دائی علامه­ام مولانا محمد باقر مجلسی طاب ثراه گفته که از بعضی علماء و امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده .... ».

و از جمله در شرح مفاتیح(6) در شرح سخن فیض که می­گوید: «نماز جماعت در همه فرائض مستحب است»، بعد از آنکه از مدارک(7) حکایت می­کند که در استفاده تعمیم از اخبار نظر است» و می­نویسد: » و از ذخیره(8) نقل شده که مطلب همین است که او گفته است»، می­گوید: «این طور نیست که این دو گفته­اند. زیرا شیخ (طوسی) از زراره و فضیل روایت کرده است که ... چنانکه جدم طاب­ ثراه در شرح فقیه گفته است(9).»

از جمله در همان شرح مفاتیح نیز در مبحث نماز جماعت می­نویسد: « ... جدم در شرح فقیه بعد از نقل روایت می­گوید....»

و از جمله در مقدمه رساله رضاعیه می­نویسد: « ... اما در جانب زیادت خبری نیافته­ام. آری در شرح فقیه جدم محقق مجلسی طاب ثراه از بعضی از اصحاب حکایت شده که ....» .

پس از این که از سخن محدث خبیر نوری در فیض القدسی دیده می­شود که منکر این انتساب شده و دلیل آورده که انتساب بحرالعلوم به مجلسی­ها بدین جهت است که همسر سید محمد و مادر سید مرتضی دختر میر ابوطالب پسر ابو المعالی کبیر بوده است، و مادر سید ابوطالب هم دختر ملا صالح از آمنه بیگم می­باشد، و همسر سید ابوطالب یعنی مادر مادر سید مرتضی، دختر ملا عبدالله پسر ملا محمد تقی مجلسی است، ناشی از عدم برخورد وی به مصنفات سید محمد است، و از نوشته سید عبدالله (جزائری) هم غفلت داشته است، زیرا اگر تصانیف سید محمد را می­دید، و از سخن سید عبدالله که همه آن را نقل کرده است غفلت نداشت، طبق روش خود به نفی و اثبات آن می­پرداخت.


اگر بگوئی: مقتضای آنچه ذکر شد اینست که که سید عبد الکریم پدر سید محمد یکی از دامادهای ملا محمد تقی جلسی قدس سره است، با این که علما تعداد فرزندان و دامادهای او را ضبط کرده­اند، و سید عبد الکریم از آنها نیست، چنانکه خواهد آمد.

می­گویم: آری چنین است، ولی از بعضی از کلمات سید محمد استفاده می­شود که ملا محمد صالح مازندرانی قدس سره جد او بوده و زن او آمنه بیگم هم جده اوست. از جمله در کتاب «الایمان و الکفر» در تعداد اقوالی که راجع به معنی ایمان نقل می­کند، می­نویسد: «اول قولی است که عموم متکلمین امامیه و غیرهم می­گویند، و محقق طوسی(10) قدس الله روحه القدوسی در «فصول» و جد فاضل و صالح من(11) در شرح اصول (کافی) هم قائل به آن هستند و گفته­اند كه: ایمان فقط تصدیق قلبی است. و نیز فوائدی که در پایان رساله «موالید النبی و الائمه علیهم السلام» آورده، و در آخر نوشته است: «حرره العبد العاصی سید محمد طباطبائی»، در فائده­ای که در آن قسمتی از فضائل مسجد اعظم کوفه را نقل کرده است، بعد از خبر دادن ا میر المؤمنین علیه السلام که: «روزها و شب­ها به پایان نمی­رسد تا این که حجر الاسود در آن (مسجد کوفه) نصب شود»، و بیان دو احتمال در معنی آن، ماجرای عمل قرامطه از انتقال حجر الاسود و برگرداندن آن بعد از بیست سال را نقل کرده(12)، و حکایت محمد بن قولویه(13) در سال برگرداندن حجر الاسود به مکه را آورده، سپس می­گوید: «این داستان از جده من بانوی دانشمند و فاضله زاهده عابده آمنه از پدرش علامه ملا محمد تقی مجلسی شارح فقیه طاب ثراهما و جعل الفردوس مثواهما نقل شده است.»


از این مطلب و آنچه در سایر تألیفات سید محمد در این خصوص دیده می­شود، معلوم می­گردد که مجلسی اول جد مادر سید محمد، و علامه مجلسی دائی مادرش بوده­اند، و جد نزدیکش ملا صالح مازندرانی شارح اصول کافی داماد مجلسی اول است. و نیز معلوم است که تعداد اولاد و دامادهای ملا محمد صالح مازندرانی درست ضبط نشده­اند که احتمال زیاده و نقصانی در آن راه نیافته باشد.


فائده: تعبیر از مجلسی­ها قدس سرهما به «جد» و «دائی» در کلمات بعضی از اعاظم مانند وحید بهبهانی، و صاحب ریاض، و بحر العلوم، و جد او سید محمد آمده است. راجع به اختلاف نظری که در انتساب شخص اخیر (سید محمد) هست، و استدلالی که شده که سید عبدالکریم یکی از دامادهای مجلسی اول نیست، سخن گفتیم(14).


پی نوشت:

1- سید عبد الله جزائری پسر سید نورالدین پسر سید نعمت الله جزائری نویسنده اجازه کبیره متوفی به سال 1173 از علما و فقهای بزرگ و دارای تألیفات گرانقدر است. او در این اجازه که برای چهار تن از علمای هویزه نوشته به مناسبت، شرح حال بسیاری از علمای عصر خود و از جمله ترجمه پدر و جدش سید نعمت الله را آورده است. آنچه وی درباره سید محمد طباطبائی گفته تنها مأخذ شرح حال وی می باشد که اگر او از وی بدین گونه نام ن می برد، ن می توانستیم او را بشناسیم. اجازه کبیره اخیرا در قم چاپ شده است.

2- نام صاحب روضات هم محمد باقر بوده است و او طبق معمولش از دانشمندانی که محمد باقر بوده اند، »س مینا» تعبیر می کند. مانند محمد باقر مجلسی و محمد باقر بهبهانی و محمد باقر حجة الاسلام شفتی و دیگران.

3- یعنی سید عبدالله جزائری صاحب اجازه کبیره که صاحب روضات از احوال او بی اطلاع بوده است.

4- سید مرتضی پدر علامه بحرالعلوم است.

5- آقا محمد باقر وحید بهبهانی.

6- مفاتیح الشرایع در فقه استدلالی شیعه به شیوه اخباری از تألیفات ارزنده و کم نظیر فقیه و حکیم و عارف و محدث نا می ملا محسن فیض کاشانی متوفای 1091 است و شرح آن که از شروح اولیه مفاتیح می باشد، تألیف سید محمد جد آیت الله بروجردی است و در بخش تألیفات او خواهیم دید.

7- مدارک الاحکام، کتاب مشهور فقه استدلالی به روش اصولی تألیف فقیه بزرگ سید محمد بن علی عاملی متوفای 1009 دختر زاده شهید ثانی است.

8 - کتاب ذخیرة المعاد شرح ارشاد العباد علامه حلی تألیف فقیه بزرگوار ملا محمد باقر سبزواری متوفای سال 1090 است. شرح حال او را به تفصیل در کتاب »علامه مجلسی بزرگمرد علم و دین» آورده ایم.

9- منظور ملا محمد تقی مجلسی جد مادری سید محمد نامبرده است. یکی از تألیفات وی شرح من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق به عربی و فارسی است.

10- محقق طوسی، همان خواجه نصیر الدین محمد بن مححمد بن حسن طوسی فیلسوف بزرگ اسلام و شیعه متوفای سال 672 است. شرح حال مفصل خواجه را ما بیش از همه دانشمندان در جلد چهارم مفاخر اسلام آورده ایم. فصول یکی از آثار اوست.

11- ملا محمد صالح مازندرانی داماد علامه مجلسی اول، و شوهر دختر دانشمندش »آمنه بیگم» متوفای سال 1086 است. کتاب شرح اصول کافی از آثار ذیقیمت اوست. شرح حال مفصل وی را در کتاب »علامه مجلسی» آورده ایم.

12- قرامطه فرقه ای شورشی بودند که در سال 317 به مکه معظمه حمله بردند و در روز عید قربان، زوار بیت الله را قتل عام کردند و شهر مکه را غارت نمودند. از جمله حجر الاسود را از جا کندند و با خود به مقر خویش بحرین بردند، آنگاه در سال 339 آن را نخست به کوفه آوردند و مدتی در مسجد کوفه نصب کردند، سپس بردند به مکه و در جای خود نصب شد.
13- این حکایت و داستان جالب را در شرح حال جعفر بن محمد قولویه ق می متوفای 368 (نه پدرش محمد بن قولویه) در جلد سوم »مفاخر اسلام» و نیز در »مهدی موعود» ترجمه جلد سیزدهم بحارالانوار علامه مجلسی، باب 23 - کسانی که امام زمان (ع) را دیده اند - ص 796 آورده ایم.
14- در این باره به تفصیل در مقدمه کتاب توضیح دادیم. به آنجا مراجعه شود.


نویسنده: حضرت آیت الله العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی (ره)
منابع:
کتاب خاندان آیت الله بروجردی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
نحوه انتساب خاندان آیت الله بروجردی با علامه ملا محمدتقی مجلسی اول

نحوه انتساب خاندان آیت الله بروجردی با علامه ملا محمدتقی مجلسی اول



ما در این باره در کتاب «علامه مجلسی» و چاپ دوم شرح زندگانی آیت ­الله بروجردی قسمت «ملحقات» بحث کرده­ایم، ولی چون مأخذ ما در این باره سخن آیت ­الله فقید در این رساله بوده است، لذا جا دارد که در اینجا نیز توضیحی بدهیم.


خلاصه تحقیق آیت ­الله بروجردی در این رساله اینست که طبق نوشته سید عبدالله جزائری در اجازه کبیره، می­باید سید عبدالکریم طباطبائی جد ششم آیت ­الله فقید، شوهر دختر علامه محمد تقی مجلسی، و سید محمد پسر او، خواهرزاده علامه مجلسی صاحب بحارالانوار باشد. صاحب روضات هم این را نقل کرده و پذیرفته است. در صورتی که سید محمد در مواردی از کتاب­هایش، ملا محمد صالح مازندرانی داماد مجلسی اول را جد و همسر او آمنه بیگم را جده خود، و علامه مجلسی صاحب بحار را دائی خویش دانسته است.

این معنی می­رساند که سید عبدالله جزائری اشتباه کرده، و مجلسی اول دختر پنجمی نداشته است(1). سید عبدالکریم شوهر دختر ملا محمد صالح و آمنه بیگم، یعنی داماد و دختر مجلسی اول، و سید محمد با یک واسطه، خواهرزاده علامه مجلسی دوم صاحب بحار است.

تحقیقی که محدث نوری در فیض القدسی در وجه انتساب بحرالعلوم به علامه مجلسی نموده، راه دوری است، و او از نوشته سید عبدالله هم که خود نقل کرده، غافل بوده است.
حل مطلب توسط آیت ­الله فقید بدین گونه است که ملا محمد صالح مازندرانی از آمنه بیگم دختر مجلسی اول دو دختر داشته است، یکی همسر ابو المعالی کبیر بوده که همه نوشته­اند، و دیگری که در مآخذ نیامده همسر سید عبد الکریم و مادر سید محمد طباطبائی بوده است،

زیرا فرزندان ملا محمد صالح، مانند فرزندان علامه مجلسی اول درست ضبط نشده، و به همین جهت این ابهام و سر در گمی پیش آمده است.

این خلاصه تحقیقات آیت ­الله بروجردی در این رساله راجع به انتساب جد پنجم خود با خاندان مجلسی است. البته انتساب­های دیگری هم وجود داشته، مانند این که همسر سید محمد نیز دختر میر ابوطالب پسر ابو المعالی کبیر، و او هم داماد ملا عبدالله پسر دوم علامه مجلسی اول بوده است که بدین گونه فرزندان سید محمد از سه سوی به علامه مجلسی اول نسبت می­رسانند، ولی خود او از سوی مادرش به مجلسی اول می­پیوندد.

این معنی، یعنی تحقیق آیت ­الله فقید کاملا درست است، و شواهدی هم از نوشته میرزا حیدر علی مجلسی، و آقا احمد بهبهانی که آیت ­الله فقید کتب آنها را ندیده بودند، دارد.
میرزا حیدر علی در انساب خاندان علامه مجلسی، آنجا که اولاد ملا محمد صالح مازندرانی را می­شمارد می­نویسد: «و آنچه بر حقیر معلوم است یک صبیه، و لیکن مسموع شد که دو صبیه بود(2).»

آقا احمد هم در آغاز فصل هفتم مرآت الاحوال تحت عنوان «اولاد دختری مرحوم ملا محمد صالح مازندرانی علیه الرحمه» می­نویسد: یک دختر ملا محمد صالح همسر ابوالمعالی کبیر بوده و اولاد و احفاد او را به تفصیل شرح می­دهد، و در پایان آن فصل می­نویسد: «و احوال دختران دیگر مرحوم مغفور فاضل علامه ملا محمد صالح قدس سره معلوم نیست(3).»


جای تأسف بسیار دارد که نه آقا احمد و نه میرزا حیدر علی هیچکدام اطلاعی نداشته­اند که یکی از دختران ملا محمد صالح و آمنه بیگم، مادر سید محمد طباطبائی بوده است، و این تحقیق آیت­الله بروجردی بوده که بدون دیدن دو کتاب نامبرده، دختر دیگر ملا محمد صالح و آمنه بیگم را مادر سید محمد و جده خود دانسته است و جز این هم نمی­تواند باشد.


برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به کتاب­های ما: «علامه مجلسی» بخش «دامادهای علامه مجلسی» و کتاب «شرح زندگانی آیت­ الله بروجردی» تحت عنوان «توضیحی درباره نسبت آیت­الله فقید با علامه مجلسی».

در پایان این بخش یاد آور می­شود که مرحوم معلم حبیب آبادی در جلد اول «مکارم الآثار» علت انتساب سید محمد بروجردی به مجلسی­ها را تنها از زن او دختر میر ابوطالب پسر ابوالمعالی کبیر دانسته، و سخن سید عبدالله جزائری در اجازه کبیره، و گفتار صاحب روضات در احوال بحرالعلوم را اشتباه دانسته، که خود او اشتباه کرده است(4) ولی در جلد دوم ضمن شرح حال بحرالعلوم، نامه­ای از مرحوم آیت الله بروجردی را که خطاب به او نوشته، درج نموده و آیت­الله فقید اشتباه او را یاد آور شده و مطلب را به همین گونه که در این جا توضیح دادیم، روشن ساخته­اند(5).


تذکری دیگر



ما در پاورقی فصل هفتم کتاب «مرآت الاحوال» که آقا احمد بهبهانی می­گوید: آقا سید حسن نواده ابو المعالی کبیر داماد ملا محمد صالح مازندرانی، و اخوات ایشان در این اوقات در بلده کازرون می­باشند، نوشته­ایم: «بنابراین سادات طباطبائی کازرون که تا عصر ما باقی هستند، از نوادگان دختری علامه مجلسی اول و ملا محمد صالح مازندرانی می­باشند(6). » ولی در اینجا توضیح می­دهیم که چون در «فارسنامه ناصری» می­نویسد(7): حاجی میر سید حسین مجتهد طباطبائی کازرونی معاصر با آقا باقر بهبهانی بوده، و جد اعلای او از جبل عامل وارد نیشابور شده و یکی از آنها به کازرون آمده و ماندگار می­شود، اگر این نقل درست باشد، باید سادات طباطبائی کازرون را دو دسته دانست: یک دسته از اولاد سادات طباطبائی که از نیشابور آمده بودند، و دسته دیگر از دودمان میر ابو المعالی کبیر داماد ملا محمد صالح مازندرانی می­باشند که از طرف مادر یعنی آمنه بیگم همسر ملا محمد صالح، نوادگان علامه مجلسی اول می­باشند. امتیاز آنها را هم باید از روی شجره فامیلی (اگر در دست باشد) روشن ساخت.


پی نوشت:

[1] - طبق نوشته میرزا حیدرعلی مجلسی، و آقا احمد بهبهانی مجلسی اول فقط چهار دختر داشته است.
2- انساب خاندان علامه مجلسی، به پیوست بخش یکم مرآت الاحوال جهان نما، ص 269.
3- مرآت الاحوال جهان نما، بخش یکم، ص 140 و ص 144.
4- مکارم الآثار، ج 1، ص 178 و 179.
5 - مکارم الآثار، ج 2، ص 428.
6- مرآت الاحوال، بخش یکم، ص 141.
7- شماره 40 از سلسله علمای خاندان طباطبا.


نویسنده: حضرت آیت الله العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی (ره)


منابع:
کتاب خاندان آیت الله بروجردی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
خاندان های مجلسی اول /و انتساب سایر خاندان های علمی شیعه با آن

