سید سبحان
کاربر فعال
پارهاي ديدگاهها، طيف «بدفرجام انگاري» را تشكيل ميدهند، اصحاب اين نظريه معتقدند كه: نهايت تاريخ، بسيار تلخ و فرجام حيات بشر بسيار نازيبا صورت خواهد بست و در توجيه بدفرجام انگاري حيات و هستي، بعضي ميگويند: خلقت ذاتاً شر مرام و در نتيجه شر فرجام است و فرايند و برآيند گردش روزگارِ بدو بيراه، تاريك و تيره است؛ و گاه ميگويند: انسان، موجودي هنجارناپذير، بيرحم و جاني بالطبع است و حتا به همنوع خود رحم نميكند، و ممكن است روزي انسان قُلدري بر سرنوشت بشر حاكم شود و جهان را با اِعمال ستم و ارتكاب جنايات، به سقوط بكشاند.
دربارهي آيندهي جهان و پايان كار بشر، نظريههاي مختلفي ارائه شده است و اين مسأله، هماره يكي از دغدغههاي اصلي انسان بوده، و امروز نيز از مباحث زندهي فلسفه، فلسفهي دين، الهيات، فلسفهي تاريخ و جامعهشناسي است.
نظريههاي ارائه شده در باب فرجامشناسي به دو طيف كلان تقسيم ميشود:
پارهاي ديدگاهها، طيف «بدفرجام انگاري» را تشكيل ميدهند، اصحاب اين نظريه معتقدند كه: نهايت تاريخ، بسيار تلخ و فرجام حيات بشر بسيار نازيبا صورت خواهد بست و در توجيه بدفرجام انگاري حيات و هستي، بعضي ميگويند: خلقت ذاتاً شر مرام و در نتيجه شر فرجام است و فرايند و برآيند گردش روزگارِ بدو بيراه، تاريك و تيره است؛ و گاه ميگويند: انسان، موجودي هنجارناپذير، بيرحم و جاني بالطبع است و حتا به همنوع خود رحم نميكند، و ممكن است روزي انسان قُلدري بر سرنوشت بشر حاكم شود و جهان را با اِعمال ستم و ارتكاب جنايات، به سقوط بكشاند. برخي ديگر معتقدند: سلاحها و زرادخانههاي بسيار مدرن و بياندازه ويرانگري كه امروز در كرهي زمين فراهم آمده، ميتواند هزار بار اين سياره را نابود كند و از كجا يك آدم بيرحم يا بيخرد با استخدام اين مجموعهي مخرب، روزي دست به چنين كاري نزند؟! چه بسا فرد بيخردي با اشارهي انگشت، يك سيستم پيچيده و بسيار ويرانگر را فعال كند و گيتي يكباره ويران شود! در آن صورت يك خودكشي جهاني روي خواهد داد و همهي بشريت نابود خواهد شد.
برخي ديگر ميگويند: چنان كه روزي انفجار بزرگ، جهان، از جمله كرهي زمين را پديد آورد، ممكن است روزي انفجار بزرگ ديگري اوضاع جهان را عوض كند و در اين ميان كرهي زمين نيز نابود شود. زيرا ممكن است كمترين اختلال در نظام كنوني گردش كرات و سيارات روي بدهد و يكباره بعضي سيارات به هم نزديك شده با هم اصطكاك پيدا كنند و سيارهي خاكي ما هم به مخاطره بيافتد!، گاه ميگويند: چهبسا شهاب سنگهاي بزرگي كه ميليونها سال نوري از مبدأشان فاصله گرفتهاند، در راه باشند و روزي به كره زمين اصابت كنند و آن را نابود سازند، به هر روي: انواع ديدگاههاي فلسفي، فيزيكال، انسان شناختي و جامعه شناختي مطرح است كه آينده را منفي تصوير ميكنند.
طيف ديگري از مكاتب و متفكران به فرجام حيات، انسان و تاريخ خوشبيناند و ميگويند كه آيندهي جهان روشن و اميدبخش، و سرانجامِ حيات و هستي، خوش و دلپذير است و پايان شب تيرهي تاريخ، صبح فام خواهد بود. از اين جمله، ديدگاهي است كه از سوي اديان ابراهيمي ارائه شده است. علاوه بر اين دو طيف، نظرياتي هم هست كه آنها را ميتوانيم نظريههاي «توقف» بناميم كه ميگويند: آيندهي جهان را نميتوان پيشبيني كرد.
