مفهوم‌ جهان‌ هولوگرافيك‌

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخاطر دوستانی که میگفتن من تاپیک های مفهومی نمیزنم , اینو زدم . اگه بصورت جدی دوست دارید که هم اندیشی کنیم , بسم الله

به دليل‌ سه‌ بعدي‌ و هولوگرافيك‌ بودن‌ جهان‌ و حضور دائمي‌ زمان‌، مجبور نيستيم‌ زندگي‌هايمان‌ را با يك‌ ترتيب‌ زماني‌ به‌ انجام‌ برسانيم‌. ممكن ‌است‌ قبلاً زندگي‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ باشيم‌ كه‌ در آينده‌ بهترين‌ زندگي به شمار بيايد. يا شايد لازم‌ باشد در كالبد انسان هايي‌ ديگر زندگي كنيم كه‌ به ‌بهترين‌ نحو در گذشته‌ زندگي‌ كرده‏اند.مفهوم‌ جهان‌ هولوگرافيك‌ به‌ توضيح‌ اين‌ مسئله‌ كمك‌ مي‌نمايد. درجهان‌ هولوگرافيك‌‌ هيچگونه‌ محدوديت‌ زمان‌ و فضا ‌ وجود ندارد؛ يعني گذشته‌ حال‌ و آينده‌ همگي در معجوني‌ سه‌بعدي‌ معلق‌ مي‌باشند. چنانچه‌ عميقاً به‌ چندين‌ رشد يا بررسي‌ وارد گرديم‌، مي توانيم از طريق ‌طنين‌ ارتعاشاتي‌ مشابه‌ يكي‌ از زندگي‌هاي‌ آينده‌ را ‌كه‌ قاعدتاً پيش‌ از زمان‌ مقرر شده‌ براي‌ آن‌ فرا نخواهد رسيد جذب نماييم. وقتي‌ اين‌ موضوع‌ اتفاق مي‏افتد شخص‌ معمولاً اينطور احساس‌ مي‌كند كه‌ قادر به‌ فراگيري‌ كامل‌‌ نيست‌ يا نمي‏تواند به تمام خواسته‏هايش جامه عمل بپوشاند. گويي‌ فاقد برخي از تجربه ها و توانايي‏هاي لازم است‌ كه‌ اين‌ زندگي‌ را از لحاظ‌ رشد و كمال‌ راحت‌تر و ثمربخش‌تر مي‌نمايد. اين‌ بدان‌ معنا نيست‌ كه‌ شخص‌ به‌ دستاورد مهمي‌نائل‌ نخواهد شد بلكه‌ تنها به اين معنا است‌ كه‌ مجبور است‌ سخت‌تر كاركند. درست مثل اين است كه ناگهان‌ شخصي را‌ از كلاس‌ چهارم‌ به كلاس‌ نهم‌ بياورند.
اگر شخصي‌ زندگي‌ را دنبال كند كه به طور معمول‌ براي گذشته‌ برنامه‌ ريزي‌ شده‌است‌، ممكن‌ است‌ احساس‌ كند كه عقب نگاه داشته شده يا فراموش شده است. اين‌ حالت‌ چنان ‌است‌ كه‌ گويي‌ فردي‌ از كلاس‌ نهم‌ به‌ كلاس‌ چهارم‌ برده باشند.دست‌ يافتن‌ به‌ كنداليني‌، آن‌ نيروي‌ تكامل‌آفرين‌، يا دستيابي‌ به‌ تمركز وآگاهي‌ روحي‌ معمولاً به‌ انسان‌ كمك‌ مي‌كند تا از مرزها و محدوده‌هايي‌ كه‌ممكن‌ است‌ از زندگي‌هاي‌ گذشته‌ يا آينده‌ ناشي‌ شوند فراتر رود. شما تا بحال به این نیرو فکر کردید یا بهش دست یافتید؟
 

Green Head

عضو جدید
چنانچه‌ عميقاً به‌ چندين‌ رشد يا بررسي‌ وارد گرديم‌، مي توانيم از طريق ‌طنين‌ ارتعاشاتي‌ مشابه‌ يكي‌ از زندگي‌هاي‌ آينده‌ را ‌كه‌ قاعدتاً پيش‌ از زمان‌ مقرر شده‌ براي‌ آن‌ فرا نخواهد رسيد جذب نماييم.