خاندان های مجلسی اول /و انتساب سایر خاندان های علمی شیعه با آن


اکنون مناسب می­دانیم که درباره اولاد مجلسی اول و دامادهایش و خاندان­های منسوب به او بر حسب آنچه ما به دست آورده­ایم، نیز سخن بگوئیم. پس می­گوئیم: ملا محمد تقی (مجلسی) سه پسر و چهار دختر داشته است. اما پسرها: بزرگ­تر آنها ملا عزیز الله است. گفته شده که او در علم و عمل مانند پدرش بوده، و دودمانی طولانی دارد. فرزند میانه ملا عبدالله، عالم به فقه و رجال و علوم عقلی بوده است. به هند رفت و در آنجا در حدود سال 1084 وفات یافت.
یکی از اعقاب او آقا رضی بن ملا محمد نصیر بن ملا عبدالله است که دختر وی همسر میر ابوطالب بن میر ابو المعالی کبیر بوده است، و میر ابو طالب از آن زن دختری داشته که همسر جد ما میر سید محمد بوده، و آن بانو مادر جد ما سید مرتضی است.
کوچک­ترین پسر ملا محمد تقی مجلسی، علامه مجلسی ثانی است. شخصیت او مشهورتر از آنست که ذکر شود(1).
اما دختران فاضله ملا محمد تقی مجلسی، یکی همسر محقق در علوم نقلی و عقلی ملا میرزا محمد شیروانی(2) صاحب حواشی بر معالم و خفری(3)و دوانی(4) و حکمة العین(5) و غیره است. ملا میرزا در سال 1099 وفات یافت. وی از دختر مجلسی اول فرزندی به نام ملا حیدر علی داشته که داماد مجلسی دوم بوده است.
دختر دوم ملا محمد تقی مجلسی، همسر عالم عابد ملا محمد علی استر آبادی پدر ملا محمد شفیع و فرزندان دیگر ا ست. ملا محمد علی در سال 1010 متولد و در سنه 1099 وفات یافت(6). او از ملا محمد تقی مجلسی (پدر همسرش) روایت کرده، و ملا محمد معروف به سراب(7) هم از او روایت نموده است.
دختر سوم مجلسی اول، همسر فاضل پرهیزکار ادیب میرزا کمال الدین محمد بن معین الدین محمد فسوی فارسی(8) صاحب شرح شافیه، معروف به میرزا کمالا است. آقا میرزا محمد باقر هزار جریبی، و فقیه میرزا ابراهیم قاضی از وی روایت کرده ­اند.
دختر چهارم علامه مجلسی اول از سه دختر دیگر افضل بوده، آمنه خاتون همسر دانشمند بزرگوار ملا محمد صالح مازندرانی شارح اصول کافی و حاشیه معالم متوفی به سال 1080 (9)است. از ریاض العلماء(10) نقل می کنند که نوشته است: «آمنه خاتون دختر ملا محمد تقی مجلسی فاضله عالمه متقیه همسر ملا محمد صالح مازندرانی است. شنیده­ایم که شوهرش با همه فضلی که داشته در حل بعضی از عبارات قواعد علامه(11) از وی استفاده می­کرده است. او خواهر استاد استناد مد ظله است(12).»
و از مرآت الاحوال(13) آقا احمد بن آقا محمد علی صاحب مقامع(14)نقل شده که درباره ازدواج او نوشته است پدرش مجلسی اول به وی گفت: «من شوهری را برایت منظور داشته­ام که در نهایت فقر و منتهای کمال و صلاح است. آمنه خاتون گفت: پدر! فقر عیب مردان نیست! چون شب زفاف فرا رسید چنین اتفاق افتاد که همسرش ملا صالح هنگام مطالعه مسئله مشکلی برایش پیش آمد، و در حل آن فرو ماند. کتاب را گذاشت و برای کاری از خانه بیرون رفت. آمنه خاتون با خط خود مسئله را حل کرد و برای او گذاشت. وقتی ملا صالح برگشت و آن را دید به زمین افتاد و خدا را سجده کرد.»
قبلاً هم سخنان سید محمد جدمان قدس سره را درباره آمنه خاتون نقل کردیم. به آنجا مراجعه کنید.
خداوند در این ازدواج ده پسر به ملا صالح و آمنه خاتون روزی کرد. چنانکه در روضات الجنات(15) است، ولی صاحب روضات چهار تای آنها را نام نبرده است، نه صاحب روضات و نه غیر او(16).
بقیه آنها (یعنی شش پسر دیگر): عالم فاضل آقا هادی مترجم قرآن مجید است، چنانکه گفته­اند، و دو فاضل ادیب آقا محمد سعید شاعر متخلص به اشرف، و آقا حسنعلی. این دو به هند مهاجرت کردند. و پرهیزکاران شایسته آقا عبدالباقی و آقا محمد حسین، و فاضل بزرگوار آقا نور الدین است که از همه کوچکتر بوده است(17).
این آقا نور الدین یک پسر و سه دختر داشته است(18). یکی از آنها همسر عالم افضل ملا محمد اکمل بوده و از وی چهار پسر آورد. افضل آنها مولانا وحید مروج(19) آقا محمد باقر بهبهانی قدس سره است. به همین جهت وحید بهبهانی نیز از مجلسی­ها تعبیر به جد و دائی می­کند. و دو دختر ملا محمد اکمل، یکی همسر سید محمد علی پسر ابو المعالی صغیر بوده، و او پدر فقیه علامه سید علی صاحب ریاض قدس سره است(20) و دختر دیگر همسر مقدس صالح میر سید علی کبیر بوده است(21).
ملا محمد صالح از آمنه بیگم دختری داشته که همسر سید دانشمند ابو المعالی کبیر طباطبائی بوده، و او از آن بانو سه پسر و یک دختر داشته که همسر محقق عابد ملا رفیعای گیلانی رشتی صاحب حواشی و مصنفات بسیار است و قریب چهل سال در نهایت رفعت و جلالت مجاور مشهد طوس بود، و در دهه شصت بعد از هزار و صد از دنیا رفت(22) و سنش قریب صد سال بود.
فرزندان ابو المعالی کبیر سه نفر بودند: یکی از آنها سید علی و دوم سید ابوطالب داماد آقا رضی بن ملا عبدالله پسر محمد تقی مجلسی بوده و از وی دختری داشته که همسر جد ما سید محمد و مادر جد ما سید مرتضی بوده است.
سومین پسر ابو المعالی کبیر ابو المعالی صغیر بوده، و او جد پدری سید بزرگوار فقیه سید علی صاحب ریاض قدس سره است. به همین جهت و با آنچه پیشتر گفتیم که مادر مادر صاحب ریاض دختر آقا نور الدین بن ملا محمد صالح بوده، لذا صاحب ریاض هم از مجلسی­ها تعبیر به جد و دائی می­کند.
و نیز گفتیم که از عبارت جد ما سید محمد قدس سره استفاده می­شود که ملا محمد صالح از همسرش آمنه خاتون دختر دیگری داشته که همسر پدر او سید عبد الکریم، و مادر وی بوده است، و به همین جهت از مجلسی اول و ملا صالح به جد، و از آمنه خاتون به جده، و از علامه مجلسی ثانی به دائی تعبیر می­کند.
به همین دو جهت، و با آنچه قبلا گفته شد که مادر سید مرتضی دختر سید ابوطالب، و او هم پسر دختر آمنه خاتون بوده است. علامه بحر العلوم هم از مجلسی دوم تعبیر به دائی می­کند، و به خاطر این دو جهت و آنچه قبلا گفتیم که مادر مادر سید مرتضی دختر آقا رضی بن محمد نصیر بن ملا عبدالله بن ملا محمد تقی مجلسی بوده، سید مرتضی نیز از مجلسی اول تعبیر به جد می­کند.
از تمامی آنچه ذکر شد جهات انتساب خاندان ما با خاندان­های بلند پایه منسوب به مجلسی­ها روشن می­گردد. مانند خاندان سادات افطسی در اصفهان و تهران اولاد میر محمد حسین بن میر محمد صالح خاتون آبادی دختر زاده مجلسی دوم(23) که بعد از میرزا محمد تقی الماسی نوه دیگر مجلسی اول، امامت جمعه به او تفویض شد، و این منصب تا زمان ما در دودمان او باقی مانده است. و مانند شیوخ امامیه در کرمانشاه از دودمان وحید بهبهانی. و مانند سادات بزرگوار طباطبائی صاحب ریاض.
بلکه میان خاندان سید محمد جد ما قدس سره و دو خاندان اخیر ارتباط­هائی زائد بر آنچه ذکر شد، وجود داشته است.
محدث خبیر نوری رحمه الله نقل می­کند که جد ما سید محمد دختری داشته که همسر وحید بهبهانی، و مادر آقا محمد علی صاحب مقامع بوده است(24) و دختر علامه بحر العلوم قدس سره هم همسر سید بزرگوار مجاهد سید محمد صاحب مفاتیح و غیره پسر صاحب ریاض قدس الله اسرارهم بوده است(25)، بلکه این سه خاندان به واسطه کثرت وصلت­هائی که میان آنها واقع شده، در حکم یک خانواده بوده­اند.
پی نوشت:
[1] - بحمدالله ما توفیق یافتیم هفتاد مین کتاب خود را اختصاص به شرح حال مفصل علامه مجلسی دهیم و آن را در حدود هفتصد صفحه به نام »علامه مجلسی بزرگمرد علم و دین» منتشر سازیم.
2- ملا میرزا شیروانی در اصفهان به سال 1098 وفات یافت، جنازه اش را به مشهد مقدس بردند و در سرداب سابق میرزا جعفر که امروز »دانشگاه اسلا می» است، مدفون ساختند.
3 - شمس الدین محمد خفری شیرازی، و حاشیه او بر شرح تجرید ملا علی قرشچی است، و ملا میرزا بر حاشیه او حاشیه دارد.
4 - جلال الدین محمد دوانی حکیم و فیلسوف مشهور در گذشته 908، حاشیه او نیز بر شرح تجرید قوشچی است. ملا میرزا بر حاشیه قدیم ملا جلال نیز حاشیه نوشه دارد.
5 - حکمة العین در حکمت و فلسفه از دبیران قزوینی متوفی به سال 675. ملا میرزا بر آن حاشیه دارد.
6 - وفات ملا محمد علی استرآبادی بنا بر تحقیق و طبق نوشته شاگردش حاج محمد اردبیلی در جامع الروات سال 1094 بوده است. شاید »9» دوم اشتباهی از ناسخ باشد.
7 - ملا محمد بن عبدالفتاح تنکابنی معروف به سراب متوفی در سال 1115 از شاگردان نامدار علامه مجلسی است.
8 - میرزا کمال الدین اهل فسای فارس بوده که در نسبت فسوی خوانده می شده، او در سال 1103 زنده بوده است.
9 - تاریخ فوت ملا صالح طبق نوشته میر عبدالحسین خاتون آبادی در وقایع السنین و الاعوام، و حاج محمد اردبیلی معاصران او سال 1086 بوده است. شرح حال تفصیلی چهار داماد دانشمند مجلسی اول را در کتاب علامه مجلسی آورده ایم.
10- ریاض العلما و حیاض الفضلا تألیف دانشمند نا می میرزا عبدالله تبریزی اصفهانی مشهور به »افندی» است. از شاگردان مشهور علامه مجلسی و زنده در سال 1130، اخیرا در 5 جلد چاپ و منتشر شده است. او چون مدتی را در عثمانی (ترکیه امروز) بوده، به وی افندی یعنی آقا گفتند. بهتر است این لقب و شهرت از وی گرفته شود و او را به اصفهانی یا تبریزی اصفهانی خواند. چنانکه ما چنین می کنیم - میرزا عبدالله، علامه مجلسی را استاد استناد می خواند - یعنی عمده معلومات خود را به او استناد می کند.
11 - قواعد الاحکام تألیف علامه حلی در فقه استدلالی است.
12- ریاض العلماء، ج 5 ص 407.
13- مرآت الاحوال جهان نما، تألیف آقا احمد بن محمد علی بهبهانی کرمانشاهی نوه وحید بهبهانی است که آنرا در سال 1225 در هند به پایان رسانده است. ما این کتاب را دو بخش کرده ایم. بخش یکم آن اخیرا منتشر شده و به یاری خداوند بخش دوم آن هم منتشر خواهد شد. گفتنی است که مرحوم آیت الله بروجردی پس از انتشار کتاب »شرح زندگانی استاد کل وحید بهبهانی» به نویسنده فرمودند سعی کنید مرآت الاحوال چاپ شود. خدا را شکر پس از 30 سال تأخیر سرانجام مرآت الاحوال چاپ و منتشر شد. مرآت الاحوال نخستین کتابی است که شرح حال خاندان مجلسی را به تفصیل آورده است. ماجرای جالب ازدواج جده اش آمنه خاتون با جدش ملا صالح مازندرانی در صفحه 128 آمده است. آقا احمد در سال 1235 در کرمانشاه از دنیا رفت.
14- مقامع الفضل تألیف آقا محمدعلی بهبهانی کرمانشاهی پدر آقا احمد است که در سال 1216 در کرمانشاه بدرود حیات گفت. شرح حال تفصیلی او را در کتاب شرح زندگانی وحید بهبهانی پدر عالیقدرش نگاشته ایم.
15 - »روضات الجنات» فی احوال العلماء و السادات، تالیف دانشمند بزرگوار سید محمدباقر خوانساری متوفی به سال 1313.
16 - ما در کتاب علامه مجلسی و شرح زندگانی آیت الله بروجردی درباره وجه انتساب سید محمد طباطبائی این سخن آیت الله بروجردی را نقل کرده ایم و نوشته ایم، صاحب روضات نوشته است:»و رزقه الله تعالی منها بنات و بنین » یعنی خدا به ملا صالح از آمنه خاتون دختران و پسران روزی کرده است و نگفته ده پسر. بلکه همان 6 پسر را نام برده. شاید نسخه روضات آیت الله بروجردی چنان بوده است.
17- شرح حال شش پسر ملا صالح مازندرانی در مرآت الاحوال و علامه مجلسی هر کدام جداگانه آمده است. آقا محمد سعید اشرف از هند به حج بیت الله رفت و به گفته مرحوم سید حسن صدر در »تکمله امل الآمل» در میان راه به سال 1216 درگذشت.
18- میرزا حیدر علی مجلسی در انساب خاندنان مجلسی و آقا احمد بهبهانی در مرآت الاحوال، بخش یکم» نوشته اند: دو دختر. گویا آیت الله بروجردی نظر به نوشته محدث نوری در »فیض القدسی» داشته اند که سه دختر ضبط کرده و همسران آنها نام برده است. فیض القدسی. در ج 102 بحارالانوار، ص 126 و 128.
19 - این که وحید بهبهانی را مروج خوانده اند به خاطر اینست که گفته اند او تجدید کننده مذهب شیعه در رأس سده دوازدهم هجری است. وحید در سال 1205 در کربلا رحلت کرد و همانجا مدفون شد. سه پسر دیگر ملا محمد اکمل: آقا محمد حسین و آقا محمدعلی و آقا حسن رضا بوده اند. سید حسین بروجردی در منظومه رجالی خود »نخبة المقال» می گوید:
والبهبهانی معلم البشر مجدد المذهب فی الثانی عشر
20 - آقا سید علی طباطبائی مؤلف کتاب مشهور »ریاض المسائل»، شرح »مختصر النافع» محقق حلی از کتب مشهور فقه استدلالی شیعه اما می است. صاحب ریاض خواهر زاده وحید بهبهانی و شوهر دختر اوست.
21 - در اینجا نیز آیت الله فقید توجه به عبارت محدث نوری در فیض القدسی داشته اند، و مرآت الاحوال را ندیده بودند که نوشته است: »دختر دیگر ملا محمد اکمل همسر سید منصور خراسانی بوده که از وی میر سید علی کبیر آورد. » این میر سید علی کبیر جد چهارم آیت الله سید هبة الدین شهرستانی مؤلف کتاب »اسلام و هیئت» و تألیفات گرانقدر دیگر است. مرحوم سید هبة الدین شهرستانی طی نامه ای به این جانب که در پایان چاپ دوم شرح زندگانی وحید بهبهانی چاپ شده است، نوشته اند: » میر سید علی کبیر گذشته از این که خواهر زاده وحید بوده، شوهر دختر او هم بوده است.» درست مانند آقا سید علی صاحب ریاض. گویا به ه مین جهت که داماد بزرگتر وحید و همنام داماد دیگر وحید (آقا سید علی صاحب ریاص بوده) لذا »کبیر» خوانده شده، پس خاندان سید هبة الدین شهرستانی هم از نواده مجلسی ها و ملا صالح مازندرانی و آمنه بیگم می باشند و آیت الله بروجردی از این معنی غفلت داشته اند.
22 - شرح حال مفصل ملا رفیعا گیلانی را که از شاگردان بزرگ علامه مجلسی بوده، در کتاب »علامه مجلسی» آورده ایم، و نوشته ایم طبق نوشته سید عبدالله جزائری شاگرد او در »اجازه کبیره» وی درست در سال 1160 در مشهد از دنیا رفته است.
23 - شرح حال پدر و پسر یعنی میر محمدصالح خاتون آبادی شاگرد بزرگ علامه مجلسی و داماد او، و پسرش میر محمد حسین خاتون آبادی نوه دختری علامه مجلسی به تفصیل در کتاب ما »علامه مجلسی» آمده است. امام جمعه های اصفهان و تهران تا زمان ما همگی از دودمان این پدر و پسر بوه اند.
24- در این باره در مقدمه کتاب بحث نموده ایم، و توضیح داده ایم که قبل از محدث نوری، میرزا حیدر علی مجلسی، و آقا احمد بهبهانی نوشته اند که دختر سید محمد طباطبائی همسر وحید بهبهانی و مادر فرزند ارشد او آقا محمد علی صاحب » مقامع الفضل» بوده است.
25 - شرح حال آقا سید محمد مجاهد و ماجرای فتوای او راجع به لزوم جهاد با روسیه در اشغال قفقاز و پاسخ غرض ورزیهای مغرضین را مفصلا در کتاب »وحید بهبهانی» آورده ایم.


نویسنده: حضرت آیت الله العظمی سید حسین طباطبایی بروجردی (ره)

منابع:
کتاب خاندان آیت الله بروجردی
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مردان بزرگ شيعه كه به علامه مجلسى ميپيوندند

مردان بزرگ شيعه كه به علامه مجلسى ميپيوندند


ملّا صالح از «آمنه بيگم» همسر دانشمند خود داراى شش پسر دانشمند و فقيه و اديب‏ و يك دختر فاضله شد، و از آنها نيز نواده‏گان بزرگى بوجود آمدند كه بعضى از آنها از برازنده ‏ترين فقها و دانشمندان شيعه ميباشند. مانند استاد كل آقا محمد باقر وحيد بهبهانى، و آقا محمد على كرمانشاهى فرزند نابغه او و ساير رجال بزرگ اين دودمان، و مانند فقيه نامى سيد على صاحب رياض و فرزندان عالى قدر او آقا سيد محمد مجاهد و آقا سيد مهدى طباطبائى، و مانند خاندان «شهرستانى» و رجال بزرگ اينان مانند مرحوم سيد محمد حسين و ميرزا جعفر شهرستانى كه هر كدام در عصر خود از مراجع و رؤساى دينى و فقهاى طراز اول شيعه بوده‏اند.
و امروز هم حضرت آيت اللَّه العظمى آقاى بروجردى زعيم بزرگ عالم تشيّع كه با همان شخصيت و دانش و تقوى و مرجعيت علّامه مجلسى، بلكه با علم و فقه و نفوذى بيشتر، و رياست و اهميت و جامعيتى زيادتر، زعامت و پيشوائى شيعيان جهان را بعهده دارند، نيز از نواده ‏گان دخترى مجلسى اول و خواهرزاده علّامه مجلسى دوم مؤلف «بحار الأنوار» ميباشند، و بوسيله تنها دختر ملّا صالح مازندرانى و «آمنه بيگم» بمرحوم مجلسى نسبت ميرسانند.
و لذا حضرتش نيز مانند علّامه بحر العلوم عموى جدشان و ديگر مفاخر خاندان خود و نواده‏گان دخترى ملّا صالح، در تقريرات و تأليفات خودشان از مجلسى اول به «جدّ» و از مجلسى دوم مؤلف بحار الأنوار به «دائى» تعبير ميكنند «1»
بارى تعالى سايه بلند پايه‏اش را بر سر كافه مسلمانان خصوصا شيعيان جهان و بالاخص حوزه‏هاى علمى و دينى شيعه همچنان برقرار بدارد، و جامعه شيعه و حوزه روحانيت ما را كه بوجود ذيجودش باقى است در كنف مرحمت خود حفظ كند.


پی نوشت:



1- چگونگى اين نسبت را نويسنده در كتاب« وحيد بهبهانى» و كتاب مستقلى بنام« آيت اللَّه بروجردى» كه شرح حال و آثار وجودى حضرت آيت اللَّه العظمى است، بتفصيل نوشته‏ام. اميد است كتاب اخير بزودى بضميمه چاپ دوم كتاب نخست يا مستقلا چاپ شود و مورد استفاده عموم مسلمانان قرار گيرد» اين قسمت را عينا تقريبا يكماه و نيم قبل از رحلت مرحوم آيت اللَّه بروجردى نوشته و در اين چاپ نيز همچنان گذاشتم، دريغا كه طولى نكشيد عالم اسلام رهبرى عاليقدر مانند« آيت اللَّه بروجردى» از دست داد، و حوزه‏هاى شيعه و بالاخص حوزه علميه قم را تا ابد از مرگ وى اندوهناك كرد. كتابى را كه در اينجا وعده داده‏ام، بعد از رحلت آن مرحوم بنام« شرح زندگانى آيت اللَّه بروجردى» كه نخستين كتاب در باره آن مرحوم است براى چهلم آن مرد بزرگ منتشر ساختم خوانندگان بآن كتاب مراجعه بفرمايند.


منابع:
مهدى موعود عليه السلام، علي دواني‏ :انتشارات اسلاميه‏ :مقدمه، ص: 57
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
فرزندان مجلسى اول‏

فرزندان مجلسى اول‏



بطورى كه آقا احمد مينويسد و نوشته او نيز مدرك «فيض القدسى» و ساير منابع شرح حال علامه مجلسى قرار گرفته است «مجلسى اول» سه پسر داشته كه به ترتيب عبارتند از: ملّا عزيز اللَّه و ملّا عبد اللَّه و پسر كوچكتر ملّا محمد باقر (مجلسى دوم) و چهار دختر باين شرح داشته است: دختر اول «آمنه بيگم» كه همسر فقيه مشهور ملّا صالح مازندرانى بوده، دختر دوم همسر علّامه فاضل ملّا محمد على استرآبادى، دختر سوم همسر محقّق مدقّق ملّا ميرزا شيروانى، و دختر چهارم همسر ميرزا كمال الدين محمد فسائى شارح «شافيه» است. بطور خلاصه فرزندان مجلسى اول پسر و دختر همه از دانشمندان پارسا و با اخلاص بوده‏اند. خداوند همه گونه وسائل سعادت را براى اين مرد بزرگ جمع كرده بود: فرزندان عالم، دامادهاى با شخصيت، دختران فاضله، و نواده‏گان عاليقدرى كه ذيلا بچند نفر آنها اشاره مى‏نمائيم.

اينها همه نشانه معنويت و رابطه روحانى آن عالم پاكسرشت با خداوند رؤف است، و نماينده روح بزرگ و عظمت قدر او در عالم ظاهر و معنى است.



منابع:
مهدى موعود عليه السلام، علي دواني‏ :انتشارات اسلاميه‏ :مقدمه، ص: 55
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
علامه مجلسي اول (ملا محمدتقي اصفهاني)

علامه مجلسي اول (ملا محمدتقي اصفهاني)



ملا محمدتقي مجلسي اصفهاني مشهور به مجلسي اول، پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسي و از دانشمندان بزرگ شيعه عصر صفوي است. وي در سال 1003 يا 1004 ه . ق در اصفهان ديده به جهان گشود و در سال 1070 ه . ق در همان جا از دار فاني رخت بربست.
او بزرگ مردي بود كه با همت بلند و نوشته هاي گران قدر خويش توانست به مذهب تشيع، رونقي ويژه بخشد.
اگر از اين دانشمند سترگ هيچ اثري از علم و فضيلت و كتاب هاي سودمند و تربيت شاگردان نامور باقي نمي ماند جز پرورش وآموزش فرزانه اي هم چون علامه محمدباقر مجلسي در دامان وي؛ براي شناخت مقام علمي و معنوي آن بزرگوار كافي بود.
محدث نوري در فيض قدسي درباره مقام مجلسي اول چنين مي نويسد:
محمدتقي فرزند مقصود علي، ملقب به مجلسي، يگانه دوران و نادره روزگار خويش است. در بزرگواري، وثاقت، امانت، بلندمرتبگي و تخصص در علوم، بلندآوازه تر از آن است كه بيان گردد و والاتر از آن كه عبارت، گوياي شأنش باشد. وي پارساترين، پرهيزگارترين و پرستنده ترين فرد روزگار خويش بوده است. فيض وجودش در امور ديني و دنيايي بيشتر عام و خاص عصر خويش را شامل گرديده و روايات ائمه معصومين (ع) را در اصفهان منتشر ساخته است. خداوند وي را جزاي نيكو بخشد.1


تصوف علامه محمدتقي مجلسي

يكي از مسايل جنجالي درباره زندگاني علامه مجلسي اول، گرايش وي به تصوف يا دست كم رياضت شرعي بوده است.
بايد دانست اگر مقصود از تصوف، زهد و پارسايي و رياضت شرعي و تصفيه باطن باشد، چنين كاري وظيفه همه مسلمانان است. بنابراين، همه بزرگان دين، عارف وصوفي واقعي اند. در مقابل، اگر مراد از تصوف، دكان داري، مراد و مريدبازي، داشتن باورهاي خلاف شرع، لا ابالي گري، انجام دادن كارهاي نامشروع و حضور در جلسه هاي رقص و سماع و... است، بايد گفت كه همه علماي اسلام به ويژه بزرگان شيعه با اين گونه صوفي گري مخالفت ورزيده اند. هيچ يك از آنان، منكر رياضت شرعي، به دست آوردن كمال نفساني، دوري عاقلانه و عارفانه از دنيا، عبادت و اعتكاف نبوده اند، بلكه از كارهايي دوري مي كردند كه اسلام را به گونه اي دين منفعل جلوه دهد.

