گفتگوهای تنهایی

[معمار فرناز]

بودن ُ نبودنم کِ مسئله ای نیست ،

مهم توئی ُ دلتنگیم ،

که در هر حوالی ای

کُنج ِ مغزم رژه ی سختی می روند . . .

 

[معمار فرناز]

حال من خوب است ،
باور کن ...
رسیده ام ب بال پروانه ...
ب امن یک گوشه ی نورانی
یک بغل چنار و سپیداد ،
راستش را بخواهم بگویم ...
آدم دیگری شده ام ،
یاد گرفته ام عاشقانه هایم را جار نزنم
نگویم دوستت دارم !
دلواپس آن دیگری نباشم ک بعد از چند ماه هست
شاید ، باز هم ... یا شاید هم نیست ...
باور کن حال من خوب است ...
ب خودم ، ب اصلم ، ب طبیعتم برگشته ام ...
چای ، شاملو ... سرما
شعر می خوانم برایت
شعر می خوانی برایم ....
شعر میشوم اصلا برایت ...
هر چقدر قطب باشی
هر چقدر ...
من یک مدار کامل استوا در چشمانم هست ...
آخ حواسم نبود ،
تصمیمم ... آن دیگری اش این بود
خوشبختی های کوچکم را حراج نکنم ....
دنیا و آدم هاش این بار هم تحمل شنیدن
صدای بغص آلود این زن را ندارند ...
حال من خوب است جانم ....
باورم کن ک خوبم ....
باورم کن ....

 

[معمار فرناز]

خدایا با یک اجل تمامم کن...خسته ام از زمین.بی هوا.




آن قدرتنهایم که از زورتنهایی می خواهم بمیرم..


نه تاب صبردارم نه پناه بردن به بالشتم را..


نه دراغوش گرفتن دیوار..


کاردتکراری درد کندترازکاردابراهیم..


به استخوان نازک ترازمووی صبرم رسیده است..


امانمی برُدلامصب بی همه چیز این گلوی بی خاصیت..را..


این گلویی که هیچ وقت نه تاب سکوتش بودونه دردهایی که نجویده قورت داد..


ونه حتی..زبانی ..


این رگی که ..که حتی یک دریچه ی کوچک برای تنفس هوانداشت..


ونه حتی دزدکی چشیدن گرمای دستت را.


ونه حتی ذره ای نگاه عمیق که درجان مضطرم نفوذ کند..


ونه حتی..قدرت بی نفس زنده بودن.


مرابی تو چه به زندگی..


مرابی تو..


.


درد...


درد


درد


خسته ام اززتظاهربه ایستادگی


خسته ام ازدزدکی چشیدن طعم بوسیدن نگاهت


درد


بود.که تمام وجودم می کشیدونه حتی فرصت فریادی..


دلم یک سینه ی آسمانی می خواهد..که های های دروسعت لایتناهیش گریه کنم..


خدایا ...


کجایی..


که بدانی اعترا...ف..ها..


واقعیت دارند..


امانه پاسخی..


نه فرصت..


فریادی..


نه..فرصت شنیدن بغض لهجه ی عاشقانه ای..


نگاه..


بیاکمی نگاه کن..


بلکه..


زنده بمانم..


تاحسرتت رابنوشم..


درراه بادیه مست شوم..


من را..


به رسم لطف


عاشق کشی میهمانم کن

 

[معمار فرناز]

دنیا؛
بازی هایت را سرم آوردی،
گرفتنی ها رو گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرتها راکاشتی
زخمها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده،بگذار بخوابم،؛محتاج یه خواب بی بیدارم...

 

[الناز تبریز]

تلنگر می زند امشب
کسی بر سقف این خانه ...

تویی باران ...؟
تو ای مهمان ناخوانده ...
بزن باران...

تو هم زخمی بزن
بر زخم این خانه ...

 

[رجایی اشکان]

کم سرمایه ای نیست داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند!