مشابه با چه چیزی؟

این نیرو برای من تقریبا آشناست ولی دستیابی من به آن خیلی کم ،نامنظم و ناپیوسته بوده چون با وجود کارایی زیادش مدام فراموشش می کنم!!!
 
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشابه با چه چیزی؟

این نیرو برای من تقریبا آشناست ولی دستیابی من به آن خیلی کم ،نامنظم و ناپیوسته بوده چون با وجود کارایی زیادش مدام فراموشش می کنم!!!
در این مورد و برای برقراری ارتباط بهتر با این نیرو نخست باید دانش کافی در مورد کارما رو کسب بکنید. میدونید کارما چیه؟
 

Green Head

عضو جدید
در این مورد و برای برقراری ارتباط بهتر با این نیرو نخست باید دانش کافی در مورد کارما رو کسب بکنید. میدونید کارما چیه؟

نه کاملا.........با چیزهای کمی هم که می دانم نمی توانم ارتباطی بین کارما و این نیرو پیدا کنم...
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كارما
كارما واژهاي است سانسكريت‌ به‌ معناي‌ «متعادل‌ كردن‌». همچنين‌ مي‌توان‌ آن‌ را چنين‌ معني‌ كرد كه:‌ هر عملي‌، عكس‌العملي‌ در پي‌ دارد. اين ‌مفهوم‌ به‌ اصل‌ علت‌ و معلول‌ مربوط‌ مي‌شود. اگر به‌ كسي‌ بدي‌ كني‌ انرژي ‌آن‌ بايد متعادل‌ شود. اين‌ را مي‌توان‌ چنين‌ معني‌ كرد كه‌ آن‌ شخص‌ زماني ‌ديگر رفتاري‌ مشابه‌ آن‌ با شما خواهد داشت، يا اين‌ كه‌ زماني‌ پيامدهاي‌ اعمالتان‌ را درك‌ خواهيد كرد و تصميم‌ خواهيد گرفت‌ كه‌ نگرش‌ و رفتارتان ‌را عوض‌كنيد. زماني‌ كه‌ به‌ درك‌ فكر يا عملتان‌ نايل‌ شويد مقداري‌ از نيروي‌ كارمايي‌ آزاد مي‌گردد. معمولاً با انجام‌ عملي‌كه‌ اشتباهتان‌ را اصلاح ‌نمايد خودتان‌ انرژي‌ را به قدر كافي‌ تغيير خواهيد داد تا اينكه‌ ديگر در زير بار عقوبت‌ كارمايي‌ نباشيد.به عنوان‌ مثال‌ اگر فردي‌ منفي‌ و رياكار بوده‌ايد و بعداً خود را اصلاح‌نموده‌ايد، احتمال‌ دارد كه‌ اعمال‌ خطايتان‌ كاملاً پاك‌ شود؛ يعني‌ آن‌ را متعادل‌ نموده‌ايد.