در اين ميان، علامه محمد تقي مجلسي كه مي كوشيد دين را به بهترين شيوه معرفي كند، با قشرهاي گوناگون از جمله صوفيه معاشرت داشت. در آن دوران، صوفيه از شهرت و محبوبيتي ويژه در ميان مردم ايران برخوردار بود.

علامه پس از پايان دانش اندوزي در اصفهان، راهي نجف اشرف شد. وي در آن جا به رياضت، عبادت و خودسازي پرداخت و سال ها در محضر شيخ بهايي كه او نيز متهم به صوفي گري بود، دانش آموخت.برخي مخالفان علامه به دليل دانش آموزي نزد شيخ بهايي، او را به صوفي گري متهم مي كردند. علامه محمد باقر مجلسي در دفاع از پدر بسيار كوشيد تا ساحت مقدس وي را از جنبه هاي منفي اين نسبت تبرئه سازد. وي در رساله اعتقادات چنين مي نگارد:
مبادا پدرم را صوفي پنداريد؛ چه او با سخنان امامان آشنا بود و چنين كسي صوفي نيست. وي مردي پارسا بود. در آغاز كار، چنين پارسايي را تصوف مي ناميد تا صوفيان را به خود نزديك كند و از او نگريزند و آنان را از سخنان بيهوده و رفتارهاي نكوهيده بازدارد. اين بود كه بسياري از آنان را هدايت كرد و در آخر عمرش چون ديد جمعي از آنان دشمن خدايند، از هدايت شان مأيوس شد و بيزاري خود را از آنان اظهار كرد.من به روش پدرم از هر كس ديگري آشناترم و نوشته هاي او در اين موضوع نزد من موجود است.2



پی نوشت:
1. فيض قدسى، ص 183.
2. زندگى نامه علامه مجلسى، ج 2، ص 363، برگرفته از: رساله اعتقادات علامه مجلسى.
منابع:
کتاب اُسوه محدثان ::يوسف قربانى :ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
شهرت يافتن به مجلسي

شهرت يافتن به مجلسي



شهرت يافتن به مجلسي



تاريخ نگاران درباره دليل مشهور شدن اين خاندان به «مجلسي» همداستان نيستند و هشت نظر در اين باره بيان شده است.1 نخستين فرد از اين خاندان كه به مجلسي شهرت يافت، ملا مقصود علي بود. مرآت الاحوال جهان نما و فيض قدسي در شرح حال ملا مقصود علي چنين نوشته اند:
[مقصود علي] به سبب حسن محاضرت و خوش مجلس بودن، «مجلسي» ناميده شد و بدان تخلص مي ورزيد. در نتيجه، مجلسي، لقبي براي اين خاندان بزرگوار و شريف گرديد.2
به نظر مي آيد همين نظر درباره شهرت يافتن اين خاندان بلندآوازه به «مجلسي» درست باشد و نظريه هاي ديگر مانند اين كه شاه تهماسب چنين لقبي را به ملامقصود علي داده، ناپذيرفتني است.3
از تاريخ ولادت و وفات ملا مقصود علي و آرامگاه وي، اطلاعي در دست نيست. بنا بر يك احتمال، وي در نجف اشرف به خاك سپرده شده است.
4

پی نوشت:

1. زندگى نامه علامه مجلسى، ج 1، ص 73.
2. مرآت الاحوال، ص 100؛ فيض قدسى، ص 176.
3. زندگى نامه علامه مجلسى، ج 1، ص 74.
4. همان، ص 357.


منابع:

کتاب اُسوه محدثان ::يوسف قربانى :ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
شانزده گواهى تدريس از علّامه مجلسى

شانزده گواهى تدريس از علّامه مجلسى



شانزده گواهى تدريس از علّامه مجلسى



علي صدرايي خويي


چکيده

در اين مقاله گواهي‌هايي که توسط علامه مجلسي بعد از جلسه درس به شاگردانش عطا شده مورد بررسي قرار گرفته است. خوش‌بختانه تعداد قابل ملاحظه‌اي از اين گواهي‌ها شناسايي گرديده و هم اکنون در دسترس مي‌باشد که تعداد آ‌ن‌ها بالغ بر دويست گواهي مي‌گردد. در اين مقاله شانزده گواهي مورد بررسي و متن کامل آن درج شده است. در اين گواهي‌ها نام شاگردان علامه مجلسي، نام کتاب‌هاي درسي، و تاريخ تشکيل، به دقّت ضبط گرديده و همين مسأله در تاريخ تطور حديث اهميّت فوق العاده دارد. از اين گواهي ها مشخص مي‌گردد که علامه مجلسي اغلب عمر خود را به تدريس کتب حديثي خصوصا «کتب اربعه» (کافي، تهذيب، استبصار و من لا يحضره الفقيه) سپري نموده و متجاور از پنچ دهه از عمرش مشغول اين کار بوده است.
کليد واژه: علامه مجلسي، گواهي هاي حديثي، کتاب‌هاي درسي حديث، اجازات حديثي، تصحيح متون حديثي.
علّامه مجلسي

علّامه محمّدباقر بن محمّدتقى مجلسى در اصفهان در سال ۱۰۳۷ق در خانواده‏اى حديث شناس پاى به جهان گشود و پس از ۷۴ سال تلاش و مجاهدات علمي- خصوصاً در عرصه ي حديث پژوهي- در سال۱۱۱۱ق، رخت از سراى فانى به دار باقى كشيد و در اصفهان در آرامگاه ابديش قرار گرفت.
تلاش‏هاى حديثى علّامه مجلسى تاكنون از ابعاد مختلف مورد توجّه و كاوش محقّقان قرارگرفته است. در اين نوشته، بر تلاش‏هاى علّامه در عرضه ي تدريس حديث و تربيت محدثان نظري مي شود، اساس اين پژوهش بررسى دست نوشته‏هاى علّامه مجلسى است كه سندى ماندگار از تلاش هاى او در اين عرصه است. اين دست‌نوشته‏ها گواهى‏هاى علمى است كه علّامه براى شاگردان خويش، نگاشته است که در بين آن‌ها، زمان تدريس و متن درسي تدريس شده، به‌صورت دقيق ثبت‌وضبط شده است.
قبل از ورود به كندوكاو اين گواهي ها، توضيحى درباره ي سنّت گواهى نويسى در تاريخ علوم اسلامى ضرورى است.
گواهى‏هاى علمى
نحوه ي تکثير کتاب هاي علمي، تدريس و مصون نگه داشتن آن‌ها از جعل و تحريف، يکي از مهم ترين دغدغه-هاي دانشمندان ديني بوده است. آن‌ها براي اين منظور، از روشي استفاده نموده اند که در اصطلاح کتاب شناسي به آن "بلاغ" يا "انها" گفته مي شود. بلاغ دست خطي از استاد بود که در نسخه نوشته مي‌شد و به‌وسيله ي آن گواهي، شرکت شاگرد در درس را تأييد مي گرديد و ضمناً صحّت نسخه نيز تأييد مي‌گشت؛ بنابراين "بلاغ" هم گواهي تحصيلي بود و هم نشان صحّت نسخه به‌شمار مي رفت. اساتيد در هر نسخه ي علامت بلاغ هاي متعددي مي نوشتند و در پايان نسخه يا پايان بخش هاي کتاب در ضمن بلاغ ها براى شاگرد اجازه نقل حديث و روايت را به‌نحو عموم يا در بار ه ي آن اثر يا آثارى خاص صادر مي كرد كه اين اجازه گواهى علمى براى آن شاگرد در اعتبار روايت‏ها و استنادهايش به شمار مي آمد. جلسه ي آن‌ها بدين طريق بود كه شاگرد در جلسه ي درس استاد شركت مي كرد و استاد متن كتاب را براى آن‌ها تدريس مي کرد و شاگردان علاوه بر فهم متن کتاب، نسخه اي از آن کتاب را در جلسه ي درس تصحيح مي کردند. پس از پايان جلسه درس، استاد در حاشيه‌ي نسخه ي شاگرد - همان جا که درس آن روز، در آن جا به پايان مي رسيد- امضا مي کرد. به همين دليل در حواشي يک نسخه، به تعداد جلسات درسي که آن کتاب خوانده مي شد، گواهي قرائت وجود دارد. در مواردي هم که گواهي قرائت در بخش‌هايي از نسخه وجود نداشته باشد، نشان آن است که آن قسمت را شاگرد در کلاس درس حضور نداشته است. در پايان نسخه نيز استاد به خط خود، اتمام درس و تصحيح نسخه را تأييد مي کرد و اگر شاگرد قسمت هايي از کتاب را نخوانده بود، به آن بخش ها تصريح مي کرد. امضاهاي گواهي قرائت، گاهى در يك كلمه و گاهى در چند کلمه يا جمله تحرير مي گرديد. علايم و عبارت‏هايي که از اين امضاها، تاکنون در نسخه ها مشاهده گريده عبارتند از: «بلغ»، «بلغ قبالاً»، «بلغ قرائةً»، «بلغ سماعاً»، «بلغ قبالاً ايّده اللّه تعالى»، «بلغ سماعاً ايده اللّه تعالى»، «بلغ منّي سماعاً ايّده اللّه تعالى»، «انهاه ايده اللّه تعالى». اين امضاها در اصطلاح نسخه‏شناسى «بلاغ» و «انهاء» يا «گواهى قرائت» ناميده مى‏شود.
اعتبار گواهى‏ قرائت
گواهى قرائت از دو حيثيت ارزش و اعتبار داشت: يكى آن كه تأييدى براى درجه ي علمى شاگرد بود. دوم آن كه نسخه‏اى كه امضاى بلاغ استاد را داشت، نشانه ا ي بر تصحيح آن نسخه در جلسه‌ي آن استاد بود و اعتبار آن از نسخه‏هاى ديگر بيشتر مى‏شد. در نسخه هاي خطي حديثي، گواهي قرائت به فراواني يافت مي‌شود و خوش بختانه تعداد قابل توجّهى از اين نسخه ها موجود است.
علّامه مجلسى و گواهى‏هاى علمى
علّامه محمّدباقر بن محمّدتقي مجلسي (م ۱۰۱۱ق) كه بيش از نيم قرن به تدريس متون حديثى اشتغال داشت، براى شاگردان خود گواهى‏هاى علمى متعددي صادر كرد كه تعداد قابل توجّهى از آن‌ها به‌دست ما رسيده است. در اين نوشته، بيشتر به گواهى‏هاى علمى از نوع دوم ـ گواهي شرکت در درس يا همان گواهي هاي درسي ـ اشاره مي شود تا گوشه هايى از تلاش‏هاى حديثى علّامه آشکار گردد.
اوّلين گواهي تدريس
اوّلين گواهي درسي از علّامه مجلسي که تاکنون شناخته شده، متعلق به سال۱۰۶۴ق است. اين گواهي را علّامه مجلسي بعد از اتمام تدريس اصول کافي، در پايان نسخه اي از آن، براي شاگردش محمّد ابراهيم نصيرى در ربيع الثاني۱۰۶۴ق نوشته است. بر اساس اين گواهي علّامه در بيست و هفت ‌سالگي به تدريس کتاب کافي مرحوم کليني اشتغال داشته است. اين نسخه در کتاب‌خانه ملّى تبريز به شماره ي ۳۰۷۴ نگه داري مي شود. ۱ و متن آن چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى الاوّلى الفاضل الذكي الالمعي ميرزا محمّد ابراهيم النصيري أيده الله تعالى، قراءة و تصحيحا و تدقيقا في مجالس آخرها بعض أيام شهر ربيع الثاني من شهور سنة أربع و ستين بعد الالف من الهجرة و أجزت له دام عزه أن يروي عني كل ما صحّت لي روايته واجازته بحق روايتي و اجازتي عن مشايخي و أسلافي رضوان الله عليهم. و كتب القاصر الخاسر ابن محمّد تقي محمّد المدعو بباقر عفى الله عنهما، حامدا مصلياً مسلماً.» ۲
آخرين گواهي تدريس
آخرين گواهي درسي از علّامه مجلسي که تاکنون شناخته شده است، سال۱۱۱۰ق - يک سال قبل از درگذشت علّامه- است. اين گواهي را علّامه براي مولي محمّد علي مشهدي در جمادي الثاني ۱۱۱۰ بعد از اتمام تدريس کتاب "السماء و العالم" بحار الانوار نوشته است. از اين گواهي معلوم مي شود که علّامه در آخر عمر خود به تدريس بحار الانوار اشتغال داشته است: «بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى الاوّلى الفاضل الصالح الفالح الورع الذكي التقي مولانا محمّد علي المشهدي – وفقه الله تعالي لمراضيه – سماعا و تصحيحا و ضبطا في مجالس آخرها آخر شهر جمادي الاخرة لسنة (۱۱۱۰) فأجزت له – کثر الله أمثاله – أن يروي عنّي كل ما أخذه منّي بأسانيدي المتصلة الي أرباب العصمة صلوات الله عليهم. و كتب الفقير الي الله الغني محمّدباقر بن محمّدتقي عفى الله عن جرائمهما، حامداًمصليا مسلما.» ۳ ؛ ۴
سال هاي تدريس علّامه مجلسي
بنا به دو گواهي ياد شده علّامه مجلسي مدّت ۴۶ سال ـ از سال ۱۰۶۴تا سال۱۱۱۰ـ به تدريس احاديث و نشر فرهنگ اهل‌بيت(عليهم‌السلام) اشتغال داشت. ما اين مدّت را به چند دوره تقسيم نموده و درباره ي کتاب هاي تدريس شده در هر دوره و شاگردان علّامه در آن‌ها و هم چنين کتاب هاي تدريسي، با بررسي گواهي هاي به‌دست آمده از هر دوره بحث خواهد شد. اين دوره ها عبارتند از: دوره ي اوّل از سال۱۰۶۴ تا ۱۰۸۰ق؛ دوره ي دوم از سال۱۰۸۰ تا ۱۰۹۰ق؛ دوره ي سوم از سال۱۰۹۰ تا ۱۱۰۰ق؛ دوره ي چهارم از سال۱۱۰۰ تا ۱۱۱۰ق. اساس اين تقسيم بندي گواهي هاي تدريسي است که تاکنون از علّامه شناسايي گرديده و در صورت شناسايي گواهي-هاي جديد، ممکن است اين دوره ها و هم چنين تاريخ اوّلين و آخرين تدريس تغيير يابد. اينک دوازده گواهي تدريس علّامه که در دوره ي اوّل تدريس خود صادر نموده، بررسي مي‌شود و بقيه گواهي ها در نوشته هاي بعدي بررسي و ارايه خواهد شد.
متن شانزده گواهي تدريس
دوازده گواهي که در اين جا عرضه و بررسي مي‌شود، همه در دوره‌ي اوّل تدريس علّامه صادر گرديده و از سال ۱۰۶۴ق شروع و در سال ۱۰۷۲ق پايان مي يابد. ابتدا متن گواهي ها عرضه و سپس مطالبي که از آن‌ها مستفاد مي گردد، بررسي مي‌شود.
گواهي اوّل (گواهي به محمّد ابراهيم نصيرى)
اين گواهي را علّامه در ربيع الثانى۱۰۶۴ق پس از اتمام تدريس اصول کافي نوشته است. قبلاً در ذيل اوّلين گواهي علّامه ي مجلسي، درباره ي اين گواهي توضيح داده شد.
گواهي دوم (گواهي به مولانا عبد العظيم کاشاني)
متن درسي: من لا يحضره الفقيه تاريخ پايان درس: اواسط ربيع الثاني ۱۰۶۸. محل تحرير گواهي: آخر جزء سوم (اوّل جمل من مناهي النبي) ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگرد
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهى المولى الفاضل البارع الاخ في الله المحبوب لوجه الله مولانا عبد العظيم الكاشاني أيده الله تعالى، سماعا و تحقيقا و ضبطا في مجالس آخرها أواسط شهر ربيع الثاني من شهور سنة ۱۰۶۸ من الهجرة النبوية. نمقه بيمناه الداثرة أقل عبيد الرحيم الغافر ابن محمّد تقي محمّد باقر... .» ۵
گواهي سوم (گواهي به ملّا محمّد على اصفهانى)
متن درسي: كافى (بخش اصول) تاريخ پايان درس: اواسط جمادى الثانى۱۰۷۰. محل تحرير گواهي: پايان كتاب العشرة از كافى ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگرد
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه الاخ في الله المحبوب لوجه الله ملامحمّد علي الا صفهاني، سماعاً و تحقيقاً و ضبطاً في مجالس آخرها أواسط شهر جميدي الثانية لسنة سبعين و االف. و اجزت له دام تأييده ان يروي عني ما سمعه مني. نمقه المذنب محمّدباقر بن محمّدتقي عفي عنهما النبي و آله حامداً مصلياً مسلماً.» ۶
گواهي چهارم (گواهي به مولانا علي نقي بن رمضان علي)
متن درسي: تهذيب الاحکام تاريخ پايان درس: اواخر جمادى الثانى۱۰۷۱. محل تحرير گواهي: تهذيب الاحکام پايان کتاب طهارت ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگرد
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى التقي الورع مولانا علي نقي أيده الله تعالى سماعاً و تحقيقاً و ضبطاً في مجالس آخرها أواخر شهر جمادى الثانية لسنة احدى و سبعين و ألف. و أجزت له أن يروي عني ما سمعه منى. نمقه بيمناه الداثرة المفتاق الى رحمة ربه الغافر ابن محمّد تقي محمّد باقر عفي عنهما، حامداً مصلياً مسلماً.» ۷ ؛۸
گواهي پنجم (گواهي به افضل بن خدابخش دماوندى)
متن درسي: تهذيب الاحکام تاريخ پايان درس: اواسط جمادى الثانى ۱۰۷۱. محل تحرير گواهي: تهذيب الاحکام پايان کتاب طهارت ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگرد افضل بن خدابخش دماوندى نسخه‏اى از تهذيب الاحكام شيخ طوسى را تحرير و در چهارشنبه آخر ذيقعده ۱۰۶۳ به اتمام رسانده است. در پايان كتاب طهارت از اين نسخه، علّامه مجلسى گواهى قرائت و اجازه روايت براى وي در اواخر جمادى الثانى ۱۰۷۱ نوشته است.
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم انهاه المولى الفاضل البارع التقى النقى الذكى الالمعى اللوذعى مولانا أفضل- وفقه‌الله تعالى لمراضيه- سماعاً و تحقيقاً و تصحيحاً و ضبطاً في مجالس آخرها أواخر شهر جمادى الثانية من شهور سنة احدى و سبعين و ألف. و أجزت له أن يروي عنّي ما سمعه منّى بأسانيدي المتصلة الي أرباب العصمة(عليهم‌السلام) آخذا علي من الاحتياط الذي لايضلّ سالکه و لا تظلم مسالکه. نمقه بيمناه الجانية الفانية أحقر عباد الله محمّد باقر بن محمّد تقي، حامداً مصلياً مسلماً.» ۹ ؛ ۱۰
گواهي ششم (گواهي اوّل به خان محمّد اردبيلى)
خان محمّد اردبيلى نزد علّامه كتب حديثى شيعه را خوانده و علّامه چند بار براى وى گواهى قرائت و اجازه‌ي نقل روايت داده، که يکي از آن‌ها را بعد از قرائت کتاب من لا يحضره الفقيه، در آخر جمادى الثانى ۱۰۷۱ق در حاشيه «باب بدو النكاح واصله» نگاشته است. در پايان جزء سوم همين نسخه مولى عبدالله بن‏ محمّد تقى مجلسى (برادر علّامه مجلسى) نيز براى همين خان محمّد، گواهي قرائتي نگاشته است. متن درسي: من لايحضره الفقيه تاريخ پايان درس: آخر جمادى الثانى ۱۰۷۱. محل تحرير گواهي: من لا يحضره الفقيه (باب بدو النکاح و اصله)

متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم انهاه المولى الفاضل الذكى مولانا محمّد – أيده الله تعالى - سماعاً و تحقيقاًو ضبطاً في مجالس آخرها أواخر شهر جمادى الثانية لسنة احدى و سبعين و ألف. نمقه بيده الجانية الفانية أحقر عباد الله محمّد باقر بن محمّد تقي – عفي عنهما- حامداً مصلياً مسلماً.» 11 ؛ 12
گواهي هفتم (گواهي دوم به خان محمّد اردبيلي)
متن درسي: تهذيب الاحکام
تاريخ اتمام درس: اواسط ذيقعده ۱۰۷۲ق.
انهاء و اجازه‏اى كه علّامه مجلسي در اواسط ذى قعده ۱۰۷۲ق، بعد از قرائت جلد اوّل تهذيب الاحكام شيخ طوسى، براي خان محمّد اردبيلي نوشته است. اين نسخه در كتاب خانه اميرالمؤمنين در نجف اشرف قرار دارد و متن آن در دسترس نگارنده نمي باشد. 13
گواهي هشتم (گواهي به مولانا ابن علي)
متن درسي: صحيفه سجاديه
تاريخ پايان درس: شوال ۱۰۷۲ق.
محل تحرير گواهي: اوّل صحيفه سجاديه
ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگردش
مولانا ابن علي تعدادي از کتاب ها، از جمله صحيفه سجاديه را نزد علّامه مجلسي خوانده و علّامه براي وي در اوّل نسخه اي از کتاب صحيفه سجاديه، در اواسط شوال ۱۰۷۲ق اجازه نقل روايت نوشته است.
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم و سلام على عباده الذين اصطفى؛ امّا بعد: فقد قرأ علي المولى الفاضل التقي الالمعي الاخ في الله المحبوب لوجه الله مولانا ابن علي وفقه الله تعالى لمراضيه، سماعا في أدعية الصحيفة السجادية مع ما ألحق بها، صلوات الله على من ألهمها، في مجالس آخرها أواسط شهر الله المكرم من شهور سنة [ اثنتين ] و سبعين و ألفوأجزت له زيد توفيقه أن يرويها عني مع سائر ما سمعه منى بأسانيدي المتصلة الى أرباب العصمة صلوات الله عليهم و كتب بيمناه الداثرة أفقر عباد الله محمّد باقربن محمّد تقي عفي عنهما بالنبي وآله المطهرين، حامداً مصلياً مسلماً.» 14

گواهي نهم (گواهي به محمّد بن جابر اصفهانى)
متن درسي: تهذيب الاحکام
تاريخ پايان درس: اواسط ذى قعده ۱۰۷۲ق
محل تحرير گواهي: اواخر کتاب الصلاة تهذيب الاحکام
ضميمه ي گواهي: اجازه به شاگرد
مولي محمّدبن جابر کتاب تهذيب الاحکام را تحرير و کتاب صلاة را در روز سه شنبه اواسط ذي القعده ۱۰۷۲ق به پايان رسانده است او اين نسخه نزد علّامه مجلسي خوانده و مجلسي در آخر نسخه در اواسط ذي القعده ۱۰۷۲ق گواهي قرائت و اجازه نقل روايت نوشته است. او هم چنين نسخه‌اي از مسايل علي بن جعفر و قرب الاسناد را تصحيح و در اوّل رجب ۱۰۸۷ق به پايان رسانده است.
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم. أنهاه المولى الفاضل التقي مولانا محمّد الاصفهاني سماعاً و تحقيقاً و ضبطاً في مجالس آخرها أواسط شهر ذي القعدة سنة ۱۰۷۲ و أجزت له أن يروي عني ما أخذه منى بأسانيدي المتصلة الى الائمة الطاهرين صلوات الله عليهم. كتبه بيمناه الداثرة أحقر العباد محمّد باقر بن محمّد تقي عفي عنهما، حامداً مصلياً مسلماً.» 15
گواهي دهم تا چهاردهم (گواهي به بهاء الدين محمّد جيلي)
بهاء الدين محمّد جيلي از شاگردان مبرز علامه مجلسي بوده که طبق گواهي‌هاي موجود حداقل شش سال- از سال ۱۰۷۲ تا ۱۰۷۷ – نزد علّامه کتاب تهذيب الاحکام و کافي را خوانده است. چند گواهي از علّامه مجلسي به وي تاکنون شناسايي شده، بدين ترتيب:
گواهي اوّل به بهاء الدين محمّد جيلي
متن درسي: تهذيب الاحکام
تاريخ پايان درس: اواسط ذى قعده ۱۰۷۲ق
محل تحرير گواهي: اواخر کتاب الصلاة تهذيب الاحکام
ضميمه گواهي: اجازه به شاگرد
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى الفاضل الكامل الورع الذكي الشيخ بهاء الدين محمّد الجيلي أيده الله تعالى، سماعا وتحقيقا وضبطا في مجالس آخرها أواسط شهر ذي القعدة الحرام لسنة اثنتين وسبعين و ألف. و أجزت له دام تأييده أن يروي عني ما أخذه مني بأسانيدي المتصلة الى أرباب العصمة سلام الله عليهم. كتبه بيمناه الجانية أحقر العباد محمّدباقر بن محمد تقي عفي عنهما.» 16
گواهي دوم به بهاء الدين محمّد جيلي
متن درسي: تهذيب الاحکام
تاريخ پايان درس: ۱۴ جمادي الثاني ۱۰۷۵.
محل تحرير گواهي: اواخر تهذيب الاحکام
ضميمه گواهي: اجازه به شاگرد
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى الفاضل الصالح التقي الزكي مولانا الشيخ بهاء الدين محمّد الجيلي أيده الله تعالى، سماعاً و تصحيحاً و ضبطاً في مجالس آخرها رابع شهر جمادى الثانية من شهور سنة خمس و سبعين بعد الالف من الهجرة المقدسة. و أجزت له زيد توفيقه أن يروي عني جميع الكتب الاربعة المشهورة المتواترة من مؤلفيها المشايخ الاجلاء محمّد بن يعقوب الكليني و أبي جعفر محمّد [بن علي] ابن الحسين [بن] بابويه و الشيخ محمد بن الحسن الطوسي رضوان الله عليهم، بأسانيدي المتكثرة المتصلة إليهم رحمهم الله، آخذا عليه ما أخذ علي من سلوك سبيل الاحتياط الذي لا يضل سالكه و لا يظلم مسالكه. و كتب بيمناه الجانية الفانية الخاطئ الخاسر ابن محمّد تقي محمّدباقر عفي عنهما، حامداً مصلياً مسلماً.»
17
گواهي سوم به بهاء الدين محمّد جيلي
متن درسي: کافي کليني
تاريخ پايان درس: ۱۶ شوال ۱۰۷۴.
محل تحرير گواهي: آخر کتاب عقل و توحيد کافي
ضميمه گواهي: ندارد
بهاء الدين محمد جيلي کتاب کافي را نزد علامه خوانده و علامه در چند جاي نسخه براي وي گواهى قرائت و اجازه‏ نقل روايت نوشته که اين گواهي اوّلين گواهي در نسخه‌ي ياد شده است.


متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنهاه المولى الفاضل التقي الذكي الالمعي الشيخ بهاء الدين محمّد الجيلي أيده الله تعالى قراءة و تصحيحا و ضبطا في مجالس آخرها سادس عشر شهر شوال من شهور سنة أربع و سبعين بعد الالف من الهجرة . و كتب الخاطئ الخاسر ابن محمدتقي محمّد باقر عفي عنهما بالنبي و آله المقدسين.» 18
گواهي چهارم به بهاء الدين محمّد جيلي

متن درسي: کافي کليني
تاريخ پايان درس: ۲۶ صفر ۱۰۷۶.
محل تحرير گواهي: آخر کتاب الحجه کافي
ضميمه گواهي: اجازه به شاگرد
بهاء الدين محمّد جيلي کتاب کافي را نزد علامه خوانده و علامه در چند جاي نسخه براي وي گواهى قرائت و اجازه‏ نقل روايت نوشته که اين گواهي دومين گواهي در نسخه‌ي ياد شده است.
متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم أنها المولى الفاضل الصالح البارع التقي الذكي الشيخ بهاء الدين محمّد الجيلي وفقه الله تعالى قراءة و تحقيقاً و تصحيحاً و ضبطاً في مجالس آخرها السادس و العشرون من شهر صفر من شهور سنة ست و سبعين بعد الالف من الهجرة المقدسة و أجزت له دام تأييده أن يروي عني ما يصح لي روايته بأسانيدي المتكثرة المتصلة الى أصحاب العصمة صلوات ‌الله عليهم. و كتب بيمناه الجانية الفانية أحقر عبادالله الغني محمّد باقر بن محمّد تقي عفي عنهما، حامداً مصلياً مسلماً.» 19
گواهي پنجم به بهاء الدين محمّد جيلي
متن درسي: کافي کليني
تاريخ پايان درس: ۷ ذي حجه ۱۰۷۷ق.
محل تحرير گواهي: آخر کتاب العشره کافي
ضميمه گواهي: اجازه به شاگرد
بهاء الدين محمّد جيلي کتاب کافي را نزد علامه خوانده و علامه در چند جاي نسخه براي وي گواهى قرائت و اجازه‏ نقل روايت نوشته که اين گواهي سومين گواهي در نسخه‌ي ياد شده است.


متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى؛ امّا بعد: فقد قرأ علي المولى الفاضل الكامل الذكي البهي الالمعي الشيخ بهاء الدين محمّد الجيلي أيده الله تعالى شطرا وافيا من هذا الكتاب و غيره من كتب الاخبار و التفسير والفقه و الدعاء، فاستجازني دام توفيقه، فأجزت له بعد الاستخارة أن يروي عني كل ما صحّت لي اجازته و روايته بأسانيدي المتكثرة المتصلة الى مؤلفيها رضوان الله عليهم و قد أوردتها في المجلد الخامس و العشرين من بحار الانوار و لنذكر هنا من طرقي الجمة الى الكتب الاربعة التي عليها المدار في تلك الاعصار أشرفها و أوثقها و أعلاها و هو ما أخبرني به عدة من العلماء الاعلام و جماعة من الافاضل الكرام: منهم والدي العلّامة الذي وفقه الله لتجديد ما اندرس من آثار الدين و ترويج ما كسد من أخبار الائمة الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين، بحق روايتهم قدس الله أرواحهم عن شيخ الاسلام و المسلمين بهاء الملة و الحق و الدين محمّد العاملي، عن والده الجليل الشيخ حسين بن عبد الصمد، عن الشيخ السعيد الشهيد زين الدين [بن] علي بن أحمد الشامي، عن شيخه الاجل نور الدين علي بن عبدالعالي الميسي، عن الشيخ شمس الدين محمّد بن المؤذن الجزيني، عن الشيخ ضياء الدين علي، عن والده الوحيد السعيد الشهيد محمّد بن مكي، عن الشيخ فخر الدين ابى طالب محمّد، عن والده آية الله في العالمين جمال الملة و الحق والدين الحسن بن يوسف بن المطهر، عن والده، عن شيخه نجم الملة والدين أبى القاسم جعفر بن الحسن بن يحيى بن سعيد، عن السيّد شمس الدين فخار بن معد الموسوي، عن الشيخ ابى الفضل شاذان ابن جبرئيل القمي، عن الشيخ العماد أبى جعفر محمّد بن ابى القاسم الطبري، عن الشيخ ابى علي الحسن، عن والده شيخ الطائفة المحقة و رئيسها ابى جعفر محمّد ابن الحسن الطوسي، عن الشيخ الامام المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان، عن الشيخ ابى القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه، عن الشيخ الجليل ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكليني قدس الله أرواحهم جميعاً و شكر مساعيهم. و بالاسناد المتقدم عن المفيد، عن الشيخ الصدوق الفقيه ابى جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي نور الله ضريحه. فليرو عني الاخ الفاضل كل ما صحّت لي روايته من مصنفات هؤلاء المشايخ المذكورين رضي الله عنهم و غيرهم من مؤلفي الخاصة والعامة بتلك الاسانيد و غيرها مما هو مثبت في اجازات الشهيدين و العلامة وغيرهم رحمة الله عليهم. و ليرو عني أيضا كل ما أفرغته في قالب التصنيف و نظمته في سلك التأليف من كتاب بحار الانوار و كتاب مرآة العقول و كتاب الفوائد الطريفة و كتاب ملاذ الخيار و كتاب عين الحياة و غيرها من رسائلي و تعليقاتي و أخذت عليه دام فضله ما أخذ علي من ملازمة الطاعة و التقوى و الاحتياط التام في النقل و الفتوى و مراعاة الاخلاص في تحصيل العلم و العمل و مجانبة المراء و الجدل و ألتمس منه أن لا ينساني حياً و ميتاً.
و كتب بيمناه الجانية الفانية أفقر عباد الله إلى رحمة ربه الغني محمّد باقر بن محمّد تقي عفي عنهما في سابع شهر ذي الحجة الحرام من شهور سنة سبع و سبعين بعد الالف من الهجرة النبوية على هاجرها و آله ألف ألف صلاة و تحية. 20
گواهي پانزدهم (گواهي به محمّد شريف جيلي)
متن درسي: من لا يحضره الفقيه
تاريخ پايان درس: اواسط ربيع الثاني ۱۰۷۲ق
محل تحرير گواهي: در آغاز جزء چهارم باب جمل من مناهي النبي(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلم)
ضميمه گواهي: اجازه به شاگرد
مولانا محمد شريف جيلى نسخه‏اى از من لايحضره الفقيه را تحرير و در روز سه‌شنبه ۲۱ جمادى الاول ۱۰۷۰ق به اتمام رسانده و در نزد علامه مجلسى خوانده و علامه براى وى، در اواسط ربيع الثانى ۱۰۷۲ق، در آغاز جزء چهارم باب جمل من مناهي النبي(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلم) اجازه نقل روايت نوشته است. نام مجيز در ترقيمه نسخه كه خود وى نوشته «شريف بن محمّد جيلى» تحرير شده، امّا علامه در اجازه‌اش از وى با عنوان محمّد شريف جيلى ياد كرده است.
متن گواهي
بسم الله الرحمن الرحيم. انهاه المولى الفاضل الصالح البارع الذكى مولانا محمّد شريف الجيلى سماعاً و تحقيقاً و ضبطاً فى مجالس آخرها اواسط شهر ربيع الثاني لسنة اثني و سبعين و الف و اجزت له دام تاييده ان يروي عني ما سمعه مني باسانيدي المتصية الي الائمة الهادية سلام الله عليهم. نمقه الخاطي محمد باقر بن محمّد تقي عفي عنهما بالنبي و آله الهدي. 21
گواهي شانزدهم (گواهي به مولانا ابوالبقاء)
متن درسي: تهذيب الاحکام شيخ طوسي
تاريخ پايان درس: ربيع الاول سنه ۱۰۷۴
محل تحرير گواهي: آخر کتاب الحج از تهذيب الاحکام
ضميمه گواهي: اجازه به شاگردش


متن گواهي
«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله و سلام على عباده [الذين اصطفى] امّا بعد: فان الاخ في الله المحبوب لوجه الله المبتغي لمرضاته مولانا أبوالبقاء وفقه الله تعالى، لما طال تردده الي و مذاكراته لدي و أخذ مني شطرا وافيا من العلوم الدينية، استجازني فيما أخذ عني من أخبار أعلام الدين و خلفاء الله في الارضين و أهل بيت سيّد المرسلين صلوات الله عليهم أجمعين. فأجزت له بعد الاستخارة أن يرويها عني، لاسيما الكتب الاربعة لابي جعفرين المحمّدين الثلاثة رضي الله عنهم و شكر الله مساعيهم، بأسانيدي العديدة المتصلة الى مؤلفيها، آخذا عليه ما أخذ علي من ملازمة التقوى و سلوك سبيل أئمة الهدى عليهم الصلاة و السلام و عدم الميل الى طريق أهل الضلالة و العدى و ان مال إليها أهل الهوى التاركين الاخرة للدنيا و أن لا ينساني في خلواته و أن يستغفر لي في حياتي و بعد موتي. و كتب المذنب العاثر الخاسر ابن الغريق في بحار رحمة الله محمّدتقي قدس الله روحه محمّد باقر عفى الله عن جرائمهماً بمحمد و آله الطاهرين، في شهر ربيع الاول سنة أربع و سبعين بعد الالف، حامداً مصلياً مسلماً.» 22
کتاب هاي تدريس شده

کتاب هايي که علّامه تدريس نموده و اين گواهي ها در نسخه ي آن‌ها تحرير شده عبارتند از:
۱.کافي کليني

طبق اين گواهي ها علّامه در ده سال اوّل تدريس خود، سه بار بخش اصول کافي را تدريس نموده است. او بار اوّل تدريس آن را در ربيع الاوّل ۱۰۶۴ق به پايان رسانيده (گواهي۱) و بار دوم آن را در اواسط جمادى الثانى ۱۰۷۰ به اتمام رسانيده است. (گواهي۳)
علّامه تدريس بار سوم اين کتاب در سال ۱۰۷۴ شروع نموده و کتاب عقل و توحيد را در ۱۶ شوال ۱۰۷۴ (گواهي۱۲) و کتاب الحجه را در ۲۶ صفر ۱۰۷۶(گواهي۱۳) و کتاب العشره (پايان اصول کافي) را در ۷ ذيحجه ۱۰۷۷ (گواهي۱۴) به اتمام رسانيده و تدريس اين دوره کافي چهار سال به طول انجاميده است.
به احتمال قوي علّامه بين سال‌هاي ۱۰۷۰ تا ۱۰۷۴ق نيز يک دوره اصول کافي را تدريس کرده، امّا تاکنون هيچ گواهي از اين دوره شناسايي نشده است.
۲. من لا يحضره الفقيه

دومين کتابي که علّامه تدريس نموده من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق است. بر اساس اين گواهي ها علّامه مجلسي تا سال ۱۷۰۲ق دوبار اين کتاب را تدريس نموده است. او در تدريس دوره ي اوّل تدريس جزء سوم اين کتاب را که به باب «جمل من مناهي النبي» ختم مي شود، در اواسط ربيع الثاني ۱۰۶۸ق به پايان رسانده است. (گواهي۲)
در تدريس دور دوم اين کتاب، علّامه تدريس جزء سوم «اوّل کتاب نکاح، باب بدو النكاح واصله» را در آخر جمادى الثانى ۱۰۷۱ق به پايان رسانده است. (گواهي۶). علّامه تدريس بقيه جزء سوم اين کتاب را در اواسط ربيع الثانى ۱۰۷۲ق به پايان رسانيده است. (گواهي ۱۵)
۳. تهذيب الاحکام

سومين کتابي که علّامه در ده سال اوّل تدريس خود، تدريس نموده، تهذيب الاحکام شيخ طوسي است؛ يعني، پايان بخش طهارت کتاب، در اواخر جمادي الثانيه ۱۰۷۱ق (گواهي ۴) از تدريس تهذيب االاحکام شيخ طوسي در ده سال اوّل تدريس علّامه مجلسي، تعداد شش گواهي تاکنون شناسايي شده است. که دو گواهي مربوط به يک جسله و سه گواهي مربوط به جلسه اي ديگر مي باشد:
علّامه تدريس کتاب طهارت تهذيب الاحکام را در اواخر جمادي الثاني سال ۱۰۷۱ق به پايان رسانده است. (گواهي۴ و ۵)؛ هم چنين تدريس کتاب صلاة را در اواسط ذي قعده ۱۰۷۲ق به اتمام رسانده است.(گواهي ۷ و ۹ و۱۰) و از تدريس کتاب حج در ربيع الاوّل سال ۱۰۷۴ق فارغ شده است.(گواهي۱۶) و تدريس تهذيب را در ۱۴ جمادي الثاني ۱۰۷۵ق به پايان رسانده است. (گواهي ۱۱)
۴. صحيفه سجاديه

چهارمين کتابي که علّامه در ده ساله اوّل تدريس خود آن را تدريس نموده است، صحيفه سجاديه امام زين العابدين(عليه السلام) است که تدريس آن را در شوال ۱۰۷۲ق به پايان رسانده است. (گواهي ۸)
۱۱. سال هاي درسي علّامه

ده سال اوّل تدريس علّامه و کتاب هايي که در هر سال درس مي داده بر اساس گواهي هاي به‌دست آمده چنين است:
سال ۱۰۶۴ق: تدريس اصول کافي (گواهي۱)؛
سال ۱۰۶۸ق: تدريس من لا يحضره الفقيه (گواهي۲)؛
سال ۱۰۷۰ق: تدريس اصول کافي (گواهي۳)؛
سال ۱۰۷۱ق: تدريس تهذيب الاحکام (گواهي۴ و ۵) و من لا يحضره الفقيه (گواهي۶)؛
سال ۱۰۷۲ق: تدريس تهذيب الاحکام (گواهي۷ و ۹ و۱۰) و صحيفه سجاديه (گواهي ۸) و تدريس من لا يحضره الفقيه (گواهي ۱۵)؛
سال ۱۰۷۴ق: تدريس تهذيب الاحکام (گواهي ۱۶) و اصول کافي کتاب عقل و جهل (گواهي ۱۲)؛
سال ۱۰۷۵ق: تدريس تهذيب الاحکام (گواهي ۱۱)؛
سال ۱۰۷۶ق: تدريس اصول کافي کتاب الحجه (گواهي ۱۳)؛
سال ۱۰۷۷ق: اتمام تدريس اصول کافي (گواهي ۱۴).
بر اساس اين آمار مي توان نتيجه گرفت که علّامه مجلسي در دهه ي اوّل تدريس خود چهار کتاب را تدريس مي نمود. او در اعتقادات کتاب اصول کافي و در دعا کتاب صحيفه سجاديه را و در فقه کتاب تهذيب الاحکام و من لا يحضره الفقيه را تدريس مي نموده است و تأليف کتاب ملاذ الاخيار در شرح تهذيب الاحکام و هم چنين شرح صحيفه سجاديه وي را بايد حاصل اين دوره از تدريس او دانست.
نتيجه

از اين تحقيق نتيجه گرفته مي‌شود که عالمان شيعه به‌ ضبط حديث و فهم دقيق متن آن اهتمام ويژه‌اي داشتند و بدين منظور شخصيّتي هم‌چون علامه مجلسي بيش از پنج دهه از عمر خود را به تدريس حديث و نظارت بر ضبط و فهم آن توسط شاگردانش نموده و بدين منظور گواهي هاي متعدد حديثي براي آنان نوشته که متجاوز از دويست عدد از اين گواهي ها به خط وي، امروزه به دست ما رسيده است.