ميتوان گفت نظريههاي «خوش سرانجام انگار» كه فرجام هستي و سرانجام حيات انسان و تاريخ را، خوش و دلپذير و اميدبخش ميدانند، در يك مسأله مشترك اند، و آن مسألهي «موعودگرايي» است. اينان ميگويند: روزي دستي از غيب برون خواهد آمد و براي التيام زخمهاي كهنهي بشريت كاري خواهد كرد، مردي ظهور خواهد كرد كه يكسره و بالمره حيات بشر را دگرگون كرده و روزگاري فراخواهد آورد، روشن و آينهسان، كه جهان سيماي دلپذير و زيباي عدالت را در آن مشاهده خواهد كرد و جور و جفا را ريشه كن و عدل و وفا را شكوفا خواهد ساخت. عقيده به ظهور موعود و نجات نهايي، جوهر فرجامشناسي اديان ابراهيمي است.
اوج اين گونه نگاه به فرجامِ هستي، تاريخ و انسان در مكتب تشيع جلوه كرده است. در تشيع ما مسأله فَرَج، مطرح تبيين بنيادهاي نظري و زيرساختهاي انديشگي اين مساله به «فلسفهي فرج» تعبير ميشود. كه چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. فلسفهي تاريخ از قواعد حاكم بر سرگذشت و سرنوشت بشر سخن ميگفت. و در آن، ارزش داوري و خوش بيني و بدبيني دربارهي فرايند و برآيند گردش ايام مطرح نيست بلكه تعليل سرگذشت بشر و تحليل آيندهي تاريخ او مطرح است، اما در فلسفهي فرج، تحليل سرنوشت و سرانجام كل حيات و هستي مطرح است. فلسفهي فرج، ناظر به آينده و پايانهي حيات و هستي است و در آن، طبيعت هم سرنوشت ديگري دارد. آن گاه كه زيباييهاي پس از وقوع فرج، وصف ميشود حتا سخن از اين است كه ميش نيز از گرگ نميترسد و با هم در آسايش ميزيند، زمين بركت خويش را سخاوتمندانه در اختيار اهل خود قرار خواهد داد و نبات و جماد نيز ديگر خواهند شد.
در فلسفهي تاريخ فقط سرنوشت جمعي انسانها مطرح است و سخن از وضع فرد فرد و آحاد انساني در ميان نيست، اما در فلسفهي فرج آحاد آدمي نيز مطرح اند، سخن در اين است كه عقول آحاد آدمي به كمال خواهد رسيد، روابط و مناسبات بشر با اطراف هستي تغيير ميكند، رابطهي انسان با خدا و رابطهي انسانها با هم ديگر ديگرگون ميگردد، رفتار و رابطهي بشر با طبيعت تغيير ميكند، محيط زيست هم در امنيت به سر خواهد برد، همهي اجزا و اطراف حيات و هستي در يك جهانخانهي امن با هم به تعايش و تعامل خواهند پرداخت.
فلسفهي فرج بر يك سلسله مباني و مواضع معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و جامعه شناختي خاصي به جز مباني فلسفهي تاريخ، مبتني است، پارهاي از اصحاب فكر و فضل به اين مهم توجه نكردهاند. حتا استاد مطهري، نيز ضمن اشاره به علوم تاريخ، مانند تاريخ تحليلي، تاريخ نقلي، فلسفهي تاريخ؛ مبحث فرج و مسألهي انتظار را در چارچوب فلسفه تاريخ، تحليل ميفرمايد ولي بگمان اينجانب، فلسفهي فرج چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. زيرا اينجا سخن از آيندهي تاريخ نيست بلكه سخن از آيندهي هستي، حيات و دگرگوني مناسبات همهي هستمندان است. كما اينكه دكترشريعتي، «انتظار» را در حوزهي جامعهشناسيِ تحول، تحليل كردهاند و انتظار فرج را تا حد عامل اعتراض اجتماعي و تن در ندادن به وضع موجود فرو كاسته و مرتكب خطاي مضاعف شده است، زيرا هرچند اعتراض و عدم رضا به شرايط حاكم از فوايد و كاركردهاي آن بشمار ميرود، اما غايت و قلمرو انتظار، بسي فراتر از اين مقولات و مدعيات است.
نظريهي اسلامي «فرج» بر اصول روشني از جهان بيني اسلامي مبتني است كه ذيلاً گذرا بدانها اشاره ميكنيم. جهانبيني، به نحوهي نگاه آدمي به حيات و هستي اطلاق ميشود؛ جهاننگري اسلامي بر دو پيشگمانهي كلان استوار است:
الف) خدا مدار و توحيد بنياد بودن جهان،
ب) احسنانگاريِ جهان موجود.