اگر چه‌ كارما به‌ معني‌ متعادل‌ كردن‌ است‌ اما اغلب‌ آن‌ را به‌ معني‌ پرداختن‌ هزينه‌اي‌ براي‌ اعمال‌ بد مي‌دانند. ممكن‌ است‌ معناي‌ كارماي‌ خوب‌ اشتباه‌ فهميده‌ شود؛ اما به نظر مي‌رسد كه‌ انجام‌ اعمال‌ خوب‌ به‌ منظور كسب‌ كارماي‌ خوب‌ نتيجه‌اي‌ عالي‌ دارد. اما با اين‌ وجود اگر شخصي‌ به‌ اين ‌موضوع‌ وابسته‌ شود ممكن‌ است‌ كارماي‌ خوب‌ در زمان‏هاي‌ نامناسب‌ و به ‌طرزي‌ عجيب‌ به‌ سراغش‌ بيايد.كارماي‌ بد را مي‏توانيم‌ فقدان‌ رشد و درك‌ بشماريم‌ كه‌ فقط‌ ضربات‌ سخت‌ اتفاقات‌ نامطلوب‌ مي‌توانند موجب‌ آن‌ شوند. به عنوان‌ مثال‌ رفتار ظالمانه‌ داشتن‌ با ديگران‌ مي‌تواند باعث‌ شود كه‌ بعداً در زمان‌ ديگري ‌خودمان‌ رفتار ظالمانه‌اي‌ را تحمل‌ نماييم كه نتيجه آن،‌ توجه‌ و محبت‌ نسبت‌ به‌ ديگران‌ خواهد بود. اگر واقعاً از زاوية‌ گسترده‌تري‌ به‌ نگاه‌كنيم‌، شايد چيزي‌ بنام‌ «كارماي‌ بد» وجود نداشته‌ باشد. مي‌توان‌ آن‌ را به عنوان‌ فرصتي‌ در نظر آورد كه‌ به‌ ما كمك‌ مي‌كند رشد كنيم‌ و راهي‌ براي ‌بهتر بودن‌ را درك‌ نماييم‌. كارماي‌ خوب‌ مي‌تواند تنها چيز ساده‌اي‌ در رديف‌ آرامش‌ فوق‏العاده‌ و عشقي‌ باشد كه‌ به دست‌ مي‌آيد؛ كه‌ عشق‌ غير شرطي‌ و ارائه‌ خدمت‌ عاشقانه‌ و داوطلبانه‌ به‌ ديگران‌ موجب‌ آن‌ بوده‌است‌.كارما ممكن‌ است‌ به صورت‌ عشق‌، نفرت‌، طمع‌ يا ديگر احساسات‌ و تمايلات‌ بروز كند. اين‌ پديده‌ به صورت‌ انرژي‌ تظاهر پيدا مي‌كند كه‌ مي‌بايستي‌ متعادل‌ گردد. زماني‌ كه‌ خود را دچار احساس‌ خاصي‌، نظير عشق‌ يا نفرت مي يابيد‌، ممكن‌ است‌ بخواهيد از منشأ آن‌ اطلاع‌ پيدا كنيد.پس‌ از آن‌ كه‌ كسي‌ از نوع‌ كارماي‌ وراي‌ يك‌ موقعيت‌ مطلع‌ مي‌شود، مقدار زيادي‌ از قدرت‌ آن‌ كارما آزاد مي‌شود و فرد چندان‌ در سطيره‌ آن ‌باقي‌ نمي‌ماند. گاهي‌ اوقات‌ علت‌ كارمايي‌ مخفي‌ و پوشيده‌ مي‌ماند تا زماني كه‌ شخص‌ به قدر كافي‌ تجربه‌ بيندوزد تا رشد مطلوب حاصل‌ شود.تمام‌ اتفاقاتي‌ كه‌ براي‌ افراد حادث‌ مي‌شوند ناشي‌ از كارما نيستند. بسياري‌ از اوقات‌ اتفاقي از طريق‌ ابعاد ژنتيكي‌ عمل‌مي‌كند كه يا موجب رشد شخص و يا موجب رشد ديگران مي‏شود.
 

Green Head

عضو جدید
الان اطلاعاتم راجع به کارما بهتر شد ولی هنوز نمی توانم ارتباط بین کارما، این نیرو و جذب زندگی ها در دنیا را درک کنم!
 
