گ1
چنین به نظرم آمد که اگر شخص مجرد و خوشبخت باشد بهتر از آن است که با قوم خود یا در قبیله خود یا در وطن یا در هر نوع جمعیت به بدبختی زندگی کند.
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
مساوات خرانه و عدالت ادمیان
....پس این فقره را باید فهمید که آیا شما بنی نوع بشر از مبادی خلقت عالم تجرد داشتید یا به هیئت اجتماع زندگی میکردید....
..... منتهی فرقی که شما حیوان ناطق با ما حیوان صامت دارید این است که ما در حالت جماعت مواسات داریم،و شما از شدت غرور و خودخواهی وقتی که یک فایده و منفعتی ملاحظه میکنید ،مواسات و مساوات را رعایت نکرده، در انحصار و اختصاص آن فایده می کوشید که همه را خود برده،به تعدی ظالمانه بر دیگری ممتاز شوید و همسایه و هم جنس خود را محروم سازید.
قناعت خران موجب اسایش فکر است یا حرص ادمیان
آقای بزرگوارعزیز! چهارسال تمام من در این خانه زندگی کردم .تکلیف خودم را به پای میبردم.کسی را زحمت نمی دادم و نمی آزردم .تاری ویردی(اسم صاحب جدیدشه که معنی جالبی داره اگه اشتباه نکنم یعنی خدا داد)و جده اش را دوست می داشتم .نه مرا خسته می کردند و نه کتکم می زدند و علوفه به قدر کفایت به من می دادند.و آنگاه ما جماعت خران مثل شما طایفه انسان دله و مایل به اقسام اغذیه متنوعه نیستیم، در تابستان پوست خربزه و هندوانه و فاضل علف تازه که اسب و گاو می دهند ما را کافی است....
هنر طبیعی خران هنر اکتسابی ادمیان
شما طایفه ی از ما بهتران ،شما اشرف مخلوقات، شما اصحاب این همه باد و برودت ،تا به آب افتادید اگر شنا نیاموخته باشید چون خر به گل و در لطمات آب مضمحل می مانید. دستتان سپرده که اینجا هم هنر طبیعی ما از شما بیشتر است. :دی
النادرکالمعدوم ...اولئک کل الانعام بل هم اضل
داستان اینه که یه شخص پولدار (طغان بیک)یه کودک یتیم می بینه و سرپرستیشو قبول میکنه...:
شنوندگان به این کودک رقت کردند و رحمت آوردند نگاهداری طفل را طغان بیک تعهد کرد،و پس از زیارت ان موضع شریف طفلک یتیم را به ترک پسر کوچک طغان بیک که بر من سوار بود جا داده به خانه بردند،و من از این مردانگی و رقت قلب طغان بیک بی نهایت مشعوف شدم و به خلاف آنچه درباره ی انسان تا آن زمان تصور میکردم،مجملی بر معنی انسایت فرض نمودم.اگرچه باز به عقیده اولی هستم و این تلطف طغان بیک را در حکم خوارق عادات و نوادر اتفاقات می دانم و النادر کالمعدوم ،زیرا که شما ابناء بشر را صفات مخصوص است که از دیگر حیوانات با داشتن چنین صفات مذموم و خصال خسیس پست تر و نالایق ترید.:
مرض ناشکری
اولا دنیای که منشا و مقام شماست با فطرت دون و طبع مخالفی که دارید ، دارالبوار و جایگاه اضطراب و اضطرار شمرده،دولت حیات و هرگونه تنعمات خدا داد را به خویشتن دام و فخ(همون تله) بلکه عین جحیم(جهنم) و دوزخ کرده اید. همانا دنیا به شما ابنا بشر مشابه مریضخانه بزرگی است و هریک مانند بیماران به شدت و ضعف گرفتار امراض مختلفه هستید و اگر باور ندارید از شهری به شهری سفر و در آن شهرها از محلات و کوچه ها عبور نمایید،درآن کوچه به هر خانه وارد شوید و از هرکس که در آن خانه است جدا جدا بپرسید:« آیا سعادت و رفاهیت در این خانه هست؟ آیا آسوده و خوشبختید؟» از همه کس متفق الکلمه می شنوید«ما دارای آنچه تو می گویی نیستیم»
تو این بخشا بیشتر به مسایل اجتماعی عصر خودش پرداخته و از دوستان می خوام برای هر بخش یه عنوان پیش نهاد بدن.
سپاس از دیدگاه هاتون
در شماره پسین تنها بخشی از فصل چهارم و در واقع ثانیا ِ نوشته بالا را با عنوان (زندگانی ما کذب است) می آورم.