پی نوشت:
1.(فهرست نسخه‌هاي خطي، کتاب خانه ملّى تبريز، ج ۱، ص۸۴.)
2.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى،۱۵۰.)
3.(فهرست نسخه هاي خطي مرکز احياء ميراث اسلامي، ج۷، ص۲۵۶)
4.(ميراث حديث شيعه، دفتر دوازدهم، ۴۲۲.)
5.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى، ۷۵.)
6.(فهرست نسخه هاي خطي کتاب‌خانه آيت‌الله مرعشي، ج۷، ص۱۸۹، نسخه ي ش۲۶۰۷.)
7.(فهرست نسخه هاي خطي کتاب‌خانه آيت الله مرعشي، ج ۸، ص۹۰، نسخه ي ش۲۸۸۷)
8.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى،۸۴.)
9.(فهرست نسخه هاي خطي مرکز احياء ميراث، ج۲، ص۴۵۵، نسخه ي ش۲۸۸۷)
10.(ميراث حديث شيعه، دفتر۴، ص۵۳۹.)
11.(فهرست نسخه‌هاي خطي مرعشي، ج۶، ص۲۸۷، نسخه‌ي ش۲۳۰۴)
12.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى، ۴۱.)
13.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى،۴۰.)
14.(اجازات الحديث، ص۹.)
15.(اجازات الحديث، حسينى اشكورى، ۱۸۸به نقل از الروضة النضرة، ص۴۹۹.)
16.(اجازات الحديث، ص۹۶، به نقل از نسخه تهذيب الاحکام نسخه‌ي شماره ۶۰۱۰، کتاب‌خانه‌ي آيت الله مرعشي.)
17.(اجازات الحديث، ص۹۶، به نقل از کتاب گلزار الحجه بلاغي که آن هم از نسخه تهذيب الاحکام کتاب‌خانه‌ي شيخ الاسلام زنجانى نقل نموده است.)
18.(اجازات الحديث، ص ۹۷ به نقل از الكافي نسخه‌ي ش ۵۷۳۳، کتاب‌خانه آية الله المرعشي.)
19.(اجازات الحديث، ص۹۷ به نقل از الكافي نسخه‌ي ش ۵۷۳۳، کتاب‌خانه آيت الله المرعشي.)
20.(اجازات الحديث، ص۹۷ به نقل از الكافي نسخه‌ي ش۵۷۳۳، کتاب‌خانه آيت الله المرعشي.)
21.(فهرست کتب خطي کتاب‌خانه مرکزي و مرکز اسناد آستان قدس رضوي، ج۴، ص ۵۷۹، نسخه‌ي ش۱۷۵۶۱.)
22.(اجازات الحديث، ص ۱۳ - ۱۲، به نقل از نسخه کتاب‌خانه مجلس شوراي اسلامي، ش ۱۳۰۹.)






منابع:
پایگاه حدیث نت
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
سالشمار حضور علامه مجلسی در دوران سلسله صفویه

سالشمار حضور علامه مجلسی در دوران سلسله صفویه

سالشمار تآسیس تا انقراض سلسله صفویه و نیز جایگاه زمانی حضور علامه مجلسی در دوران این سلسله تعیین شده است




بر اساس این سالشمار مشخص می شود که از دوران 228 ساله سلطنت صفوی مجلسی تنها 73 سال آن را حضور داشته است آغار زندگی مجلسی 130 سال پس از تاسیس دولت صفوی و پایان آن 25 سال پیش از انقراض آن است انقراض آن استبنابر این مجلسی نه در ظهور و درخشش و اوج صفویان حضوری و نقشی داشته است و نه او را می توان مسئول انحطاط پادشاهی صفوی در دوران 25 ساله پس از مرگش دانست . او در سال آخر سلطنت شاه عباس اول بدنیا آمد در سالهای آغازین سلطنت شاه عباس دوم به نوجوانی پا نهاد در زمان جلوس شاه سلیمان بر تخت سلطنت 40 ساله بود در 61 سالگی شیخ السلام اصفهان شد و تا پایان عمر به مدت 12 سال این سمت را داشت که 5 سال از آغاز سلطنت تقریبا 30 ساله شاه سلطان حسین را نیز شامل میشود.


منابع:
سید علی محمد رفیعی ,کتاب ملا محمد باقر مجلسی (زندگی – زمانه – نگاهها – نقدها) صفحه 40
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زندگي سياسي علاّمه مجلسي

زندگي سياسي علاّمه مجلسي



در انديشه و زندگي سياسي علامه ي مجلسي ابهاماتي وجود دارد که چه بسا منشأ برخي از شبهه ها و برداشت هاي ناصواب انديشه و عمل سياسي اين انديش مند ديني شده است. براي رفع اين ابهام ها، مطالعه دقيق در ابعاد مختلف زندگي سياسي اين محدث بزرگ ضرورت دارد؛ امري که تحقيق حاضر به دنبال تحقق آن است. همان طور که پيش تر گفته شد، با وجود تحقيق ها و نگارش هاي بسياري که درباره ي شخصيت و ديدگاه هاي علمي علاّمه مجلسي انجام شده است. هنوز انديشه و رفتار او از منظر سياسي مورد مطالعه و بررسي دقيق قرار نگرفته است؛ بر همين اساس در اين فصل ما به تحليل و بررسي آن بخش از انديشه و رفتار سياسي وي خواهيم پرداخت که به عمد يا خطا مورد بي توجهي قرار گرفته و با بزرگ نمايي بخش هايي از زندگي سياسي اش، مورد داوري غيرمنصفانه واقع شده است. بدين ترتيب، شخصيتي که بيش ترين سعي را در ترويج مذهب و معارف شيعه داشته، و در زمان خود عامل ثبات سياسي ايران محسوب مي شده است، آگاهانه يا ناخودآگاه مورد تحريف و بي مهري قرار مي گيرد. دفاع از حريم فقه و فقاهت و علماي ديني و زدودن برخي ابهامات از چهره سياسي اين شخصيت مهم تاريخ تشيع، ضرورت اين بحث را ايجاب مي کند.
مطالب ارائه شده در اين گفتار، مستند بر منابع معتبر تاريخي و آثار علاّمه مجلسي و نيز اظهارنظرهاي مستشرقان و نويسندگان معاصر مسلمان درباره شخصيت مورد مطالعه ما است.


فعاليت هاي سياسي


علاّمه مجلسي در طول 73 سال عمر خود، با چهار تن از پادشاهان صفوي معاصر بود که به ترتيب عبارت اند از:
1- شاه صفي، جانشين شاه عباس اوّل، (1038- 1052 ه.ق)
2- شاه عباس دوم (1052-1077 ه ق)
3- شاه سليمان صفوي (1077-1106 ه ق)
4- شاه سلطان حسين صفوي، آخرين پادشاه سلسله صفوي، (1106-1135 ه ق)
مجلسي بعد از رحلت آقا حسين خوانساري که منصب شيخ الاسلامي را در زمان شاه سليمان صفوي به عهده داشت، در سال 1098 ه ق با پيشنهاد و درخواست شاه سليمان به مقام شيخ الاسلامي دارالسلطنة اصفهان منصوب شد و تا پايان سلطنت وي در اين مسند باقي ماند. بعد از مرگ شاه سليمان (1105 ه ق) و جلوس شاه سلطان حسين به تخت سلطنت، علاّمه مجلسي دوباره از طرف شاه صفوي در منصب قبلي خود ابقا شد و تا سال وفات اش (1110 ه ق) عهده دار اين منصب بود؛ بنابراين علاّمه مجلسي به مدت هفت سال در دوران سلطنت شاه سليمان و پنج سال در زمان سلطنت شاه سلطان حسين، شيخ الاسلام اصفهان بود. وي در اين مدت به رسم معمول منصب امامت جمعه و قضاوت شهر اصفهان را نيز بر عهده داشت، مجلسي بعد از محقق کرکي که بعضي از مخالفان او را به مخترع مذهب شيعه ملقب ساختند(1)، از با نفوذترين علماي دوران صفوي است که متصدي اين مقام (شيخ الاسلام) بوده اند. از فعاليت ها و اقدامات مهم سياسي وي در دوران تصدي شيخ الاسلامي که در تاريخ اين دوران از آن ها سخن به ميان آمده است، به چند مورد اشاره مي کنيم:
1- نخستين اقدامي که مرحوم مجلسي بعد از به دست گرفتن اجراي احکام شرع در دوران سلطنت شاه سليمان انجام داد، شکستن بت کفار هند در شهر اصفهان بود:
روزي مسموع شيخ افتاد که جماعتي از کفار هند پنهاني بتي را که در شهر اصفهان بوده مي پرستيدند، پس حکم شرعي به شکستن آن بت صادر کرد و سعي و تلاش کفّار مؤثر نيفتاد و هر چه مال و منال و هدايا تقديم همايوني نمودند که بلکه آن داهيه را از سر معبود خودشان دفع کرده باشند، سودي نبخشيد و برحسب حکم نافذ آن عالم رباني، بت را شکستند.(2)
اهميت کار مجلسي در آن بود که بت ها را در پايتخت کشور مدعيِ شعار توحيد و نفي شرک و بت پرستي شکست و با اين اقدام، در زمان خود و بعد از وي مورد تحسين و ستايش عالمان ديني قرار گرفت، و به گفته ملک الشعرا: «اين عمل در ترويج شيخ، فايدتي بزرگ حاصل نمود».(3)
2- از فعاليت هاي سياسي ديگر علاّمه مجلسي در دوران سلطنت شاه سلطان حسين اين بود که براساس آن چه مورخان نوشته اند، در مراسم تاج گذاري شاه سلطان حسين صفوي، شاه اجازه نداد« کسي از صوفيان به رسم معمول شمشير سلطنت را زيب پيکر وي سازد و در عوض، انجام آن را از شيخ الاسلام خواست».(4) مجلسي با دست خود شمشير سلطنت را به کمر شاه بست و خطبه مراسم تاج گذاري را نيز انشا و ايراد نمود. شاه صفوي در مقام سپاس از اين اقدام مجلسي اظهار داشت که علاّمه در برابر اين خدمت چه خواسته اي دارد تا آن ها را برآورده سازد، علاّمه مجلسي سه خواسته را عنوان کرد: 1- منع شراب؛ 2- منع جنگ طوايف؛ و 3- منع دستجات کبوتر بازي، شاه نيز خواسته هاي مجلسي را پذيرفت و بلافاصله فرمان لازم را صادر کرد.(5)
در مورد خواسته ي دوم و سوم مجلسي، بايد اوضاع اجتماعي آن روز اصفهان و ديگر شهرهاي ايران را ملاحظه کرد: در آن عهد اشخاصي در پي ارتکاب اين اعمال، موجب اذيت و آزار شهروندان مي شدند و جنگ طوايف هم که بنيان گذار آن شاه عباس اوّل بود، پي آمدهاي ناگواري را، از فبيل کشته و زخمي شدن عده اي بي گناه به دنبال داشت. اين دو مسئله از مسايل و مشکلات اجتماعي آن دوران محسوب مي شد، به گونه اي که رفع اين منکرات جز با فرامين حکومتي ممکن نبود.
و اما درخواست نخستين او بسيار حائز اهميت است، به نظر مي رسد علاّمه مجلسي با تيزبيني و آينده نگري اي که داشت، متوجه انحطاط دولت مقتدر صفويه- در آينده نه چندان دور- شده بود، زيرا به يقين، وي از شراب خواري شاه سليمان و درباريان فاسد وي آگاه بود؛ پادشاهي که به گفته شاردن: «نمي توان باور کرد که تاب و تحمّل اين پادشاه در نوشيدن مشروب تا چه اندازه است شاه تقريباً هميشه مست است.. حتي اين پادشاه، بزرگان و اشراف را نيز مجبور مي کرد مشروب بخورند...»(6)
تاريخ صفويه مملوّ از گزارش هايي است که مورخان درباره ي مي گساري پادشاهان اين سلسله داده اند. پادشاهان صفويه، جز شاه طهماسب و احتمالاً شاه اسمايل اوّل و سلطان محمد خدابنده، به مي گساري و عياشي آلوده بودند و اعتياد به شراب در مورد جانشينان شاه عباس اوّل، يعني شاه صفي، شاه عباس دوم، شاه سليمان و شاه سلطان حسين از حد گذشته بود.
با توجه به شرايط نامناسب اخلاقي حاکم بر دربار صفوي و جامعه آن روز، مي توان گفت که علاّمه مجلسي از ابتداي تصدّي منصب شيخ الاسلامي در پي فرصتي بود تا فرمان منع شراب را از شاه صفوي بگيرد، به گونه اي که اين فرمان حکومتي شامل خود شاه و درباريان وي نيز بشود. با وجود احتمال آلوده شدن شاه جديد به باده نوشي و لزوم پيش گيري از آن، اظهار چنين خواسته اي به منظور اجراي يکي از احکام الهي، ضروري مي نمود. اين زمان براي علامه ي مجلسي بهترين فرصتي بود تا خواسته ي خود را عملي سازد؛ بنابراين آن چه را که وظيفه ي ديني و مسئوليت سياسي وي اقتضاد مي کرد، انجام داد؛ از اين رو نمي توان او را در حفظ و حراست از مملکت و يا دخالت در انحطاط دولت صفويّه (سقوط اصفهان) مقصر يا متهم دانست.
بنا به گزارش هاي تاريخي اين دوران، اقدامات علاّمه مجلسي در جلوگيري از آلوده شدن شاه صفوي به باده نوشي، با توطئه مريم بيگم، عمه ي پدر شاه، به شکست انجاميد، و شاه سلطان حسين نيز مانند اعقاب و پدران خود به شراب آلوده شد و به گفته مورخان «شاه از آن به بعد سخت پاي بند شراب شد، به طوري که ندرتاً هوشيار ديده مي شد و طبعاً ديگر قادر به تمشيت امور دولتي نبود».(7)
نتيجه ي ناديده گرفتن اين حکم شريعت، آن بود که شاه سلطان حسين بر اثر افراط در باده نوشي و عياشي چنان سست عنصر و بي اراده گشت که در حمله ي افغان، با دست خود تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان تسليم کرد.
3- يکي ديگر از اقدامات سياسي علاّمه مجلسي، تأليف رساله ي مستقلي درباره «آداب سلوک حاکم با رعيّت» بود که در واقع، ترجمه ي عهدنامه ي مالک اشتر به همراه سه حديث ديگر به زبان فارسي ساده و روان براي استفاده حکام زمان خود مي باشد. از آن جا که مسلک علمي علاّمه مجلسي، اخباري بود سياستناه را نيز به اجبار با همان زبان تأليف کرد. مجلسي با مشاهده ي فساد دولتمردان صفوي و گرايش آن ها به عياشي، تجمل گرايي، اسراف و تبذير، راحت طلبي، ظلم و ستم به مردم و غفلت آنان از امور کشور داري، به نگارش اين رساله همت گماشت و هدف از تأليف آن را «تنبيه ارباب غفلت و اصلاح اصحاب دولت»(8) مي داند. تاريخ تحرير اين رساله که با عنوان «کيفيّت سلوک ولات عدل با کافّه عباد» نيز نام گذاري شده است، بنابر قولي به سال 1103 ه. ق در عهد سلطنت شاه سليمان صفوي است.(9)
4- مطلب ديگري که درباره ي رفتار و عملکرد سياسي علاّمه مجلسي بيان مي شود، اظهارنظرهاي او درباره شاهان صفويف و به بيان ديگر مدح وثناهايي است که وي در حق سلاطين صفويه کرده و در ديباچه ي برخي از کتاب ها و رسايل خود آورده است. گرچه وي در متن آثار خود به ندرت از شاهان صفوي سخن به ميان آورده، در ديباچه تأليفاتي که در عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين صفوي و در دوران شيخ الاسلامي خود نگاشته نيز اين دو پادشاه را مي ستايد. در اين جا به موارد اين سخنان در آثار مجلسي اشاره مي کنيم:


1- مقدمه ي کتاب حيات القلوب


علاّمه مجلسي چون اين کتاب را در عهد شاه سليمان صفوي تأليف کرد، در مقدمه ي آن به رسم معمول از اين شاه صفوي تعريف و تمجيد به عمل اورده و او را با اوصاف اغراق آميز مي ستايد. قسمتي از متن اين نثر متکلف چنين است:
و چون موضوع اين کتاب مستطاب، بيان فضايل و کمالات و مناقب و معجزات و تواريخ اجداد گرام، و آباء فِخام عالي نسبي است که چراغ دودمان عزت اش از قنديل انوار (مثل نوره کمشکوة فيها مصباح) افروخته... اعني شاه آگاه، والا جاه، سپهر بارگاه انجم سپاه، سليمان نشان، دارا دربان، رعيت پرور و عدالت گستر، نهال رعناي بوستان صفوت و خلافت، سرو زيباي چمن ابهّت و جلالت و جهان بخش، دريا نوال، سايه ي رافت حضرت پروردگار ذوالجلال ... السطان سليمان، مدّالله أطناب دولته إلي ظهور صاحب الزمان و جعله من أنصاره و أعوانه عليه و آله و علي آبائه صلوات الرحمن، لهذا ديباچه ي آن را به نام نامي، و القاب گرامي آن اعلي حضرت مزّين و موشّح گردانيد....(10)
در مقدمه ي کتاب جلاء العيون نيز همانند اين تعبيرات آمده است.(11)


2- مقدمه ي کتاب حقّ اليقين، آخرين تصنيف علاّمه مجلسي


مجلسي در مقدمه کتاب حقّ اليقين بعد از ذکر علت تأليف، شاه سلطان حسين صفوي را چنين توصيف مي کند:
... اعلي حضرت، شاهنشاه،ملايک سپاه، ظل الله، سيد و سرور سلاطين جهان، باسط مهاد أمن و أمان، مظهر ألطاف ربّاني، مهبط فيوضات سبحاني ... چراغ دودمان مصطفوي، و نونهال گلستان مرتضوي، انجمن افروز عدل و داد و شعله جانسوز نهال جور و بيداد، ممّهد قواعد عدل و تمکين، مشيّد بناي والاي شرع مبين، ... مصدوقه ي السلطان العادل، ظل الله...مسمّي بثالث أجداده الأکرمين الشاه سلطان حسين... مدّالله ظل جلاله علي رؤوس العالمين و شيّخ المؤمنين ببقائه إلي ظهور دولة خاتم الوصيين- صلوات الله عليه و آله و علي آبائه الطاهرين...(12)