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بيشتر زندگي‌هاي‌ ما در ارتباطات‌ سپري‌ مي‏شوند. خوب‌، بد و يا بي‌تفاوت‌. ما كاملاً عاجز و ناتوان‌ متولد مي‌شويم‌ و نيازمند مراقبت‌ ديگران ‌هستيم‌. برخي‌ افراد قبل‌ از مرگ‌ به‌ چنين‌ حالتي‌ مبتلا مي‌شوند. عمويم‌ ‌كه‌ قبل‌ از مرگش‌ مدت‌ مديدي‌ طعم‌ بيماري‌ و ضعف‌ را چشيده‌ بود مي‌گفت‌: «بسياري از افراد دوبار در طول‌ زندگي‌ بچه‌ مي‌شوند: در آغاز و در پايان‌ آن‌». ما با قرار گرفتن‌ در حالت‌ وابستگي‌، دريافت‌ را مي‌آموزيم‌ و با مراقبت‌ از افراد ناتوان‌، محبت‌ و بخشيدن‌ را مي‌آموزيم‌.
وابستگي‌ متقابل‌ به‌ انحناء مختلف‌، قطعاً بخشي‌ از زندگي‌ ماست‌. مراحل‌ مختلفي از ارتباط‌ وجود دارد. وابسته‌ بودن‌ در مقام‌ يك‌ نوزاد، بچه‌، نوجوان‌، جوان‌، ميانسال‌ و كهنسال‌. ولي‌ مراحلي‌ از آگاهي‌ نيز وجود دارند كه‌ ارتباطي‌ با سن‌ افراد ندارند. اين‌ آگاهي‌ با مسئوليت‌ سروكار دارد و چيزي‌ است‌ كه‌ ما به طرق‌ مختلف‌ آن‌ را مي‌آموزيم‌ و تجربه‌ مي‌كنيم‌.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قدرت‌ و كارماقدرت‌ يك‌ واژة‌ ركيك‌ نيست‌. ولي‌ مي‌تواند مورد سوءاستفاده‌ قرارگيرد. استفادة‌ صحيح‌ از اين‌ انرژي‌ مهم‌ است‌، زيرا بدون‌ بهره‌گيري‌ از آن‌ شما نمي‌توانيد بر انرژي‌هاي برتر سلطه‌ يافته‌ و از آنها استفاده‌ كنيد. درعوض‌ ممكن‌ است‌ آنها شما را كنار بزنند.در حالي كه‌ برقدرت‌ خود تسلط ‌پيدا مي‌كنيد و چگونگي‌ استفاده‌ درست‌ از آن‌ را مي‌آموزيد، همزمان‌ متوجه ‌خواهيد شد كه‌ مي‌توانيد پذيراي‌ قدرت‌ متعالي‌تري‌ باشيد. با آموختن ‌تسلط‌ بر اين‌ انرژي‌ متوجه‌ مي‌شويد كه‌ به‌ شرايط‌ مختلفي‌ كشيده‌ مي‌شويد كه‌ شما را وادار مي‌كند تا اين‌ انرژي‌ را شناخته‌ و از آن‌ استفاده‌ كنيد. درك‌ اين ‌مطلب‌ كه‌ شما بر روي‌ پلة‌ قدرت‌ قرار داريد، مي‏تواند‌ در به كارگيري‌ عاقلانة‌ آن‌ شما را ياري‌ كند. گاهي‌ اوقات‌ شخص‌ با دخالت‌ نكردن در امري‌ كه‌ به ‌او ربطي‌ ندارد، از نيروي‌ خود استفادة‌ عاقلانه‌ مي‌كند.مانند ديگر پله‌ها، داشتن‌، قطعاً مي‌تواند كمك‌ بزرگي‌ باشد. ولي‌ درآن صورت‌ از تجارب‌ چيزي‌ نخواهيم‌ آموخت‌.
 

Green Head

عضو جدید
ولي‌ مراحلي‌ از آگاهي‌ نيز وجود دارند كه‌ ارتباطي‌ با سن‌ افراد ندارند. اين‌ آگاهي‌ با مسئوليت‌ سروكار دارد و چيزي‌ است‌ كه‌ ما به طرق‌ مختلف‌ آن‌ را مي‌آموزيم‌ و تجربه‌ مي‌كنيم‌.

این آگاهی چیست؟ یعنی با داشتن این آگاهی من می توانم این ارتباط را درک کنم؟

.مانند ديگر پله‌ها، داشتن‌، قطعاً مي‌تواند كمك‌ بزرگي‌ باشد. ولي‌ درآن صورت‌ از تجارب‌ چيزي‌ نخواهيم‌ آموخت‌.