اين دو پيشگمانهي كلي نيز خود در قالب ده اصل، تفصيل مييابد. هر يك از مباني و اصول، محتاج ژرفرسيِ درخور و نيازمند شرح و بسط شايسته و بايستهاي است و ذيل هر يك از اصول، شواهد قرآني بسيار وجود دارد. ما به طرح مختصر دو مبنا و ده اصل بسنده كرده و صرفاً به برخي شواهد قرآني اشاره خواهيم داشت. نخست دو مبنا را تبيين و سپس اصول دهگانه را طرح ميكنيم:
مبناي اول: نظام احسن بر هستي، حكمفرماست
در نگاه قرآن، «جهانِ موجود» نيكوترين جهانهاي ممكن است و خدا «آفرينش همه چيز را نيكو ساخته است.» در خلقت رحماني «خلأ و خلل راه ندارد و ناسازگاري و فطوري به چشم نميخورد.»
بر جهان، دو نظام تأثيري و تدبيري حاكم است: نظام «طوليِ عِلي»، نظام «عرضي اِعدادي»؛
نظام طولي از سلسلهي علل و معاليل، نظام عرضي از شبكهي معدات و مستعدات تشكيل مييابد؛ زنجيرهي علل و معاليل و طبقات عوالم و مراتب وجود، به صورت «اَلأشرفُ فَالأشرف و اَلا علي فَالأعلي»، از سطوح پست جهان آفرينش، آغاز، و به ساحت متعاليِ جهانآفرين منتهي ميشود، و رابطهي ميان مراتب و حلقات اين سلسله، رابطهي وجودي است، يعني هر معلولي در اصل وجود و حاق هستي خود، حاجتمند علتِ خويش است.
در شبكهي عرضي، معدات نيز زمينهساز تأثر مستعدها از علل هستند و حضرت حق اراده و مشيت الوهي خويش را از رهگذر «اسباب ظاهري» اِعمال ميفرمايد. و بدين ترتيب نه در مقام نظر و عقيده، باور به عليت و فاعليت حق تعالي و ساير حلقات سلسلهي علل طولي (مانند فرشتگان)، با علم و عقيده به تاثيرگذاريِ اِعداديِ عوامل طبيعي، تعارضي دارد؛ و نه در مقام عمل و عينيت، ميان عوامل طبيعي (= معِدات مادي) و علل حقيقي (= موثٍّرات وجودي) تزاحم پديد ميآيد، زيرا علل طولي با معدات عرضي، چونان تار و پودِ درهم تنيده، هستمندان را به هم گره ميزنند. چرا كه از نظر قرآن، نه تنها اصل وجود، بلكه خاصيت تأثيرگذارندگي عوامل طبيعي هم در گرو اراده و مشيت الهي است، و اين خداي خالق است كه با يك «جعل»، هم «وجود» به اشيأ و اسباب عطا فرموده است و هم «سببيت و عليت».
دربارهي آيندهي جهان و پايان كار بشر، نظريههاي مختلفي ارائه شده است و اين مسأله، هماره يكي از دغدغههاي اصلي انسان بوده، و امروز نيز از مباحث زندهي فلسفه، فلسفهي دين، الهيات، فلسفهي تاريخ و جامعهشناسي است.
نظريههاي ارائه شده در باب فرجامشناسي به دو طيف كلان تقسيم ميشود:
پارهاي ديدگاهها، طيف «بدفرجام انگاري» را تشكيل ميدهند، اصحاب اين نظريه معتقدند كه: نهايت تاريخ، بسيار تلخ و فرجام حيات بشر بسيار نازيبا صورت خواهد بست و در توجيه بدفرجام انگاري حيات و هستي، بعضي ميگويند: خلقت ذاتاً شر مرام و در نتيجه شر فرجام است و فرايند و برآيند گردش روزگارِ بدو بيراه، تاريك و تيره است؛ و گاه ميگويند: انسان، موجودي هنجارناپذير، بيرحم و جاني بالطبع است و حتا به همنوع خود رحم نميكند، و ممكن است روزي انسان قُلدري بر سرنوشت بشر حاكم شود و جهان را با اِعمال ستم و ارتكاب جنايات، به سقوط بكشاند. برخي ديگر معتقدند: سلاحها و زرادخانههاي بسيار مدرن و بياندازه ويرانگري كه امروز در كرهي زمين فراهم آمده، ميتواند هزار بار اين سياره را نابود كند و از كجا يك آدم بيرحم يا بيخرد با استخدام اين مجموعهي مخرب، روزي دست به چنين كاري نزند؟! چه بسا فرد بيخردي با اشارهي انگشت، يك سيستم پيچيده و بسيار ويرانگر را فعال كند و گيتي يكباره ويران شود! در آن صورت يك خودكشي جهاني روي خواهد داد و همهي بشريت نابود خواهد شد.