3- خطبه ي جلوس شاه سلطان حسين بر تخت سلطنت


مؤلف کتاب دستور شهرياران که به گزارش وقايع و حوادث تاريخي سلطنت شاه سلطان حسين بين سال هاي 1105-1110 ه. ق و سال وفات علاّمه مجلسي پرداخته، ضمن گزارش مفصلّي از نحوه ي تاج گذاري شاه سلطان حسين، خطبه اي را که علامه ي مجلسي به دستور شاه صفوي تهيه کرده بود و در مراسم جلوس شاه صفوي بر تخت سلطنت خوانده شد، در اين اثر آورده است.(13)
آغاز خطبه بسيار جالب توجه و مهم است و با آياتي از قرآن کريم شروع مي شود. مضامين آيات حاکي از قدرت، عزّت وقهر و غلبه ي خداوند، و نشان دهنده ي ضعف پادشاهان، مملوکيّت ملوک، مقهوريّت ارباب قدرت، تواضع جبابره در مقابل عظمت الهي و خضوع و ذلّت سلاطين در برابر خداوند است. عبارت هاي دلنشين اين محدّث بزرگ شيعه در تحقير ملوک ظاهري و سلطنت صوري پادشاهان چنين است:
(تبارک الذي بيده الملک، و هو علي کل شيء قدير، نحمدک اللّهمّ مالک الملک تؤتي الملک من تشاء وتنزع الملک ممّن تشاء، و تعزّ من تشاء، و تذلّ من تشاء بيدک الخير إنک علي کلّ شي ء قدير)، لک العظمة و القدرة و البهاء، و الرفعة و العزّة و البقاء، وبيدک ملکوت الارض و السّماء وا نت العليم الخبير، و انت ملک الملوک، و ربّ الأرباب، و قاهر من في الأرض و السّموات، و اليک المسير، ملکت الملوک بقدرتک، و قهرت الأرباب بعزّتک، و تواضعت الجبابرة لهيبتک، و خضعت الرقاب لعظمتک، فکلّهم بعزّک يعتزّون، و من خشيتک مشفقون، وضعت عيرالمذلّةعن أعناق الملوک، فهم من سطواتک خائفون، فلک الملک و لک الحمد، و اليک يرجعون.(14)
وي پس از سلام و درود بر پيامبر(صلي عليه و آله) و ائمه معصومين(عليه السلام) به اجمال از خلقت انسان و تکريم و فضيلت او بر ساير مخلوقات و نيز مقام خليفة الهي او ياد کرده و با اشاره به هدايت انسان و تدابير امور ديني و دنيوي بشر از سوي پيامبران و امامان، چنين مي گويد:
بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ائمه(عليه السلام) و غيبت آخرين وصيّ او در پس پرده ي غيبت، خداوند کليد فرمان روايي و کشورگشايي را به دست سلاطين عدالت شعار سپرده است.(15)
مجلسي در اين خطبه بعد از ذکر حديث «إذا أرادالله برعية خيراً جعل لها سلطاناً رحيماً؛ يعني هر گاه خداوند خير ملّتي را بخواهد، پادشاه مهرباني را بر آن ها مي گمارد»، در وصف و مدح سلاطين صفّويه مي نويسد:
... و مصداق اين مقال و مُصدق اين حال، احوال خير مال قاطنان(ساکنان) ايران جنّت نشان است که کافّه اهل اين ديار هدايت آثار، سال ها است که در ظل ظليل رأفت و عدالت. و حصن حصين شوکت و جلالت سلاطين معدلت آيين دولت صفويه- انارالله برهانهم و شيدالله ارکانهم- بر فراغ بال و رفاه حال، در مهد سلامت و مهاد استراحت آرميده اند.
مجلسي در ادامه ي اين گفتار، وظيفه يشرعي عموم شيعيان و مردم ايران زمين را قدرشناسي و سپاس از سلاطين اين سلسله بيان کرده و مي نويسد:
پس به فحواي«أشکرکم الله أشکرکم للناس» بر ذمّت همت کافّه ي شيعيان و عامّه ي مؤمنان که ضمير حقايق تصوير ايشان به نور ايمان منور گرديده، شکر نعمت هر يک از افراد انجاد اين سلسله ي عليّه که شموس فلک رفعت و جلالت. و اقمار بروج هدايت و ولايت اند، متحّتم و لازم است.(16)
وي در ادامه، ضمن اشاره به سلطنت نو پاي شاه سلطان حسين صفوي و تعريف و تمجيد از او، اين تبديل و تغيير سلطنت را از نگاه قضا و خواست الهي نگريسته و در وصف شاه جوان صفوي چنين مي نگارد:
اعلي حضرت، فلک رفعت... قهرمان عادل کشورستان... مطرز شعاع شرع سيدالمرسلين، مشيدبنيان دين مبين، حامي ثغور اهل ايمان، ماحي آثار بغي و طغيان، کاسر اوثان و اصنام، مروّج دين سيدّ الانام... اعدل سلاطين زمان ...کافل مصالح الملک و الملة بالعدل و الاحسان؛ مظهر آثار رحمت الله الملک المنّان السلطان... حسين خان مدّالله ظلال جلاله علي مفارق العالمين و شيدّ اساس دولته الي ظهور انوار خاتم الوصيين.(17)
علاّمه مجلسي در قسمت پاياني خطبه با سخناني مدح گونه، و دعا و آرزو براي استمرار سلطنت شاه صفوي، او را به اعتلاي دين مبين توصيه کرده و مي گويد:
..رايت شرع متين و عَلَم دين مبين حضرت سيدالمرسلين و ائمه طاهرين -صلوات الله عليهم اجمعين- به حسن نيّت وصفاي طويّت آن اعلي حضرت، از بسيط زمين به سوي آسمان رفعت و تمکين مرتفع و متعالي بوده باشد.(18)
سخنان علاّمه مجلسي درباره شاهان صفوي منحصر به موارد سه گانه ي فوق نيست. بلکه نمونه اي از اظهارات وي درباره ي سلاطين و دولت صفويه است. نظر به اين که محتواي ساير گفته هاي ايشان با آن چه در اين جا ذکر شد، چندان تفاوتي ندارد؛ لذا از نقل آن ها خودداري کرده و به فهرست اين مطالب در پاورقي اشاره مي نماييم.(19)


پي نوشت ها :


1-ميرزا محمد علي مدرس؛ ريحانةالأدب، ج5، ص 264
2- همان، ص 194
3- مهين پناهي، علاّمه مجلسي و آثار فارسي او، ص 66-67
4- لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفويّه، ص 44؛ و سيد عبدالحسين خاتون آبادي، وقايع السنين و لأعوام، ص 541
5- لارنس لکهارت، پيشين، ص 44؛ و حسن طارمي، علاّمه مجلسي، ص 97
6- لارنس لکهارت، همان، ص 46
7-همان
8- محمدباقر مجلسي، بيست و پنج رساله ي فارسي، ص 135
9- سيدمصلح الدين مهدوي، زندگي نامه علاّمه مجلسي، ج2، ص203
10-علاّمه مجلسي، حيات القلوب، ج1، مقدمه
11- همان، جلاء العيون، ص 3-4
12- همان، حقّ اليقين، ص 1-2
13- محمدابراهيم نصيري، دستور شهرياران، ص 21
14- همان
15-همان
16- همان، ص 22
17- همان، ص 23
18- همان
19- براي اطلاع از تفصيل سخنان علاّمه مجلسي درباره ي دولت و پادشاهان صفويه علاوه بر موارد سه گانه مذکور که در متن آمده است. ر.ک:الف) رساله ي، «ترجمه ي قصيده ي دعبل خزاعي»ضميمه ي بيست و پنج رساله فارسي، ص 53-55؛ مؤلف در اين مقدمه ي اين رساله که در پي درخواست شاه سلطان حسين به ترجمه ي آن اقدام کرد، پادشاه مزبور را با القاب و اوصاف اغراق آميز ستوده است.
ب) کتاب «زاد المعاد»: اين اثر مجلسي کتاب دعا است، مؤلف در مقدمه ي آن با اغراض صحيحي که داشته است شاه صفوي را ستايش مي کند. منتقدان علاّمه مجلسي، از جمله دکتر علي شريعتي، به دليل عدم مناسبت موضوع کتاب با تجليل از شاه صفوي در مقدمه ي آن وي را سخت مورد نکوهش قرار داده اند. ر.ک: علي شريعتي، تشيّع علوي و تشيّع صفوي.
ج)بحار الانوار: مجلسي در چندين جاي کتاب به مناسبت هاي گوناگون از سلاطين صفوي ياد کرده است. وي در مواردي بعضي از احاديث ملاحم را بر دولت صفويه تطبيق کرده و در جاي ديگر از باب احتمال حکم به اتصال حکومت صفوي به دولت امام زمان(عج) نموده، و يا براي استمرار و بقاي دولت اين سلسله دعا کرده است. اينک به موارد اين سخنان در بحارالانوار اشاره مي کنيم:
1- بحارالانوار، ج41، ص 301-302؛ ح32: مجلسي درا ينجا براي دولت صفويه و پادشاهان اين سلسله به سبب ترويج مذهب تشيع در ايران دعا مي کند.
2- بحارالانوار، ج50، ص 339؛ مؤلف در اين جا شاه سلطان حسين را به خاطر تعمير قبور ائمه (عليه السلام) در سامرا مورد تحسين و تمجيد قرار مي دهد.
3- بحارالانوار، ج52، ص 235-237؛ ح104: در اين جلد يکي از احاديث ملاحم (ملاحم به احاديثي گفته مي شود که در آن ها ائمه (عليه السلام) از وقايع و حوادث آينده جهان خبر داده باشند) (پيش گويي هاي) علي(عليه السلام) را که در بيان علائم ظهور امام زمان، (عج) مي باشد، بر دولت صفويه و بعضي از پادشاهان اين سلسله تطبيق مي کند.
4- بحارالانوار، ج52. ص 243، ح116؛ مجلسي در اين جا نيز مانند مورد قبل يکي از احاديث ملاحم را بر دولت صفويه تفسير مي نمايد.
5 - بحارالانوار، ج86، ص 89؛ علاّمه مجلسي در اين قسمت براي دولت صفويه به خاطر تعمير حائر حسين (عليه السلام) دعا مي کند.

منابع:
سلطان محمدي، ابوالفضل، (1389)، انديشه سياسي علامه مجلسي،قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
دفاع از کارنامه ي سياسي علامه مجلسي

دفاع از کارنامه ي سياسي علامه مجلسي




انتقادهايي که از علاّمه مجلسي شده است، در دو جنبه علمي و عملي مي باشد. از لحاظ علمي و معرفتي، ديدگاه هاي او درباره تصوف، فلسفه، مسلک اخباري گري و نقل اخبار صحيح و سقيم در آثار و تاليفات او است، و از لحاظ علمي نيز عکس العمل وي در قبال فرقه هاي صفويه، فلاسفه، اهل سنّت، اقليت هاي مذهبي(اهل کتاب)، تعصب شديد او به شيعه اثناعشري و مخالفت با مذهب تسنن مي باشد. از لحاظ سياسي، عملکرد سياسي وي به طور مشخص در چند مورد نقد شده است: 1- هم کاري وي با حکومت و سلاطين صفوي؛ 2- تمجيد و تجليل از پادشاهان صفوي؛ و3- ايفاي نقش در سقوط اصفهان.
در اين جا موارد ياد شده را به اجمال مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم:


1- هم کاري علاّمه مجلسي با حکومت صفوي



يکي از انتقادهايي که بر عملکرد سياسي علاّمه مجلسي شده است، حضور وي در دستگاه حکومت صفوي و هم کاري با آنان است، به عبارت صريح تر، وي به عالم درباره ي متهم شده است.
نکته اي که قبل از پرداختن به اين موضوع توجه بدان ضرورت دارد، اين است که فقهاي شيعه در طول تاريخ اسلام در برابر يک واقعيت تلخ سياسي- اجتماعي قرار داشتند و آن، محروميت امامان شيعه و نابيان آن ها از خلافت و حکومت، و گرفتاري مسلمانان به حکومت هاي جور بوده است. اکنون سؤال اين است که با وجود استيلاي حکام جور بر سرنوشت و زندگي مسلمانان، بهترين گزينه اي که در برابر علماي ديني قرار داشت کدام است؟ آيا آن ها بايد با نگاه کلامي، فقهي و آرماني با اين حکومت ها برخورد مي کردند؟ آيا با مبارزه منفي و انزواطلبي از پادشاهان جائر مي توانستند مشکلات جامعه اسلامي را حل کرده و حکومت مشروع و آرماني خود را مستقر سازند؟ يا اين که بهترين راه حل ممکن در آن شرايط، تن دادن به هم کاري با خلفا و سلاطين جور براي حفظ و بقاي دين و مذهب و اصلاح وضع موجود بوده است.
حقيقت اين است که فقهاي شيعه با تمسک به سيره ائمه (عليه السلام) در هم کاري با خلفاي جور، با ديد واقع گرايانه به مسائل و مشکلات سياسي جهان اسلام، درصدد اصلاح وضع موجود برآمدند تا پادشاهان جائر را از راه معاشرت و هم آهنگي با آنان، هدايت و اصلاح کرده و حتي المقدور از قدرت ظاهري آنان در راه تقويت دين و ترويج مذهب تشيّع و تحقق نسبي عدالت اجتماعي استفاده نمايند. به طور مسلّم، عالمان ديني با اتخاذ اين روش تا حدودي به اهداف مذکور دست يافتند.
معاشرت با سلاطين جور با اغراض صحيح و مشروع، امري است که در طول تاريخ اسلام از دوران علي (عليه السلام) مرسوم و معمول بوده است. از نمونه هاي تاريخي حضور امامان معصوم و علماي شيعي در دربار خلفا و سلاطين به موارد متعددي مي توان اشاره کرد؛ از آن جمله: حضور علي (عليه السلام) در دستگاه خلافت خلفاي سه گانه و هم کاري با آن ها؛ پذيرش منصب ولايت اهواز از سوي عبدالله نجاشي، يکي از اصحاب امام صادق (عليه السلام)، در حکومت منصور دوانيقي، قبول منصب وزارت از سوي علي بن يقطين به توصيه ي امام موسي کاظم(عليه السلام) در خلافت هارون الرشيد؛ ولايت عهدي امام رضا در حکومت مأمون عباسي؛ وزارت خواجه نصيرالدين طوسي در دستگاه سلطنتي هلاکوخان مغول؛ رابطه علاّمه حلّي با الجايتو سلطان مغول؛ و حضور و مشارکت سياسي علماي مشهور شيعه در حکومت صفوي، مانند محقق کرکي، شيخ بهايي، محمدتقي مجلسي، محمدباقر سبزواري، آقا حسين خوانساري و علاّمه مجلسي و قبول مناصب و مشاغل سياسي- مذهبي از سوي آن ها، همه ي اين موارد، گوياي اين حقيقت است که هم کاري عالمان شيعي با حکّام مسلمان ( شيعه و سني) به منظور ترويج دين و تقويت مباني مذهب جعفري، امري جايز و گاه واجب بوده است؛ از اين رو اگر کسي به يکي از علماي بزرگ که مورد احترام دانشمندان ديني اند، خرده بگيرد بايد در برابر عملکرد همه آن ها پاسخ گو باشد، زيرا انتقاد از برخي از آن ها در عمل ِمشترک دور از انصاف است.(1)
اينک با استناد به ديدگاه هاي فقهي علاّمه مجلسي در باب «جواز معاشرت ظالمان» مسئله مزبور را مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهيم: همان طور که مي دانيم علاّمه مجلسي مانند ساير فقهاي شيعه، به حرمت اعانت و هم کاري با ظالم حکم کرده و دشمني با فسّاق را واجب، و دوري جستن از آن ها را از انواع و «مراتب » نهي از منکر مي داند.(2) بنابراين، هم کاري علاّمه مجلسي را با سلاطين معاصر خود از دو طريق مي توان توجيه کرد:
1- سلاطين صفويّه از نگاه مجلسي علي رغم نظر برخي ديگر، سلاطين عدل محسوب مي شدند، طبق اين نظريه، هم آهنگي و هم کاري و ي با سلاطين، مجاز و براساس اصول وقواعد فقهي که هم کاري با سلطان عادل را جايز مي شمارد، صورت گرفته است. در اثبات اين نظريه دو دليل مي توان اقامه کرد:
دليل نخست- پادشاهان صفوي: وي در مقدمه ي برخي از کتاب ها و رسايل خود پادشاهان اين سلسله را بارها با عنوان «سلطان عادل» توصيف کرده است.ليکن اين دليل به سبب توجيه پذيري آن چندان قابل اعتماد نيست، زيرا تنها راه اثبات جواز هم کاري او با حاکمان صفوي منحصر به اين دليل و «احتمال» نيست، بلکه ادله و احتمالات ديگري هم در توجيه مدح سلاطين صفوي و هم کاري مجلسي با آنان وجود دارد که با نظرهاي فقهي ايشان بيش تر هم خواني دارد.
دليل ديگر- مبنا و نگرش برخي از نويسندگان در تأويل و توجيه هم کاري فقهاي اين دوره با شاهان صفوي؛ علامه ي مجلسي مشروعيت (شرعي و فقهي) سلطنت حاکمان صفوي را ناشي از تنفيذ ولايت و حکومت از سوي فقها به شاهان صفوي مي داند. اعطاي اين نيابت معمولاً در مراسم تاج گذاري سلاطين اين سلسله مرسوم بوده است. مؤلف نجوم السماء در اين باره مي نويسد:
طريقه ي حقّه اماميّه اين است که صاحب مُلک، امام زمان را مي دانند، و کسي را نمي رسد که در ملک امام بي اذن او، يا اذن نايب او دخل و تصرف نمايد. پس در اين وقت که امام زمان، يعني حضرت قائم آل محمد -صلوات الله عليه و عليهم- غايب است، مجتهد جامع الشرائط عادل هر که باشد نايب آن حضرت است، تا در ميان مسلمين حافظ حدود الهي باشد. چون ملک داري و سپه آرايي از فضلا و مجتهدان اين زمان صورت نمي گيرد. و لذا هر پادشاهي را مجتهد معظم آن زمان نايب خود کرد، کمر او را بسته، تاج بر سرش گذاشته، بر سرير سلطنت مي نشانند. و آن پادشاه خود را نايب او تصور مي کرد، تا تصرّف او در ملک و حکومت اش بر خلق به نيابت نايب امام بوده، صورت شرعي داشته باشد. لهذا شاه سليمان صفوي مغفور را آقا حسين خوانساري مبرور، به نيابت خود بر سرير سلطنت اجلاس فرمود... و سلطان حسين صفوي را مولانا محمدباقر مجلسي(رحمه الله) و هم چنين سلاطين سلف را مجتهد آن سلف.(3)
اين نظريّه ممکن است در مورد شاه طهماسب اول مصداق پيدا کند، زيرا به نقل صاحب روضات الجنات، اين پادشاه از محقق کرکي درخواست کرد حکومت و سلطنت را که از آن مجتهدان است، به نيابت از او و به عنوان عامل نايب امام زمان(عج) بر عهده داشته باشد.(4) اما نکته قابل توجه در اين خصوص اين است که پاسخ محقق کرکي به درخواست شاه طهماسب در تاريخ اين دوران و هم چنين در کتاب نجوم السماء درباره يساير فقهاي اين دوره که با حاکمان صفوي هم کاري داشته اند، از قبيل شيخ بهايي، محقق داماد، ملامحسن فيض کاشاني و محقق سبزواري نقل نشده است. به نظر مي رسد مطلب فوق استنباط شخصي مؤلف روضات الجنات از کيفيت مراسم تاج گذاري پادشاهان صفوي بوده باشد که معمولاً در آن مراسم علماي بزرگ نيز حضور مي يافتند؛ بنابراين دليل دوم نيز قابل اعتماد نيست، زيرا حضور عالمان ديني در چنين مراسمي محمل هاي ديگري، از قبيل تقيّه، مصلحت و ضرورت نيز دارد.
2- در تبيين هم آهنگي و هم کاري علاّمه مجلسي با شاهان صفوي عناوين سه گانه اي وجود دارد که خود مجلسي به آن ها در بحث معاشرت ظالمان تصريح کرده است، اين عناوين عبارت اند از: 1-تقيّه؛ 2- مصلحت عباد؛ و 3- اقامه ي امر به معروف و نهي از منکر. عناوين مذکور در طول تاريخ سياسي اسلام مبناي مشروعيت و جواز هم کاري فقهاي شيعه با سلاطين جور بوده است. اين احتمال که موضع و عملکرد علاّمه مجلسي در قبال شاهان صفوي براساس عوامل مذکور باشد، با مباني کلامي و ديدگاه هاي فقهي ايشان منطبق است؛ از اين رو به نظر مي آيد با وجود احکام ثانويّه در فقه اماميّه، در تجويز و تصحيح هم کاري با حاکم جائز نيازي به توجيه سابق نباشد. در اين جا براي مستند ساختن راه حل دوم با آراي سياسي علاّمه مجلسي در خصوص هم کاري با حاکم جائز، به سخناني از ايشان اشاره مي کنيم:
وي در کتاب عين الحيات فصلي را به بحث از احوال سلاطين عدل و جور، کيفيت معاشرت با سلاطين، حقوق پادشاهان، و مفاسد قرب پادشاهان اختصاص داده است و در آغاز هر بحث، اجمالي از نظر خود را که همان مفاد روايات است، بازگو کرده و سپس احاديث مربوط به هر عنوان را نقل مي کند.
مجلسي درباره ي علل و اسباب جواز و حتي وجوب هم کاري با حکّام مي نويسد:
بدان که گاه هست که معاشرت با ايشان( حکاّم و امرا) و تردد به خانه هاي ايشان واجب مي شود به سببي چند:
اول- تقيه: پس اگر کسي از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد براي دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است و حضرات ائمه معصومين- صلوات الله عليهم- به خانه ي خلفاي بني عباس- عليهم اللعنه- و منسوبان ايشان به تقيّه تردد مي نموده اند و ملايمت و مدارا با ايشان مي فرموده اند.
دوّم- آن که به قصد اين رود که دفع ضرري از مظلومي بکند يا نفعي به مؤمني برساند و به اين سبب نيز گاهي واجب و لازم مي شود... بلکه اگر کسي قادر بر رفع ظلمي از مؤمني باشد و رعايت عزّت و اعتبار خود بکند و متوجه آن نشود شريک آن ظلم خواهد بود و معاقب خواهد گرديد و حق تعالي او را ذليل خواهد کرد...
سوّم- آن که به قصد هدايت ايشان اگر قابل هدايت باشند به نزد ايشان برود که شايد يکي از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد، چنان چه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است که حضرت لقمان به خانه ي قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مي رفتند و ايشان را موعظه مي کردند و برايشان ترحّم مي کردند به سبب بلايي که ايشان به آن مبتلا گرديده اند...(5)
مجلسي در پايان، از تبعيّت و پيروي هواهاي نفساني در توجيه تقرّب به پادشاهان هشدار داده و مي نويسد:
اي عزيز، بدان که وجوهي که مذکور شد با وجوه ديگر که ذکرش موجب طول کلام است، گاه باشد که غرض واقعي آدمي است، اکثر اوقات نفس غرض هاي فاسد و خيالات باطل خود را از محبّت جاه و عزّت و اعتبار مال و منصب را به اين صورت ها در نظر آدمي در مي آورد و آدمي را فريب مي دهد و گمان مي کند که از براي خدا است، اما چون بشکافد معلوم اش مي شود که غرض اش محض دنيا بوده است و در اين قسم امور، هواهاي نفساني با اغراض صحيحه ي انساني بسيار مشتبه مي شود؛ پس فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالک به در نبايد آورد: « هدانا الله و جميع المؤمنين الي مسالک اليقين».(6)
و اما تطبيق جهات سه گانه مذکور بر موضع و عملکرد سياسي علاّمه مجلسي از اين قرار است:
الف) تقيه: احتمال اني که هم کاري مجلسي با شاهان صفوي براساس تقيّه بوده بعيد است، زيرا مشروعيت عمل به تقيّه در جايي است که پادشاه ظالم شخص را مورد تهديد جاني، يا عرضي و يا مالي قرار دهد، حال آن که علاّمه مجلسي در پذيرش منصب شيخ الاسلامي از سوي شاهان صفوي تهديد و ارعاب نشد و ضرر يا خطري از آن ها متوجه وي نگرديد؛ بنابراين وي مي توانست از قبول اين منصب و هم کاري با سلاطين معاصر خودداري کند.
ب) مصلحت عباد: «مصلحت دفع ضرر از مؤمن و يا جلب نفع براي مؤمن» به يقين در مورد مجلسي صدق مي کند، زيرا به شهادت تاريخ، وي علاوه بر اين که مرجع ديني شيعيان جهان در عصر خود بود، به سبب جايگاه مهم سياسي- اجتماعي اي که داشت پناهگاه مسلمانان و ستم ديده گان و پاسخ گويي تظلّمات مردم در دستگاه سلطنت بود.
ج) اقامه امر به معروف و نهي از منکر: با توجه به تأثير و نفوذ بسيار زياد علاّمه مجلسي در شاه صفوي، به طور مسلّم نصايح او در محدود ساختن بيدادگري و ظلم آن ها بر شهروندان ايراني مؤثر بوده است. از سوي ديگر، گرايش شاهان صفوي به مسائل ديني و اهتمام آن ها به امر به معروف و نهي از منکر، ترويج مذهب و فرهنگ شيعه و بزرگداشت علماي دين، متأثر از رهنمودها و حضور مقتدر اين محدّث بزرگ در دستگاه دولت صفوي بود.
آن چه از فعاليت هاي سياسي علاّمه مجلسي در بخش نخست اين نوشتار ذکر شد؛ از قبيل شکستن بت هندوها در اصفهان در عهد شاه سليمان، ملزم ساختن شاه سلطان حسين صفوي به صدور فرمان منع شراب فروشي، توقف جنگ طوائف و صدور فرمان هاي امر به معروف و نهي از منکر در سراسر ايران از سوي آخرين پادشاه صفوي، تأثير عامل اخير را در انگيزه و رفتار سياسي مجلسي بيش تر آشکار مي سازد.
در هر صورت، تحقق يک عنوان از عناوين مذکور براي تبيين و مشروعيت هم کاري علاّمه مجلسي با سلاطين، صفوي کافي است. حضور مجلسي در دستگاه سياسي وقت براساس تکليف و وظيفه ي شرعي و انساني او بوده و هرگز عنوان اعانت ظلم بر رفتار او صدق نمي کند؛ از اين رو انتقاد برخي از نويسندگان نسبت به موضع و عکس العمل او در قبال حاکمان صفوي ناشي از غفلت و يا غرض ورزي آن ها است؛ البته در اين ميان ناگفته نماند که پادشاهان صفوي از ساير سلاطين امتياز ويژه اي داشتند و آن، عبارت از اين بود که سلاطين صفويه از آغاز تا فرجام مروّج مذهب تشيّع، مجري احکام شريعت و حامي دين و عالمان ديني بوده و در واقع، در طول دوران صفويّه به جز دوره ي کوتاه شاه اسماعيل دوم، جملگي تابع و مجري نظرهاي علماي شيعه بودند. در تأييد اين مطلب شواهد تاريخي فراواني را از منابع دوره ي صفويه مي توان ارائه داد.(7) عالمان شيعي حفظ و تقويت حکومت مقتدر شيعي را که مدافع عقايد و مذهب تشيع و علماي شيعي در برابر مخالفان بوده، براساس اصول و مباني مذکور، وظيفه شرعي خود مي دانستند، دانشمند در مورد مطالعه ما نيز از اين قاعده مستثنا نيست.