کمک بزرگ در چه راهی و چه هدفی؟

پس کسی که قدرت دارد تجربه و آگاهی کمتری دارد؟

من هنوز ارتباط این نیرو و جذب زندگی را با کارما و قدرت، نمی فهمم.!
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
موضوع خوبیه من چیزی ازش نمیدونستم کاش کپی پیست نبود!

این حرفها من در آوردی نیستند و من کشفشون نکردم. نقل قول هایی است که صحت اون ثابت شده و نیازی به اضافه کردن مطلب از سوی کسی نداره.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این آگاهی چیست؟ یعنی با داشتن این آگاهی من می توانم این ارتباط را درک کنم؟

کمک بزرگ در چه راهی و چه هدفی؟

پس کسی که قدرت دارد تجربه و آگاهی کمتری دارد؟

من هنوز ارتباط این نیرو و جذب زندگی را با کارما و قدرت، نمی فهمم.!

استفن‌ هاوكينگ (فيزيكدان‌ بزرگ‌ انگليسي‌) در كتاب‌ خود به نام‌تاريخچة‌ زمان‌ مي‌نويسد: «در سال‌ 1929 ادوين‌ هابل‌ اين‌ مشاهدة‌ مهم‌ را نمود كه‌ به‌ هر كجا كه‌ نگاه‌ كنيم كهكشان‌هاي‌ دور دست‌ به سرعت‌ از ما دورمي‌شوند. به عبارت‌ ديگر جهان‌ در حال‌ گسترش‌ و انبساط‌ است‌. مشاهدة‌ «هابل‌» به اين معني است‌ كه‌ زماني‌ به نام‌ انفجار بزرگ‌ وجود داشته‌ است‌ كه ‌كيهان،‌ بي‌نهايت‌ كوچك‌ و بي‌نهايت‌ متراكم‌ بوده‌ است‌.»پس‌ از وقوع‌ انفجار بزرگ‌، جهان‌ فرايند انبساط‌ را آغاز نمود. از آنجايي كه‌ ما بخشي‌ از اين‌ كيهان‌ هستيم‌، آگاهي‌ ما نيز حركتي‌ طبيعي‌ بسوي‌ انبساط‌ دارد. گويي‌ حركت‌ انبساطي‌ جهان‌ آگاهي‌ ما را نيز با خود مي‌كشد. چنان‌ است‌ كه‌ گويي‌ هر يك‌ از ما يك‌ «انفجار بزرگ‌» است‌ و هر بار كه‌ آگاهي‌ يا تكامل‌ جهشي‌ پيدا مي‌كند، ما «انفجار بزرگ‌» را تجربه‌ مي‌كنيم‌.

من نگفتم کسی که قدرت دارد تجربه و اگاهی کمتری دارد. موضوع اینه که انسان باید این قدرت نهفته خودش رو کشف بکنه و به اختیار خودش در بیاره.
 
آخرین ویرایش:

