عاشقانه های حمید جدیدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"گلم"

که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام "جانم" را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.


"حمید جدیدی"

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


شانزده سالم بود که از مرضیه خوشم اومد؛
چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛
اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو
و اقرار کنی ... که عاشق شدی؛
عشق رو باید ذره ذره میرختی تو خودت؛
شب ها باهاش گریه میکردی
صبح ها باهاش بیدار میشدی
و گاهی می بردیش سرکلاس؛
مرضیه دو سال بعدش شوهر کرد
۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد
خیلی شبیه "مرضیه" بود
رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛
ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود
تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛
تن صداش عجیب شبیه مرضیه بود
تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه مرضیه می خندید
تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان
که موهاشو مثل مرضیه ...
از یه طرف میریخت تو صورتش
می ترسم مرضیه
خیلی می ترسم
هشتاد یا صد سال ام بشه
همش تو رو ببینم
که هر بار یجوری داری دست به سرم میکنی


حمید_جدیدی
داستانک
از_میان_شب_نوشت_ها "مرضیه"


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



برق رفت
تاریکی نشست کنارم
هردو از شکافِ پرده ب نور ماه خیره شدیم.
برق که امد همه رفته بودیم!

تاریکی
دست در دستِ ماه..

تنهایی
دست در دستِ من....


#حمید_جدیدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


ارزشش را نداشت این دنیا
همه چیز
بیهوده بود
زود گذر
هیچ و بی سرنجام...

دوست داشتنت اما
حسابش همیشه جداست...

#حمید_جدیدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


همیشه پای یک چیز می لنگید
مثلاً ...
تو سبز دوست داشتی و من آبان را
تو عزمت جزم بود برای رفتن ...
و من رسوخ شده ام میان یک ماندن،
تو منطقت خوب بود
و من شعرهایم
تو اشک هایت از سر شوق بود
و من به تلخی حالم می خندیدم
و آنقدر تفاوت بود میان ما ...
که سنگریزه شدند
و افتادند زیر همان پایم
که لنگ شده گویی ...
از ایست یک ناگهان رفتنت

#حمید_جدیدی


"اگر از جانب معشوقه نباشد کششی
کوششِ عاشق بیچاره به جایی نرسد
"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوستت دارم
چو بوی تازه ی نان، به وقت افطار
دوستت دارم
چو عطر تند پدربزرگ، به وقت نماز
دوستت دارم
چو یاس های ترمه ی بی بی
چو شب بو های باغچه ی حیاط
چو گلبرگ سرخ میان کتاب
دوستت دارم
و هر بار بجای گفتنش؛
بو می کشم
تمام عطرهای جهان را
که از تن ات
بارها جا گذاشته ای.

"حمید جدیدی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


[h=1]
+هشت سال تموم می پرستیدمش، هشت سال عمر کمی نیست...

- خوش بحالش،این نهایت آرزوی هر آدمی که تا حد پرستیده شدن، کسی دوستش داشته باشه.

+پس چرا تَرکَم کرد؟

-چون زیادی دوسش داشتی...

#حمید_جدیدی
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شعر و شاعری را بی خیال
این بار که به دنیا آمدم ...
گره ی روسری ات می شوم
من هی ...
و به هر بهانه ای
خودم را وا می کنم از سرت
و تو محکمتر از قبل ...
گره ام میزنی پیش خودت.

"حمید جدیدی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


و از بین تمام روسری هایت

بــــــاد را
بیشتر از همه دوست دارم..

به موهایت می آید..

حمید جدیدی


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باران ...

باران ...




ورودی روستا ...
یک کارخانه بود،
که همیشه بوی خوشمزه ای میداد ...
بابا می گفت ...
"چغندر" تحویلش می دهی،
"شکلات" و "قند" پس می دهد،
دودش سفید بود،
وقتی می رفت به آسمان
من فکر می کردم ...
که ابرهای حوالی روستا را ...
همان کارخانه ی قند می سازد،
دعا می کردم باران ببارد
وقتی می بارید
دهانم را باز میکردم ...
تا شربت بریزد داخلش، بچه ها می خندیدند ...
فکر می کردند دیوانه شدم،
چه می دانستند
که باران ...
از هر چیزی شیرین تر است برایم،
بچه ها هیچ وقت نفهمیدند ...
و مادر بزرگ ...
تنها کسی بود که وقت باران ...
دامنش را باز می کرد زیرش،
تا گل های رویش ...
شاپرکها را باز
بیشتر دیوانه کند
.
.
.

"حمید جدیدی:gol:


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[h=2]دنیا ویرانه ی کوچکی است ...[/h]
محبوبم!​
دنیا ویرانه ی کوچکی ست...​
ما یادگرفته ایم که گریستن، بخشی از انسان است...​
مثل درد؛​
مثل زخم ها،​
مثل تنهایی!​
ما یادگرفته ایم؛ بگرییم...​
چرا که درد و تنهایی و زخم را نمی توان پنهان کرد​
چرا که "دوستت دارم" را نمی توان پنهان کرد​
و قلب های سرخ حتی​
از زیر پیراهن هایمان هم پیداست​
حالا تو ای رنج همیشگی​
ای صلابت وصف ناپذیر اندوه های پنهانی​
به من بگو​
اگر دوستت نداشته باشم​
چگونه زنده بمانم...؟​
که آیا انسان بی درد را می توان آدمی نامید؟​
"حمید جدیدی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خواستنت
"گلیمی" بود
که همیشه
پاهایم
از آن بیرون می زد
....


"حمید جدیدی"

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
afa نامه عاشقانه ملک الشعرای بهار به همسرش مشاهير ايران 0
Sharif_ حمید مصدق مشاهير ايران 83

Similar threads

بالا