آگرین
عضو جدید
هنر و ساحت قدس
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده..
هنر و ساحت قدس ـ عليرضا باونديان
هنر ديني و پرسش هاي پيش روي
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده شد
آغاز هنر به آغاز تاريخ بشر- هبوط آدم – باز مي گردد. اين هنر چنان که از وجه تسميه و ريشه آن روشن است داراي ابعاد آييني و امکاني براي تکليم انسان با ساحت قدس بوده است. در اين دوران از آنجا که بُعد از حق و حقيقت به سراغ انسان نيامده و اسماءالحسني به حجاب طاغوت نرفته است، نشانه ها و نقوش به ازاي معاني غيبي ظهور مي کنند و خود جلوه حقايق لاهوتي هستند. در اين دوران هنر داراي ذات مستقلي نيست و به مثابه بياني رمزآميز براي ارتباط شهودي آدمي با حقيقت به کاربرده مي شود. انسان چنان در اين روزگاران به ابراز ارادت خود به ساحت قدس دلداده که الزامي به پرسش از ابزار ندارد. او با هنر زيست قلبي مي کند و در آن مستغرق است؛ بسان همان استغراقي که در خصوص ماهي و دريا، دريافته مي شود.
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده شد. در اين زمان، صور هنري، ديگر به عنوان جلوه حقايق لاهوتي نبود؛ هنرمندان متوجه ناسوت شدند و مطالبات فطري خود را در پستوي خاک – نه در وسعت افلاک – جستند. اين بود که عقل جزوي دايرمدار شد و پنداشتندکه به وسيله برهان عقلي مي توان به گوهر پديده ها- از جمله هنر- به شکل همه جانبه آن پي ببرند. از اين دوران به بعد تلاش هاي فراواني به منظور تعريف هنر آغاز مي شود که اين همه را به اجمال مي توان در پنج حوزه طبقه بندي کرد:
1- ديدگاه يوناني: پيروان اين ديدگاه عقيده دارند که ماهيت هنر چيزي جز اشتياق وافر انسان به تقليد و تکميل طبيعت نيست.
2- ديدگاه بيان: هواداران اين نگرش معتقدند که هنر، بيان عواطف و تمنيات دروني انسان است.
3- ديدگاه فرم: قائلان به اين نگاه، هنر را ساختار خاصي مي دانند که به ساماندهي اجزا يک پديده بر اساس ارتباط بديع و پوياي ميان آنها مي پردازد.
4- ديدگاه زيبايي: پيروان اين ديدگاه، هنر را کوشش خلاقانه اي مي دانندکه با غايت آفرينش زيبايي جلوه گر مي شود.
5- ديدگاه شهودي: دوستداران اين ديدگاه به هنر از دريچه تلاش براي تعبير خيالي و مثالي هستي مي نگرند.
2- ديدگاه ديني: هنر در اين نوع جهان بيني خود حکمت معنوي است. حکمت و معنويت براي کساني که از بيرون دايره بنيان هاي اساسي فکري ما به آن مي نگرند بيشتر ذاتي وجداني دارد تا وجودي. اين سخني سطحي است اگر بگوييم که هنر امکان ديني شدن را هم دارد چرا که از زاويه مباني معرفت شناسي ما، هنر و دين در ماهيت با يکديگر گره خورده اند.
هر هنرمندي به اعتبار بهره مندي از ساحت الهامي – که خود به مثابه علت فاعلي بروز آثار هنري جلوه گري مي کند- نيوشنده رازهايي است که جز در فروغ معنويت پديدار نخواهدشد. هنرمند بايد مجذوب حقيقت بشود تا بتواند به مدد افاضه هاي رباني به آفريدن صورتهاي زيباي تبيين گر بپردازد. هنرمند در سايه سار درخت معرفت حضوري مي زيد. از اين زاويه اگر نيک بنگريم ميان معرفت ديني و معرفت هنري تشابهات بسياري را مي توانيم سراغ بگيريم:
معرفت هنري همچون معرفت ديني، بلاواسطه و مستقيم است. در معرفت هنري، سخن از استدلال – به آن صورت و سيمايي که در معرفت حصولي وجود دارد- نيست. دو ديگر اين که معرفت هنري و معرفت ديني هر دو در زمره معارف حقيقي مي باشند. دراين نوع از معرفت به مفهوم (تصور) بهايي داده نمي شود بلکه آنچه داراي اهميت و ارزش است معني و حقيقت مي باشد.
