طعمش تلخ بود. تلخياش را دوست نداشتيم. نميدانستيم كه دواست. دواي تلخترين دردها. نميدانستيم معجون است. معجونِ انسان شدن.گمش كرديم. شيطان از دستمان دزديد. بيطاقت شديم و ناآرام. دهانمان بوي شكايت گرفت و گلايه...
و تازه فهميديم نام آن اكسير مقدس، نام آنچه از دستش داديم، ?صبر? بود.
***
ديگر عزم آهني و طاقت فولادي نداريم، ديگر پاي ماندن و شانه سنگي نداريم. انگار ما را از شيشه و مه ساختهاند. براي شكستنمان توفان لازم نيست. ما با هر نسيمي هزار تكه ميشويم. ترك ميخوريم. ميافتيم، ميشكنيم، ميريزيم و شيطان همين را ميخواست.
خدايا، ما را ببخش، اين تعريف انسان نيست. ما ديگر ايوب نيستيم.
از اينجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چقدر بيحوصلهايم. ما پيش از آنكه راه بيفتيم، خستهايم. از ناهموار ميترسيم، از پست و بلند ميهراسيم، از هر چه ناموافق ميگريزيم.
شانههايمان درد ميكند، اندوههاي كوچكمان را نميتوانيم بر دوش كشيم، ما زير هر غصهاي آوار ميشويم، توي سينه ما جا براي هيچ غمي نيست.
خدايا، ما را ببخش. اين تعريف انسان نيست، ما ديگر ايوب نيستيم.
***
خدايا اما به ما برگردان، آن معجون تلخ، آن اكسير مقدس، آن صبر قشنگ را.
و تازه فهميديم نام آن اكسير مقدس، نام آنچه از دستش داديم، ?صبر? بود.
***
ديگر عزم آهني و طاقت فولادي نداريم، ديگر پاي ماندن و شانه سنگي نداريم. انگار ما را از شيشه و مه ساختهاند. براي شكستنمان توفان لازم نيست. ما با هر نسيمي هزار تكه ميشويم. ترك ميخوريم. ميافتيم، ميشكنيم، ميريزيم و شيطان همين را ميخواست.
خدايا، ما را ببخش، اين تعريف انسان نيست. ما ديگر ايوب نيستيم.
از اينجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چقدر بيحوصلهايم. ما پيش از آنكه راه بيفتيم، خستهايم. از ناهموار ميترسيم، از پست و بلند ميهراسيم، از هر چه ناموافق ميگريزيم.
شانههايمان درد ميكند، اندوههاي كوچكمان را نميتوانيم بر دوش كشيم، ما زير هر غصهاي آوار ميشويم، توي سينه ما جا براي هيچ غمي نيست.
خدايا، ما را ببخش. اين تعريف انسان نيست، ما ديگر ايوب نيستيم.
***
خدايا اما به ما برگردان، آن معجون تلخ، آن اكسير مقدس، آن صبر قشنگ را.