پس نه های من و رفیقم تو جبهه!
1-چنان تو شب دارن بمب بارونمون میکنن که تمام آسمون روشن شده.دوستم میگه:یعنی عملیات لو رفته؟میگم:پس نه!میخوان نور باشه راحت بتونیم بریم دستشویی!
2-تانکه ده متری سنگره به سرعت داره میاد جلو.دوستم که آر پی جی دستشه میگه:بزنمش؟میگم:پس نه!برو دره تانک رو بزن به رانندش بگو ببخشید یخ دارین؟
3-یه هفته نشستیم برنامه ریزی کردیم برا عملیات جدید.بعد از تصویب عملیات دوستم میگه:باید مخفی بمونه؟میگم:پس نه! الان اعلامیه چاپ میکنیم فردا شب بین نماز مغرب و عشا با شکلات بین عراقیا پخش کن!
4-رفتیم تو خاک عراق.من و دوستم پشت یه تپه پناه گرفتیم.چهار پنج نفر که دارن عربی صحبت میکنن به ما نزدیک میشن.دوستم میگه:یعنی عرقیان؟میگم:پس نه!بچه های خودین فردا امتحان عربی دارن،دارن با هم تمرین میکنن!
5-فشنگامون تموم شده عراقیا هم رسیدن بالا سرمون.دوستم میگه:الان اسیرمون میکنن؟میگم:پس نه! الان میپرسن ماشین خوب برا فروش سراغ ندارین؟!
6-اسیرمون کردن بردنمون تو اردوگاه.فرماندشون با کابل میاد تو.دوستم میگه:میخوان با کابل بزننمون؟میگم:پس نه! اسم بدها رو مینویسن پا تخته جلوشون ضربدر میزنن!
7-بعد از ده سال میخوان آزادمون کنن.بلندگوی اردوگاه میگه:تمام اسیرا آزادن.دوستم میگم:یعنی بریم خونه؟میگم:پس نه! یه ده سال دیگه میمونیم شاید پشیمون شدن!
1-چنان تو شب دارن بمب بارونمون میکنن که تمام آسمون روشن شده.دوستم میگه:یعنی عملیات لو رفته؟میگم:پس نه!میخوان نور باشه راحت بتونیم بریم دستشویی!
2-تانکه ده متری سنگره به سرعت داره میاد جلو.دوستم که آر پی جی دستشه میگه:بزنمش؟میگم:پس نه!برو دره تانک رو بزن به رانندش بگو ببخشید یخ دارین؟
3-یه هفته نشستیم برنامه ریزی کردیم برا عملیات جدید.بعد از تصویب عملیات دوستم میگه:باید مخفی بمونه؟میگم:پس نه! الان اعلامیه چاپ میکنیم فردا شب بین نماز مغرب و عشا با شکلات بین عراقیا پخش کن!
4-رفتیم تو خاک عراق.من و دوستم پشت یه تپه پناه گرفتیم.چهار پنج نفر که دارن عربی صحبت میکنن به ما نزدیک میشن.دوستم میگه:یعنی عرقیان؟میگم:پس نه!بچه های خودین فردا امتحان عربی دارن،دارن با هم تمرین میکنن!
5-فشنگامون تموم شده عراقیا هم رسیدن بالا سرمون.دوستم میگه:الان اسیرمون میکنن؟میگم:پس نه! الان میپرسن ماشین خوب برا فروش سراغ ندارین؟!
6-اسیرمون کردن بردنمون تو اردوگاه.فرماندشون با کابل میاد تو.دوستم میگه:میخوان با کابل بزننمون؟میگم:پس نه! اسم بدها رو مینویسن پا تخته جلوشون ضربدر میزنن!
7-بعد از ده سال میخوان آزادمون کنن.بلندگوی اردوگاه میگه:تمام اسیرا آزادن.دوستم میگم:یعنی بریم خونه؟میگم:پس نه! یه ده سال دیگه میمونیم شاید پشیمون شدن!