دين خواهي و هنردوستي درفطرت انسان قرار دارند زيرا نياز به پرستشگري و زيبايي، نيازهاي ديرين انسان بوده اند: انسان، ذاتا داراي خوي نيايشگري و پَرستندگي است. يگانه عاملي که نياز دروني او رابه نيايشگري به طور تمام عياربرآورده مي سازد و آن را در مسيريک حقيقت يگانه جهت مي دهد دين است.
تاريخ هنر نيز همزيستي مسالمت آميز دين و هنر را گواهي مي دهد. معرفت ديني و هنري تنها از يک جهت با هم تفاوت دارند:
در دين، معرفت از راه عمل توام با نظر( نيت ) به دست مي آيد؛ يعني کسي اگر اهل عمل نباشد و يا عملش از روي نيت صادقانه صورت نگيرد نمي تواند به کنه معرفت ديني برسد.
اساس و مبنا در هنر و دين، ولايت ( عشق و محبت ) است. هنرمند و ديندار- هر دو- به هستي و زيبايي هاي فراگير آن عشق مي ورزند و اين عشق ورزيدن را به عنوان سرمايه هاي بي بديل و گوهرين خود در زندگي قلمداد مي کنند.
هنر ديني، همواره ظرف تبيين حقايق ديني بوده است. هنر ديني را نبايد با هنر قشري و تحجرگرا خلط کرد. هنر ديني پيوسته از آرمان هاي دين متابعت مي کند؛ آرمان هايي که تضمين کننده فلاح ( نجات ) انسان است. اين هنر هميشه وجه محتوايي هدف خود را از دين برگرفته و در سايه سار دين آرميده و باليده است. چنين نيست که هنر ديني الزاما موضوع ديني دارد بلکه بيش و پيش از همه موضع ديني آن مطمح نظر است. هنر، مرتبه اي از وجود است و به همين اعتبار مي تواند وجه رابطي ميان پاره اي از مراتب وجود باشد. از سويي حقيقت ديني زماني به ظهور مي رسدکه ماوراء خلقت در عالم خلقت دخالت کند. اين دخالت عموما به زبان رمز قابل تفسير است؛ براين اساس است که نمي توان تنها بر پايه امور ظاهري آن به کنه حقيقت ديني سفر کرد. دراينجا الزام بازيابي واسطه اي ديگر براي سنجش اين حقيقت و رهيافت به درون اصيل آن جلوه گر مي گردد. اين واسطه چيزي جز هنر نتواند بود. زيرا مي تواند اين دخالت را در عالم خلقت تميز دهد و به وسيله نقبي که به ژرفايي مظاهر بيروني آن مي زند بازگشت به اصل کند. اين سفر بازگشت چنانچه از منازل شايسته اي که وظيفه اصلي هنر را تعيين مي کندعبور کند بدون شک به منشا اصلي – يعني ماورا خلقت – منتهي خواهد شد. سرشت روحاني و رباني هنر دقيقا از دامان همين اصل بر مي خيزد. زيرا روشن است که هنر- بويژه در وظيفه اصلي اش که رهيافت به سوي حقيقت ديني است – جز براساس رمز و اشارت – و مبنايي راز وارانه معنايي نخواهد داشت؛ و چون چنين است بي واسطه به ماوراء الطبيعه و از آنجا به حقيقت ديني مربوط مي شود.
هنر ديني به واسطه شرف انتساب و حسن تقيدش به دين، از شرافت شان والايي برخوردار است. شناخت ماهيت چنين هنري نه تنها ما را با حوزه هاي ارزشمند معرفت شناسي ديني آشنا مي کند بلکه به معاني اصيل رسالت هنري نيز – که همان تبيين ذوقي و زيباشناسانه صراط مستقيم الهي است – پيوند مي زند.
