ملیت بر‌اساس رضایت: فروپاشی دولت - ملت‌ها

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
بازبيني مفهوم ملت نزد ليبرتارين‌ها
[h=1]ملیت بر‌اساس رضایت: فروپاشی دولت - ملت‌ها[/h]

در اواخر قرن با فروپاشی کمونیسم دولت‌های متمرکز نوینی منتسب به دولت- ملت به بنیان‌های قبلی‌شان بازگشتند و ملی‌گرایی دوباره در صحنه جهانی قد علم کرد

موری روتبارد
مترجم: سلیمان عبدی
دولت و فرد هر دو جزو مباحث مورد توجه لیبرتارین‌ها بوده‌اند، اما از مقوله ملت غفلت شده است، در حالی که وقایع دنیای معاصر، ما را به بازبینی مفهوم ملت به عنوان مقوله سوم مورد بحث لیبرتارین‌ها وامی‌دارد.
البته امروزه وقتی مفهوم ملت را به کار می‌برند آن را ضمیمه مفهوم دولت مي‌كنند چنانچه دولت- ملت یک مقوله جهانی تلقی می‌شود ولی باید گفت این مفهوم در یک قرن اخیر توسعه یافته و به عنوان اصلی جهانی تلقی شده است. در اواخر قرن چنانچه می‌دانیم با فروپاشی کمونیسم در اتحادیه جماهیر شوروی و اروپای شرقی به صورتی آشکار و ناگهانی دولت‌های متمرکز نوینی منتسب به دولت- ملت به بنیان‌های قبلی‌شان بازگشتند و ملی‌گرایی دوباره در صحنه جهانی قد علم کرد.


ظهور مجدد ملت
ملت بر خلاف دولت چیز همگون و يكپارچه‌اي نیست. لیبرتارین‌های اخیر و لیبرال‌های کلاسیک همچون لودویگ فون میزس و آلبرت جی نوک به این تمایز اشراف کامل داشتند. امروزه گاهی لیبرتارین‌ها به اشتباه فرض را بر این مبنا قرار می‌دهند که افراد تنها از طریق مبادلات درون بازار به هم متصل می‌شوند ولي روابط پيچيده‌اي بين افراد وجود دارد كه در مقوله ملت بايد مورد بررسي قرار گيرد.
دولت- ملت‌های مدرن و قدرتمند اروپایی در ابتدا به صورت یک ملت وجود نداشتند بلکه حاصل استیلای یک ملت در مرکز (عمدتا در مناطق شهری) بر دیگر ملیت‌های حاشیه‌نشین بودند. از این رو ملت مجموعه‌ای از احساسات پیچیده ذهنی است که بر واقعیت‌های عینی استوار است و دولت مرکزی با درجات متفاوتی از سرکوب ملیت‌های در حاشیه، آنان را به اتحاد و پيوستن به امپراتوری مرکزی وا می‌دارد. در بریتانیای کبیر نیز انگلیسی‌ها هرگز نتوانستند آرزوهای ملیشان را در اثنای ادغام شدنشان در ملیت سلتیک خاموش کنند. در المپیک بارسلون جهان شاهد بود که استیلای کاستیلین‌ها به مرکزیت مادرید در اسپانیا نتوانست ملی گرایی کاتالان‌ها، باسک‌ها یا حتی گالیسين‌ها و اندولسی‌ها را کنترل کند. حاکمیت فرانسه به مرکزیت پاریس هم نتوانست حس ملی‌گرایی باسک‌ها، بريتونزها یا حتی گویش‌های زبانی را مهار کند.
همگی می‌دانیم که فروپاشی امپراتوری متمرکز شوروی سابق، همه ملیت‌های تحت سلطه شوروی را از بند رهانید و امروزه روسیه خود کم کم در حال تبدیل شدن به همان امپراتوری قبلی است به گونه‌ای که مسکو با توسل به زور ملیت‌های تاتار، یاکوت، چچن را با هم یکی گردانیده است. بسیاری از بازماندگان امپراتوری تزار (روسیه) در شوروی سابق همچنان در میل به توسعه نفوذ خود در آسیای میانه با بریتانیا رقابت می‌کردند.