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مايكل برنارد بكويت:
در كائناتي زندگي مي‌كنيم كه مبتني بر‌قوانيني است؛ درست مثل قانون جاذبه. اگر از ساختماني سقوط كنيد، فرقي نمي‌كند آدم خوبي هستيد يا آدم بدي. به زمين اصابت خواهيد كرد.
قانون جذب، قانون طبيعت است. اين قانون مثل قانون جاذبه حتمي است و به شخص كاري ندارد. اين قانون دقيق و قاطع است.
دكتر جو ويتالي:
هر‌چيزي كه اكنون در زندگي شما را احاطه كرده است، از جمله چيزهايي كه از دست آن‌ها گله‌مند هستيد، چيزي است كه خودتان جذب كرده‌ايد. مي‌دانم از شنيدن اين سخن بدتان مي‌آيد. به سرعت مي‌گوييد: ”من حادثه تصادف رانندگي، آن مشتري كه من را اذيت كرد و اين بدهي را جذب نكردم.“ روبروي شما مي‌ايستم و مي‌گويم، بله خودتان اين چيزها را جذب كرديد. اين مسئله از آن موضوعاتي است كه هضم آن مشكل است. اما وقتي آن‌را پذيرفتيد، مي‌تواند زندگي شما را متحول سازد.اغلب مردم وقتي اين بخش از ”راز “ را مي‌شنوند، رويدادهاي تاريخي را به ياد مي‌آورند كه طي آن‌ها بسياري جان خود را از دست داده‌اند و نمي‌فهمند چرا افراد بسياري جذب يك حادثه شده‌اند. طبق قانون جذب، آن‌ها بايد هم فركانس با رويداد مورد نظر بوده باشند. البته اين به‌طور ‌قطع به‌ اين معنا نيست كه آن‌ها در مورد همان اتفاق فكر مي‌كردند، بلكه فركانس افكارشان مطابق با فركانس اتفاق مورد نظر بوده است. اگر مردم باور داشته باشند ممكن است در جايگاه اصلي خود قرار نگيرند و هيچ كنترلي روي شرايط خارجي ندارند، افكار راجع به ترس، جدايي و ناتواني ممكن است آن‌ها را به جايگاهي برساند كه در خور آن‌ها نيست.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اكنون يك گزينه پيش روي خود داريد. آيا مي‌خواهيد باور داشته باشيد همه چيز شانسي است و حوادث بد ممكن است در هر‌زمان برايتان اتفاق بي‌افتد ؟ آيا مي‌خواهيد باور داشته باشيد كه ممكن است در جايگاه اصلي خود قرار نگيريد؟ يعني باور داشته باشيد هيچ كنترلي روي شرايط نداريد؟يا مي‌خواهيد باور داشته باشيد و بدانيد كه تجربه زندگي در دستانتان است و به‌خاطر طرز فكرتان همه اتفاقات خوب مي‌توانند براي شما رخ دهند؟ يك انتخاب پيش روي خود داريد و هر‌موضوعي كه براي فكر كردن انتخاب مي‌كنيد، تبديل به تجربه زندگي شما خواهد شد.هيچ اتفاقي را تجربه نخواهيد كرد، مگر آن‌را از طريق افكار سمج و مداوم احضار كنيد.
 

Green Head

عضو جدید
فکر کنم تا حدودی معنی ارتباط این نیرو و جذب زندگی و کارما را فهمیدم.

با این حساب طبق این نوشته ها هیچ جایی برای حوادث پیش بینی نشده (یا همان احتمالات و شانس) باقی نمی ماند و انسان باید قادر باشد که محدودیت های موجود را با استفاده از افکار و توانایی های خود در ایجاد انگیزه و امید و دوری از اعمال بد از بین ببرد یعنی انسان اختیار تمام زندگی خود را می تواند در دست بگیرد و آن را کنترل کند ولی:


البته اين به‌طور ‌قطع به‌ اين معنا نيست كه آن‌ها در مورد همان اتفاق فكر مي‌كردند، بلكه فركانس افكارشان مطابق با فركانس اتفاق مورد نظر بوده است.

این موضوع را نمی توان به اختیار انسان ربط داد و حتی در توجیه آن ممکن است دست به دامن افکار ناخودآگاه شوند ولی باز هم این تطابق فرکانس را به هیچ وجه نمی توان به گردن آن انسان ها انداخت اصلا اینجا دیگر صحبت کردن از فرکانس و ... نه تنها غیر عقلانی است بلکه خیلی هم غیر علمی است و فرقی با خرافات ندارد،همانطور که حادثه طبیعی مثل زلزله را نمی توان پیش بینی کرد و از آن فرار کرد.

اینجاست که باید این نکته را قبول کرد که این فقط انسان ها نیستند که وجود دارند و قدرت انتخاب و رقم زدن آینده را دارند بلکه بنا به همان رابطه علت و معلول کس دیگری هم در صحنه وجود دارد که خالق این سیستم و توانایی های انسان است و خیلی از اتفاقات را بنا به دلایلی او در زندگی یک انسان قرار می دهد.
 