هنر داراي دو عنصر است که در تمامي نظريه هاي هنري وجود اين دو عنصر را- البته با تاويل هاي مختلف – مي بينيم. اول عنصر زيبايي و دوم عنصر موضوعي. به تعبير ديگر، عناصر هنر، يکي صورت هنر است – که جلوه زيبايي است – و ديگري هم موضوع يا روايتي از ماجراست که جنبه توصيفي هنر و نهاده آن را دارد. هرچند که به زيبايي از دو زاويه اعتبار و حقيقت بايد نظر افکند.
براي پي بردن به ماهيت هنر ديني ابتدا بايد توجه اصلي خود را معطوف به ماهيت دين و ماهيت هنر کنيم؛ که نغزترين، دروني ترين و پيراسته ترين آفرينش انسان است. هنر، گونه اي جستجو براي پيوند، سامان بخشي، هماهنگي و همبستگي درميان پديده ها و پاره هاي پراکنده و بي سامان است. در رفتار هنري، هنرمند از مقولات پراکنده و پاره هايي که هيچگونه پيوندي با هم ندارند و از هم مي گريزند، پيکره اي سامان يافته و درهم تنيده مي سازد تا هر پديده اي در اين پيکره با پديده ديگر آن چنان پيوند يابد که بتوان گفت زمينه اي براي کنش و هستي يکديگر پديد آورده اند. ماهيت هنر از اين همبستگي و بساماني پديد مي آيد.
براستي اين زبان تبيين گر نافذ داراي چه ماهيتي است که مي تواند انسان را به فراسوي زمان و مکان متعارف برساند: کساني که از منظر پوزيتيويسمpositivism و تحصلي در ماهيت هنر کنجکاوي کرده اند- بخصوص انديشمندان قرن نوزدهم اروپا- کوشيده اند تا هنر را با علم مقايسه کنند در حالي که:
3- در هنر نوعي کشف وجود دارد؛ اما جوهره اي را که ما در هنر کشف مي کنيم همان نيست که دانشمندان از آن سخن مي گويند. در حوزه ادراکات مفهومي، مفاهيم طبقه بندي و ساده مي شوند. اما در هنر با آثاري روبرو مي شويم که خود ذاتا يک کل کامل اند. به عبارتي ديگر زبان علم در حکم تلخيص واقعيات است اما هنر در حکم تشديد آن. در عالم هنر به شيوه علم- که از مشاهدات مورد استفاده به نتيجه اي دست مي يابد- عمل نمي شود. هنر در جستجوي علت امور نيست هنر به دنبال يک تصور شهودي از صورتهاست.
4- در کار علمي، نگاه و اعتقادات عالم تاثيري در علم ندارد. اما در وادي هنر، هر هنرمندي جنبه خاصي از واقعيت را برمي گزيند. يعني زماني که ما چشم انداز نظري و ذوقي هنرمندي را پذيرفتيم يقينا به هستي از نظرگاه او چشم دوخته ايم.
5- در عرصه علم دوام و استمرار وجود دارد و لحظه ها در اکتشاف علمي مدخليتي ندارند. اما در وادي هنر، سروکار هنرمند با لحظه هاست. يعني در يک لحظه پرده از رخسار دلاراي حقيقت برداشته مي شود:
برقي از منظر ليلا بدرخشيد سحر
وه که با خِرمن مجنون دل افگار چه کرد
6- غنايي که در تجربه زيباشناسانه و فهم هنر وجود دارد از حيث دامنه تنوع، قابل مقايسه با ادراکاتِ حسي و مفهومي نيست. زيرا" زيبايي " چيزي جز تعبير متناهي امر نامتنهي و لاجرم استعداد شکوفا شده نيست.
7- در فرآيند فهم و بازتوليد هنر، آنجا که پاي عقل گرايي به مفهوم عقل شمارشگر ابزاري به ميان مي آيد، کيفيت کار هنري تنزل پيدا مي کند. زيرا نمي توان هنر را از راه تطبيق آن بر قاعده هاي منطق دريافت. مادام که شميم خوشبوي الهام بر وسعت روح هنرمند نوزد، گل هنر در سرزمين وجودش نخواهدرست.
