onia$
دستیار مدیر تالار مدیریت
[h=1]پرهیز از رهبری اروپا[/h]مترجم: مریم رضایی
منبع: اکونومیست
کمتر پیش میآید بازی فینال لیگ قهرمانان اروپا کلا در دست یک کشور باشد. اما 25 مه امسال، بیش از 360 میلیون نفر در سراسر جهان شاهد فینال تمام آلمانی با حضور بایرن مونیخ و بورسیا دورتموند بودند.این مسابقه یک نمادگرایی قوی در مورد آلمان بود.
آلمان چه در فوتبال، چه در سیاست و چه در اقتصاد، به قدرتمندترین کشور اروپا تبدیل شده است. این کشور که درسال 1999 در نشریه اکونومیست به عنوان بیمار اروپا توصیف شده بود، اکنون به قویترین و البته بهترین اقتصاد این قاره تبدیل شده است. آلمان یکپنجم تولید اتحادیه اروپا و یک چهارم صادرات آن را در دست دارد. شرکتهای بزرگ آلمانی، از فولکسواگن گرفته تا SAP، شهرت جهانی دارند. بسیاری از شرکتهای کوچک تر این کشور، مانند تولیدکنندگان ماشینآلات حفر تونل و پاک کنندههای صنعتی نیز در بازارهای ویژه جهانی رقابت میکنند.
نرخ بیکاری 4/5 درصد آلمان (که با استفاده از آمارهای استاندارد شده سازمان همکاری اقتصادی و توسعه محاسبه شده) کمتر از نصف میانگین بیکاری کل اروپا است. نرخ بیکاری جوانان، که به بلای دیگر کشورهای اروپایی تبدیل شده، به کمترین میزان در 20 سال گذشته آلمان رسیده است. بودجه آلمان متوازن است، بدهی دولت روند نزولی دارد و بهره اوراق بلندمدت کمترین میزان در کل اروپا است. آلمان بزرگترین کشور بستانکار در میان کشورهای حوزه یورو است و در تعیین سرنوشت واحد پولی یورو بیشترین نفوذ را دارد.
البته تضعیف شدن دیگر کشورهای اروپایی، به قدرت آلمان افزوده است. بریتانیا که عضو یورو نیست و درگیر بحثهای داخلی بر سر باقی ماندن عضویت در اتحادیه اروپا شده، نفوذ خود را در این قاره از دست داده است. همکاری نزدیک آلمان-فرانسه که بعد از جنگ جهانی دوم شروع شد، کمی نامتعادل شده و برخی سیاستمداران فرانسوی «سختگیری خودخواهانه» آنگلا مرکل،
صدر اعظم آلمان را در مورد بحران یورو مورد انتقاد قرار دادهاند. شکاف اقتصادی بین آلمان و فرانسه هم به بیشترین حد خود رسیده، چراکه اقتصاد فرانسه راکد و غیررقابتی است و به اصلاحات فوری نیاز دارد.
در نتیجه، قدرت در اروپا شدیدا به سمت برلین حرکت کرده است. آنگلا مرکل در حال حاضر مهمترین سیاستمدار قاره محسوب میشود. در پکن یا واشنگتن این سوال که «آینده اروپا چه میشود؟» مترادف است با اینکه «آلمان چه میخواهد؟»
بوروکراتهای مستقر در بروکسل با ناراحتی در مورد اینکه برلین به پایتخت اروپا تبدیل شود، سخن میگویند. به گفته یکی از این مقامات «وقتی موضع آلمان در مورد مسالهای تغییر میکند، دیگر کشورهای اروپا به پیروی از آن به خط میشوند. این مساله در تاریخ اتحادیه اروپا بیسابقه بوده است.»
برتری آلمانیها در برخی حوزهها بلامنازع نیست. مثلا در سیاست خارجی و مسائل نظامی، فرانسه و بریتانیا هنوز هم نقش مهمی ایفا میکنند. اما اگر سیاست اروپا را نوار گستردهای در نظر بگیریم، آلمان یک قدم از دیگر کشورها جلوتر است و با توجه به ضعف اقتصاد فرانسه، سردرگمیهای بریتانیا و مشکلات بدهی کشورهای جنوب اروپا، میتوان پیشبینی کرد که در چند سال آینده، اروپا را با عبارت «ساخت آلمان» خواهیم شناخت.
