سختیهای زندگی...

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده.
راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت .
استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "
شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "
پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "
پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب .
 

mina_p

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ممنون :gol:
ولي واقعا گاهي صبر وتحمل به اخر ميرسه:(
 

vafaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی آب تنی در حوضچه ی اکنون است





دل آهنگ پریدن داشت یا باران نمیدانم

قفس بگرفت یا من باختم بال و پر خود را:gol:
 

Similar threads

بالا