8- در وادي هنر، ميان" يافتن " و" ادراک مفهومي " تفاوت فراواني وجود دارد: در" يافتن " خود شئي – في نفسه – در برابر ما "حضور" دارد و بعد از آن ادراکي مفهومي از آن به دست مي دهيم. اما در علم، تصور شئي به همراه امرکلي آن حاصل مي شود و بعد از آن يافتن صورت مي گيرد. به همين دليل اثر هنري هميشه بهره مند از جنبه اي فردي است در حالي که علم و فلسفه جنبه اي کلي دارند. هنر با تحقق حقيقت و ظهور بطون ارتباط دارد و لازمه آن آراستگي به قوت روحي و تهذيب فراوان است. آثار هنري را هرگز نبايد بسان اشيا که متعلق تامل نظري هستند به حساب آورد: آثارهنري همچون اشيا نيستند زيرا در آنها همواره نشاني از اراده خلاق انساني نهفته است.
آيا همان گونه که فلسفه را علمي مبتني بر تاملات صرف عقلاني مي دانيم و اين دانش را مستقل و رها از دانش هاي ديگر مي شناسيم و مي شناسانيم مي توانيم هنر را مبتني بر صرف زيبايي بدانيم و آن را بي نياز ياري طلبي از منابع ديگر معرفي کنيم ؟
آيا آنچه را که به عنوان هنر ديني مي خوانيم در اصل هنر گروندگان و ارادتمندان به يک آيين است؟
آيا هنر ديني الزاما آن گونه هنري است که در آن مضامين و ماجراهاي خاصي – همچون آنچه درضمن کتاب مقدس آن آيين آمده - مطمح نظراست؟
ماهيت هنر ديني با آنچه در مطالعات جديد هنر، همچون جامعه شناسي هنر، به آن نظر افکنده مي شود متفاوت است:
مثلاً در جامعه شناسي هنر که بيشتر بر بنياد نگاه غرب فکري به وجود آمده است هنر ديني جلوه عاطفه هاي معنوي جامعه نسبت به معبود است ؛ اعم از خداي وجودي ياخداي وجداني. از اين زاويه مانعيت در تعريف هنر ديني حذف مي شود و اين هنر، گونه ها و انواع متعددي خواهد يافت.
هنر ديني، در حقيقي ترين و کامل ترين گونه خود در هنر اسلامي بروز پيدامي کند:
زيرا براساس آموزه هاي اسلامي، دين هميشه و در هر زمان تنها يک حقيقت دارد و آن اسلام مي باشد. دين دراوج آگاهي و بصيرت، تسليم قوانين الهي شدن است و هرچه باشد نام آن اسلام است. بنابراين بي سبب نيست که آيين هاي ابراهيم و موسي و عيسي هم اسلام نام دارد.
هنر دينداران يک وضعيت است در حالي که هنر ديني يک آرمان است:
هنر دينيداران همان ساحتي است که در آن به سر مي بريم درحالي که هنر ديني همان غايت خجسته و ارجمندي است که هر هنرمند دين خواه و موحدي عزم رسيدن به آن رادارد.
هنر ديني، ارمغان ذوقي و زيباشناسانه سير و سلوک هنرمند موحد به ملکوت (عالم فراتر ازحس و عقل) است.
در هنر ديني،مراتب ذوقي وجود هنرمند با شهود خيالي او پيوندي مستقيم دارد:
مراد از شهود در اين مقام همان " کشف " است؛ و کشف، آگاهي به ماوراء حجاب مي باشد؛ و حجاب، انباشته شدن ماده و تعلقات مادي برحقايق بالاتر است. – هنر ديني يك اسلوب ويژه و يك مكتب خاص و يك شاخه مجزاي هنري نيست بلكه هنرِ خودآگاهي است كه خداآگاهي انسان مسووليت اوست.
منبع: سايت - باشگاه انديشه
http://bashgah.net/pages-5691.html
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده..