خارج از آلمان، این برتری به موضوع داغی برای مباحثات تبدیل شده است. صحبتهای معروف هنری کیسینجر در مورد اینکه نقش آلمان برای اروپا بسیار بزرگ و برای کل جهان بسیار کوچک است، دوباره بر زبانها افتاده است. بسیاری اظهار نگرانی میکنند که قدرت آلمان بیش از حد زیاد شده است. کاریکاتورهای روزنامههای جنوب اروپا مرکل را با سیبیل هیتلر به تصویر میکشند. سیاستمداران کشورهای جنوب اروپا میگویند آلمان خودخواهانه از نفوذ خود برای تحمیل سیاستهای ریاضتی استفاده کرده است.
برخي ديگر نگرانند كه آلمان بيش از حد غيرفعال شده است. مثلا رادك سيكورسكي، وزير امور خارجه لهستان، از سكون آلمان بيش از قدرت گرفتن اين كشور هراس دارد. براساس اين ديدگاه، آلمان نميخواهد و نميتواند به يك قدرت برتر تبديل شود. به زبان دانشمندان سياسي، اين كشور ظرفيت تبديل شدن به هژموني اروپا را ندارد؛ كاري كه آمريكا در مورد كل دنيا انجام ميدهد. ويليام پاترسون، از دانشگاه آستون بيرمنگام، آلمان را يك «هژموني بيعلاقه» مينامد.
در داخل آلمان این بحثها تقریبا جایی ندارند. آلمانیها نسبت به نقش رو به رشد کشورشان در اروپا رویکرد کاملا دوگانهای دارند و به طور کلی نسبت به نقش رهبری کشورشان حس خوبی ندارند.
بارزترین نفوذ کوتاهمدت آلمان در انتخابات عمومی 22 سپتامبر قابل مشاهده است. احتمال اینکه آنگلا مرکل برای دور سوم به عنوان صدر اعظم آلمان انتخاب شود، زیاد است. او شخصا محبوبیت زیادی در آلمان دارد و حزب اتحادیه دموکرات مسیحی او همراه با جناح باواریا و حزب اتحادیه سوسیال مسیحی در نظرسنجیها پیشتازند.
تدارك انتخابات، به طور واضحي بر واكنشهاي اخير آلمان نسبت به بحران يورو تاثيرگذار بوده است، اما نتيجه انتخابات هر چه باشد، بعيد است در سياست آلمان نسبت به يورو يا اتحاديه اروپا تغيير بزرگي ايجاد شود.
نقش گذشته در شرایط حال
بهترين جايي كه ميتوان توضيح اين مسائل را يافت، تاريخ است. سايه گذشته روي آلمان سنگيني ميكند و اثر آن روي اين كشور، پيچيدهتر از هر كشور بزرگ ديگر است. اين سايهها به سه گروه عمده تقسيم ميشوند.
اول اينكه آلمان هيچ تجربه موفقي در رهبري بينالمللي ندارد. آلماني زبانها، قرنها در مجموعه كشورهاي كوچك و نيمه مستقل زندگي كردهاند و بعد از اتحاد اين كشورها در سال 1871 تلاش امپراتوري آلمان براي مديريت جهان، پردردسر بوده است. معجزه اقتصادي آلمان بعد از جنگ جهاني دوم، زماني اتفاق افتاد كه اين كشور دو قسمت شده بود و برلين، پايتخت قديمي آن، توسط نيروهاي خارجي تحت اشغال درآمده بود. آلمان غربي، دولت كوچك نيمه مستقلي بود كه از طرف آمريكا حمايت ميشد و تقريبا سياست خارجي مستقلي از خود نداشت. در نتيجه، آلمان هيچ گونه تشكيلات يا سابقه تفكر استراتژيك ندارد و بيشتر آلمانيها چندان تمايلي ندارند كه دولتشان قدرت جهاني را در دست داشته باشد. آنها ترجيح ميدهند كشورشان نمونه بزرگتر سوئیس باشد؛ يعني اقتصادي موفق و سياستي متعادل
داشته باشد.
