گرگی خیره سر در نهاد هر بشر

vafaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت دانايي كه: گرگي خيره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاري ست پيكاري سترگ
روز و شب ما بين اين انسان و گرگ
زور بازو چاره اين گرگ نيست
صاحب انديشه داندچاره چيست
اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش
وي بسا زورآفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير
هركه گرگش را دراندازد به خاك
رفته رفته مي شود انسان پاك
و آن كه از گرگش خورد هر دم شكست
گرچه انسان مي نمايد گرگ هست
و آن كه با گرگش مدارا مي كند
خلق و خوي گرگ پيدا مي كند
 
آخرین ویرایش:

jovhar

عضو جدید
کاربر ممتاز
صد هزاران دام و دانه ست ای خدا
ما چو مرغان حریص بی نوا

دم به دم ما بسته ی دام توئیم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می رهانی هر دمی ما را وباز
سوی دامی می رویم ای بی نیاز

ما درین انبار گندم می کنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم

می نیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
(گرگ: نفس اماره)
موش تا انبارما حفره زده ست
وز فن اش انبار ما ویران شدست


اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن

گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چهل ساله کجاست؟

ریزه ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می ناید درین انبار ما؟

مولانا
 

Similar threads

بالا