مرجان جمشیدی
عضو جدید
شهر ما یه تپه داشت. که بالاش یه چشمه داشت. هیکلش پر از درخت بود. یه زمانی که شما یادتون نمیاد، منم یادم نمیاد، زنا میرفتن لباساشونو پای جوبی که آبش ازون چشمه می اومد می شستن. انقلاب که شد همه ریختن تو شهر ما. اما شهرداری دیگه به هیشکی مجوز نمیداد. اونایی که اومده بودن، دیگه نمیخواستن برگردن. میفهمی؟ نمیخواستن. رفتن درخت های این تپه رو بریدن، شبانه خونه ساختن. شب می خوابیدی، صبح پا میشدی میدیدی چهارتا خونه دیگه اضافه شد. از یه حدی که بیشتر شدن دیگه نمی شد بیرونشون کرد. موندن. دیگه اسم اون تپه شد زورآباد! .. چون به زور، آباد شده بود. آباد که نشده بود. فقط پر از جمعیت شده بود. ایرانی ها هرجا آدم جمع بشه میگن آباد. این تپه، یه تپه کوچک دیگه هم بغل دستش داشت. مثل کوهان شتر بودن. جنگ شروع شد. اون موقع دقت موشک ها خنده دار بود. ارتش عراق میخواست شهربانی رو بزنه انگار، ولی خورد به کوهان تپه ما!. شیشه های ما هم ترک خورد حتی. ازون موقه به اون کوهانه گفتن تپه موشکی! .. مردم زورآباد بش برخورد .. خوباشون رفتن جبهه. خیلی از خوباشون رفتن. ازونا که انقدر حجب و حیا دارن آدم ببینه میگه آخی! .. ازونا که هنوز شهر خرابشون نکرده بود. خیلی ازینا رفتن. تا جایی که بیشترین شهید کرج مال اونجاس. تا جایی که اسمشو گذاشتن اسلام آباد. اونا که رفتن، دیگه چیزی زیادی نموند. انگار خیلی چیزارو با خودشون بردن. بچه هاشون، داداش کوچیکاشون، افتادن تو صف نون و کوپن. چیزی نداشتن، تپه شون واسشون پولی نداشت. خیلی هاشون خلاف شدن.. خیلی هاشون خیلی کاره دیگه. می رفتیم خیابون اصلیش، پیش فرضمون این بود: اینجا تو جیب همه چاقو هست، مگر اینکه خلافش ثابت شه. دیگه عادت کردیم به اوضاع خرابش. به فقر مردمش. اما یواش یه چیزای عجیبی می شنیدیم.. فلانی رو تو زورآباد سر بریدن!.. سربریدن؟ آره، دقیقا سر بریدن. فلانی رو کشتن. قاتل بچه زوراباد بوده!! ازینا گذشت.. گفتیم دعواست دیگه. همه جا هست. بعد چیزای جالب دیگه ای شنیدیم.. تو زورآباد امام زمان پیدا شده!.. یارو کلی هم طرفدار داره. تو زورآباد پارتی مختلط بوده، پلیس ریخته سر و صدا شده. فلان فرقه جدید اومده شنیدی؟ عبادتگاهشون تو زورآباده انگار! .. ما می گفتیم برو...! اینا که 22 بهمن میشه همه کف خیابونن.. اینا که حزب اللهی ان.. اینا که از هر سه خونوار، یکیشون خانواده شهیده.. اینا که..!
تو بالکن هاشون دیش ماهواره سبز شد. مشروب خور و مشروب ساز و مشروب فروش پیدا شد. هر کی ضبطشو می زدن، سراغشو از زورآباد می گرفت. راستی یادم رفت.. مرکز نون خشک کرج هم شده بود. تا اینکه یواش یواش، شهرداری خونه هاشونو خرید، لودر اومد، از کمر به بالاشو صاف صاف کرد. روی کوهانش پارک ساختن، پشت پارکه تلسکوپ گذاشتن واسه مدرسه ها که بچه ها رو بیارن واسه کلاس های نجوم. تا اون بالا مالاها رو ببینن. پایین دیدنی نبود. پایین انقدر زشت بود، که دیدنی نبود. بالاخره اونا باید یکمی بیشتر از ما اینجا رو دوس داشته باشن. بهتره زیاد به قبلنا فکر نکنن.
شهر ما یه تپه داشت، که توی سی سال، اندازه سیصد سال قدیم، تو دلش غصه جمع شد.. از نوکش همه شهر دیده میشه. اونایی که بیشتر از همه می بینن، بیشتر غصه دارن
تو بالکن هاشون دیش ماهواره سبز شد. مشروب خور و مشروب ساز و مشروب فروش پیدا شد. هر کی ضبطشو می زدن، سراغشو از زورآباد می گرفت. راستی یادم رفت.. مرکز نون خشک کرج هم شده بود. تا اینکه یواش یواش، شهرداری خونه هاشونو خرید، لودر اومد، از کمر به بالاشو صاف صاف کرد. روی کوهانش پارک ساختن، پشت پارکه تلسکوپ گذاشتن واسه مدرسه ها که بچه ها رو بیارن واسه کلاس های نجوم. تا اون بالا مالاها رو ببینن. پایین دیدنی نبود. پایین انقدر زشت بود، که دیدنی نبود. بالاخره اونا باید یکمی بیشتر از ما اینجا رو دوس داشته باشن. بهتره زیاد به قبلنا فکر نکنن.
شهر ما یه تپه داشت، که توی سی سال، اندازه سیصد سال قدیم، تو دلش غصه جمع شد.. از نوکش همه شهر دیده میشه. اونایی که بیشتر از همه می بینن، بیشتر غصه دارن