موضوع ديگري كه آلمان از تاريخ به ارث برده، اعتقاد به يكپارچه سازي اروپا است. بعد از جنگ جهاني دوم، اروپا به آلمان غربي مسيري به سوي صلح و موفقيت را پيشنهاد كرد. در ساختار سياسي نامتمركزي كه متحدين بر آلمان تحميل كردند، قدرت بين دولتهاي محلي، ايالتي و فدرال تقسيم ميشود، در حالي كه آلمان بيشتر به فدراليسم عادت كرده است. سومين ميراث تاریخ، تمايل به ايجاد ثبات است، چراكه آلمانيها در طول تاريخ نسبتا از آن محروم بودهاند. مدت 68 سالي كه از پايان جنگ جهاني دوم گذشته، طولانيترين دوره پيوسته صلح و ثبات در آلمان از قرن شانزدهم ميلادي بوده است. در 100 سال گذشته، آلمانيها با چندين دوره سقوط اقتصادي و تورم شديد دست و پنجه نرم كردهاند. تحقيقي كه اخيرا انجام شده، نشان ميدهد نگراني آلمانيها نسبت به تورم بيشتر از تهديد بيماريهاي كشندهاي مانند سرطان است. آنها به قوانین اهمیت زیادی میدهند و نهادهایی مانند دادگاه قانون اساسی و بانک مرکزی را که ثبات را توسعه میدهند و سیاستمداران را تحت کنترل میگیرند،
مهم میدانند.
بحران يورو ميتواند براي سياستمداران آلماني مشكلآفرين باشد، چون اين نيروهاي قدرتمند تاريخي را – مخالفت با رهبري دنيا، تمايل به يكپارچهسازي اروپايي و هراس از بيثباتي- دچار تناقض میکند. آلمانيها ذاتا طرفدار اتحاد اروپايي هستند. نظرسنجي اخير موسسه PEW نشان ميدهد 60 درصد آنان ديدگاه مثبتي نسبت به اتحاديه اروپا دارند كه در مقايسه با مردم بريتانيا، فرانسه يا اسپانيا بيشترين تعداد است. نظرسنجي ديگري نشان داده تقريبا از هر 10 آلماني 7 نفر از واحد پولي متحد يورو حمايت ميكنند. چنين حمايتي میتواند به دولت برای تصمیمگیری در مورد آینده یورو جسارت بدهد، اما این جسارت با هراس از بروز بیثباتی متعادل میشود.
نپذیرفتن رهبری
رويكرد سرگردان آلمان با عدم تمايل به رهبري دنيا تركيب شده است. سياستمداران آلمان به طور كلي و آنگلا مركل به طور خاص، به این ذهنیت آلمانیها که مسوولیت تثبیت یورو بر عهده آنها نیست، پاسخ مثبت دادهاند. یعنی کشوری که ظرفیت ایجاد یک دیدگاه استراتژیک را برای آینده این واحد پولی دارد، تمایلی به انجام این کار ندارد. از طرف دیگر، بسياري از آلمانيها ميگويند مركل قصد احیای اقتصاد اروپا را دارد كه اين امر با افزايش رقابتپذيري محقق ميشود و در اين زمينه آلمان میتواند اقدام جسورانهای انجام دهد.
به هر حال، در هر دو مورد، نقش رهبری آلمان ضروری است. برنامه رقابتپذیری این کشور در مورد یورو کافی نیست. همچنین سیاست آلمان در مورد انرژی، بیشتر از اینکه نمونهای از مدیریت جسورانه باشد، حاکی از نوعی تکجانبهگرایی است که بد برنامهریزی شده و نشان میدهد این کشور تمایل ندارد در مورد چالشهای بینالمللی تفکر استراتژیک داشته باشد.
موضوع مهمتر اين است كه تغييرات در آلمان به سرعت رخ ميدهد. اين كشور پيرترين جمعيت اروپا را دارد و تعداد جمعيتي كه در سن كار هستند، به سرعت در حال كاهش است. كاهش گسترده نيروي كار آلمان، مهاجرپذيري اين كشور را بيشتر ميكند و همچنين زنان بيشتري بايد سر كار بروند. اين مسائل تاثيرات عميق اقتصادي و اجتماعي خواهد داشت و بر نحوه رفتار آلمان در اتحاديه اروپا نيز اثرگذار خواهد بود.