هنر و ساحت قدس ـ عليرضا باونديان
هنر ديني و پرسش هاي پيش روي
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده شد
آغاز هنر به آغاز تاريخ بشر- هبوط آدم – باز مي گردد. اين هنر چنان که از وجه تسميه و ريشه آن روشن است داراي ابعاد آييني و امکاني براي تکليم انسان با ساحت قدس بوده است. در اين دوران از آنجا که بُعد از حق و حقيقت به سراغ انسان نيامده و اسماءالحسني به حجاب طاغوت نرفته است، نشانه ها و نقوش به ازاي معاني غيبي ظهور مي کنند و خود جلوه حقايق لاهوتي هستند. در اين دوران هنر داراي ذات مستقلي نيست و به مثابه بياني رمزآميز براي ارتباط شهودي آدمي با حقيقت به کاربرده مي شود. انسان چنان در اين روزگاران به ابراز ارادت خود به ساحت قدس دلداده که الزامي به پرسش از ابزار ندارد. او با هنر زيست قلبي مي کند و در آن مستغرق است؛ بسان همان استغراقي که در خصوص ماهي و دريا، دريافته مي شود.
از آن دمي که انسان معرفت شهودي را واگذارد و يا در خوشبينانه ترين شکل خود، آن را براي نيل به حقيقت کافي ندانست بحث از ماهيت هنر آغاز شد. به بياني ديگر مي توان گفت که با ترددِ ترديد در ذهن انسان نسبت به چيستي هنر بود که پاي فيلسوفان به ميان کشيده شد. در اين زمان، صور هنري، ديگر به عنوان جلوه حقايق لاهوتي نبود؛ هنرمندان متوجه ناسوت شدند و مطالبات فطري خود را در پستوي خاک – نه در وسعت افلاک – جستند. اين بود که عقل جزوي دايرمدار شد و پنداشتندکه به وسيله برهان عقلي مي توان به گوهر پديده ها- از جمله هنر- به شکل همه جانبه آن پي ببرند. از اين دوران به بعد تلاش هاي فراواني به منظور تعريف هنر آغاز مي شود که اين همه را به اجمال مي توان در پنج حوزه طبقه بندي کرد:
1- ديدگاه يوناني: پيروان اين ديدگاه عقيده دارند که ماهيت هنر چيزي جز اشتياق وافر انسان به تقليد و تکميل طبيعت نيست.
2- ديدگاه بيان: هواداران اين نگرش معتقدند که هنر، بيان عواطف و تمنيات دروني انسان است.
3- ديدگاه فرم: قائلان به اين نگاه، هنر را ساختار خاصي مي دانند که به ساماندهي اجزا يک پديده بر اساس ارتباط بديع و پوياي ميان آنها مي پردازد.
4- ديدگاه زيبايي: پيروان اين ديدگاه، هنر را کوشش خلاقانه اي مي دانندکه با غايت آفرينش زيبايي جلوه گر مي شود.
5- ديدگاه شهودي: دوستداران اين ديدگاه به هنر از دريچه تلاش براي تعبير خيالي و مثالي هستي مي نگرند.
2- ديدگاه ديني: هنر در اين نوع جهان بيني خود حکمت معنوي است. حکمت و معنويت براي کساني که از بيرون دايره بنيان هاي اساسي فکري ما به آن مي نگرند بيشتر ذاتي وجداني دارد تا وجودي. اين سخني سطحي است اگر بگوييم که هنر امکان ديني شدن را هم دارد چرا که از زاويه مباني معرفت شناسي ما، هنر و دين در ماهيت با يکديگر گره خورده اند.
هر هنرمندي به اعتبار بهره مندي از ساحت الهامي – که خود به مثابه علت فاعلي بروز آثار هنري جلوه گري مي کند- نيوشنده رازهايي است که جز در فروغ معنويت پديدار نخواهدشد. هنرمند بايد مجذوب حقيقت بشود تا بتواند به مدد افاضه هاي رباني به آفريدن صورتهاي زيباي تبيين گر بپردازد. هنرمند در سايه سار درخت معرفت حضوري مي زيد. از اين زاويه اگر نيک بنگريم ميان معرفت ديني و معرفت هنري تشابهات بسياري را مي توانيم سراغ بگيريم:
معرفت هنري همچون معرفت ديني، بلاواسطه و مستقيم است. در معرفت هنري، سخن از استدلال – به آن صورت و سيمايي که در معرفت حصولي وجود دارد- نيست. دو ديگر اين که معرفت هنري و معرفت ديني هر دو در زمره معارف حقيقي مي باشند. دراين نوع از معرفت به مفهوم (تصور) بهايي داده نمي شود بلکه آنچه داراي اهميت و ارزش است معني و حقيقت مي باشد.
