غرور عبادت سوز

رابین

عضو جدید
[FONT=times new roman, new york, times, serif]روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى مى‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید كه عابدى در آن‏جا زندگى مى‏كرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت.[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت: خدایا من از كردار زشت خویش شرمنده‏ام. اكنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش كند، چه كنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گفت:[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏كار محشور مكن.[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود كه به این عابد بگو:[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]ما دعایت را مستجاب كردیم و تو را با این جوان محشور نمى‏كنیم، چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.[/FONT]​
[FONT=times new roman, new york, times, serif]منبع:[/FONT]
[FONT=times new roman, new york, times, serif]غزالى، محمد، كیمیاى سعادت، ج 1، ص[/FONT]




 

Similar threads

بالا