در ادامه باید گفت که تعریف دقیقی نمی‌توان از ملت به دست داد از این رو این مفهوم عبارت است از منظومه متمایزی از اجتماعات زبانی، قومی و مذهبی. برای مثال برخی ملیت‌ها همچون اسلوون‌ها از لحاظ قومی و زبانی از هم متمایزند چنانكه در بوسنی گروه‌های متعارض با هم که از لحاظ قومی و زبانی مشابهند، تنها در الفبا از هم متمایزند و تفاوت‌های مذهبی بسیاري دارند (صرب‌های ارتدوکس در شرق – کروات‌های کاتولیک و بوسنیایی‌های مسلمان که این خود موضوع را بسیار پیچیده کرده است).
مقوله ملیت در تعامل پیچیده مقوله‌های ذهنی و عینیت و واقعیت، بسیار پیچیده می‌شود در برخی موارد مثل ملیت‌های شرق اروپا كه تحت سیطره‌هابزبورگ قرار دارند یا ایرلندی‌هايی كه تحت سلطه بریتانیا قرار دارند، ناسیونالیسم حول مقوله ادغام شدن قومیت‌ها و گاهی مرگ زبان قومی قرار دارد که این خود موجب تداوم، تولید و توسعه ناسیونالیسم می‌شود. در قرن 19 همواره نخبه‌های روشنفکر نقش تعیین‌کننده‌ای داشته‌اند و در تلاش بوده‌اند با احیای گروه‌های حاشیه‌ای که گاه از سوی امپراتوری مرکزی جذب و ادغام می‌شوند آن را دوباره برسازند.


مغالطه (امنیت جمعی)
در قرن 20 مساله ملیت‌ها با نفوذ یافتن ویلسونیسم در آمریکا و عرصه سیاست خارجی شدت بیشتری یافت. البته ترجیح می‌دهم مفهوم امنیت جمعی علیه تهاجم را نه حاصل ايده حق تعيين سرنوشت ملت‌ها، بلكه نتيجه شکست بعد از جنگ جهانی اول تلقي كنم. اشتباه‌کشنده در این مفهوم این است که دولت- ملت به گونه‌ای تعبیر می‌شود. که گویی افراد هستند و جامعه جهانی در هیات یک پلیس ناظر تجسم می‌شود. در این شاکله به تصویر کشیده شده، چنانچه «الف» به ملک و مال «ب» تجاوز کند، پلیس باید از حق «ب» دفاع کرده و آن را از «الف» بازستاند. همچنین اگر جنگی میان دو دولت درگیرد و دولت الف دولت ب را مورد تهاجم قرار دهد بر پلیس بین‌الملل یا نماینده احتمالی آن مثل شورای بین‌الملل یا ريیس‌جمهوری آمریکا یا یک سرمقاله‌نویس نیویورک تایمز است که دولت الف را به عنوان مهاجم تعیین کرده و پلیس جهانی در این لحظه باید دست به کار شده و مهاجم را متوقف کند یا آنان را چه صدام یا چریک‌های صرب بوسنی باشند، از عملی کردن اهدافشان در آن سوی اقیانوس آرام و در نیویورک و واشنگتن بازدارند.
اشتباه فاحش در بحث فوق آن نيست كه آيا سربازان آمريكايي توان غلبه بر چريك‌هاي صرب يا صدام را دارند بلكه اين است كه دولت-ملت را به فرد تشبيه كرده و آن را چون فرد داراي حق مالكيت دانسته چنانكه گويي براي مايملك به آن نسبت داده شده‌اش كار كرده و آن را حتي به ارث مي‌برد. آيا مرزهاي يك دولت- ملت را واقعا مي‌توان با مرزهاي ملك، خانه يا يك كارخانه مقايسه كرد؟
من فكر مي‌كنم نه تنها ليبرال‌هاي كلاسيك يا ليبرتارين‌ها بلكه هر كسي كه واقعا به اين موضوع درست فكر كند به آن پاسخ منفي مي‌دهد؛ چرا‌كه بسيار مسخره است كه ادعاي دولت- ملت‌ها را بر مرزهاي معين و مشخص شده چيز بي‌عيب و نقص و كاملي تلقي كرده و به آن تقدس دهيم به گونه‌اي كه گويي كالبد يا دارايي ما است. اين مرزها همواره با اعمال زور و خشونت و مداخلات و منازعات بين دولي تعيين شده اند و بعد از گذشت زمان ادعاي مبتني بر يكپارچگي سرزميني ادعاي پوچ و باطلي خواهد بود.