2- تبيين مدح سلاطين صفوي از سوي علاّمه مجلسي



دومين انتقادي که از رفتار سياسي علاّمه مجلسي شده است مدح وي از حاکمان صفوي است که در ديباچه يبرخي از کتاب ها و رساله هاي فارسي او آمده است.
بعد از ذکر نمونه هايي از مدح علامه ي مجلسي درباره ي پادشاهان صفوي که در بخش نخست اين گفتار به آن ها اشاره شد. در تبيين اين عمل سياسي وي که مورد انتقاد برخي از نويسندگان معاصر قرار گرفته نکاتي را متذکر مي شويم(8)؛
الف) القاب و اوصاف مورد تأکيد مجلسي در وصف شاهان صفوي
بي ترديد هدف و انگيزه ي اصلي مجلسي از ذکر اوصاف شايسته براي شاهان صفوي، هدايت غيرمستقيم آن ها به راه راست بوده است؛ به بيان ديگر، سخنان مجلسي در مدح حاکمان صفوي مشتمل بر بسياري از وظايف مهم حاکم اسلامي است که در قالب القاب و اوصاف بيان شده است. در حقيقت، مجلسي بي آن که توجيه گر سلطنت شاهان باشد درصددِ اصلاح وضع موجود و تصحيح اعمال و رفتار حاکمان و ترغيب ايشان به ترويج مذهب اثناعشري در ايران بوده است، ليکن منتقدان رفتار سياسي مجلسي از کنار اين نکته مهم با بي توجهي گذشته اند. اکنون به محورهايي که در سخنان مجلسي در مدح شاهان آمده است، به اجمال اشاره مي کنيم:


1- تاکيد بر عدالت شعاري و عدالت گستري سلاطين صفويه



همان طور که قبلاً اشاره شد، از نظر مباني کلامي و فقهي اماميّه، هر حاکم و سلطاني که از جانب امام معصوم در غيبت صغري و يا نايب امام در غيبت کبري به حکومت منصوب نشده باشد حاکم جور شناخته مي شود. براساس اين قاعده مي توان گفت که سلاطين صفوي، سلاطين جور محسوب مي شدند، زيرا آن ها حکومت را نه از طريق مشروع، بلکه از راه قهر و غلبه و تعصب قومي به دست آوردند؛ بنابراين عادل خواندن آن ها از سوي مجلسي يا از باب تقيه بوده، يا اين که شاهان صفوي را به وظيفه مهم شان ( عدالت گستري) هدايت کند و يا از راه مقايسه ي بين سلاطين آن دوران با شاهان صفوي بود.
اين نکته شايد از کلمه «اعدل سلاطين زمان»(9) قابل استفاده باشد.

2- منسوب دانستن خاندان صفوي به خاندان اهل بيت (عليه السلام)



انتساب سلسله صفوي به خاندان اهل بيت (عليه السلام) امري مسلّم در جامعه سياسي و مذهبي ايران عهد صفويّه بود. اين مسئله از آغاز عصر صفوي تا فرجام آن، يکي از عوامل مهم موفقيت اين سلسله و مقبوليت آنان در نزد شيعيان معاصر بوده است.
هيچ يک از علماي اين دوره ادعاي نسبت شيخ صفي الدين اردبيلي و تبار وي به امام موسي کاظم (عليه السلام) را نقض نکردند، بلکه عالمان ديني و مورخان عصر صفوي به صراحت اين نسبت را پذيرفته و در آثار خود مورد تأييد قرار دادند. از علمايي که به سيادت شاهان صفوي تصريح کرده اند، عبارت اند از: شيخ بهايي در مقدمه ي کتاب جامع عباسي(10) سيد عبدالحسين خاتون آبادي در کتاب وقايع السنين و الأعوام، (11) اسکندربيگ در کتاب تاريخ عالم آراي عباسي(12)، مؤلف رستم التواريخ(13)، علاّمه محمد باقر مجلسي در حقّ اليقين (14) و حيات القلوب(15) و...
از علماي بعد از عصر صفوي دانشمنداني، نظير سيد محمد علي قاضي طباطبايي در تعليقات خود بر کتاب انوارنعمانيّه(16)، ميرزا محمد باقر مؤلف روضات الجنّات(17) و ديگران بر سيادت صفّويه صحه گذاشته اند.
ناگفته نماند که سيادت شاهان صفوي از سوي محققان و نويسندگان متأخر با استناد به شواهد تاريخي مورد ترديد و انکار قرار گرفته، و اين ادّعا را ساختگي و براي فريب دادن مردم و جلب حمايت و اطاعت آنان و حتي خواص مي دانند. در پاسخ به اين پرسش که چرا علماي ديني ادعاي سيادت پادشاهان صفوي را تأييد کرده و به نقد و اثبات و يا رد آن از ديدگاه رجالي نپرداختند و حتي کوچک ترين ترديدي به آن ابراز ننمودند، عللي را مي توان ذکر کرد:
نخست اين که بر فرض واقعيت نداشتن اين انتساب، رعايت مصالح مذهب و کشوراسلامي ايجاب مي کرد سلسله حاکم شيعي مذهب که مروّج مذهب شيعه اثني عشري و حامي علماي آن بودند. با طرح اين گونه مطالب تضعيف و سست نگردد.
دوم اين که شايد دانشمنداني به کذب اين ادّعا واقف بودند، ليکن از خوف سلاطين صفوي جرأت اظهار آن را نداشتند، و پر واضح است که ذکر کلام و يا نسبت ديگران در کتاب دانشمنداني که در مقام نقد آن نبودند دليل بر صحت يا قبول آن نيست.
سوم اين که نويسندگان در سيادت خاندان صفوي در دوران متأخر از اين سلسله، به ويژه در دوران معاصر ترديد داشته اند، ولي در طول تاريخ صفويه و قاجاريه خدشه اي در سيادت خاندان صفوي از سوي آن ها نقل نشده است.
سرانجام اين که اظهار اين نوع سخنان تأييدآميز مسلّماً تأثير شگرفي در تعصب و حمايت شاهان صفوي از مذهب شيعه اثني عشري داشته است؛ بنابراين ذکر نسب خاندان صفوي در مقدمه آثار مجلسي مي تواند براساس يکي از ادله فوق باشد.(18)


3 - معرفي پادشاهان صفوي به عنوان مروّجان مذهب شيعه اثناعشري و سدّ نفوذ ناپذير در برابر مخالفان (اهل سنّت)



بي ترديد، دفاع و حمايت عالمان شيعي از حکومت صفوي بيش تر از اين عامل نشأت مي گرفت، زيرا به شهادت تاريخ، تنها دولت صفويه بود که قاطعانه و براي هميشه مذهب تشيّع را در ايران به عنوان مذهب رسمي اعلام مي کرد. آنان در اين راه از هيچ تلاشي دريغ نکردند؛ البته ممکن است شاهان صفوي در اتخاذ اين سياست اغراض ديگري را نيز، مانند تثبيت قدرت و حاکميت خود در سر داشتند، اما به هر حال اين مطلب خواسته علماي شيعه بود که در سايه حکومت پادشاهان شيعه زندگي کرده و آزادانه به تبليغ و ترويج مذهب تشيع بپردازند؛ بنابراين مجلسي و ديگر علماي دوره ي صفوي در نسبت دادن اين دو وصف به حاکمان صفوي به خطا نرفته اند.

4- امنيت اجتماعي واستقلال ايران، ارمغان دولت صفويه



در اين که حکومت صفوي نخستين حکومت ايراني با ويژگي تماميّت ارضي، وحدت ملّي و استقلال (سياسي) پس از پيوستن ايرانيان به دين اسلام بوده است، ظاهراً بين مورخان و محققان اتفاق نظر وجود دارد.(19)
مجلسي در خطبه ي جلوس شاه سلطان حسين، سپاس و قدرداني از شاهان اين سلسله را به سبب وجود امنيّت حاکم بر ايران در اين دوران، بر شيعيان و ايرانيان لازم مي داند. اهميّت سخنان او وقتي ظاهر مي شود که امنيت کشور با هجوم محمود افغان برچيده شد و حکّام جائري، نظير محمود افغان، اشرف افغان و نادرشاه افشار بر ايران مسلط گرديدند.
5- دعا براي استمرار دولت صفويه تا ظهور امام زمان(عج)
6- ظّل الله دانستن پادشاهان صفوي
7- لازم التعظيم دانستن سلاطين صفوي
به طور مسلّم، خواست و آرزوي مجلسي مبني بر تداوم حکومت صفويه به منظور استمرار خدماتي بوده است که حاکمان صفوي به تشيع و شيعيان کرده بودند؛ به عبارتي مجلسي در آن شرايط وجود حکومت صفويه را با ويژگي هاي مثبتي که داشت، براي ايران مفيد و لازم مي دانست و به ديگر سخن، حکومت صفويه را بهترين حکومت موجود مي دانست، نه بهترين حکومتي که بايد باشد. لازم التعظيم دانستن شاهان صفوي نيز براساس مصالح مسلمين و شيعيان آن روزگار و خدماتي بود ه است که حاکمان اين سلسله نسبت به دين و علماي ديني و مذهب اثني عشري ارائه مي دادند.


ب) پاسخ هاي علاّمه مجلسي در تبيين مدح سلاطين صفوي



علاوه بر مطالبي که گذشت، جواب هاي متعدد ديگري که بر انتقاد از مدح مجلسي درباره ي حاکمان صفوي داده شده و يا مي توان اضافه کرد، عبارت اند از:
1- علاّمه مجلسي آغازگر اين رسم در بين عالمان شيعي نبوده و آخرين آن ها هم نيست، تأليف کتاب ها و اهداي آن به سلاطين و مدح وثناي آن ها در مقدمه ي اين گونه تأليفات از ديرباز معمول و مرسوم بوده است و عده زيادي از علماي شيعه به اين سنت عمل کرده اند؛ از قبيل شيخ صدوق (عليه السلام) که کتاب عيون اخبارالرضا را به اسم صاحب بن عباد وزيرِ فخرالدوله ديلمي کرد و آن را به وي اهدا کرد؛(20) علاّمه حلي به پاس خدمات و اقدامات الجايتو در رسميت بخشيدن به مذهب تشيع در ايران، کتاب هاي معروف خود در بحث امامت، يعني نهج الحقّ و کشف الصدق و منهاج الکرامة را به سلطان مغول هديه کرد و او را در مقدمه ي اين دو کتاب با اوصاف اغراق آميزي ستود.(21) در عصر صفوي شيخ بهايي حسب الأمر شاه عباس اوّل مأمور گشت تا جامع عباسي را در علوم دينّيه( احکام) تأليف نمايد. تا عامه ي خلق از آن بهره يابند(22)، وي در مقدمه آن شاه صفوي را مدح و ثنا گفت؛ عبدالرزاق لاهيجي، گوهر مراد را به عباس ثاني اهدا کرد؛ ملامحسن فيض کاشاني، آقا جمال خونساري و مير محمد حسين خاتون آبادي برخي از تأليفات شان را به نام سلاطين معاصر خود تأليف و اهدا کردند؛(23) و علاّمه مجلسي نيز مانند ديگر عالمان ديني معاصر خود به رسم معمول عمل کرده است.
2- تجليل علاّمه مجلسي از سلاطين صفوي در دوران تصديق شيخ الاسلامي و مشارکت او در امور سياسي بوده است؛ از اين رو محذور و معذور بودن وي در اقدام به چنين اموري را در آن دوران مي توان حدس زد، زيرا در آثار قبل از دوران شيخ الاسلامي وي، به ويژه در مقدمه ي بحارالانوار اثري از اين سخنان در مدح شاهان صفوي نيست.
3- غرض علماي ديني از اهداي آثار برجسته خود به سلاطين، حفظ و بقاي آثار و تسهيل امکان استفاده عموم از آن ها بوده است.
4- در تبيين اين اقدام مجلسي توجه به مبناي فقهي ايشان در مدح ظالمان ضروري است. علاّمه مجلسي مانند ساير فقهاي اماميّه، بر حرمت مدح ظالم فتوا داده است، ليکن در اين موضوع استثنايي هم قائل است و آن، اين که مدح ظالمان در غير مورد ظلم شان، يعني در اعمال نيک و صالح مشروط بر اين که اين مدح موجب جرأت بيش تر آنان در ارتکاب ظلم و معاصي نگردد جايز است، (24) تا چه رسد به اين که مشوّق آن ها به اعمال پسنديده شود؛ بنابراين براساس مباني فقهي ايشان هم، مدح سلاطين قابل تأويل است، با اين وصف، خرده گيري بر اين محدّث عالي مقام شيعه نشان از غفلت يا غرض نويسنده دارد.
5- استاد علي دواني هدف عالمان ديني در عصر صفوي، از جمله مجلسي را چنين بيان مي کند:
با نوشتن کتاب هاي ديني به نام شاه، او را با دين و مذهب همراه کنند، آن ها را به مدرسه بياورند، و به نام دين و مسلماني وادار کنند، مدرسه بسازند، و با علما، طلاب و مردم دين دار مربوط باشند..(25)
علاوه بر آن چه گفته شد، نکته مهمي که بايد در تبيين انديشه علماي ديني و ارزيابي عملکرد سياسي شان مورد توجه و تأمل قرار گيرد اين است که انديشه و رفتار سياسي آنان را بايد براساس مباني نظري و مقتضيات اوضاع سياسي- اجتماعي شان نقد و بررسي کنيم که آيا در چنان شرايط زماني و مکاني اتخاذ چنان موضع و يا انتخاب چنان عقيده اي صحيح بوده است يا نه؟ و الا اگر انديشه و عملکرد آن ها را از چارچوب و بستر زمان و مکان خارج کرده و مطابق با شرايط فرهنگي و افکار عمومي معاصر بسنجيم علاوه بر خطاي نظري، دچار خطاي عملي و ظلم به انديش مندان، و گمان ناصواب در حق علماي بزرگ شيعه نيز شده ايم.
بنابر آن چه گفته شد، نتيجه مي گيريم که با توجه به نمونه هاي تاريخي هم کاري ائمه معصومين(عليه السلام) با خلفاي غاصب و تعامل و روابط نزديک علماي شيعه با سلاطين جائر، موضع و عملکرد سياسي علاّمه مجلسي در قبال سلاطين صفوي، را مي توان بازتابي از شرايط نظري و واقعي محيط سياسي و تاريخي او، پاسخي مثبت و کارآمد به نيازها و مقتضيات جامعه سياسي و ديني اين دانشمند، استفاده اي مطلوب و عملي از اختيارات ولايت فقيه در مسائل حکومتي، واکنشي به هنگام در برابر ناهنجاري هاي سياسي- اجتماعي و بالأخره، حسّ مسئوليت پذيري وي در اصلاح جامعه مسلمانان دانست؛ از اين رو انتقادهاي برخي از نويسندگان از عمل سياسي اين انديش مند بزرگ، ناعادلانه، غيرعلمي و غيرمستند به واقعيت هاي تاريخي دوران او مي باشد.
در پايان، به سخنان امام خميني- رضوان الله تعالي عليه، در پاسخ به منتقدان از علاّمه مجلسي به ويژه رفتار سياسي او اشاره مي کنيم، امام خميني(رحمه الله عليه) ضمن تأييد رفتار سياسي علماي شيعه و دفاع از خواجه نصيرالدين طوسي، محقّق ثاني و شيخ بهايي به انتقاد منتقدان درباره ي هم کاري علاّمه مجلسي با سلاطين صفويه نيز پاسخ داده و ايراد آن ها را ناشي از عدم اطلاع آن ها به واقعيت هاي تاريخ مي داند:
... اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير را شما مي دانيد اين را، که خواجه نصير که در دستگاه ها وارد مي شد. نمي رفت وزارت کند، مي رفت آن ها را آدم کند، نمي رفت که براي اين که در تحت نفوذ آن ها باشد، مي خواست که آن ها را مهار کند؛ تا آن اندازه اي که بتواند... و امثال او مثل محقق ثاني، مثل مرحوم مجلسي و امثال مرحوم مجلسي که در دستگاه صفويه بود. صفويه را آخوند کرد نه خودش را صفويه کرد، آن ها را کشاند توي مدرسه و تولي علم و توي دانش. و اين ها تا آن اندازه اي که البته توانستند، بناء عليه ما نبايد مقايسه بکنيم که روحانيون يک وقتي اگر وارد شدند، الآن هم ما اگر بتوانيم، ما آن وقت هم اگر مي توانستيم آن طوري که آن ها مي خواستند خدمت کنند. ما هم وارد مي شديم، براي اين که مقصد اين است که انسان درست بکنيم، اگر انسان بتواند که محمدرضا را انسان کند بسيار کار خوبي است. انبيا براي همين آمده اند.(26)
امام(رحمه الله عليه) در جاي ديگر در همين خصوص مي فرمايند:
در باب امور سياسي- يک طايفه از علما اين ها گذشت کرده اند از يک مقاماتي و متصل شدند به يک سلاطين با اين که مي ديدند که مردم مخالف اند، لکن براي ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامي و ترويج مذهب حق، اين ها متصل شدند به يک سلاطين و اين سلاطين را وادار کردند خواهي نخواهي براي ترويج مذهب، مذهب تشيّع، اين ها آخوند درباري نبودند. اين اشتباهي است که بعضي نويسندگان ما مي کنند.
سلاطين اطرافيان اين آقايان بودند، اين ها اغراض سياسي داشتند، اغراض ديني داشتند، نبايد تا کسي به گوشش خورد که مثلاً مجلسي - رضوان الله عليه-، محقق ثاني- رضوان الله عليه- شيخ بهايي- رضوان الله عليه-، با اين ها روابط داشتند. مي رفتند سراغ اين ها، همراهي شان مي کردند... خيال کند که اين ها مانده بودند براي جاه و عزّت. و احتياج داشتند به اين که شاه سلطان حسين، يا شاه عباس به آن ها عنايتي بکنند، اين حرف ها نبوده در کار، آن ها گذشت کردند، يک مجاهده نفساني کردند براي اين که مذهب را به وسيله آن ها به دست آن ها ترويج کنند، وقتي جلوگيري از سب حضرت امير مي خواستند بکنند دريکي از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند که خوب، شش ماه ديگر صبر کنيد ما سبّ اش کنيم. اين ها در يک هم چو محيطي که سبّ ايمر اين طورها بوده و رايج بوده و از مذهب تشيّع هيچ خبري نبود و هيچ اسمي نبود، اين ها رفته اند، مجاهده کرده اند، خودشان را پيش مردم، مردم آن عصر شايد اشکال به آن ها داشتند از باب نفهمي، چنان چه حالا هم اگر کسي اشکال کند نمي داند قضيه را، غرض ندارد، نمي داند قضيه را.(27)


