ناگهان چه زود دير مي شود

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز

چه خوب گفت شاعر زنده ياد که...

ناگهان چه زود دير مي شود
و چشم باز مي کني و نيستند آن همه که بوده اند و تو نيز هم مي روي


کاش در همين مجال اندک و همين فضاي کم ..


دست در دست هم يادي از تمام روز هاي بودمان کنيم....


اين فضا ،فضاي مقدسي مي شود اگر که ما يادي از خاطرات خوبمان کنيم.


دوست من بيا و عطري از خاطرات قلب خويش را به ما نثار کن.


بیا و اين فضا را با نوشتن خاطرات دوران دانشجوئيت صميمي تر کن.
 

mehrshad53

اخراجی موقت
خوشم با خاطراتم،اینو از من نگیری..... (معین(ص))
اگه شروع کنم به خاطر گفتن، همتون باید بزنین گاراژ.
پس نمیگم!
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
معلم ها دیکتاتورهایی کوچک هستند در محدوده کلاس!
اگر گذاشتی خاطرات کثیف مدرسه یادمون بره:cry:
اونهمه مشقی که برای خانوم معلمای نامرد نوشتم!
اون محیط خشک و بی احساس.
اون بچه های وحشی و بی فرهنگ که کلا تا قبل از ورود به مدرسه هیچ کار تربیتی روشون صورت نگرفته بود
اون همه اتلاف وقت در بهترین دوران زندگیم
اونهمه بیخوابی و استرس دفتر و قلم و امتحان
 

گلپونه

عضو جدید
من دفتر دیکته کلاس اولمو هنوز دارم..میخوام یکی از بهترین دیکته هامو واستون بنویسم:

"نامه ای از میان نامه ها"
بابا آب داد
بابا نان داد
بابا زحمت کشیدن را به من یاد داد.
بابا معلم من بود و هست،پس دوستش دارم.
مادر صدایم کرد.حرف زدن،راه رفتن را به من یاد داد.
مادر معلم من بود و هست،پس دوستش دارم.
هفت ساله بودم که به مدرسه رفتم.
معلم تازه ای آمد،مادر نبود،اما به مهربانی مادر بود.
پدر نبود،اما به مهربانی پدر بود .
حرف زدن را از مادر یاد گرفته بودم،اما نوشتن را نمی دانستم.معلم کاغذ را نشانم داد،مداد را به دستم داد.
خواندن و نوشتن را به من آموخت.
زحمت کشیدن را از پدر یاد گرفته بودم،اما کوچک بودم و زود خسته می شدم.
معلم به من تلاش کردن را یاد داد.
از او یاد گرفتم که برای رسیدن به چیزهای خوب زحمت بکشم و خسته نشوم،پس دوستش دارم.:gol:
(این دیکته بهترین خاطره ی دوره تحصیل منه)
 

Similar threads

بالا