در مورد بوسني و هرزگوين چنانكه مي‌دانيم چند سال قبل در يك نظر‌سنجي گروه‌هاي چپ،‌ راست و ميانه عمدتا نظر بر حفظ يكپارچگي یوگسلاوی داشتند و نسبت به جنبش‌هاي جدايي طلب روي خوشي نشان نمي‌دادند. حالا بعد از اندك زماني صرب‌ها كه طليعه دار ملت یوگسلاوی سابق بودند و مخالف جنبش‌هاي شرير و جدايي طلب بودند، ‌حالا خود جدايي‌طلب بوده و در آرزوي فروپاشي بوسني و هرزگوين هستند، ملتي كه حتي قبل از 1991 و ملت نبراسكا وجود هم نداشت. اما اين دامي است كه با كاربرد مفهوم دولت- ملت ما را فراگرفته چنانكه دولت چون ملك و دارايي و حق بلامنازع و امري مقدس فرض شده كه گويي حق مالكيت خصوصي بر سرزمين و مردمش را دارد.
براي انطباق با رويكرد فون ميزس و دور شدن از احساسات كنوني بگذاريد دو كشور روريتاني و فريدونيا را با هم مقايسه كنيم. فرض كنيد روريتاني به صورتي تصادفي به شرق فريدونيا حمله كند و مدعي مالكيت آن باشد. در آن صورت البته به صورتي خودكار ما روريتاني را به خاطر حمله به فريدونيا محكوم مي‌كنيم و به آنجا نيرو مي‌فرستيم و به صورتي استعاري يا بياني، روريتاني ظالم و فريدونياي مظلوم و بيچاره شناخته خواهد شد و اين در حالي است كه شرق فريدونيا تا دو سال قبل بخشي از روريتاني بوده و ساكنين آنجا خواستار پيوستن به روريتاني بودند. به صورتي خلاصه مي‌توان در خصوص منازعات بين‌المللي به عبارت هميشه زنده و.س.گيلبرت اشاره كرد كه: به ندرت چيزها هماني هستند كه به نظر مي‌رسند.
نيروي محبوب بين‌المللي چه پتروس غالي (رييس وقت سازمان ملل) چه ارتش آمريكا و چه سرمقاله نويس نيويورك‌تايمز از دو طرف درگير در جنگ بهتر مي‌انديشند.
آمريكايي‌ها، مخصوصا با ادعاي خود معياري ويلسون كه خود را يك شاخص براي ارزش‌هاي اخلاقي و پليس جهاني فرض مي‌كرد، نمي‌توانند داور خوبي براي جهان باشند. ناسيوناليسم در آمريكا بيشتر يك مقوله نظري است و ريشه چنداني در اخلاقيات جا افتاده قومي يا گروه‌هاي ملي گرا و تلاش‌هاي آنان ندارد مضافا اينكه آمريكايي‌ها هيچ گذشته ديرين و تاريخي ندارند و همين خود موجب نامناسب بودن آمريكا براي مداخله در بالكان مي‌شود. چرا كه آمريكايي‌ها از درك واقعيات تاريخي طرف‌هاي درگير در آنجا كه عليه مهاجمان ترك از قرن 15 در جنگ بوده اند عاجزند. (اشاره به ريشه تاريخي برخي منازعات قومي)
در ادامه بايد گفت كه ليبرتارين‌ها و ليبرال‌هاي كلاسيك خود را به خوبي براي بازخواني مقوله دولت-ملت و امور مربوط به سياست‌هاي خارجي آماده كرده‌اند؛ چرا‌كه آنها درگير جنگ سرد عليه كمونیسم و اتحاديه شوروي سابق بوده و در خصوص اين مفاهيم به خوبي انديشيده‌اند و حالا بعد از پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي سابق، شايد حال ليبرال‌هاي كلاسيك و ليبرتارين‌ها زمان كافي براي به نقد كشيدن اين مباحث را در اختيار داشته باشند.