منبع: اکونومیست
کمتر پیش میآید بازی فینال لیگ قهرمانان اروپا کلا در دست یک کشور باشد. اما 25 مه امسال، بیش از 360 میلیون نفر در سراسر جهان شاهد فینال تمام آلمانی با حضور بایرن مونیخ و بورسیا دورتموند بودند.این مسابقه یک نمادگرایی قوی در مورد آلمان بود.
آلمان چه در فوتبال، چه در سیاست و چه در اقتصاد، به قدرتمندترین کشور اروپا تبدیل شده است. این کشور که درسال 1999 در نشریه اکونومیست به عنوان بیمار اروپا توصیف شده بود، اکنون به قویترین و البته بهترین اقتصاد این قاره تبدیل شده است. آلمان یکپنجم تولید اتحادیه اروپا و یک چهارم صادرات آن را در دست دارد. شرکتهای بزرگ آلمانی، از فولکسواگن گرفته تا SAP، شهرت جهانی دارند. بسیاری از شرکتهای کوچک تر این کشور، مانند تولیدکنندگان ماشینآلات حفر تونل و پاک کنندههای صنعتی نیز در بازارهای ویژه جهانی رقابت میکنند.
نرخ بیکاری 4/5 درصد آلمان (که با استفاده از آمارهای استاندارد شده سازمان همکاری اقتصادی و توسعه محاسبه شده) کمتر از نصف میانگین بیکاری کل اروپا است. نرخ بیکاری جوانان، که به بلای دیگر کشورهای اروپایی تبدیل شده، به کمترین میزان در 20 سال گذشته آلمان رسیده است. بودجه آلمان متوازن است، بدهی دولت روند نزولی دارد و بهره اوراق بلندمدت کمترین میزان در کل اروپا است. آلمان بزرگترین کشور بستانکار در میان کشورهای حوزه یورو است و در تعیین سرنوشت واحد پولی یورو بیشترین نفوذ را دارد.
البته تضعیف شدن دیگر کشورهای اروپایی، به قدرت آلمان افزوده است. بریتانیا که عضو یورو نیست و درگیر بحثهای داخلی بر سر باقی ماندن عضویت در اتحادیه اروپا شده، نفوذ خود را در این قاره از دست داده است. همکاری نزدیک آلمان-فرانسه که بعد از جنگ جهانی دوم شروع شد، کمی نامتعادل شده و برخی سیاستمداران فرانسوی «سختگیری خودخواهانه» آنگلا مرکل،
صدر اعظم آلمان را در مورد بحران یورو مورد انتقاد قرار دادهاند. شکاف اقتصادی بین آلمان و فرانسه هم به بیشترین حد خود رسیده، چراکه اقتصاد فرانسه راکد و غیررقابتی است و به اصلاحات فوری نیاز دارد.
در نتیجه، قدرت در اروپا شدیدا به سمت برلین حرکت کرده است. آنگلا مرکل در حال حاضر مهمترین سیاستمدار قاره محسوب میشود. در پکن یا واشنگتن این سوال که «آینده اروپا چه میشود؟» مترادف است با اینکه «آلمان چه میخواهد؟»
بوروکراتهای مستقر در بروکسل با ناراحتی در مورد اینکه برلین به پایتخت اروپا تبدیل شود، سخن میگویند. به گفته یکی از این مقامات «وقتی موضع آلمان در مورد مسالهای تغییر میکند، دیگر کشورهای اروپا به پیروی از آن به خط میشوند. این مساله در تاریخ اتحادیه اروپا بیسابقه بوده است.»
برتری آلمانیها در برخی حوزهها بلامنازع نیست. مثلا در سیاست خارجی و مسائل نظامی، فرانسه و بریتانیا هنوز هم نقش مهمی ایفا میکنند. اما اگر سیاست اروپا را نوار گستردهای در نظر بگیریم، آلمان یک قدم از دیگر کشورها جلوتر است و با توجه به ضعف اقتصاد فرانسه، سردرگمیهای بریتانیا و مشکلات بدهی کشورهای جنوب اروپا، میتوان پیشبینی کرد که در چند سال آینده، اروپا را با عبارت «ساخت آلمان» خواهیم شناخت.