دين خواهي و هنردوستي درفطرت انسان قرار دارند زيرا نياز به پرستشگري و زيبايي، نيازهاي ديرين انسان بوده اند: انسان، ذاتا داراي خوي نيايشگري و پَرستندگي است. يگانه عاملي که نياز دروني او رابه نيايشگري به طور تمام عياربرآورده مي سازد و آن را در مسيريک حقيقت يگانه جهت مي دهد دين است.
تاريخ هنر نيز همزيستي مسالمت آميز دين و هنر را گواهي مي دهد. معرفت ديني و هنري تنها از يک جهت با هم تفاوت دارند:
در دين، معرفت از راه عمل توام با نظر( نيت ) به دست مي آيد؛ يعني کسي اگر اهل عمل نباشد و يا عملش از روي نيت صادقانه صورت نگيرد نمي تواند به کنه معرفت ديني برسد.
اساس و مبنا در هنر و دين، ولايت ( عشق و محبت ) است. هنرمند و ديندار- هر دو- به هستي و زيبايي هاي فراگير آن عشق مي ورزند و اين عشق ورزيدن را به عنوان سرمايه هاي بي بديل و گوهرين خود در زندگي قلمداد مي کنند.
هنر ديني، همواره ظرف تبيين حقايق ديني بوده است. هنر ديني را نبايد با هنر قشري و تحجرگرا خلط کرد. هنر ديني پيوسته از آرمان هاي دين متابعت مي کند؛ آرمان هايي که تضمين کننده فلاح ( نجات ) انسان است. اين هنر هميشه وجه محتوايي هدف خود را از دين برگرفته و در سايه سار دين آرميده و باليده است. چنين نيست که هنر ديني الزاما موضوع ديني دارد بلکه بيش و پيش از همه موضع ديني آن مطمح نظر است. هنر، مرتبه اي از وجود است و به همين اعتبار مي تواند وجه رابطي ميان پاره اي از مراتب وجود باشد. از سويي حقيقت ديني زماني به ظهور مي رسدکه ماوراء خلقت در عالم خلقت دخالت کند. اين دخالت عموما به زبان رمز قابل تفسير است؛ براين اساس است که نمي توان تنها بر پايه امور ظاهري آن به کنه حقيقت ديني سفر کرد. دراينجا الزام بازيابي واسطه اي ديگر براي سنجش اين حقيقت و رهيافت به درون اصيل آن جلوه گر مي گردد. اين واسطه چيزي جز هنر نتواند بود. زيرا مي تواند اين دخالت را در عالم خلقت تميز دهد و به وسيله نقبي که به ژرفايي مظاهر بيروني آن مي زند بازگشت به اصل کند. اين سفر بازگشت چنانچه از منازل شايسته اي که وظيفه اصلي هنر را تعيين مي کندعبور کند بدون شک به منشا اصلي – يعني ماورا خلقت – منتهي خواهد شد. سرشت روحاني و رباني هنر دقيقا از دامان همين اصل بر مي خيزد. زيرا روشن است که هنر- بويژه در وظيفه اصلي اش که رهيافت به سوي حقيقت ديني است – جز براساس رمز و اشارت – و مبنايي راز وارانه معنايي نخواهد داشت؛ و چون چنين است بي واسطه به ماوراء الطبيعه و از آنجا به حقيقت ديني مربوط مي شود.
هنر ديني به واسطه شرف انتساب و حسن تقيدش به دين، از شرافت شان والايي برخوردار است. شناخت ماهيت چنين هنري نه تنها ما را با حوزه هاي ارزشمند معرفت شناسي ديني آشنا مي کند بلکه به معاني اصيل رسالت هنري نيز – که همان تبيين ذوقي و زيباشناسانه صراط مستقيم الهي است – پيوند مي زند.