بازخواني جدايي‌طلبي
در ابتدا بايد گفت كه مرزهاي همه دولت - ملت‌ها منصفانه نيست، از اين رو از اهداف ليبرتارين‌ها بايد تلاش براي گذار از دولت- ملت‌هاي موجود به هويت‌هايي ملي با مرزهاي مشخص و به دور از الزام و اجبار دولت- ملت به ملتي حقيقي مبتني بر رضايت خاطر مردمانش باشد. براي مثال در خصوص شرق فريدونيا ساكنينش باید توان و حق جدايي از فريدونيا و پيوستن به روريتاني را داشته باشند. ممكن است ليبرال‌هاي كلاسيك در مقابل اين گفته مقاومت كرده و ابراز كنند كه مرزهاي ملي نمي‌تواند هيچ تمايز و تفاوتي ايجاد كند، البته در اين هيچ شكي نيست كه ليبرال‌هاي كلاسيك مدعي عدم مداخله دولت هستند و از اين رو دولت حداقلي و تقليل يافته چه روريتاني و چه فريدونيا كه باشد از منظر آنان چندان تفاوتي براي ساكنينش نخواهد داشت، اما بايد گفت حتي تحت حاكميت يك دولت حداقلي باز مرزهاي ملي بر ساكنان تاثير گذارند چنانچه در مورد فوق زبان مورد كاربرد براي عناوين خيابان‌ها، دفترچه تلفن‌ها، فرآيندهاي دادگاهي يا كلاس‌هاي مدارس از آن متاثر خواهند بود.
به صورتي مختصر هر گروه يا ملتي بايد حق جدايي از هر دولت-ملتي و پيوستن به هر دولت - ملت ديگري را داشته باشد كه خود به معني بنا نهادن ملت بر اصل رضايت است چنانچه اگر اسكاتلندي‌ها بخواهند از بريتانيا جدا شده و مستقل شوند يا حتي كنفدراسيون اسكاتلندي‌ها تشكيل دهند باید از چنين حقي برخوردار باشند.
رويكرد عمومي به جهاني با مليت‌هاي متعدد ممكن است نگراني‌هايي درخصوص حصرها و موانع بر سر تجارت را در پي داشته باشد ولي از سوي ديگر عامل تعيين‌كننده اين است كه افزايش مليت‌هاي جديد باعث كوچك شدن اندازه آنها شده كه اين خود امر مثبتي بايد تلقي گردد. از اين رو ادعاي خودكفايي بيشتر يك توهم مي‌نمايد و اگر چنانچه شعارها اين باشد كه «داكوتاي شمالي را بخريد» يا «جاده 56 را بخريد» مثل آن است که امروزه شعار «‌آمريكا را بخريد» را سردهیم که شعار بس متوهمانه‌تری است و شعارها حول مرگ بر داكوتاي جنوبي يا مرگ بر جاده 55 به معنی پراکندن نفرت در ژاپن نخواهد بود. همين‌طور اگر هر استاني يا منطقه‌اي پول خودش را چاپ كند، پيامدهاي ناخوشايندی كه پول مخصوص را تهديد مي‌كند منحصر به آن باقی می‌ماند و عدم تمرکز براي هدايت به يك بازار سالم كه كالا با پول‌هايي چون طلا و نقره مبادله مي‌شوند مناسب‌تر خواهد بود.


الگوي يك آناركو كاپيتاليسم ناب
حمايت من از مدل آناركو كاپيتالیسم تنها به عنوان يك راهكار مستقيم براي فرونشاندن نزاع و اختلافات ناسيوناليستي نيست ولي در يك الگوي ناب كه همه اراضي و ميدان‌ها و خيابان‌هاي جهان خصوصي شده اند و از عرصه عمومي خارج گشته اند در چنين شرايطي با مشكل ناسيونالیسم روبه‌رو‌ نخواهيم بود. تنها خصوصي‌سازي همه جانبه مي‌تواند مشكل را حل كند از اين رو من پيشنهاد مي‌دهم دولت‌هاي موجود يا دولت‌هاي ليبرال در چنين مسيري گام بردارند هرچند كه برخي موارد ممكن است در يد دولت باقي بماند.


