یک شعر آلوده

sir.i

عضو جدید
در این دیار سربی ، یک استکان، هوا نیست
درد و غم و مرض هست، یک جرعه ی دوا نیست


معشوقه های این شهر بر چهره، ماسک دارند،
احوال عاشقان نیز، چندی ست روبِرا نیست

فرهاد آسم دارد ، خسرو، سیاه سرفه
هیچ آدمی به فکرِ شیرین بینوا نیست

"اطفال و سالمندان" در خانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغای بچه ها نیست

تاوان دیدن تو ، سنگین تر از جریمه ست
من زوجم و تو فردی ، این شهر جای ما نیست
 

Similar threads

بالا