آخرین ویرایش:

Hard-Hearted

عضو جدید
من متن ها را خواندم و نمی توانم کارما را قبول کنم چون امکان ندارد همه انسان ها نتیجه تمام اعمال خوب و بد خود را در دنیا ببینند چون دنیا اصلا جای حساب و کتاب نیست و تا حالا هم همچین اتفاقی نیافتاده چون اگر اینطور بود این بی عدالتی ها و ظلم ها حداقل از شدتشان خیلی کمتر میشد.
ولی این نیروی تکامل آفرین و قسمت اصلی قانون جذب را قبول دارم چون بدون غلو تجربه استفاده از آنها را داشته ام.(ولی نه همیشه)

مايكل برنارد بكويت:
در كائناتي زندگي مي‌كنيم كه مبتني بر‌قوانيني است؛ درست مثل قانون جاذبه. اگر از ساختماني سقوط كنيد، فرقي نمي‌كند آدم خوبي هستيد يا آدم بدي. به زمين اصابت خواهيد كرد.
قانون جذب، قانون طبيعت است. اين قانون مثل قانون جاذبه حتمي است و به شخص كاري ندارد. اين قانون دقيق و قاطع است.

چطوره که قانون جاذبه کاری ندارد که آن فرد آدم خوبی بوده و فقط کار خودش را می کند و خبری از کارما و کاینات و.....نیست که بیاد و از اون آدم خوب دفاع کند ولی وقتی یک آدم بد از کار بدی که کرده احساس رضایت و خوشنودی می کند دیگر قانون جذب عمل نمیکنه و اینبار کارما و کاینات و... می آیند و طرف را مجازات می کنند؟در حالی که می دانیم همچین چیزی تا آخر عمر خیلی از انسان های ظالم و پست اتفاق نیافتاده و ذره ای هم در دنیا مجازات نشده اند.

البته قبول دارم که خیلی از کار های اشتباه در همین دنیا نتیجه بدشان مستقیما گریبان گیر خودمان می شود مثلا با مسواک نزدن به مرور زمان دندان هایمان خراب می شود و خیلی از مثال های دیگر ولی اینها را نمی توان به تمام اعمال بد تعمیم داد و انتظار مجازات و عدالت را در دنیا داشت.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من متن ها را خواندم و نمی توانم کارما را قبول کنم چون امکان ندارد همه انسان ها نتیجه تمام اعمال خوب و بد خود را در دنیا ببینند چون دنیا اصلا جای حساب و کتاب نیست و تا حالا هم همچین اتفاقی نیافتاده چون اگر اینطور بود این بی عدالتی ها و ظلم ها حداقل از شدتشان خیلی کمتر میشد.
ولی این نیروی تکامل آفرین و قسمت اصلی قانون جذب را قبول دارم چون بدون غلو تجربه استفاده از آنها را داشته ام.(ولی نه همیشه)



چطوره که قانون جاذبه کاری ندارد که آن فرد آدم خوبی بوده و فقط کار خودش را می کند و خبری از کارما و کاینات و.....نیست که بیاد و از اون آدم خوب دفاع کند ولی وقتی یک آدم بد از کار بدی که کرده احساس رضایت و خوشنودی می کند دیگر قانون جذب عمل نمیکنه و اینبار کارما و کاینات و... می آیند و طرف را مجازات می کنند؟در حالی که می دانیم همچین چیزی تا آخر عمر خیلی از انسان های ظالم و پست اتفاق نیافتاده و ذره ای هم در دنیا مجازات نشده اند.

البته قبول دارم که خیلی از کار های اشتباه در همین دنیا نتیجه بدشان مستقیما گریبان گیر خودمان می شود مثلا با مسواک نزدن به مرور زمان دندان هایمان خراب می شود و خیلی از مثال های دیگر ولی اینها را نمی توان به تمام اعمال بد تعمیم داد و انتظار مجازات و عدالت را در دنیا داشت.
انسانها تا زمانی که خودشون نخوان و راههای استفاده از قانوت جذب رو بلد نباشند نمیتونن از این موهبتی که دارند استفاده کنند. برا همینه که جبّاران تاریخ همیشه ظالم میمانند .
 