مرزهاي باز يا مشكل اردوگاه قديسين
خواست مرزهاي باز يا آزادي مهاجرت موجب بالا رفتن مشكلاتي براي ليبرال‌هاي كلاسيك خواهد شد؛ چرا‌كه در درجه نخست باعث افزايش سوبسيدهاي مهاجرين و ادامه هميشگي اين مساعدت‌هاي دولتي خواهد شد و در ثاني مرزهاي فرهنگي هر چه بيشتر از بين مي‌روند. من با فروپاشي اتحاديه جماهير شوروي دوباره به بازبيني افكارم در‌خصوص مهاجرت پرداختم؛ چراكه واضح بود كه بافت قومي روسيه به دو گروه استوني و لاتويا تقسيم مي‌شد و مقوله مهاجرت مي‌توانست آن را از لحاظ فرهنگي و زباني دچار آسيب كند. قبلا رهايي از داستان غير‌واقعي جان راسپيل تحت عنوان اردوگاه قديسين آسان بود در اين داستان ضد‌مهاجرت همه مردم هندوستان تصميم مي‌گيرند كه سوار قايق شده و به فرانسه مهاجرت كنند و فرانسه نمي‌تواند در مقابل خرابي‌هاي فرهنگي و اقتصادي حاصل از سيل مهاجرين دوام بياورد كه با تشديد مسائل فرهنگي و گرفتاري‌هاي دولت رفاه، ‌رهايي از نگراني‌هاي راسپيل غير‌ممكن مي‌نمايد.
ولي با بازبيني مقوله مهاجرت از منظر مدل آناركو كاپيتاليستي روشن است كه خصوصي‌سازي كشور به معني مرزهاي باز نخواهد بود چنانكه هر قطعه زميني در تصاحب و تملك شخص، ‌گروه يا شركتي خواهد بود و هيچ مهاجري نمي‌تواند وارد چنين كشوري شود مگر آنكه توان خريد،‌اجاره و مالكيت يا كسب اجازه از مالك را داشته باشد.
خصوصي سازي كامل باید بيانگر اجراي تمايل مالكين و ساكنين آن باشد كه به نظر در آمريكا سيستم مرزهاي باز عملي شده و اين بازگذاري اجباري از سوي دولت اعمال مي‌شود كه مسووليت همه اماكن عمومي را بر عهده گرفته است، ولي اين به معني رضايت مالكين اين سرزمين نيست.
تحت حاكميت خصوصي سازي كامل بيشتر تعارضات منطقه‌اي و مشكلات بيروني (و نه صرفا مقوله مهاجرت) به سادگي قابل حل است. با به تملك در آمدن هر كوي و محلي از سوي افراد و گروه‌ها و شركت‌ها و عقد توافقات اجتماعي بر سر آنها، ‌تنوع و چند‌گونگي حقيقي حفظ خواهد شد. برخي مناطق از لحاظ اقتصادي يا قومي از هم متمايز باقي خواهند ماند و برخي مناطق از اين جوانب همگون‌تر خواهند شد، ‌برخي محله‌هاي ديگر امكان پورنو، ‌مصرف مواد مخدر و سقط جنين را فراهم خواهند كرد. ممنوعيت‌ها و الزامات دولتي ديگر وجود نخواهد داشت بلكه اين امكان‌هاي منطقه‌اي است كه برخي امور و توقعات را ممكن يا غيرممكن مي‌كند. اگر چه دولت گرا‌ها كه مشتاق اعمال و تحميل تصميماتشان بر ديگران هستند از شنيدن توان محلات در ايجاد رضايت و به اشتراك گذاري ارزش‌ها و ارجحيت‌هايشان نا اميد خواهند شد ولي بايد اذعان كرد كه در اين مدل، ما مدعي خلق يك يوتوپيا يا دارويي شفا بخش براي همه مشكلات نيستيم اما راهكار نويني است كه مردم خود مي‌توانند با آن زندگي كنند.


مليت‌هاي جدا شده و اقليت‌هاي تحت محاصره جغرافيايي دولت
يكي از مشكلات آشكار در خصوص جدايي‌طلبي مليت‌ها از دولت‌هاي مركزي به مناطقي برمي‌گردد كه تنوع قومي داشته يا گروهي از مردم جدايي‌طلب در اين نواحي و در جوار و در محاصره جغرافيايي مليت حاكم قرار دارند.