3- نقش داشتن در سقوط اصفهان



عده اي از محققان تاريخ ايران در دوره ي صفويه، يکي از عوامل مؤثر در انقراض دولت صفويه را دخالت علماي ديني در امور سياسي ذکر کرده اند.
ادوارد براون در اين باره مي نويسد:
در عهد شاه سلطان حسين آخرين پادشاه... سلسله صفوي علاوه بر خواجگان حرمسرا، يک طبقه هم به قدرت رسيدند که نفوذ و قدرت شان باعث وحدت روحاني(معنوي) و کارآيي ملي نگرديد، اين طبقه همان روحانيون بودند که سرانجامش ظهور ملامحمدباقر مجلسي بسيار متنفذ و مخالف شديد صوفيان و مرتدان بود، مريدان و پيروانش گويند:(28) پس از مرگش به سال 1111 ه. ق طولي نکشيد که مشکلات به حدي رسيد که سرانجام ايران را در معرض مخاطرات گذاشت، ولي بعضي خود او و يارانش را مسبب اين مخاطرات مي دانند و معتقدند که آن ها با تعصبّات شديد خود، مسبب آن پيش آمدها بوده اند.(29)
هم چنين مؤلف مزبور در بخش حمله ي افغان به ايران، در مورد پيوستن زردتشتيان ايران به آن ها و علت هم کاري آنان با قوم مهاجم مي گويد:
تعصب بعضي از ملاهاي شيعه باعث گرديد که آن ها اين روش عجيب و غريب را اتخاذ کنند.(30)
مؤلف کتاب هاي ايران در زمان صفويه و تاريخ صفويه دخالت علما را در امور کشور از عوامل انقراض اين سلسله برشمرده است. وي از اين عالمان نامي نبرده، ولي به يقين مراد وي چهره هاي معروف علماي شيعي، از محقق کرکي تا علاّمه مجلسي است، زيرا او دخالت علما را در امور سياسي اختصاص به زمان شاه سلطان حسين نمي داند.(31)
دکتر ذبيح الله صفا نيز با مقايسه ي فرجام حکومت صفوي با حکومت ساساني و فروپاشي اين دو سلسله و نيز وجوه اشتراک آن ها در علل و عوامل انحطاط و فساد و تباهي مُلک، يکي از علل انقراض سلسله صفويه را «چيرگي عالمان شرع در کار مملکت، يعني پرداختن به اموري که بايسته به دانش و اطلاعات شان نبود» مي دادن.(32)
بالأخره، لکهارت به سخت گيري دولت صفوي در عهده شاه سليمان نسبت به مسيحيان و قتل و کشتار آنان اشاره اي کرده و اين عمل را ناشي از تعصب شديد علاّمه مجلسي به اهل کتاب مي داند. وي با اعتراف به اين که بر گفته ي خود شاهد و دليلي ندارد، مي نويسد:
...تصادفاً در اين ايام در نتيجه ي تبليغات و نفوذ يکي از مجتهدان متعصب به نام محمدباقر مجلسي، آيين تشيع در ايران به سرعت پيش مي رفت، اگر چه دليل محکمي در دست نداريم وليکن مي توان گفت احتمالاً اين شخص متعصب بود که باعث قتل و آزار مسيحيان شد.(33)
اکنون اين سؤال مطرح مي شود که اگر دخالت علما در امور سياسي و هدايت و ارشاد آن ها نسبت به سلاطين صفوي در کار نبود، آيا حاکمان اين سلسله- حداقل بعد از شاه عباس اوّل، با وجود پادشاهان بي کفايت و فساد دولت مردان و ارتش ناتوان، مي توانست ساليان متمادي به حيات خود ادامه داده و در مقابل هجوم بيگانگان ايستادگي کند؟ در اين مورد، برخلاف نظريه فوق مي توان ادعا کرد که بعد از علاّمه مجلسي خلاء وجود عالم متنفذ و شيخ الاسلام مقتدر در دستگاه حکومت صفوي، يکي از عوامل ضعف حکومت شاه سلطان حسين، آخرين پادشاه صفوي شد. زيرا شواهد تاريخي حکايت از آن دارد که مقام شيخ الاسلامي در دوران اين پادشاه بعد از رحلت علاّمه مجلسي به سامان نبوده و عالم مقتدر و متنفذي که مورد قبول خاص و عام باشد، در دستگاه حکومتي وجود نداشته است.
شاهد و دليل گفته ي ما بر اين که حضور فعال و مشارکت سياسي علماي ديني در دستگاه حکومتي نه تنها عامل سستي و بي ثباتي نبوده، بلکه از عوامل ثبات سياسي و حافظ دولت صفوي بوده اند، سخنان مؤلف رستم التواريخ است. وي در تشريح علل و عوامل انحطاط سلسله ي صفويه، متذکر مي شود که زماني علايم ضعف و سستي در سلطنت شاه سلطان حسين آشکار گرديد که علماي طراز اوّل دار فاني را وداع گفته بودند. وي از علماي معاصر اين پادشاه افرادي، هم چون ملا محمد باقر مجلسي، آقا حسين خوانساري و آقا جمال خوانساري را نام برده و مي گويد:
و آن چند عالم فاضل مذکور که حامي و حافظ ملک و ملت بودند و به عالم قدسي ارتحال نموده بودند، پس زهاد بي معرفت و صالحان بي کياست به تدريج در مزاج شريف [شاه] و طبع شريف اش رسوخ نمودن و وي را از جادّه جهانباني و شاهراه خاقاني بيرون و در طريق معوج گمراهي وي را داخل، و به افسانه هاي باطل بي حاصل او را مغرور و مفتون نمودند و بازارسياست اش بي رونق، و رياست اش را ضايع کردند...(34)
همان طور که از متن مذکور برمي آيد، علاّمه مجلسي نه تنها نقشي در تضعيف دولت صفوي نداشت، بلکه عامل ثبات و تقويت ملک و حکومت صفويه بود؛ چنان که صاحب روضات الجنات مي گويد:
حفظ وحراست مملکت شاه سلطان حسين به خاطر بي کفايتي و قلت تدبير وي، با وجود علاّمه مجلسي تأمين مي شد و زماني که علاّمه مجلسي رحلت کرد مملکت دچار آشوب و فتنه گشت و در همان سال مرگ علاّمه، قندهار از تصرف و سلطه شاه صفوي خارج شد.(35)
برخي از نويسندگان، تبليغات روحانيت دوران صفوي را درباره ي ادامه ي حکومت صفويه و اتصال آن به حکومت امام زمان (عج) از عوامل انقراض سلسله صفويه مي دانند. به زعم اينان، هيچ نيروي مخالفي، قدرت نابودي و براندازي دولت صفويه را نخواهد داشت. اين ديدگاه در زمان صفويه، به ويژه اواخر حکومت اين سلسله در ميان مردم رايج و شايع بوده است. ذبيح الله صفا در اين زمينه مي نويسد:
گرفتاري بزرگ ايران در پايان عهد صفوي، اعتقاد بيش تر مردم بدين امر بود که شاهان صفوي مأموران و نصب شدگان امامان اند به حکومت و سلطنت، و دولت شان به حکم احاديث و اخباري که عالمان ديني نقل کرده اند، مخلّد و به ظهور قائم آل محمد(صلي الله عليه وآله) متصل است.(36)
نويسنده ي مزبور اين اعتقاد را عامل بقا و دوام حکومت صفوي مي داند، زيرا از نظر وي، اين عقيده به مردان و سرداران لايق ايران اجازه نمي داد که عليه حکومت ضعيف شده ي صفوي قيام کنند و به جاي جانشينان سست عنصر شاه عباس، سلطنت را به دست گيرند. اما به زعم برخي، اين اعتقاد از طرفي عامل ثبات و بقاي رژيم صفوي محسوب مي شد و از طرف ديگر عامل ضعف و ناتواني و انقراض آن نيز به شمار مي آمد، زيرا شاه صفوي و کارگزاران او دلگرم چنين وعده ها شدند و خود را در برابر خطرهاي احتمالي و تهديدهاي دشمنان آماده نساختند.
نويسنده ي رستم التواريخ با اشاره به ديباچه ي برخي از تأليفات علاّمه مجلسي درباره ي ادامه و اتصال دولت صفوي به دولت امام زمان(عج)، نظرگاه هاي او را عامل سستي و سهل انگاري آن پادشاه معرفي کرده و مي نويسد:
ديباچه ي بعضي از مؤلفات آخوند ملا محمدباقر شيخ الاسلام، شهير به مجلسي را چون سلطان جمشيد نشان و اتباعش خواندند که آن جنت آرامگاهي به دلايل و براهين آيات قرآني حکم هاي صريح نموده که سلسله ي صفويه نسلاً بعد از نسل بي شک به ظهور جناب قائم آل محمد (عج) خواهد رسيد، از اين احکام قوي دل شدند و تکيه بر اين قول نمودند و سر رشته مملکت داري را از دست رها نمودند و گوهر گرانبهاي «لايتم الرياسةالاّ بحسن السياسة» را از کف دادند و طُرُق متعدده فتنه و سُبُل معدوده فساد و ابواب افراط و تفريط در امور و ظلم به صورت عدل بر روي جهانيان گشودند و درميان خلايق هرج و مرج زياده از حد تقرير روي داد.(37)
هم چنان که از متن مذکور استفاده مي شود، هيچ گونه تلازمي بين آن چه که به اين دانشمند نسبت داده شده و آثار و پي آمدهايي که مؤلف مزبور براي اين عقيده بيان کرده، وجود ندارد، و حکم به اتصال دولت صفويه به دولت امام زمان (عج) که در برخي از آثار مجلسي در ذيل احاديث به صورت احتمال ذکر شده، به معناي ترک تدبير و دورانديشي و يا رواج هرج و مرج و افراط و تفريط و فساد در جامعه نبوده است. هم چنين کلام نويسنده ي مزبور خالي از اغراق و مبالغه نيست، زيرا مجلسي در آثار خود هرگز چنين احکام قطعي و صريحي درباره صفويه صادر نکرده و اظهارات وي در اين خصوص در حدّ احتمال، آرزو و دعاي مرسوم زمان خود بوده است.
از مطالب گذشته نتيجه مي گيريم که تعدّد علل و عوامل شکست و انقراض سلسله صفويه، و پيچيدگي آن ها باعث شده است تا برخي از نويسندگان به خطا، عامل مهم موفقيت اين سلسله، يعني حضور و مشارکت فعّال روحانيون در امور سياسي و حکومتي، به ويژه رفتار سياسي شخصيت مورد مطالعه ما را از عوامل انقراض آن سلسله به شمار آورند. ليکن به شهادت منابع تاريخي اين دوران، علماي ديني از آغاز تأسيس دولت صفويه تا فرجام آن، از پايه هاي مهم اقتدار سلسله ي صفويه محسوب مي شدند؛ بنابراين در قبال نظريه مذکور اگر ادعا کرديم که يکي از عوامل مهم انقراض سلسله صفويه، فقدان حضور مجتهد متنفذ و شيخ الاسلام مقتدر در عرصه سياسي ايران در دوره ي پاياني سلطنت اين سلسله بوده است، به گزاف سخن نگفته ايم.


پي نوشت ها :


1- تذکر اين نکته لازم است که ذکر نمونه هايي تاريخي موضوع مورد بحث به منظور رفع استبعاد بوده و به عبارت ديگر، جواب نقضي از منتقدان به هم کاري مرحوم مجلسي با حاکمان صفوي است؛ بنابراين اعتراض به اين که تکثير امثله مسئله را حل نمي کند، وارد نيست.
2- علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج32، ص 321؛ ح292 و72، ص 185، ح2
3- محمد بن مهدي کشميري، نجوم السماء قم، بصيرتي، ص 111؛ و ر.ک: رسول جعفريان، دين و سياست در دوره ي صفوي، ص 33
4- ميرزا محمد باقر خوانساري، روضات الجنّات، ج4، ص 361
5- علاّمه مجلسي، عين الحيات، ص 377- 378
6- همان، ص 378
7- نگارنده در بحثي که تحت عنوان علل موفقيت و انحطاط سلسله صفويه فراهم آورده، به موارد متعددي از هم کاري متقابل عالمان و حاکمان صفوي اشاره کرده است. براي اطلاع بيش تر ر.ک: يادنامه مجلسي، ج1، ص 397-447
8- عده اي از نويسندگان معاصر، به ويژه مؤلف تشيع علوي و تشيع صفوي مدح علاّمه مجلسي از پادشاهان صفوي را انتقاد کرده اند، ر.ک: علي شريعتي، تشيع علوي و تشيع صفوي، ص 199-203
9- محمد ابراهيم نصيري، دستور شهرياران، ص 24
10- شيخ بهايي، جامع عباسي، ص 1
11- سيد عبدالحسين خاتون آبادي، وقايع السنين و الأعوام، ص 516
12- اسکندر بيگ ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج1، ص 7
13- محمد هاشم آصف رستم الحکما، رستم التواريخ، صص 48 و 80
14- علاّمه مجلسي، حقّ اليقين، مقدمه
15- همان، حيات القلوب، ج1، مقدمه
16- سيد نعمت الله جزائري، انوار نعمانيه، ج4، ص 233
17- ميرزا محمدباقر خوانساري، روضات الجنّات، ج2، ص 319
18- براي اطلاع از شجره نامه ي کامل خاندان صفوي ر.ک: صفوة الصفا؛ 2- احسن التواريخ؛ 3- سلسلة النسب؛ 4- پيدايش دولت صفوي و 5- شيخ صفي و تبارش
19- حسن طارمي، علاّمه مجلسي، ص 22
20- ميرزا محمد باقر خوانساري، همان، ج2، ص 75
21- رسول جعفريان، دنباله ي جستجو در تاريخ تشيع در ايران، ص 60-61
22- اسکندر بيگ ترکمان، همان، ج1، ص 156
23- مهين پناهي، علاّمه مجلسي و آثار فارسي او، ص 81
24- محمد باقر مجلسي، بيست وپنج رساله فارسي، ص 579، مسئله 98
25-علي دواني، مفاخر اسلام، ج8، ص 580
26- امام خميني، صحيفه ي نور، ج8، ص 8
27- همان، ج1، ص 258-259.
28- تنکابني، قصص العلماء، ص 216
29- ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ص 127
30- همان، ص 133
31- احمد تاج بخش ايران در زمان صفويّه، ص 64
32- ذبيح الله صفا، پيشين، ج5، ص 28
33- لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفوي، ص 37-38
34- محمد هاشم آصف، همان، ص 98
35-ميرزا محمد باقرخوانساري، همان، ج2، ص 78-79
36- ذبيح الله صفا، همان، ج5، ص 37-38
37- محمد هاشم آصف، همان، ص 98-99


منابع:

سلطان محمدي، ابوالفضل، (1389)، انديشه سياسي علامه مجلسي،قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
ملا مقصود علي مجلسي

ملا مقصود علي مجلسي



ملا مقصود علي مجلسي



ملا مقصود علي، پدر بزرگوار علامه محمدتقي مجلسي و جد بزرگوار علامه محمدباقر مجلسي است. آقا احمد بهبهاني كرمانشاهي در كتاب مرآت الاحوال جهان نما و محدث نوري به نقل از او در فيض قدسي نوشته است:
ملا مقصود علي، مردي روشن بين، پارسا، ترويج كننده مذهب تشيع و جامع كمالات بود و در مجلس آرايي، دومي نداشت. او را ابياتي بديع و خوشايند است. همسر مولي مقصود علي؛ يعني مادر مولي محمدتقي، زني پارسا، عارفه و صالحه بود.1


پی نوشت:


1. مرآت الاحوال، ص 100؛ فيض قدسى، ص 176.


منابع:


کتاب اُسوه محدثان ::يوسف قربانى :ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
كمال الدين درويش محمداصفهاني؛ جد مادري علامه مجلسي اول

كمال الدين درويش محمداصفهاني؛ جد مادري علامه مجلسي اول



كمال الدين درويش محمداصفهاني؛ جد مادري علامه مجلسي اول



كمال الدين درويش محمد، جد مادري علامه محمدتقي مجلسي1 نخستين دانشمندي است كه احاديث اهل بيت (ع) را در زمان حكومت صفوي در ايران نشر داد. وي از شاگردان دانشمند الهي، شهيد ثاني بوده است.2
علامه مجلسي در اجازه هايي كه به شاگردانش داده است، از جد مادري پدرش، كمال الدين درويش محمد هم روايت مي كند و او را با چنين وصف هايي مي ستايد:
... مولانا، دانشمند پاك سرشت، كمال الدين درويش محمد اصفهاني، جد مادري پدرم كه براي اولين بار حديث شيعه اماميه را در اصفهان نشر داد... .3
مرحوم محدث نوري در كتاب فيض قدسي از كتاب مناقب الفضلاء نوشته ميرمحمدحسين خاتون آبادي، دخترزاده علامه مجلسي نقل مي كند:
مادر مولي محمدتقي، دختر مولي كمال الدين است و مولي كمال الدين، انساني عابد و پارسا بود. او در نطنز مدفون گرديد و بارگاهش معروف است.4

پی نوشت:


1. مرآت الاحوال ص 99؛ فيض قدسى، ص 179.
2. همان.
3. مفاخر اسلام، ج 8، ص 24، برگرفته از: سيد احمد حسينى اشكورى، اجازات الحديث.
4. فيض قدسى، ص 179.


منابع:


کتاب اُسوه محدثان ::يوسف قربانى :ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
 

Similar threads

بالا