خارج از آلمان، این برتری به موضوع داغی برای مباحثات تبدیل شده است. صحبتهای معروف هنری کیسینجر در مورد اینکه نقش آلمان برای اروپا بسیار بزرگ و برای کل جهان بسیار کوچک است، دوباره بر زبانها افتاده است. بسیاری اظهار نگرانی میکنند که قدرت آلمان بیش از حد زیاد شده است. کاریکاتورهای روزنامههای جنوب اروپا مرکل را با سیبیل هیتلر به تصویر میکشند. سیاستمداران کشورهای جنوب اروپا میگویند آلمان خودخواهانه از نفوذ خود برای تحمیل سیاستهای ریاضتی استفاده کرده است.
برخي ديگر نگرانند كه آلمان بيش از حد غيرفعال شده است. مثلا رادك سيكورسكي، وزير امور خارجه لهستان، از سكون آلمان بيش از قدرت گرفتن اين كشور هراس دارد. براساس اين ديدگاه، آلمان نميخواهد و نميتواند به يك قدرت برتر تبديل شود. به زبان دانشمندان سياسي، اين كشور ظرفيت تبديل شدن به هژموني اروپا را ندارد؛ كاري كه آمريكا در مورد كل دنيا انجام ميدهد. ويليام پاترسون، از دانشگاه آستون بيرمنگام، آلمان را يك «هژموني بيعلاقه» مينامد.
در داخل آلمان این بحثها تقریبا جایی ندارند. آلمانیها نسبت به نقش رو به رشد کشورشان در اروپا رویکرد کاملا دوگانهای دارند و به طور کلی نسبت به نقش رهبری کشورشان حس خوبی ندارند.
بارزترین نفوذ کوتاهمدت آلمان در انتخابات عمومی 22 سپتامبر قابل مشاهده است. احتمال اینکه آنگلا مرکل برای دور سوم به عنوان صدر اعظم آلمان انتخاب شود، زیاد است. او شخصا محبوبیت زیادی در آلمان دارد و حزب اتحادیه دموکرات مسیحی او همراه با جناح باواریا و حزب اتحادیه سوسیال مسیحی در نظرسنجیها پیشتازند.
تدارك انتخابات، به طور واضحي بر واكنشهاي اخير آلمان نسبت به بحران يورو تاثيرگذار بوده است، اما نتيجه انتخابات هر چه باشد، بعيد است در سياست آلمان نسبت به يورو يا اتحاديه اروپا تغيير بزرگي ايجاد شود.
نقش گذشته در شرایط حال
بهترين جايي كه ميتوان توضيح اين مسائل را يافت، تاريخ است. سايه گذشته روي آلمان سنگيني ميكند و اثر آن روي اين كشور، پيچيدهتر از هر كشور بزرگ ديگر است. اين سايهها به سه گروه عمده تقسيم ميشوند.
اول اينكه آلمان هيچ تجربه موفقي در رهبري بينالمللي ندارد. آلماني زبانها، قرنها در مجموعه كشورهاي كوچك و نيمه مستقل زندگي كردهاند و بعد از اتحاد اين كشورها در سال 1871 تلاش امپراتوري آلمان براي مديريت جهان، پردردسر بوده است. معجزه اقتصادي آلمان بعد از جنگ جهاني دوم، زماني اتفاق افتاد كه اين كشور دو قسمت شده بود و برلين، پايتخت قديمي آن، توسط نيروهاي خارجي تحت اشغال درآمده بود. آلمان غربي، دولت كوچك نيمه مستقلي بود كه از طرف آمريكا حمايت ميشد و تقريبا سياست خارجي مستقلي از خود نداشت. در نتيجه، آلمان هيچ گونه تشكيلات يا سابقه تفكر استراتژيك ندارد و بيشتر آلمانيها چندان تمايلي ندارند كه دولتشان قدرت جهاني را در دست داشته باشد. آنها ترجيح ميدهند كشورشان نمونه بزرگتر سوئیس باشد؛ يعني اقتصادي موفق و سياستي متعادل
داشته باشد.