فروپاشي دولت-ملت متورم یوگسلاوی با فراهم كردن استقلال براي اسلوون‌ها، ‌صرب‌ها و كروات‌ها مشكلات عديده‌اي را برطرف كرد ولي درخصوص بوسنيايي‌ها به علت وجود روستاها و مناطقي با تركيب ناهمگون قومي در جوار همديگر مشكلات برطرف نشدند. يكي از راه حل‌ها تمركز زدايي بيشتر بود؛ براي مثال شرق سارايوو براي صرب‌ها و غرب براي مسلمانان كه در اين صورت ممكن بود صلحي ميان آنان ايجاد شود اما باز بسياري از مناطق به صورتي پراكنده ميان آنان باقي مي‌ماند كه هر كدام در محاصره طرف مقابل قرار داشت. در اين صورت راهكار چه بود؟
در درجه نخست بايد گفت اين مشكل در زمان حال وجود دارد، براي نمونه ناگورنو- قره باغ هنوز مورد توجه آمريكايي‌ها قرار نگرفته چون هنوز سي‌ان‌ان بر آن تمركز نكرده است! در اين مورد نيز ارامنه توسط آذربايجان تحت محاصره قرار گرفته‌اند و اين مردم قاعدتا بايد عضوي از ارمنستان باشند، اما چگونه مي‌توان از جنگ و خونريزي ميان ارامنه و آذري‌ها جلوگيري كرده و به ساكنين ارمني آنجا اين امكان را داد كه از اراضي آذربايجان يك کریدور به درون ارمنستان ايجاد كنند؟
پاسخ البته در خصوصي‌سازي كامل است. در آمريكا هيچ كسي پولي بابت زميني پرداخت نخواهد كرد مگر اينكه آن زمين را به اسم خود كرده و به تملك درآورد. در شرايط خصوصي‌سازي كامل فرد مالك حق دستيابي و تصرف زمين خريداري شده را خواهد داشت. در قره باغ نيز حق مالكيت به خريداران ملك اين حق را مي‌دهد كه بتوانند از ميان اراضي آذري‌ها کریدوری به درون ارمنستان ايجاد كنند.
در مورد ايرلند هم همين شرايط حاكم است، چنانكه در 1920 بريتانيا با نوعي مديريت محلي محدود و منطقه‌اي موافقت كرد ولي آنان به آن بسنده نكردند و اگر بريتانيا به شمال ايرلند به صورت منطقه منطقه اجازه انتخابات مي‌داد بخش عمده جمعيت كه كاتوليك بودند در مناطق تيرون و فرمانخ و جنوب داون و جنوب آرماخ به جمهوري مي‌پيوستند و پروتستان‌ها در نواحي چپ بلفاست و منطقه آنتريم و ديگر مناطق شمال بلفاست مي‌ماندند. در اين وضعيت كاتوليك‌هاي بلفاست تحت محاصره پروتستان‌ها بوده و راهكار آناركو كاپيتاليسم در اين شرايط باز حق دستيابي به خارج از محدوده تحت محاصره را به كاتوليك‌ها فراهم مي‌كرد.
با دادن حق جدايي و كنترل محلي و توسعه قراردادهاي بين منطقه‌اي و براي رهايي از حصر قوميت‌هاي تحت محاصره جغرافيايي، همواره كشمكش‌ها كمتر خواهد شد‌. در آمريكا گذار به سوي تمركز‌زدايي شديد براي ليبرتارين‌ها و ليبرال‌هاي كلاسيك و در حقيقت براي عمده اقليت‌ها و گروه‌هاي مخالف، بسيار مهم است كه هر چه بيشتر به اصل مصوب دهم تاكيد كنند و تمركز قدرت را از ديوان عالي باز ستانند و آنان را متقاعد به عقب‌نشيني كرده و قدرت را به ايالت‌ها و دادگاه‌هاي محلي واگذارند.


شهروندي و حق راي
يكي از مسائل اساسي امروزه اين است كه شهروند كيست و به تبع آن چه كسي حق راي دارد؟ در مدل انگلو امريكن هر فرزندي كه در خاك آمريكا متولد شود به صورتي خودكار يك شهروند آمريكايي محسوب مي‌شود و همين خود عاملي براي هجوم مهاجرين به آمريكا بوده چنانچه بسياري براي دستيابي به مستمري‌هاي مادام العمر و مراقبت‌هاي پزشكي رايگان به صورتي غير‌قانوني وارد آمريكا مي‌شوند. واضح است كه در مورد فرانسه نيز همچنان مبنا بر شهروندي متولدين آن سرزمين است و همين شرايط در آنجا نيز مصداق دارد اما بايد مفهوم و كاركرد انتخابات و حق راي بازبيني شود. آيا هر كسي حق راي دارد؟ رز ويلدرلن از نظريه‌پردازان ليبرتارين در اواسط قرن بيست در مقابل عدم حق راي زنان پاسخ داد كه به همان ميزان من مخالف حق راي مردان هستم.
