5 خاطره از مقام معظم رهبری

13654242

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
. خاطراتی از مقام معظم رهبری .



1:

خدای متعال برای ما رهبرانی قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بوده اند .یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) بود . پس از وی حضرت آیت الله خامنه ای نیز چون اوست . ایشان می فرمودند که :
«من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش ، که فرش فروش بوده ، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن ، در منزل ما از آن استفاده می شود و بجز آن ، قالی دیگری در منزل نداریم . چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند که این قالی نخ نما شده و خواسته اند که آن را عوض کند ولی من اجازه نداده ام . اصلا در طول زندگی خود ، نه قالیچه ای خریده ام و نه فرشی به خانه اضافه کرده ام ، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکرده ام . من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریده ام ، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده می کردند ما نیز از آ ن استفاده می کردیم ، مگر آنکه گوشت نذری می آوردند . سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه می شود ».
این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه ، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است .
آیت الله مصباح یزدی ،کتاب مباحثی درباره حوزه، ص :215

>>>>....................

2:در سال 1350هجري شمسي كه قضيه جشن هاي 2500ساله شاهنشاهي پيش آمد، نداي امام از نجف اشرف باعث حركتهايي در حوزه علميه مشهد گرديد و ساواك با اطلاع از اين كه همه اين تحريك ها به محوريت چند نفر انجام مي پذيرد كه در رأس آنها حضرت آيت الله خامنه اي است از اين رو ايشان را دستگير و روانه زندان كرد. بنده نيز به همين دليل در زندان بودم. فرداي آن روز حضرت آيت الله خامنه اي كه در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذي كه در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بيرون بيايد. ايشان وقتي مرا با آن وضع رقت بار ديد، فرمود: ديشب تو بودي كه ناله مي كردي؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همين وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را براي اين كه قضا نشود بجا آورم،آيا نمازم صحيح است؟ آقا فرمودند : بهترين نمازي كه شايد در عمرت موفق به خواندن آن شدي همين دو ركعت بوده است.ديشب كه ناله هاي تورا مي شنيدم با خود مي گفتم: اين شخص كيست يك لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا )س( متوسل شدم كه صاحب اين ناله هر كه هست از شكنجه خلاصي يابد. اين سخن و ملاقات چنان در من تأثير گذاشت كه دردهاي ناشي از شكنجه را به فراموشي سپردم
حجت الاسلام صادقي )مشهد(

>>>>.
3:

/9 شب بود كه متوجه ايستادن يك پيكان شديم. يكي از اهالي فرياد زد براي سلامتي آقا صلوات بفرستيد ما كه در مغازه حضور داشتيم از روي كنجكاوي بيرون آمديم متوجه شديم مقام معظم رهبري از آن ماشين پياده شدند. دور آقا را گرفتيم، ايشان پس از سلام و احوال پرسي تشريف آوردند و در مغازه نشستند. آقا پس از گوش دادن به درد دل صاحب مغازه و يكي دو نفر از دوستان فرمودند كه ما براي ديدار خانواده شهيدي آمده ايم. خداحافظي كردند و تشريف بردند. صاحب مغازه كه چندان مذهبي نبود و حتي گاه و بي گاه در مورد آقا حرفهايي مي زد، باورش نمي شد كه آقا به مغازه ايشان بيايند، بعدها متوجه شديم آمدن آقا به مغازه ايشان موضوعيتي داشته و اين عمل، صاحب مغازه را از رفتار خود پشيمان كرده است و امروز يكي از علاقه مندان واقعي آقا مي باشد
(ر- م )از بسيجيان تهران
>>>>..4: -
قبل از انقلاب من سيزده ساله بودم كه از طرف اداره اوقاف در مسابقات سراسري قرائت قرآن مشهد شركت كردم. در افتتاحيه مسابقات يكي از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم .( من به علت اين كه جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهي بود)نپذيرفتم. او اصرار كرد و من باز جواب رد دادم. در كنار من پيرمرد تاجري بود كه مرا مي شناخت. به من گفت: جواد چرا نمي روي قرآن بخواني؟ من گفتم نمي خوانم. گفت: اگر بروي پنجاه تومان به تو خواهم داد، گفتم: نمي روم. گفت: اگر بروي صد تومان مي دهم، گفتم: نمي روم. گفت دويست تومان مي دهم، گفتم: حتي اگر 500تومان هم به من بدهي، قرآن نخواهم خواند . بعدها پيرمرد جريان را براي پدرم نقل كرده بود . روزي خدمت حضرت آيت الله خامنه اي بودم همين كه آقا مشغول صحبت بودند، يك دفعه صحبتشان را قطع كردند و فرمودند: من يك بدهي به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جيب خود در آوردند به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمي داني براي چه به تو بدهكارم!؟ ما هميشه به خاطر قرآن خواندن شما جايزه مي داديم ولي اين بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هديه مي دهيم. بعدها فهميدم كه جريان فرآن نخواندن مرا پدرم براي ايشان نقل كرده بود
جواد سادات فاطمي)از قاريان قرآن - مشهد)
>>>>...............................................................................
5:سال 1374خانمي با كودك خردسالش به مطب من مراجعه كرد. هر دوي آنان بيماري سل داشتند .ناراحتي خانم به قدري بود كه از حلقوم او خون بيرون مي آمد. آن ها را معاينه كردم و برايشان نسخه اي نوشتم. چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با كمال نااميدي اظهار داشت : نسخه قبلي شما را هم دارم! من يك بار ديگر هم به شما مراجعه كرده ام و به علت ناتواني مالي، قدرت تهيه دارو را ندارم ! وي در ادامه ابراز داشت: من چهار فرزند دارم كه همگي - به جز يك دختر ده ساله- همين بيماري را دارند، همسرم نيز فلج و خانه نشين است و تنها نان آور خانه همان دختر ده ساله است كه با قالي بافي مبلغ اندكي به دست مي آورد و اين مقدار، تنها هزينه خريد نان ماست! من بعد از شنيدن درد دل اين خانم به او گفتم: موضوع را با دوستانم در ميان مي گذارم تا چاره اي بينديشيم و مشكل شما را حل كنيم . آن خانم از مطب من خارج شد و من هم چنان در فكر چاره جويي بودم. پس از مدتي ديدم دوباره به من مراجعه كرد. اما اين بار با دفعه قبل خيلي تفاوت داشت و از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد . با شادي تمام به من گفت: ديگر نيازي به تلاش شما نيست! علت را پرسيدم، در جوابم گفت: وقتي كه به منزل رسيدم هيأتي به خانه ما آمدند و وضعيت ما را بررسي كردند. قرار شد همه ما را براي درمان به بيمارستان ببرند! گفتم: اين هيأت از سوي چه كسي آمده بودند؟ گفت : از سوي مقام معظم رهبري ! گفتم : چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟ گفت : وقتي كه مقام معظم رهبري به قم تشريف آوردند، من ماجراي زندگيم را طي نامه اي خدمت ايشان توضيح دادم . نامه من به دست مسئولين امر سپرده شد . تمامي نامه ها را بررسي كردند، نامه افراد اورژانسي در اولويت قرار گرفت و من نيز چون چنين وضعي داشتم، مورد لطف آقا قرار گرفتم.
دكتر وحيدي (از پزشكان قم)
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
13654242 5خاطره از مقام معظم رهبری_ سری دوم خدا ، عشق ، عرفان 21

Similar threads

بالا