برخي ديگر ميگويند: چنان كه روزي انفجار بزرگ، جهان، از جمله كرهي زمين را پديد آورد، ممكن است روزي انفجار بزرگ ديگري اوضاع جهان را عوض كند و در اين ميان كرهي زمين نيز نابود شود. زيرا ممكن است كمترين اختلال در نظام كنوني گردش كرات و سيارات روي بدهد و يكباره بعضي سيارات به هم نزديك شده با هم اصطكاك پيدا كنند و سيارهي خاكي ما هم به مخاطره بيافتد!، گاه ميگويند: چهبسا شهاب سنگهاي بزرگي كه ميليونها سال نوري از مبدأشان فاصله گرفتهاند، در راه باشند و روزي به كره زمين اصابت كنند و آن را نابود سازند، به هر روي: انواع ديدگاههاي فلسفي، فيزيكال، انسان شناختي و جامعه شناختي مطرح است كه آينده را منفي تصوير ميكنند.
طيف ديگري از مكاتب و متفكران به فرجام حيات، انسان و تاريخ خوشبيناند و ميگويند كه آيندهي جهان روشن و اميدبخش، و سرانجامِ حيات و هستي، خوش و دلپذير است و پايان شب تيرهي تاريخ، صبح فام خواهد بود. از اين جمله، ديدگاهي است كه از سوي اديان ابراهيمي ارائه شده است. علاوه بر اين دو طيف، نظرياتي هم هست كه آنها را ميتوانيم نظريههاي «توقف» بناميم كه ميگويند: آيندهي جهان را نميتوان پيشبيني كرد.
ميتوان گفت نظريههاي «خوش سرانجام انگار» كه فرجام هستي و سرانجام حيات انسان و تاريخ را، خوش و دلپذير و اميدبخش ميدانند، در يك مسأله مشترك اند، و آن مسألهي «موعودگرايي» است. اينان ميگويند: روزي دستي از غيب برون خواهد آمد و براي التيام زخمهاي كهنهي بشريت كاري خواهد كرد، مردي ظهور خواهد كرد كه يكسره و بالمره حيات بشر را دگرگون كرده و روزگاري فراخواهد آورد، روشن و آينهسان، كه جهان سيماي دلپذير و زيباي عدالت را در آن مشاهده خواهد كرد و جور و جفا را ريشه كن و عدل و وفا را شكوفا خواهد ساخت. عقيده به ظهور موعود و نجات نهايي، جوهر فرجامشناسي اديان ابراهيمي است.
اوج اين گونه نگاه به فرجامِ هستي، تاريخ و انسان در مكتب تشيع جلوه كرده است. در تشيع ما مسأله فَرَج، مطرح تبيين بنيادهاي نظري و زيرساختهاي انديشگي اين مساله به «فلسفهي فرج» تعبير ميشود. كه چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. فلسفهي تاريخ از قواعد حاكم بر سرگذشت و سرنوشت بشر سخن ميگفت. و در آن، ارزش داوري و خوش بيني و بدبيني دربارهي فرايند و برآيند گردش ايام مطرح نيست بلكه تعليل سرگذشت بشر و تحليل آيندهي تاريخ او مطرح است، اما در فلسفهي فرج، تحليل سرنوشت و سرانجام كل حيات و هستي مطرح است. فلسفهي فرج، ناظر به آينده و پايانهي حيات و هستي است و در آن، طبيعت هم سرنوشت ديگري دارد. آن گاه كه زيباييهاي پس از وقوع فرج، وصف ميشود حتا سخن از اين است كه ميش نيز از گرگ نميترسد و با هم در آسايش ميزيند، زمين بركت خويش را سخاوتمندانه در اختيار اهل خود قرار خواهد داد و نبات و جماد نيز ديگر خواهند شد.
در فلسفهي تاريخ فقط سرنوشت جمعي انسانها مطرح است و سخن از وضع فرد فرد و آحاد انساني در ميان نيست، اما در فلسفهي فرج آحاد آدمي نيز مطرح اند، سخن در اين است كه عقول آحاد آدمي به كمال خواهد رسيد، روابط و مناسبات بشر با اطراف هستي تغيير ميكند، رابطهي انسان با خدا و رابطهي انسانها با هم ديگر ديگرگون ميگردد، رفتار و رابطهي بشر با طبيعت تغيير ميكند، محيط زيست هم در امنيت به سر خواهد برد، همهي اجزا و اطراف حيات و هستي در يك جهانخانهي امن با هم به تعايش و تعامل خواهند پرداخت.