هنر داراي دو عنصر است که در تمامي نظريه هاي هنري وجود اين دو عنصر را- البته با تاويل هاي مختلف – مي بينيم. اول عنصر زيبايي و دوم عنصر موضوعي. به تعبير ديگر، عناصر هنر، يکي صورت هنر است – که جلوه زيبايي است – و ديگري هم موضوع يا روايتي از ماجراست که جنبه توصيفي هنر و نهاده آن را دارد. هرچند که به زيبايي از دو زاويه اعتبار و حقيقت بايد نظر افکند.
براي پي بردن به ماهيت هنر ديني ابتدا بايد توجه اصلي خود را معطوف به ماهيت دين و ماهيت هنر کنيم؛ که نغزترين، دروني ترين و پيراسته ترين آفرينش انسان است. هنر، گونه اي جستجو براي پيوند، سامان بخشي، هماهنگي و همبستگي درميان پديده ها و پاره هاي پراکنده و بي سامان است. در رفتار هنري، هنرمند از مقولات پراکنده و پاره هايي که هيچگونه پيوندي با هم ندارند و از هم مي گريزند، پيکره اي سامان يافته و درهم تنيده مي سازد تا هر پديده اي در اين پيکره با پديده ديگر آن چنان پيوند يابد که بتوان گفت زمينه اي براي کنش و هستي يکديگر پديد آورده اند. ماهيت هنر از اين همبستگي و بساماني پديد مي آيد.
براستي اين زبان تبيين گر نافذ داراي چه ماهيتي است که مي تواند انسان را به فراسوي زمان و مکان متعارف برساند: کساني که از منظر پوزيتيويسمpositivism و تحصلي در ماهيت هنر کنجکاوي کرده اند- بخصوص انديشمندان قرن نوزدهم اروپا- کوشيده اند تا هنر را با علم مقايسه کنند در حالي که:
3- در هنر نوعي کشف وجود دارد؛ اما جوهره اي را که ما در هنر کشف مي کنيم همان نيست که دانشمندان از آن سخن مي گويند. در حوزه ادراکات مفهومي، مفاهيم طبقه بندي و ساده مي شوند. اما در هنر با آثاري روبرو مي شويم که خود ذاتا يک کل کامل اند. به عبارتي ديگر زبان علم در حکم تلخيص واقعيات است اما هنر در حکم تشديد آن. در عالم هنر به شيوه علم- که از مشاهدات مورد استفاده به نتيجه اي دست مي يابد- عمل نمي شود. هنر در جستجوي علت امور نيست هنر به دنبال يک تصور شهودي از صورتهاست.
4- در کار علمي، نگاه و اعتقادات عالم تاثيري در علم ندارد. اما در وادي هنر، هر هنرمندي جنبه خاصي از واقعيت را برمي گزيند. يعني زماني که ما چشم انداز نظري و ذوقي هنرمندي را پذيرفتيم يقينا به هستي از نظرگاه او چشم دوخته ايم.
5- در عرصه علم دوام و استمرار وجود دارد و لحظه ها در اکتشاف علمي مدخليتي ندارند. اما در وادي هنر، سروکار هنرمند با لحظه هاست. يعني در يک لحظه پرده از رخسار دلاراي حقيقت برداشته مي شود:
برقي از منظر ليلا بدرخشيد سحر
وه که با خِرمن مجنون دل افگار چه کرد
6- غنايي که در تجربه زيباشناسانه و فهم هنر وجود دارد از حيث دامنه تنوع، قابل مقايسه با ادراکاتِ حسي و مفهومي نيست. زيرا" زيبايي " چيزي جز تعبير متناهي امر نامتنهي و لاجرم استعداد شکوفا شده نيست.
7- در فرآيند فهم و بازتوليد هنر، آنجا که پاي عقل گرايي به مفهوم عقل شمارشگر ابزاري به ميان مي آيد، کيفيت کار هنري تنزل پيدا مي کند. زيرا نمي توان هنر را از راه تطبيق آن بر قاعده هاي منطق دريافت. مادام که شميم خوشبوي الهام بر وسعت روح هنرمند نوزد، گل هنر در سرزمين وجودش نخواهدرست.