سپاس ژخوف (سپاس از حمید عزیز ویرایش شد)
چنین به نظرم آمد که اگر شخص مجرد و خوشبخت باشد بهتر از آن است که با قوم خود یا در قبیله خود یا در وطن یا در هر نوع جمعیت به بدبختی زندگی کند.
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
مساوات خرانه و عدالت ادمیان
....پس این فقره را باید فهمید که آیا شما بنی نوع بشر از مبادی خلقت عالم تجرد داشتید یا به هیئت اجتماع زندگی میکردید....
..... منتهی فرقی که شما حیوان ناطق با ما حیوان صامت دارید این است که ما در حالت جماعت مواسات داریم،و شما از شدت غرور و خودخواهی وقتی که یک فایده و منفعتی ملاحظه میکنید ،مواسات و مساوات را رعایت نکرده، در انحصار و اختصاص آن فایده می کوشید که همه را خود برده،به تعدی ظالمانه بر دیگری ممتاز شوید و همسایه و هم جنس خود را محروم سازید.
قناعت خران موجب اسایش فکر است یا حرص ادمیان
آقای بزرگوارعزیز! چهارسال تمام من در این خانه زندگی کردم .تکلیف خودم را به پای میبردم.کسی را زحمت نمی دادم و نمی آزردم .تاری ویردی(اسم صاحب جدیدشه که معنی جالبی داره اگه اشتباه نکنم یعنی خدا داد)و جده اش را دوست می داشتم .نه مرا خسته می کردند و نه کتکم می زدند و علوفه به قدر کفایت به من می دادند.و آنگاه ما جماعت خران مثل شما طایفه انسان دله و مایل به اقسام اغذیه متنوعه نیستیم، در تابستان پوست خربزه و هندوانه و فاضل علف تازه که اسب و گاو می دهند ما را کافی است....
هنر طبیعی خران هنر اکتسابی ادمیان

شما طایفه ی از ما بهتران ،شما اشرف مخلوقات، شما اصحاب این همه باد و برودت ،تا به آب افتادید اگر شنا نیاموخته باشید چون خر به گل و در لطمات آب مضمحل می مانید. دستتان سپرده که اینجا هم هنر طبیعی ما از شما بیشتر است. :دی
النادرکالمعدوم ...اولئک کل الانعام بل هم اضل
داستان اینه که یه شخص پولدار (طغان بیک)یه کودک یتیم می بینه و سرپرستیشو قبول میکنه...:
شنوندگان به این کودک رقت کردند و رحمت آوردند نگاهداری طفل را طغان بیک تعهد کرد،و پس از زیارت ان موضع شریف طفلک یتیم را به ترک پسر کوچک طغان بیک که بر من سوار بود جا داده به خانه بردند،و من از این مردانگی و رقت قلب طغان بیک بی نهایت مشعوف شدم و به خلاف آنچه درباره ی انسان تا آن زمان تصور میکردم،مجملی بر معنی انسایت فرض نمودم.اگرچه باز به عقیده اولی هستم و این تلطف طغان بیک را در حکم خوارق عادات و نوادر اتفاقات می دانم و النادر کالمعدوم ،زیرا که شما ابناء بشر را صفات مخصوص است که از دیگر حیوانات با داشتن چنین صفات مذموم و خصال خسیس پست تر و نالایق ترید.:
مرض ناشکری
اولا دنیای که منشا و مقام شماست با فطرت دون و طبع مخالفی که دارید ، دارالبوار و جایگاه اضطراب و اضطرار شمرده،دولت حیات و هرگونه تنعمات خدا داد را به خویشتن دام و فخ(همون تله) بلکه عین جحیم(جهنم) و دوزخ کرده اید. همانا دنیا به شما ابنا بشر مشابه مریضخانه بزرگی است و هریک مانند بیماران به شدت و ضعف گرفتار امراض مختلفه هستید و اگر باور ندارید از شهری به شهری سفر و در آن شهرها از محلات و کوچه ها عبور نمایید،درآن کوچه به هر خانه وارد شوید و از هرکس که در آن خانه است جدا جدا بپرسید:« آیا سعادت و رفاهیت در این خانه هست؟ آیا آسوده و خوشبختید؟» از همه کس متفق الکلمه می شنوید«ما دارای آنچه تو می گویی نیستیم»
تو این بخشا بیشتر به مسایل اجتماعی عصر خودش پرداخته و از دوستان می خوام برای هر بخش یه عنوان پیش نهاد بدن.
سپاس از دیدگاه هاتون
در شماره پسین تنها بخشی از فصل چهارم و در واقع ثانیا ِ نوشته بالا را با عنوان (زندگانی ما کذب است) می آورم.
سپاس ژخوف (سپاس از حمید عزیز ویرایش شد)
آخرین ویرایش: