بعدازپيروزي کافران درجنگ احد آنها باکمک قبايل اطراف لشکري 10000 نفري راتدارک ديدند تااين بارکارمسلمانان رايکسره کننددرحالي که مسلمانان فقط3000 بودند که نزديک 1000 نفرآنها منافقان بودند که به هيچ عنوان قابل اعتمادنبودنددرچنين شرايطي ايده درخشان سلمان فارسي يعني ايجادخندق دژِي نفوذناپذيرساخت وکافران که راهي براي ورود به شهرنداشتند آن رامحاصره کردند محاصره اي که 23 روزطول کشید حالاگوشه ای ازکتاب شمشیرالله sword of allah راکه توسط نویسنده ای سنی وپاکستانی به رشته تحریردرآمده است برایتان ترجمه می کنم:
...صبح روزبعد شنبه 15 دسامبر خالدواکرمه که ازشرايط موجودخسته شده بودند تصميم گرفتند خودشان دست به کارشوند...آنهاباگروهشان به غرب زبيب رفتند جايي که پهناي خندق کمتربودوگذشتن ازآن بااسب ممکن بوداين محل دقيقاروبروي کمپ مسلمانان بود گروه اکرمه به سمت بالا حرکت کرد وگروه کوچکي ازروي خندق به خوبي پريدند ودرطرف مسلمانان فرودآمدند هفت مرددرگروه بودند شامل اکرمه ومردغول پيکري که اسب غول پيکرش راجلوي گروه به پيش مي راندوحالا داشت به مسلماناني که ازحضورناگهاني قريش متعجب بودند بادقت نگاه مي کرد صحنه حالا براي يکي ازتماشايي ترين دوئل هاي تاريخ آماده بوداين مردتنومند بسياربلند قدبودوهيکل فوف العاده نيرومندي داشت يک سروگردن ازسايرين بلندتربودوبانشستن برروي اسب بزرگش بيشتربه شخصيتي تخیلی وکارتوني شباهت داشت بزرگ قوي بي باک داراي ودارای روحيه بسيارتهاجمي ويژگي هایی که همراهانش راخوشحال ودشمنانش رادچاروحشت مي کرد اين شخص امربن عبدود بود(مااورا غول مي ناميم!)
اسب وسوارکارش بي حرکت ايستادند هماگونه که غول باتمسخربه صف هاي مسلمانان نگاه مي کرد ناگهان سرش رابلندکردوغريد:"من امربن عبدودهستم بزرگترين جنگجودرعربستان من شکست ناپذيرهستم من...من..." اويقينا به خودش خیلی مغروربود "آيادرميان شما کسي هست که شهامت جنگ تن به تن بامن راداشته باشد؟" دعوت به مبارزه ازسوي مسلمانان باسکوت جواب داده شد آنها به يکديگروپيامبرنگاه مي کردنداما هيچکس حرکت نکرد غول به قدرت ومهارتش معروف بودوگرچه چندبارمجروح شذه بوداما نه دوئلي راباخته بودونه اجازه داده بودکه رقيبي جان سالم ازمهلکه به درببرد گفته مي شدکه فدرتي معادل پانصدسوارکارداشت واينکه مي توانست اسب رابلند کندوآن رابرروي زمين پرتاب کندواينکه مي توانست گوساله اي رابادست چپش بلندکندوازآن به عنوان سپراستفاده کند واينکه مي توانست...داستان ها تمامي نداشتند تخيلات عرب ازاين جنگنده نيرومند افسانه شکست ناپذيري ساخته بود بنابرابن مسلمانان ساکت باقي ماندند وغول خنده تحقيرآميزي کرد خنده اي که قريش ازآن لذت مي برد
آن هاکاملا نزديک به خندق ايستاده بودند ومي توانستند تمام وقايع راببينندوبشنوند "پس کسي بين شمانيست که شهامت يک مردراداشته باشد؟پس اسلام و پيامبرتان چه شدند؟"باشنيدن اين طعنه کفرآميزعلي وضعيتش رادرصف جلومسلمانان رهاکردبه پيامبرنزديک شدوازاواجازه خواست تاباغول مبارزه کندوزبان گستاخش رايکباربراي هميشه خاموش کند پيامبر جواب داد: بنشين اين امراست! علي به وضعيتش برگشت خنده تمسخرآميزي ديگر کنايه هاي بيشترودوباره دعوت به مبارزه ازسوي امردوباره علي به سمت پيامبررفت دوباره پيامبربه اواجازه نداد خنده هاي بيشترکنايه هاي بيشترودوباره دعوت به مبارزه ازسوي عمرواين بارتوهين آميزترازدفعات قبل "پس بهشتتان کجاست؟ همان بهشتي که اگردرجنگ ببازيدواردآن مي شويد؟آيانمي توانيد مردي رابفرستيد تابا من مبارزه کند؟"زماني که براي سوم علي به جلو آمدپيامبرچيزي رادرچشمان علي ديد که به خوبي مي شناخت مي دانست که ديگرنمي توان جلوي علي راگرفتباعلاقه به علي نگاه کردبراي انکه علي براي اوازهرشخصي ديگرعزيزتربودعمامه اش رابازکردودورسرعلي پيچيد سپس شمشيرش رادرآوردوبه کمرعلي محکم کردودعاکرد: خدايا! کمکش کن!
اين شمشيرکه پيامبربه علي دادبه کافري به اسم مونه ابن حجاج تعلق داشت اين مرددرجنگ بدرکشته شده بودوشمشيربه عنوان بخشي ازغنايم جنگي به دست مسلمانان افتاده بودوپيامبرآن رابراي خودش برداشته بودحالادردستان علي اين شمشيرقراربودکه به مشهورترين شمشيردراسلام تبديل شودشمشيري که درجنگ هابيش ازهرشمشيرديگري کافران راازپاي درآورد.اين شمشیرذوالفقاربود.علي باعجله گروه کوچکي ازمسلمانان راجمع کردوبه سمت کافران حرکت کردگروه درفاصله معيني ازغول ايستادوسپس علي به جلوحرکت کرد غول علي راخوب مي شناخت اودوست پدرعلي ابوطالب بوداوحالاداشت به علي مي خنديد خنده اي که يک مردبه يک بچه مي کند علي فريادزد:اي امر! اين باوروجودداردکه اگرمردي ازقريش به تودوپيشنهاددهدتويکي ازآنهاراقبول مي کني " "درست است" "پس من دوپيشنهادبراي تودارم اولي اين است که خداپيامبرش واسلام رابپذيري" "من نيازي به آنها ندارم" "پس ازاسبت به پايين بياوبامن جنگ کن" "چرااي پسربرادرم؟من قصدکشتن توراندارم" "اامامن ميل زيادي به کشتن تودارم!"صورت غول ازخشم قرمزشدبافريادي خشمناک باچابکي که براي يک مردغول پیکرشگفت آوراست ازروي اسب پياده شدسپس شمشيرش راکشيدوبه سمت علي هجوم برد جنگ شروع شده بودامربه علي ضربات زيادي زدولي علي صدمه اي نديد اوضربات رابا شمشيرياسپرش به سادگي دفع کرددرنهايت غول خسته وشگفت زده به عقب آمد نمي توانست بفهمدچطورچنين چيزي ممکن است هرگزپيش ازاين کسي نتوانسته بودتااين اندازه درمقابل اودوام بياورد وحالااين پسرجوري به اونگاه مي کردکه انگارداشت بااوبازي مي کرد!سپس همه چيزآن قدرسريع اتفاق افتادکه کسي فرصت دنبال کردن ماجرارانداشت-نه مسلمانان نه قريش ونه خودغول- علي شمشيروسپرش رابه زمبن انداخت بدنش همانندتيري درهوابه حرکت درآمدودستانش گلوي غول راگرفت با يک حرکت تعادل غول رابرهم زدوغول رامحکم برزمين زدهمه اين هادرچند ثانيه اتفاق افتادحالا غول روي زمين بودوعلي روي سينه اش نشسته بودددوسپاه زمزمه مي کردندونفس هايشان درسينه حبس شده بود شگفتي غول تبديل به اضطراب شد درنهايت اوبه زمين انداخته شده بود توسط جواني تازه کارکه حتي نصف هيکلش هم نبودگرچه اوبه زمين زده شده بوداماهنوزهمه چيزتمام نشده بوداوهنوزهم مي توانست جنگ راببردوموقعيتش رادوباره به عنوانبزرگترين جنگجو درعربستان حفظ کنداو مي توانست اين جوان راهمانگونه که بادبرگ رابه حرکت درمي آورد پرت کندصورت غول صورتي شدرگ هاي گردنش بيرون زده بودوماهيچه هاوبازوانش همانگونه که داشت سعي مي کردعلي راکناربزندمي لرزيدند اماحتي يک اينچ هم نتواست تکان بخورد انگارماهيچه هاي علي ازفولاد بودند علي به آرامي گفت: اي امر!بدان که پيروزي وشکست دست خداست اسلام رابپذيرونه تنهازندگي ات رانجات بده اماهمچنين موردرحمت خدادردنياوآخرت قرارگير علي شمشيرش راازکمربندش کشيدوآن رانزديک گلوي عمرنگه داشت
امااين اصلا براي غول قابل تحمل نبودآيااوبه عنوان بزرگترين قهرمان عربستان کسي بودکه مي توانست بقيه عمرش رازيرسايه شکست وننگ آن زندگي کند؟آيانمي گفتندکه زندگي اش رادرجنگ باقبول شروط حريفش نجات داد؟نه! او امربن ودباشمشیرزندگی کرده بودوباشمشیرهم می مرد زندگی سرشارازخشونت باخشونت هم به پایان می رسید آب دهانش راجمع کردوآن رابه صورت علی تف کرد! اومی دانست چه اتفاقی می افتد دست علی به هواپرتاپ می شدوخنجررادرگلوی اومی کاشت
امرمردشجاعی بودو میتوانست بامرگ بدون هیچ ترسی روبروشوداوکمرش راخم کردوچانه اش رابالا آوردبرای اینکه می دانست چه اتفاقی می افتدیا حداقل فکرمی کردکه می داند! اماچیزی که بعداتفاق افتاداوراحتی بیشترشگفت زده کردعلی به آرامی ازسینه امربلندشدصورتش راپاک کردوچندقدم ازرقیبش فاصله گرفت علی گفت: ای امر! بدان که من فقط تورابه خاطرخدامی کشم و نه به دلایل شخصی پس ازآنجایی که به صورتم تف کردی حالااگرتورابکشم به خاطرگرفتن انتقام اینکارراکرده ام پس جانت رانمی گیرم بلندشووبه سوی مردمت برگرد! غول بلندشدامادلیلی برای بازگشت به عنوان بک بازنده وجودنداشت یابه عنوان یک پیروززندگی می کردویااصلا زندگی نمی کرد باقصد تلاشی دیگربرای رسیدن به پیروزی شمشیرش رابلندکردوبه سمت علی هجوم آوردشایدمی توانست علی راغافلگیرکند اماعلی زمان کافی برای برداشتن شمشیروسپرش پیداکردوبرای حمله ای تازه آماده شد
حمله ای که غول ناامیدوخشمگین به علی کردوحشیانه ترین حمله این دوئل بود شمشیرش سپرعلی راشکست اماسپر توانست نیروی ضربه رابگیردو آسیبی بیش ازیک خراش به علی واردنشدضربه برای نگران کردن علی خیلی خفیف بود قبل ازاینکه غول فرصت دوباره بالابردن شمشیرش راپیداکند ذوالفقاردرنورآفتاب درخشید ونوک آن گلوی غول راشکافت حالاخون همانند فواره ازگلویش بیرون می زد برای لحظه ای غول بی حرکت ایستادسپس انگارکه مست باشد به این طرف وآن طرف تاب خوردوسپس باصورت برروی زمین افتادوبی حرکت ماند زمین به خاطر سقوط آن هیکل غول آسابرروی خودش نلرزید زمین خیلی بزرگ است اماتپه سیلااز فریاد الله اکبر2000 مسلمان که درطول وپهنای آن انعکاس یافت به خودلرزید فریادی که درنهایت درسکوت بیابان محوشد...
...صبح روزبعد شنبه 15 دسامبر خالدواکرمه که ازشرايط موجودخسته شده بودند تصميم گرفتند خودشان دست به کارشوند...آنهاباگروهشان به غرب زبيب رفتند جايي که پهناي خندق کمتربودوگذشتن ازآن بااسب ممکن بوداين محل دقيقاروبروي کمپ مسلمانان بود گروه اکرمه به سمت بالا حرکت کرد وگروه کوچکي ازروي خندق به خوبي پريدند ودرطرف مسلمانان فرودآمدند هفت مرددرگروه بودند شامل اکرمه ومردغول پيکري که اسب غول پيکرش راجلوي گروه به پيش مي راندوحالا داشت به مسلماناني که ازحضورناگهاني قريش متعجب بودند بادقت نگاه مي کرد صحنه حالا براي يکي ازتماشايي ترين دوئل هاي تاريخ آماده بوداين مردتنومند بسياربلند قدبودوهيکل فوف العاده نيرومندي داشت يک سروگردن ازسايرين بلندتربودوبانشستن برروي اسب بزرگش بيشتربه شخصيتي تخیلی وکارتوني شباهت داشت بزرگ قوي بي باک داراي ودارای روحيه بسيارتهاجمي ويژگي هایی که همراهانش راخوشحال ودشمنانش رادچاروحشت مي کرد اين شخص امربن عبدود بود(مااورا غول مي ناميم!)
اسب وسوارکارش بي حرکت ايستادند هماگونه که غول باتمسخربه صف هاي مسلمانان نگاه مي کرد ناگهان سرش رابلندکردوغريد:"من امربن عبدودهستم بزرگترين جنگجودرعربستان من شکست ناپذيرهستم من...من..." اويقينا به خودش خیلی مغروربود "آيادرميان شما کسي هست که شهامت جنگ تن به تن بامن راداشته باشد؟" دعوت به مبارزه ازسوي مسلمانان باسکوت جواب داده شد آنها به يکديگروپيامبرنگاه مي کردنداما هيچکس حرکت نکرد غول به قدرت ومهارتش معروف بودوگرچه چندبارمجروح شذه بوداما نه دوئلي راباخته بودونه اجازه داده بودکه رقيبي جان سالم ازمهلکه به درببرد گفته مي شدکه فدرتي معادل پانصدسوارکارداشت واينکه مي توانست اسب رابلند کندوآن رابرروي زمين پرتاب کندواينکه مي توانست گوساله اي رابادست چپش بلندکندوازآن به عنوان سپراستفاده کند واينکه مي توانست...داستان ها تمامي نداشتند تخيلات عرب ازاين جنگنده نيرومند افسانه شکست ناپذيري ساخته بود بنابرابن مسلمانان ساکت باقي ماندند وغول خنده تحقيرآميزي کرد خنده اي که قريش ازآن لذت مي برد
آن هاکاملا نزديک به خندق ايستاده بودند ومي توانستند تمام وقايع راببينندوبشنوند "پس کسي بين شمانيست که شهامت يک مردراداشته باشد؟پس اسلام و پيامبرتان چه شدند؟"باشنيدن اين طعنه کفرآميزعلي وضعيتش رادرصف جلومسلمانان رهاکردبه پيامبرنزديک شدوازاواجازه خواست تاباغول مبارزه کندوزبان گستاخش رايکباربراي هميشه خاموش کند پيامبر جواب داد: بنشين اين امراست! علي به وضعيتش برگشت خنده تمسخرآميزي ديگر کنايه هاي بيشترودوباره دعوت به مبارزه ازسوي امردوباره علي به سمت پيامبررفت دوباره پيامبربه اواجازه نداد خنده هاي بيشترکنايه هاي بيشترودوباره دعوت به مبارزه ازسوي عمرواين بارتوهين آميزترازدفعات قبل "پس بهشتتان کجاست؟ همان بهشتي که اگردرجنگ ببازيدواردآن مي شويد؟آيانمي توانيد مردي رابفرستيد تابا من مبارزه کند؟"زماني که براي سوم علي به جلو آمدپيامبرچيزي رادرچشمان علي ديد که به خوبي مي شناخت مي دانست که ديگرنمي توان جلوي علي راگرفتباعلاقه به علي نگاه کردبراي انکه علي براي اوازهرشخصي ديگرعزيزتربودعمامه اش رابازکردودورسرعلي پيچيد سپس شمشيرش رادرآوردوبه کمرعلي محکم کردودعاکرد: خدايا! کمکش کن!
اين شمشيرکه پيامبربه علي دادبه کافري به اسم مونه ابن حجاج تعلق داشت اين مرددرجنگ بدرکشته شده بودوشمشيربه عنوان بخشي ازغنايم جنگي به دست مسلمانان افتاده بودوپيامبرآن رابراي خودش برداشته بودحالادردستان علي اين شمشيرقراربودکه به مشهورترين شمشيردراسلام تبديل شودشمشيري که درجنگ هابيش ازهرشمشيرديگري کافران راازپاي درآورد.اين شمشیرذوالفقاربود.علي باعجله گروه کوچکي ازمسلمانان راجمع کردوبه سمت کافران حرکت کردگروه درفاصله معيني ازغول ايستادوسپس علي به جلوحرکت کرد غول علي راخوب مي شناخت اودوست پدرعلي ابوطالب بوداوحالاداشت به علي مي خنديد خنده اي که يک مردبه يک بچه مي کند علي فريادزد:اي امر! اين باوروجودداردکه اگرمردي ازقريش به تودوپيشنهاددهدتويکي ازآنهاراقبول مي کني " "درست است" "پس من دوپيشنهادبراي تودارم اولي اين است که خداپيامبرش واسلام رابپذيري" "من نيازي به آنها ندارم" "پس ازاسبت به پايين بياوبامن جنگ کن" "چرااي پسربرادرم؟من قصدکشتن توراندارم" "اامامن ميل زيادي به کشتن تودارم!"صورت غول ازخشم قرمزشدبافريادي خشمناک باچابکي که براي يک مردغول پیکرشگفت آوراست ازروي اسب پياده شدسپس شمشيرش راکشيدوبه سمت علي هجوم برد جنگ شروع شده بودامربه علي ضربات زيادي زدولي علي صدمه اي نديد اوضربات رابا شمشيرياسپرش به سادگي دفع کرددرنهايت غول خسته وشگفت زده به عقب آمد نمي توانست بفهمدچطورچنين چيزي ممکن است هرگزپيش ازاين کسي نتوانسته بودتااين اندازه درمقابل اودوام بياورد وحالااين پسرجوري به اونگاه مي کردکه انگارداشت بااوبازي مي کرد!سپس همه چيزآن قدرسريع اتفاق افتادکه کسي فرصت دنبال کردن ماجرارانداشت-نه مسلمانان نه قريش ونه خودغول- علي شمشيروسپرش رابه زمبن انداخت بدنش همانندتيري درهوابه حرکت درآمدودستانش گلوي غول راگرفت با يک حرکت تعادل غول رابرهم زدوغول رامحکم برزمين زدهمه اين هادرچند ثانيه اتفاق افتادحالا غول روي زمين بودوعلي روي سينه اش نشسته بودددوسپاه زمزمه مي کردندونفس هايشان درسينه حبس شده بود شگفتي غول تبديل به اضطراب شد درنهايت اوبه زمين انداخته شده بود توسط جواني تازه کارکه حتي نصف هيکلش هم نبودگرچه اوبه زمين زده شده بوداماهنوزهمه چيزتمام نشده بوداوهنوزهم مي توانست جنگ راببردوموقعيتش رادوباره به عنوانبزرگترين جنگجو درعربستان حفظ کنداو مي توانست اين جوان راهمانگونه که بادبرگ رابه حرکت درمي آورد پرت کندصورت غول صورتي شدرگ هاي گردنش بيرون زده بودوماهيچه هاوبازوانش همانگونه که داشت سعي مي کردعلي راکناربزندمي لرزيدند اماحتي يک اينچ هم نتواست تکان بخورد انگارماهيچه هاي علي ازفولاد بودند علي به آرامي گفت: اي امر!بدان که پيروزي وشکست دست خداست اسلام رابپذيرونه تنهازندگي ات رانجات بده اماهمچنين موردرحمت خدادردنياوآخرت قرارگير علي شمشيرش راازکمربندش کشيدوآن رانزديک گلوي عمرنگه داشت
امااين اصلا براي غول قابل تحمل نبودآيااوبه عنوان بزرگترين قهرمان عربستان کسي بودکه مي توانست بقيه عمرش رازيرسايه شکست وننگ آن زندگي کند؟آيانمي گفتندکه زندگي اش رادرجنگ باقبول شروط حريفش نجات داد؟نه! او امربن ودباشمشیرزندگی کرده بودوباشمشیرهم می مرد زندگی سرشارازخشونت باخشونت هم به پایان می رسید آب دهانش راجمع کردوآن رابه صورت علی تف کرد! اومی دانست چه اتفاقی می افتد دست علی به هواپرتاپ می شدوخنجررادرگلوی اومی کاشت
امرمردشجاعی بودو میتوانست بامرگ بدون هیچ ترسی روبروشوداوکمرش راخم کردوچانه اش رابالا آوردبرای اینکه می دانست چه اتفاقی می افتدیا حداقل فکرمی کردکه می داند! اماچیزی که بعداتفاق افتاداوراحتی بیشترشگفت زده کردعلی به آرامی ازسینه امربلندشدصورتش راپاک کردوچندقدم ازرقیبش فاصله گرفت علی گفت: ای امر! بدان که من فقط تورابه خاطرخدامی کشم و نه به دلایل شخصی پس ازآنجایی که به صورتم تف کردی حالااگرتورابکشم به خاطرگرفتن انتقام اینکارراکرده ام پس جانت رانمی گیرم بلندشووبه سوی مردمت برگرد! غول بلندشدامادلیلی برای بازگشت به عنوان بک بازنده وجودنداشت یابه عنوان یک پیروززندگی می کردویااصلا زندگی نمی کرد باقصد تلاشی دیگربرای رسیدن به پیروزی شمشیرش رابلندکردوبه سمت علی هجوم آوردشایدمی توانست علی راغافلگیرکند اماعلی زمان کافی برای برداشتن شمشیروسپرش پیداکردوبرای حمله ای تازه آماده شد
حمله ای که غول ناامیدوخشمگین به علی کردوحشیانه ترین حمله این دوئل بود شمشیرش سپرعلی راشکست اماسپر توانست نیروی ضربه رابگیردو آسیبی بیش ازیک خراش به علی واردنشدضربه برای نگران کردن علی خیلی خفیف بود قبل ازاینکه غول فرصت دوباره بالابردن شمشیرش راپیداکند ذوالفقاردرنورآفتاب درخشید ونوک آن گلوی غول راشکافت حالاخون همانند فواره ازگلویش بیرون می زد برای لحظه ای غول بی حرکت ایستادسپس انگارکه مست باشد به این طرف وآن طرف تاب خوردوسپس باصورت برروی زمین افتادوبی حرکت ماند زمین به خاطر سقوط آن هیکل غول آسابرروی خودش نلرزید زمین خیلی بزرگ است اماتپه سیلااز فریاد الله اکبر2000 مسلمان که درطول وپهنای آن انعکاس یافت به خودلرزید فریادی که درنهایت درسکوت بیابان محوشد...