Green Head

عضو جدید
انسانها تا زمانی که خودشون نخوان و راههای استفاده از قانوت جذب رو بلد نباشند نمیتونن از این موهبتی که دارند استفاده کنند. برا همینه که جبّاران تاریخ همیشه ظالم میمانند .

داستانی از چخوف



چند روز پیش خانم "یولیا واسیلی یونا" معلم سر خانه بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم.



قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:

_بفرمایید بنشینید یولیا واواسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم... لابد به پول هم احتیاج دارید، اما ماشاالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمی آورید...

_ خوب... قرارمان با شما ماهی 30 روبل...

_ نه خیر 40 روبل...

_ نه قرارمان 30 روبل بود... من یادداشت کرده ام... به مربی های بچه ها همیشه 30 ربل می دادم... خوب...دو ماه کار کرده اید...

_ دو ماه و پنج روز...

_ درست دو ماه...من یادداشت کرده ام... بنابراین جمع طلب شما می شود 60 روبل... کسر می شود 9 روز بابت تعطیلات یکشنبه...شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمی کردید...جز استراحت و گردش که کاری نداشتید... و سه روز تعطیلات عید...

چهره یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما... اما لام با کام نگفت!...

_ بله، 3 روز هم تعطیلات عید... به عبارتی کسر می شود 12 روز... 4 روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود... که در این چهار روز فقط با وازیا کار کردید... 3 روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید... 12 و 7 می شود 19 روز... 60 منهای 19، باقی می ماند 41 روبل... هوم...درست است؟

چشم چپ یولیا وایسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما... لام تا کام نگفت!...

_ در ضمن شب سال نو، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد...پس کسر می شود 2 روبل دیگر بابت فنجان... البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید یادگار خانوادگی بود اما... بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه صد وجب...گدشته از اینها، روزی به علت عدم مراقبت شما، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد...اینهم 10 روبل دیگر... و باز به علت بی توجهی شما، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید...شما باید مراقب همه چیز باشید، بابت همین چیزهاست که حقوق می گیرید. بگذریم...کسر می شود 5 روبل دیگر... دهم ژانویه مبلغ 10 روبل به شما داده بودم...

به نجوا گفت:

_من که از شما پولی نگرفته ام...!

_ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!

_بسیار خوب...باشد.

_41 منهای 27 باقی می ماند 14...

این بار هم دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد...قطره های درشت عرق، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:

_من فقط یک دفعه آنهم از خانمتان پول گرفتم...فقط همین...پول دیگری یگرفته ام...

_راست می گویید؟... می بینید؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم...پس 14 منهای 3 می شود 11.. بفرمایید اینهم 11 روبل طلبتان! این 3 روبل، اینهم دو اسکناس 3 روبلی دیگر... و اینهم دو اسکناس 1 روبلی...جمعا 11 روبل...بفرمایید!

_ مرسی.

از جایم جهیدم و همان جا، در اتاق، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب، پر شده بود. پرسیدم:

_"مرسی" بابت چه؟!

_ بابت پول...

_ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان، غارتتان کرده ام! علنا دزدی کرده ام!"مرسی" چرا؟!

_ پیش از این، هر جا کار کردم، همین را هم از من مضایقه می کردند.


_ مضایقه می کردند؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید، تا حالا با شما شوخی می کردم، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم... هشتاد روبل طلبتان را می دهم... همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش می کنید! اما حیف آدم نیست که این قدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمی کنید؟ چرا سکوت می کنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است این قدر بی عرضه باشد؟!


_ به تلخی لبخند زد، در چهره اش خواندم: "آری، ممکن است!"

به خاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش، 80 روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی، تشکر کرد و از در بیرون رفت... به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم:"در چنین دنیایی چقدر راحت می شود زورگو بود."
 
آخرین ویرایش:
بالا