ولـــــی …. از آن بهتر داشتن آدمهاییست، که وقتی حالت را میپرسند بتوانـــی بگویی : خـــــوب نیستم … !
​

 

[رجایی اشکان]

دور و بر من پر است از

کاغذ های مچاله ای که

هر کدام خاطره ای

دردی

ناگفته ای دارد

و جایش سینه ی سطل کوچکیست

که بزرگترین سنگ صبور من است

 

[بهار00]

از سَرَم که بیافتی
دست و پای ِ غرورت خواهد شکست!
آن روز؛
درد شکستن را خوب می فهمی....

 

[رجایی اشکان]

این بغض شبانه ام....
تقدیم به کسی که
باور نکرد
دوستش دارم

 

[معمار فرناز]

به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی

 

[starlet.]

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...



نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...



می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....



پس بگذار که نداند بی او تنهایم...



دور میمانم که نزدیک بماند...
​

 

[R a h a a M]

دلم می گیرد​

وقتی می بینم​

او هست.. من هستم..​

اما قسمت نیست!​

 

[(رها)]

 

[(رها)]

حضورم را نمی خواهی ؟
دگر هرگز نمی آیم
برایت هیچگاه دیگر
شعری نمی گویم
آوازی نمی خوانم

برای آنکه شاید
به رویایم نیامیزی
دوچشمم را نمی بندم
نمی خوابم

مرا با تو
پر است از خاطرات پر غبار گرد بگرفته
مرا با تو
درختان پر از یادیست
کز حسرت
و از ناکامی با تو
خشکیدند
و مردند و دگر هرگز نمی رویند
دگرراهی به سوی تو مهال است بازبگشایم
آری آری
دگر هرگز نمی آیم ..

 

[رجایی اشکان]

سَگـــــ مظهــــر وفــاداریستــــــ
امــــــــا
همیشـــه میگوینــد مثـل سگـــ پشیمـــون میشــه!
گــــویـــا،همیشــــه آخـــر وفــــاداری.،
پشیمـــــانیستـــــــــ

 

[ros.]

گاهی وقتا بعضی حرفا رو به خودتم نباید بزنی
چون فقط خودت بیشتر غصه میخوری و هیچی درست نمیشه !!!! :-\

 

[mahsa.1392]

 

[mahsa.1392]

 

[mahsa.1392]

 

[*محیا*]

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
​

​

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
​

​

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....​

​

پس بگذار که نداند بی او تنهایم...​

​

دور میمانم که نزدیک بماند...​

 

[mahsa.1392]

 

[رجایی اشکان]

تا چشم باز کردم
سال ها گذشته بود
و من بودم
و من
فقط من
کسی نبود
اویِ
تویی
شمایی
نبود
تا مایی
بشویم
من بودم و من
با کلی حسرت و آرزو
و صد البته یک دنیا امید
و خــــــــــــدا
بقولی و حرفی
بسمه
من دنیا رو دارم
همه چیز از آنِ منِ است
دیگر چه نیازی
به او و تو و شما ...

 

[ماه آسمونی]

تنهایی یعنی خودت و هندزفریت ،انقدر تنهایی پیاده بری پیاده بری ومتوجه نشی ساعتها داری راه میری وباهزار تا فکر وخیال ،اهنگهای غمگینی که حرف دلتو دارن میزنن وای از اون موقعی که اشکات وسط خیابون بریزه که بخوای دیده نشه وروسری اتو جلو بکشی که کسی اشکاتو نبینه

 

[رجایی اشکان]

هیچ وقـت دلِ اونــایــی که

گــریــه شــون بــی صــداســت رو نــشــکـنیــد . . . ؛

ایــن آدمــا هــیــچــکــسُ نـــدارن کــه اشــکــاشــونُ پــاک کـــنــه

 

[(رها)]

 

[(رها)]

 

[(رها)]

 

[رجایی اشکان]

عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …
​

 

[(رها)]

 

[رجایی اشکان]

نه حرفی برای گفتن …
نه امیدی برای ماندن …
نه پایی برای رفتن …
نه تمایلی برای دوباره ساختن …
گاهی به خودم میگم:تو از اول هم هیچ نداشتی !
​