فلسفهي فرج بر يك سلسله مباني و مواضع معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و جامعه شناختي خاصي به جز مباني فلسفهي تاريخ، مبتني است، پارهاي از اصحاب فكر و فضل به اين مهم توجه نكردهاند. حتا استاد مطهري، نيز ضمن اشاره به علوم تاريخ، مانند تاريخ تحليلي، تاريخ نقلي، فلسفهي تاريخ؛ مبحث فرج و مسألهي انتظار را در چارچوب فلسفه تاريخ، تحليل ميفرمايد ولي بگمان اينجانب، فلسفهي فرج چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. زيرا اينجا سخن از آيندهي تاريخ نيست بلكه سخن از آيندهي هستي، حيات و دگرگوني مناسبات همهي هستمندان است. كما اينكه دكترشريعتي، «انتظار» را در حوزهي جامعهشناسيِ تحول، تحليل كردهاند و انتظار فرج را تا حد عامل اعتراض اجتماعي و تن در ندادن به وضع موجود فرو كاسته و مرتكب خطاي مضاعف شده است، زيرا هرچند اعتراض و عدم رضا به شرايط حاكم از فوايد و كاركردهاي آن بشمار ميرود، اما غايت و قلمرو انتظار، بسي فراتر از اين مقولات و مدعيات است.
نظريهي اسلامي «فرج» بر اصول روشني از جهان بيني اسلامي مبتني است كه ذيلاً گذرا بدانها اشاره ميكنيم. جهانبيني، به نحوهي نگاه آدمي به حيات و هستي اطلاق ميشود؛ جهاننگري اسلامي بر دو پيشگمانهي كلان استوار است:
الف) خدا مدار و توحيد بنياد بودن جهان،
ب) احسنانگاريِ جهان موجود.
اين دو پيشگمانهي كلي نيز خود در قالب ده اصل، تفصيل مييابد. هر يك از مباني و اصول، محتاج ژرفرسيِ درخور و نيازمند شرح و بسط شايسته و بايستهاي است و ذيل هر يك از اصول، شواهد قرآني بسيار وجود دارد. ما به طرح مختصر دو مبنا و ده اصل بسنده كرده و صرفاً به برخي شواهد قرآني اشاره خواهيم داشت. نخست دو مبنا را تبيين و سپس اصول دهگانه را طرح ميكنيم:
مبناي اول: نظام احسن بر هستي، حكمفرماست
در نگاه قرآن، «جهانِ موجود» نيكوترين جهانهاي ممكن است و خدا «آفرينش همه چيز را نيكو ساخته است.» در خلقت رحماني «خلأ و خلل راه ندارد و ناسازگاري و فطوري به چشم نميخورد.»
بر جهان، دو نظام تأثيري و تدبيري حاكم است: نظام «طوليِ عِلي»، نظام «عرضي اِعدادي»؛
نظام طولي از سلسلهي علل و معاليل، نظام عرضي از شبكهي معدات و مستعدات تشكيل مييابد؛ زنجيرهي علل و معاليل و طبقات عوالم و مراتب وجود، به صورت «اَلأشرفُ فَالأشرف و اَلا علي فَالأعلي»، از سطوح پست جهان آفرينش، آغاز، و به ساحت متعاليِ جهانآفرين منتهي ميشود، و رابطهي ميان مراتب و حلقات اين سلسله، رابطهي وجودي است، يعني هر معلولي در اصل وجود و حاق هستي خود، حاجتمند علتِ خويش است.
در شبكهي عرضي، معدات نيز زمينهساز تأثر مستعدها از علل هستند و حضرت حق اراده و مشيت الوهي خويش را از رهگذر «اسباب ظاهري» اِعمال ميفرمايد. و بدين ترتيب نه در مقام نظر و عقيده، باور به عليت و فاعليت حق تعالي و ساير حلقات سلسلهي علل طولي (مانند فرشتگان)، با علم و عقيده به تاثيرگذاريِ اِعداديِ عوامل طبيعي، تعارضي دارد؛ و نه در مقام عمل و عينيت، ميان عوامل طبيعي (= معِدات مادي) و علل حقيقي (= موثٍّرات وجودي) تزاحم پديد ميآيد، زيرا علل طولي با معدات عرضي، چونان تار و پودِ درهم تنيده، هستمندان را به هم گره ميزنند. چرا كه از نظر قرآن، نه تنها اصل وجود، بلكه خاصيت تأثيرگذارندگي عوامل طبيعي هم در گرو اراده و مشيت الهي است، و اين خداي خالق است كه با يك «جعل»، هم «وجود» به اشيأ و اسباب عطا فرموده است و هم «سببيت و عليت».