در روسيه لاتوني‌ها و استوني‌ها از عمده مشكلات مهاجرين محسوب مي‌شوند؛ چرا‌كه آنان حق اقامت دائم دارند ولي ضمانتي براي دستيابي به حقوق شهروندي و حق راي وجود ندارد. سوئيس هم از جمله كشورهايي است كه به كارگران موقت اجازه ماندن و كار مي‌دهد ولي نسبت به مهاجرين دائم روي خوشي نشان نداده و در خصوص شهروندي و حق راي بسيار سختگير است.
حال از منظر الگوي آناركو كاپيتاليسم در يك جامعه كاملا خصوصي‌سازي شده حق راي چگونه خواهد بود؟ احتمالا در يك الگوي اقتصادي در يك شركت سهامي حق راي متناسب با ميزان سهام اعضا خواهد بود البته هزاران كلوپ خصوصي در انواع مختلفي نيز به همين روال وجود دارند كه معمولا مردم فكر مي‌كنند نحوه تصميم‌گيري در آنها بر اساس هر شخص يك راي است، اما اين تصور درستي نيست. بدون شك بهترين كلوپ از سوي گروه كوچكي از اليگارشي اداره مي‌شود كه از همه تواناترند؛ يعني سيستمي از سلسله مراتب بدون اعضاي انتخابي.
در هر حال اگر من از اعضاي كلوپ شطرنج باشم كه در آن كلوپ به صورتي مناسب و در خور اداره مي‌شود چرا بايد نگران انتخابات باشم؟ و اگر مي‌خواهم جزو مديران و گردانندگان كلوپ باشم بايد درخواست پيوستن به گروه مديران را كرده و رضايت خاطر آنان را جلب كنم كه آنان نيز همواره در راستاي موفقيت و پيشرفت كلوپ دنبال افراد پر انرژي و توانا خواهند بود. در نهايت اگر من از عملكرد كلوپ ناراضي باشم مي‌توانم آنجا را ترك كرده و به كلوپي ديگر بپيوندم يا براي خود كلوپي تاسيس كنم و البته اين در يك جامعه آزاد و خصوصي‌سازي شده ممكن است كه در آن كلوپ‌هاي شطرنج يا مجموع اجتماعات قراردادي به صورتي آزاد وجود دارد.
آشكار است كه در آغاز و مخصوصا براي تغيير فرهنگ سياسي جامعه‌اي كه در آن دموكراسي و حق راي بيانگر اوج آرمان سياسي است، لازم است خصوصي‌سازي به صورتي تدريجي مناطق بيشتر و بخش‌هاي بيشتري از زندگي را در‌برگيرد و تمركز زدايي محدودي آغاز شود تا از اهميت انتخابات كاسته شود. در حقيقت فرآيند انتخابات چيز بسيار مهمي نيست؛ چرا كه در جهان مدرن دموكراسي يا انتخابات تنها ابزاري براي تاييد كنترل حكومت بر ديگران يا روشي براي منع كنترل افراد يا گروه‌هايي است كه مي‌خواهند مسووليت زندگي خود را بر عهده گيرند. در هر حال انتخابات در بهترين حالت آن، يك ابزار نامناسب براي دفاع از خود است و بهتر است آن را با يك حكومت مركزي قدرتمند جايگزين كرد.
در مجموع اگر ما با روند ساختار‌زدايي و تمركز‌زدايي بيشتر دولت – ملت متمركز مدرن روبه‌رو‌ شويم و آن را به واحدهاي قومي و محلي بيشتر تبديل كنيم و همزمان حوزه قدرت حكومت را تقليل دهيم، عملا با توسعه قراردادهاي خصوصي و اجتماعات و توافقات خودجوش روبه‌رو‌ مي‌شويم و ستم و خشونت دولتي به تدريج زدوده شده و به سمت شكوفايي و نظمي اجتماعي گام برخواهيم داشت.
 
Similar threads
بالا