موضوع ديگري كه آلمان از تاريخ به ارث برده، اعتقاد به يكپارچه سازي اروپا است. بعد از جنگ جهاني دوم، اروپا به آلمان غربي مسيري به سوي صلح و موفقيت را پيشنهاد كرد. در ساختار سياسي نامتمركزي كه متحدين بر آلمان تحميل كردند، قدرت بين دولتهاي محلي، ايالتي و فدرال تقسيم ميشود، در حالي كه آلمان بيشتر به فدراليسم عادت كرده است. سومين ميراث تاریخ، تمايل به ايجاد ثبات است، چراكه آلمانيها در طول تاريخ نسبتا از آن محروم بودهاند. مدت 68 سالي كه از پايان جنگ جهاني دوم گذشته، طولانيترين دوره پيوسته صلح و ثبات در آلمان از قرن شانزدهم ميلادي بوده است. در 100 سال گذشته، آلمانيها با چندين دوره سقوط اقتصادي و تورم شديد دست و پنجه نرم كردهاند. تحقيقي كه اخيرا انجام شده، نشان ميدهد نگراني آلمانيها نسبت به تورم بيشتر از تهديد بيماريهاي كشندهاي مانند سرطان است. آنها به قوانین اهمیت زیادی میدهند و نهادهایی مانند دادگاه قانون اساسی و بانک مرکزی را که ثبات را توسعه میدهند و سیاستمداران را تحت کنترل میگیرند،
مهم میدانند.
بحران يورو ميتواند براي سياستمداران آلماني مشكلآفرين باشد، چون اين نيروهاي قدرتمند تاريخي را – مخالفت با رهبري دنيا، تمايل به يكپارچهسازي اروپايي و هراس از بيثباتي- دچار تناقض میکند. آلمانيها ذاتا طرفدار اتحاد اروپايي هستند. نظرسنجي اخير موسسه PEW نشان ميدهد 60 درصد آنان ديدگاه مثبتي نسبت به اتحاديه اروپا دارند كه در مقايسه با مردم بريتانيا، فرانسه يا اسپانيا بيشترين تعداد است. نظرسنجي ديگري نشان داده تقريبا از هر 10 آلماني 7 نفر از واحد پولي متحد يورو حمايت ميكنند. چنين حمايتي میتواند به دولت برای تصمیمگیری در مورد آینده یورو جسارت بدهد، اما این جسارت با هراس از بروز بیثباتی متعادل میشود.
نپذیرفتن رهبری
رويكرد سرگردان آلمان با عدم تمايل به رهبري دنيا تركيب شده است. سياستمداران آلمان به طور كلي و آنگلا مركل به طور خاص، به این ذهنیت آلمانیها که مسوولیت تثبیت یورو بر عهده آنها نیست، پاسخ مثبت دادهاند. یعنی کشوری که ظرفیت ایجاد یک دیدگاه استراتژیک را برای آینده این واحد پولی دارد، تمایلی به انجام این کار ندارد. از طرف دیگر، بسياري از آلمانيها ميگويند مركل قصد احیای اقتصاد اروپا را دارد كه اين امر با افزايش رقابتپذيري محقق ميشود و در اين زمينه آلمان میتواند اقدام جسورانهای انجام دهد.
به هر حال، در هر دو مورد، نقش رهبری آلمان ضروری است. برنامه رقابتپذیری این کشور در مورد یورو کافی نیست. همچنین سیاست آلمان در مورد انرژی، بیشتر از اینکه نمونهای از مدیریت جسورانه باشد، حاکی از نوعی تکجانبهگرایی است که بد برنامهریزی شده و نشان میدهد این کشور تمایل ندارد در مورد چالشهای بینالمللی تفکر استراتژیک داشته باشد.
موضوع مهمتر اين است كه تغييرات در آلمان به سرعت رخ ميدهد. اين كشور پيرترين جمعيت اروپا را دارد و تعداد جمعيتي كه در سن كار هستند، به سرعت در حال كاهش است. كاهش گسترده نيروي كار آلمان، مهاجرپذيري اين كشور را بيشتر ميكند و همچنين زنان بيشتري بايد سر كار بروند. اين مسائل تاثيرات عميق اقتصادي و اجتماعي خواهد داشت و بر نحوه رفتار آلمان در اتحاديه اروپا نيز اثرگذار خواهد بود.