8- در وادي هنر، ميان" يافتن " و" ادراک مفهومي " تفاوت فراواني وجود دارد: در" يافتن " خود شئي – في نفسه – در برابر ما "حضور" دارد و بعد از آن ادراکي مفهومي از آن به دست مي دهيم. اما در علم، تصور شئي به همراه امرکلي آن حاصل مي شود و بعد از آن يافتن صورت مي گيرد. به همين دليل اثر هنري هميشه بهره مند از جنبه اي فردي است در حالي که علم و فلسفه جنبه اي کلي دارند. هنر با تحقق حقيقت و ظهور بطون ارتباط دارد و لازمه آن آراستگي به قوت روحي و تهذيب فراوان است. آثار هنري را هرگز نبايد بسان اشيا که متعلق تامل نظري هستند به حساب آورد: آثارهنري همچون اشيا نيستند زيرا در آنها همواره نشاني از اراده خلاق انساني نهفته است.
آيا همان گونه که فلسفه را علمي مبتني بر تاملات صرف عقلاني مي دانيم و اين دانش را مستقل و رها از دانش هاي ديگر مي شناسيم و مي شناسانيم مي توانيم هنر را مبتني بر صرف زيبايي بدانيم و آن را بي نياز ياري طلبي از منابع ديگر معرفي کنيم ؟
آيا آنچه را که به عنوان هنر ديني مي خوانيم در اصل هنر گروندگان و ارادتمندان به يک آيين است؟
آيا هنر ديني الزاما آن گونه هنري است که در آن مضامين و ماجراهاي خاصي – همچون آنچه درضمن کتاب مقدس آن آيين آمده - مطمح نظراست؟
ماهيت هنر ديني با آنچه در مطالعات جديد هنر، همچون جامعه شناسي هنر، به آن نظر افکنده مي شود متفاوت است:
مثلاً در جامعه شناسي هنر که بيشتر بر بنياد نگاه غرب فکري به وجود آمده است هنر ديني جلوه عاطفه هاي معنوي جامعه نسبت به معبود است ؛ اعم از خداي وجودي ياخداي وجداني. از اين زاويه مانعيت در تعريف هنر ديني حذف مي شود و اين هنر، گونه ها و انواع متعددي خواهد يافت.
هنر ديني، در حقيقي ترين و کامل ترين گونه خود در هنر اسلامي بروز پيدامي کند:
زيرا براساس آموزه هاي اسلامي، دين هميشه و در هر زمان تنها يک حقيقت دارد و آن اسلام مي باشد. دين دراوج آگاهي و بصيرت، تسليم قوانين الهي شدن است و هرچه باشد نام آن اسلام است. بنابراين بي سبب نيست که آيين هاي ابراهيم و موسي و عيسي هم اسلام نام دارد.
هنر دينداران يک وضعيت است در حالي که هنر ديني يک آرمان است:
هنر دينيداران همان ساحتي است که در آن به سر مي بريم درحالي که هنر ديني همان غايت خجسته و ارجمندي است که هر هنرمند دين خواه و موحدي عزم رسيدن به آن رادارد.
هنر ديني، ارمغان ذوقي و زيباشناسانه سير و سلوک هنرمند موحد به ملکوت (عالم فراتر ازحس و عقل) است.
در هنر ديني،مراتب ذوقي وجود هنرمند با شهود خيالي او پيوندي مستقيم دارد:
مراد از شهود در اين مقام همان " کشف " است؛ و کشف، آگاهي به ماوراء حجاب مي باشد؛ و حجاب، انباشته شدن ماده و تعلقات مادي برحقايق بالاتر است. – هنر ديني يك اسلوب ويژه و يك مكتب خاص و يك شاخه مجزاي هنري نيست بلكه هنرِ خودآگاهي است كه خداآگاهي انسان مسووليت اوست.
منبع: سايت - باشگاه انديشه
http://bashgah.net/pages-5691.html